مراتب ندانستن
سقراط: من تنها یک چیز می دانم، اینکه هیچ نمی دانم.
عده ای فکر کردند سقراط آنها را به سخره گرفته است. عده ای دیگر او را دیوانه می پنداشتند؛ اما عده معدودی به این گفته سقراط فکر کردند و آنقدر درگیر اولین پارادوکس فلسفی تاریخ شدند که نتواستند آنرا حل کنند. این جمله درون خود پارادوکس دارد که پیچیدگیهای جملات خود ارجاعی را نمایان میکند.همچنین، به یکی از بینشهای بسیار مهم از زبان یکی از بنیانگذاران فلسفه غربی اشاره میکند: «باید هر آنچه را که فکر میکنید میدانید، زیر سؤال ببرید.» در واقع، هرچه عمیقتر نگاه کنید، پارادوکسهای بیشتری در اطراف خود خواهید دید.
اول اینکه مقصود سقراط از بیان این جمله این نیست که بگوید من نمیدانم. چون اگر چنین بود صرفا میگفت «من هیچ چیزی نمیدانم». نه این که بر آگاهی خودش بر ندانستن تاکید کند.میگویند فلسفه، فهمیدن چیزهایی است که در حالت عادی قرار نیست بفهمیم. فلسفیدن، نوعی روش تفکر است. تفکری که از همین جمله کلیدی «من میدانم که نمیدانم» آغاز میشود. آغاز راه فلسفه در این است که متوجه شوی چه چیزهایی را نمیدانی.
دوم اینکه که دانستن و دانایی مراتبی دارد ندانستن و نادانی هم مراتبی دارد. این که هر کسی از حمام بپرد بیرون و بگوید من هیچ نمی دانم فرق می کند با کسی که در موضوعات مختلف به درجاتی از آگاهی و دانایی رسیده است و بر نادانی خویش عمیقا معترف هست.کسی که در شناخت جهان و خود به حداقلی از آگاهی و پاسخ به سوالات بزرگ نائل آمده است و سوال های بیشتری را به سوال های کلاسیک جهان افزوده است. روشن هست که این نادانی اهمیت و ارزش اش بیشتر از آن فرد قبلی هست و این نادانی عمق اش بیشتر از نادانی سطحی است و بدیهی است چرا که این در اقیانوسی از آگاهی غوطه ور است تا فردی که هنوز فراوان اقلیم های کشف نشده ای دارد و هنوز دامن تر نکرده است تا ادعای سخیفی کند که من هیچ نمی دانم. وقتی در اقیانوس دانسته های بیشتری غواصی می کنیم و مروارید های بیشتری صید می کنیم سهم من در نادانی بیشتر از کسی هست که هنوز به ساحل اقیانوس هستی قدم نگذاشته است چون بر من نادانی های بیشتر هم مکشوف شده است که از آنها هم باید پرده برداری کنم.
#روزنوشت ها
لینک زیر حاوی نکاتی خوبی است درباره ندانستن هست: ویکی پدیا
جهان، ابهامِ ذاتی دارد)جان هیک(
اگر بنا باشد آخرین کتاب براین مگی با عنوان «پرسشهای اولین و آخرین» را در یک جمله کوتاه خلاصه کرد، باید همانی را گفت که پیش از او کارل پوپر درباره خود نوشته بود و از آن پیشتر هم دیگرانی در تاریخ فلسفه به کنایت یا صراحت گفته بودند؛ سخنی که دستکم ردّ آن را میتوان تا گفتههایی که از سقراط بر جای مانده است، دنبال کرد. جملهای که گویی درک آن برای آشنایان خُرد و کوچک فلسفه نیز چندان دشوار نیست و بیان و درک متقابل آن میتواند حاکی از اشتراک فهم میان یک نوآموز فلسفه تا بزرگترین چهرههای تاریخ فلسفه باشد. آن جمله کلیدی عبارت است از همین چهار کلمه: «میدانم که هیچ نمیدانم»! البته اذعان به هیچندانستن میان یک نوآموز فلسفه با پژوهشگران جدی این عرصه و استادان آن - و به طریق اولی نظریهپردازان و کسانی که اسم و رسمی در میان فیلسوفان و نام و نشانی در جهان دارند - تفاوت از زمین تا آسمان است و بلکه بیش و بیشتر از آن. حتی در میان اظهارات و تألیفات یک فیلسوف – یا پژوهشگر فلسفه- این مهم است که چه زمانی یا در چه دورهای از زندگی علمی و فکریاش این نکته را اذعان یا بیان آن را تکرار کرده است؛ اذعان و تکراری که نه از سر تواضعی نمایشی؛ بلکه در عین صداقت، با شهامت، به جهل و نادانی خویش شهادت داده باشد.
براین مگی هرچند در مقام یک فیلسوف قرار نداشت و خود بارها به این مسئله تأکید میکند- اما در میان فلسفهپژوهان معاصر به واسطه آثارش نام و نشانی نیک از خود بر جای گذاشت و نقشی جدی در آموزش فلسفه ایفا کرد. نقشی که برخی فیلسوفان معاصر – نظیر چامسکی و کواین- خلاصهترین و عامهفهمترین ورژن فلسفه خود را در بین سطوری یافتهاند که حاصل گفتوگوی مگی با آنها بوده است.
*عظیم محمودآبادی(پرسشهای اولین و آخرین | براین مگی | ترجمۀ عبدالرضا سالار بهزادی)
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.