اضطراب معنا

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

کیمیاگران واقعی سرب را به طلا تبدیل نمی کنند بلکه آنها جهان را به کلمات تبدیل می کنند(ویلیام گاس)
------
کسی که به بیرون می‌نگرد رویاپردازی می‌کند، کسی که به درون می‌نگرد بیدار می‌شود.(یونگ)
------
در این منزلگاه تلاش می شود گوشه ای از آموخته های خویش را برای جستجو ی معنای زندگی که گاها اضطرابی در درون آدمی بوجود می آورد بنگارم.ما دائما در حال مدل کردن هستی برای آرایش جدیدی از افکار خویش برای جستجوی حقیقت ایم ولی حقیقت سیال هست و ما دائما پی آواز حقیقت میدویم اما حقیقت گریزپاست و رسیدنی درکار نیست.

۲ مطلب در مرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

سوال: ما چه نیازی به خواندن کتاب های عرفانی داریم.

 

این کتاب ابر باران‌زایی است برای هر آن‌کس که جان او چونان کویری تشنه است. نویسندۀ ناشناس آن آموزگاری استثنایی است. او، صفحه به صفحه، صبورانه توضیح می‌دهد که نیایش مراقبه‌گرانه چیست و چگونه می‌تواند به هر گونه عطش روحی پایان دهد. او از طریق تمرینات روحیِ عملی، که آن‌ها را “ابر ندانستن” و “ابر فراموشی” می‌خواند.انگار دانسته ها و داشته های خویش را در دریای عدم غرق نکرده باشی درهای معرفت به روی آدمی باز نمی شود.وجه تسمیه عنوان این کتاب هم موید این نکته هست.

 

چیزهایی زیادی هست که نباید بدانیم ولی می دانیم اما چیزهایی زیادی هست که باید بدانیم ولی نمی داینم.

ابرفراموشی یعنی رهایی از دانستگی و دانسته های خود و ابرنادانی آنچه درباره خدا می دانستیم ولی نمی دانیم.

چه بسیار فراخوانده شدگان به خانه خدا و چه اند کند راه یافتگان به خانه او(مسیح)

 

لینک صوتی نقد و بررسی کتاب توسط مصطفی ملیکان 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۰۱ ، ۱۷:۰۰
محمد نصیری
 

کجای پازل هستی جای من است؟ چگونه بفهمم رسالتم در هستی چیست؟ چگونه راه آینده خودم را انتخاب کنم؟ مصطفی ملکیان برای یافتن پاسخ به این سوالات توصیه به انجام این هشت آزمایش ذهنی می کنند:

لینک صوتی اول

لینک صوتی دوم

یازده آزمایش ذهنی برای شناخت راه آینده

نکته مهم در تمام این آزمایشات این است که واقعا خود را در فضای این آزمایشات تصور کنید تا جوابگو باشد و بتوانید واقعا پی به خواسته ی درونی خود ببرید.

آزمایش اول و دوم

این آزمایش دو قرائت دارد:

۱_ جامعه ای را فرض کنید که در آن تمام شغل ها از سه جهت درآمد مادی،شهرت و منزلت اجتماعی کاملا یکسان است،یعنی شما چه پزشک باشی، چه استاد دانشگاه باشی، چه سوپر شهرداری باشی، چه بنا باشی و چه رییس جمهور باشی از سه جهت فوق کاملا برابر هستید،در چنین جامعه ای شما به دنبال چه شغلی می روید؟

۲_ آیا شغل و حرفه ای وجود دارد که شما بدون دریافت هیچ حقوق و پاداشی، تمایل به انجام آن داشته باشید؟ چه شغلی است که شما به صورت رایگان، تمایل به انجام آن دارید؟

آزمایش سوم

فرض کنید در یک جامعه ای انسان نامرئی شوید، وشما همه را ببینید ولی کسی شما را نمیبیند،در چنین جامعه ای دست به چه کارهایی میزنید؟مثلا آیا دست به کارهای اخلاقی میزنید؟

آزمایش چهارم

تصور کنید خداوند در مقابل شما نشسته است و از شما میخواهد یک آرزو کنید تا آن را برآورده کند، ولی باید توجه داشته باشید فقط یک آرزو میتوانید بکنید و بعد از اینکه آرزوی دلخواهتان را کردید دیگر راهی برای بازگشت ندارید،در چنین حالتی شما از خدا چه میخواهید؟آرزو میکنید که رییس جمهور شوید؟انیشتین شوید؟ ارسطو شوید یا…..

آزمایش پنجم و ششم

آزمایش دیگر که سکونت در جزیره دورافتاده است، دو قرائت دارد:

۱_ اگر بنا باشد شما در یک جزیره دورافتاده زندگی کنید، چه کسی را با خود همراه می برید؟ با این پیش فرض که کمال مطلوب آن فرد هم، زندگی در آن جزیره است و از بودن او با شما، به وی آسیبی نمی رسد. آن انسانی که با خود همراه می کنید، چه کسی است؟ اگر آن شخص را نیافتید که هیچ، ولی اگر یافتید، بررسی کنید چه ویژگی یا ویژگی هایی در آن فرد، برای شما انقدر قابل توجه بوده است که او را به عنوان همراه انتخاب کرده اید.

۲_ اگر بنا باشد شما در یک جزیره دورافتاده، تنها زندگی کنید؛و اجازه داشتید از میان کتاب هایی که قبلا مطالعه کرده اید، سه کتاب با خود همراه ببرید، چه کتاب هایی را انتخاب می کردید؟ بررسی کنید که چه چیزهایی در آن سه کتاب، برای شما جذاب بوده است که آن ها را انتخاب کرده اید.

آزمایش هفتم

اگر به شما بگویند یکی از اشخاص تاریخی را که خودتان درک کرده اید یا در تاریخ خوانده اید،هستی حاضر است جای شما را با آنها عوض کند،شما حاضرید به جای کدام شخص باشید؟ توجه داشته باشید نه اینکه فقط در یکی از جنبه های آن شخص به جای آن باشید بلکه در تمام جنبه ها با تمام خوبی ها و بدی های شخص.

آزمایش هشتم

این آزمایش معروف به نوشته سنگ قبر است و از ابداعات نیچه میباشد.روی سنگ قبر خود آنچه را که میخاستید باشید بنویسید و زیرش آنچه که الان هستید را بنویسید،مثلا بنویسید کسی که اینجا ارامیده است میخواست معلم شود اما فروشنده شد،میخواست بخشنده باشد اما بخیل شد و…..بعد روی آنچه که الان هستید خط بکشید و یک زندگی جدیدی را بر اساس آنچه میخواستید باشید را آغاز کنید.

آزمایش نهم

 آزمایش دیگر نیچه را با یک مقدمه بیان می کنم. بعضی از هنرپیشه های تراز اول سینمای دنیا، وقتی فیلمی را بازی کرده اند، قبل از آنکه آن فیلم، تنظیم نهایی شود، از کارگردان می خواهند که صحنه هایی را که در این فیلم بازی کرده اند، برای آنها نمایش بدهند. در هنگام نمایش این صحنه ها، شخص بازیگر در درون خود، به نقد سبک بازی خودش می پردازد: که مثلا در این صحنه باید احساساتم را بیشتر نشان می دادم و یا این نقش را خشن تر بازی می کردم و یا باید در این سکانس، حالت چشمانم را تغییر می دادم. و ممکن است بازیگری از کارگردان بخواهد صحنه ای را دوباره بازی کند. با این مثال به سراغ آزمایش نیچه برویم.
نیچه میگوید: فرض کنید واقعه ای که، در تجارب نزدیک به مرگ، برای آدمیان رخ می دهد، برای شما اتفاق افتاده است و تمام صحنه های مربوط به زندگیِ شما، از مقابل چشمانتان می گذرد. آیا بین این صحنه ها ، صحنه ای است که با خود بگویید که اگر بار دیگر بخواهم آن صحنه را اجرا کنم، باز هم همان گونه رفتار می کنم و آن رفتار نقصی ندارد و به اصطلاح کاملا (perfect ) است؟ آیا چنین صحنه ای وجود دارد یا خیر؟ اگر چنین صحنه ای در زندگی شما وجود دارد، بررسی کنید که آن صحنه چه امتیاز و یا ویژگی های خاصی داشته است که توجه شما را جلب کرده است و شمارا شیفته کرده است. آن ویژگی یا ویژگی ها، همان چیزی است که وجود شما تمنای آن را دارد و درونتان، عمیقا خواهان آن است.

آزمایش دهم

فرض کنید یک کسی که قولش صادق است به شما بگوید تنها یک سال تا پایان عمرتان باقی مانده است و شما هم باور کنید،حال در این یک سال به سراغ چه کاری میروید؟ خب بعد این یک سال را کمتر بکنید مثلا شش ماه،همینطور کمتر تا ۲۴ساعت،ببینید در این فرصت دست به چه کاری میزنید؟کارهایی که بنظرتان می آید در آن ۲۴ ساعت انجام دهید و بعد از دنیا بروید آن ها فریاد درون شماست.این همان چیزی است که شما در تمام زندگی باید بروید به دنبالش.

آزمایش یازدهم

گفته اند یک کشتی به علت سنگینی بارش در حال غرق شدن بود و ناخدا از مسافرین خواست که مقداری از وسایلشان را در دریا بیندازند تا بار کشتی سبک شود،بعد از اینکه هر کس مقداری از وسایلش را به دریا انداخت باز ناخدا از مردم درخواست کرد که مقداری دیگر از وسایلشان را در دریا بیندازند تا بار کشتی سبک تر شود،بعد از چندین مرتبه تکرار این ماجرا عالمی که در آنجا بود در عین حالی که کتاب هایش را به دریا میریخت گفت این ها از جانم عزیزتر بودند.
حال ما در زندگی باید ببینیم که چه چیزهایی داریم که حاضریم جانمان را بدهیم ولی آن چیزها را از دست ندهیم.مثلا بعضی ها حاضر نیستند به هیچ وجهی صداقت ،شفقت،احسان و …. خود را در زندگی از دست بدهند حتی به قیمت جانشان.

.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۰۱ ، ۰۰:۱۳
محمد نصیری