اضطراب معنا

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

کیمیاگران واقعی سرب را به طلا تبدیل نمی کنند بلکه آنها جهان را به کلمات تبدیل می کنند(ویلیام گاس)
------
کسی که به بیرون می‌نگرد رویاپردازی می‌کند، کسی که به درون می‌نگرد بیدار می‌شود.(یونگ)
------
در این منزلگاه تلاش می شود گوشه ای از آموخته های خویش را برای جستجو ی معنای زندگی که گاها اضطرابی در درون آدمی بوجود می آورد بنگارم.ما دائما در حال مدل کردن هستی برای آرایش جدیدی از افکار خویش برای جستجوی حقیقت ایم ولی حقیقت سیال هست و ما دائما پی آواز حقیقت میدویم اما حقیقت گریزپاست و رسیدنی درکار نیست.

۲۸ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست

گویی همه خوابند، کسی را به کسی نیست

آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک

جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست

این قافله از قافله سالار خراب است

اینجا خبر از پیش‌رو و باز پسی نیست

تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش

دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست

من در پی خویشم، به تو بر می‌خورم اما

آن‌سان شده‌ام گم که به من دسترسی نیست

آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است

حیثیت این باغ منم، خار و خسی نیست

امروز که محتاج توام، جای تو خالی است

فردا که می‌آیی به سراغم نفسی نیست

در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است

وقتی همه‌ی بودن ما جز هوسی نیست.

 

لینک دانلود آهنگ برخیز –با صدای دلنشین سینا سرلک

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۳۰
محمد نصیری

جهانگردى گفت:
حقیقت در چشم من
صخره سنگى سترگ است
که محکم و استوار
بر سر راه ایستاده است
یا همانند حصارى بلند
یا قلعه اى مستحکم
بر بلنداى تپه اى جاى گرفته است
من بارها از آن دیدن کرده ام
و تا بلندترین مناره هاى آن بالا رفته ام
و از آنجا دنیاى تاریک گمراهان را
به چشم دیده ام.
🔹️
جهانگرد دیگر گفت:
در نگاه من حقیقت
همچون یک نفس
یا نسیم گریزنده است
یا به شبحى مى ماند
که همچون سایه در صحراى خیال
رفت و آمد مى کند
و من چه بسیار که با شتاب
به دنبال آن دویده ام
اما دست من هیچگاه
حتى به پرِ قباى او نرسیده است.
🔹️
از این دو جهانگرد
سخن دومین بر دل من نشست
زیرا براى من نیز حقیقت
پیوسته یک نسیم و یک نفس
و یک سایه و یک شبح بوده است
که در پى آن بسیار دویده ام
اما هیچگاه دست من
به پر قباى او نرسیده است.
استیفن کرین
🔹️
□ جهانگرد نخستین اشاره به انسانهاى
سهل نگر و پوست گراست
که هر چند مغزى ندارند
اما گمان دارند حقیقت را یافته اند
و مى توانند منکران را
در پاى قلعه آن قربانى کنند
و جهانگرد دوم رمز دانشمندان ژرف نگر است
همچون خیام و ابن سینا
که از خود نفى علم مى کنند
و فریادشان بلند است که
"ندانستیم، ندانستیم"

آنان که محیط فضل و آداب شدند
در بزم وجود شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند به روز
گفتند فسانه اى و در خواب شدند
خیام

دل گر چه در این بادیه بسیار شتافت
یک موى ندانست و بسى موى شکافت
اندر دل من هزار خورشید بتافت
آخر به کمال ذره اى راه نیافت
ابن سینا

جهانگرد نخست ممکن است
خود از دانشمندان برجسته زمان باشد
یا نویسنده اى خوش قلم و خوش سخن
در شمار آید
اما دانش او از جنس آن اطلاعات است
که "الیوت" در شعر زیر آورده است:
خوشا حکمت و معرفتى
که از آن به مرتبه دانش رسمى
فرود آمده ایم
و خوشا همان دانش رسمى
که از آن در دامن اطلاعات و اخبار
افتاده ایم.

شعر از استیفن کرین
ترجمه و توضیح: حسین الهى قمشه اى

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۹ ، ۱۸:۰۸
محمد نصیری
هر که دلارام دید از دلش آرام رفت
چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت
یاد تو می رفت و ما عاشق و بی دل بدیم
پرده برانداختی کار به اتمام رفت
ماه نتابد به روز چیست که در خانه تافت
سرو نروید به بام کیست که بر بام رفت
مشعله ای برفروخت پرتو خورشید عشق
خرمن خاصان بسوخت خانگه عام رفت
عارف مجموع را در پس دیوار صبر
طاقت صبرش نبود ننگ شد و نام رفت
گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی
حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت
هر که هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت
آخر عمر از جهان چون برود خام رفت
ما قدم از سر کنیم در طلب دوستان
راه به جایی نبرد هر که به اقدام رفت
همت سعدی به عشق میل نکردی ولی
می چو فروشد به کام عقل به ناکام رفت
 
سعدی
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۴۳
محمد نصیری

نشست و مثل روشنی من بود
هنوز دایره آب وسعتش می داد
هنوز رحل صداقت تلاوتش می کرد
هنوز معنا داشت
هنوز فرصت یک پل ادامه اش می داد
چقدر چشم تماشا داشت
نگاه روشن او زبان عاطفه را به شهر می آموخت
و روبه روی دلم ماند!
چقدر آیینه آمد
چقدر ناگهان
و هیچ پای گریزی مرا نمی دزدید
چقدر آیینه تاریک است
چقدر گم شده بودم
چقدر بی حاصل
چقدر باور باران مرا نباریده است
چقدر دور شده ام از اشاره خورشید
چقدر وسعت یک خانه کوچکم کرده است؛

من از کدام جهت رو به نیستی رفته ام!

کجا تمام شدم از عبور نیلوفر!
کجا شکفتن دل آخرین نفس را زد؟!
چراغ در کف من بود
چگونه سرعت ماشین مرا ز من دزدید!
چگونه هیچ نگفتم!
چگونه تن دادم
چقدر شیوه خواهش مچاله ام کرده است!
چقدر فاصله دارم من از شکوه درخت
و رد پای من از سمت باغ پیدا نیست
و چشم های من از اضطراب گنجشکان چقدر فاصله دارد
چقدر بیگانه است؛
همیشه عاطفه می ترسید
چقدر سفره تزویر رنگ در رنگ است
چگونه دل بستم
چگونه هیچ نگفتم
چگونه پیوستم…
و اهل آبادی هنوز سفره شان ساده است
و اهل آبادی همیشه مثل درختند
به غیر سبز نمی گویند
مدام می بخشند
و اهل آبادی هنوز می دانند چقدر بذر کبوتر هست؛
چگونه باید کاشت

چه سوگواری تلخی
چقدر خالی ام از سبز!
پرنده با من نیست
چقدر خالی ام از امتداد زیبایی
چقدر خالی ام از درد اهل آبادی
چراغ در کف من بود
چگونه روشنی راه را نفهمیدم!
چقدر گم شده ام
چقدر دور شده ام از غرابت دریا
چقدر سوخته در من گیاه نام کسی که مثل روشنی من بود
و رود حنجره اش را به کوچه ها می برد و از تولد شبنم مرا خبر می کرد
کسی که مثل پدر همنشین مزرعه بود
ستاره می پاشید؛ سپیده بر می داشت
و چشم های نجیبش پر از طراوت بود
مجال سبز صنوبر مرا ز خاطر برد
پدر کجاست که باران دوباره برگردد؟
چقدر سوخته در من عبور چلچله ها
چقدر فاصله سنگین است
چقدر اهل طراوت مرا نمی خواهند.

چراغ در کف من بود
چگونه باخته ام ارغوان و آیینه را
چقدر پشت دلم خالی‌ست…
نشست و روبه روی دلم راز گل ورق می خورد
چقدر فاصله دارم
چقدر تاریکم و روبه روی دلم بیکرانِ روشن دشت…

(محمدرضا عبدالملکیان )

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۳۲
محمد نصیری

زیبا

زیبا هوای حوصله ابری است
چشمی از عشق ببخشایم
تا رود آفتاب بشوید
دلتنگی مرا

زیبا
هنوز عشق
در حول و حوش چشم تو می چرخد
از من مگیر چشم
دست مرا بگیر و کوچه های محبت را
با من بگرد
یادم بده چگونه بخوانم
تا عشق در تمامی دل ها معنا شود
یادم بده چگونه نگاهت کنم که تردی بالایت
در تندباد عشق نلرزد

زیبا
آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را
احساس می کنم
آنگونه عاشقم که نیستان را
یکجا هوای زمزمه دارم
آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است

زیبا
چشم تو شعر
چشم تو شاعر است
من دزد شعرهای چشم تو هستم

زیبا
کنار حوصله ام بنشین
بنشین مرا به شط غزل بنشان
بنشان مرا به منظره ی عشق
بنشان مرا به منظره ی باران
بنشان مرا به منظره ی رویش
من سبز می شوم

زیبا
ستاره های کلامت را
در لحظه های ساکت عاشق
بر من ببار
بر من ببار تا که برویم بهاروار
چشم از تو بود و عشق
بچرخانم
بر حول این مدار

زیبا
زیبا تمام حرف دلم این است
من عشق را به نام تو آغاز کرده ام
در هر کجای عشق که هستی
آغاز کن مرا

 

دانلود دکلمه زیبا با صدای خسرو شکیبایی

------

لینک سایر اشعار زیبا از محمدرضا عبدالملکیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۹ ، ۲۲:۲۸
محمد نصیری

نام تمام پرنده هایی که در خواب دیده ام
برای تو در این جا نوشته ام
نام تمام آنهایی را که دوست داشته ام
نام تمام آن شعر های خوبی را که خوانده ام
و دستهایی را که فشرده ام
نام تمامی گل ها را
در یک گلدان آبی
برای تو در این جا نوشته ام
وقتی که می گذری از این جا
یک لحظه زیر پاهایت را نگاه کن
من نام پاهایت را برای تو در این جا نوشته
 

-----

خطاب به پروانه ها-رضا براهنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۸ ، ۱۷:۴۱
محمد نصیری

به نام آن که جان را فکرت آموخت

چراغ دل به نور جان برافروخت

ز فضلش هر دو عالم گشت روشن

ز فیضش خاک آدم گشت گلشن

توانایی که در یک طرفة العین

ز کاف و نون پدید آورد کونین

چو قاف قدرتش دم بر قلم زد

هزاران نقش بر لوح عدم زد

از آن دم گشت پیدا هر دو عالم

وز آن دم شد هویدا جان آدم

در آدم شد پدید این عقل و تمییز

که تا دانست از آن اصل همه چیز

چو خود را دید یک شخص معین

تفکر کرد تا خود چیستم من

ز جزوی سوی کلی یک سفر کرد

وز آنجا باز بر عالم گذر کرد

جهان را دید امر اعتباری

چو واحد گشته در اعداد ساری

(شیخ محمود شبستری)

---------

1-لینک مقاله تحلیل زبانشناختی

از اسطوره تا عرفان: بررسی تطور کارکردهای معنایی «قاف»

 

2-دکتر ابراهیمی دینانی

https://philosophyar.net/marefat/25-december-2015

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۸ ، ۱۶:۱۳
محمد نصیری

سکوت سرشار از ناگفته‌هاست.

در وجود هر کس رازی بزرگ نهان است
داستانی ، راهی ، بی راهه ای
طرح افکندن این راز
راز من و راز تو ، راز زندگی
پاداش بزرگ تلاشی پر حاصل است.
…..
دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
بسیار وقت ها با یکدیگر از غم و شادیِ خویش سخن ساز می کنیم
اما در همه چیز رازی نیست
گاه به سخن گفتن از زخم ها نیازی نیست
سکوتِ ملال ها از راز ما سخن تواند گفت.

مارگوت بیکل(شاعر آلمانی)-مترجم احمد شاملو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۸ ، ۱۷:۳۶
محمد نصیری

دانش مختصر چیز خطرناکی است
باید که از چشمه  پایرین که همان چشمه حکمت است ،
یا هیچ ننوشی یا خود را سیراب کنی
در این چشمه ، جرعه های کوچک و رقیق ، آدمی را مست و بی خبر می کند
اما نوشیدن ساغرهای پربار شخص را باز به هوشیاری باز می گرداند.

A Little Learning is a Dangerous Thing

A little learning is a dangerous thing;
Drink deep, or taste not the Pierian spring:
There shallow draughts intoxicate the brain,
And drinking largely sobers us again.
Alexander Pope

اثر الکساندر پوپ
ترجمه حسین الهی قمشه ای
برگرفته از کتاب در قلمرو زرین

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۸ ، ۱۷:۴۰
محمد نصیری

و چون موسی به میعاد ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت ، عرض کرد: «پروردگارا ، خود را به من بنمای تا بر تو بنگرم.» فرمود: «هرگز مرا نخواهی دید ، لیکن به کوه بنگر پس اگر بر جای خود قرار گرفت به زودی مرا خواهی دید.» پس چون پروردگارش به کوه جلوه نمود ، آن را ریز ریز ساخت ، و موسی بیهوش بر زمین افتاد ، و چون به خود آمد ، گفت: «تو منزهی! به درگاهت توبه کردم و من نخستین مؤمنانم.(سوره اعراف-آیه 143)

وَ لَمَّا جاءَ مُوسی‏ لِمیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنی‏ أَنْظُرْ إِلَیْکَ قالَ لَنْ تَرانی‏ وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانی‏ فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسی‏ صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ

کلمات کلیدی آیه:

موسی گفت: اَرَنی: خود را به من نشان بده   

خداوند میفرماید: لن ترانی: هرگز مرا نخواهی دید!

شاعران  گذشته و معاصر از زاویه نگاه متفاوتی درباره این واقعه عظیم اشعاری سروده اند که خواندنی است.

سعدی:
چو رسی به کوه سینا ارنی مگو و بگذر
که نیرزد این تمنا به جواب "لن ترانی"
حافظ:
چو رسی به طور سینا ارنی بگو و بگذر
تو صدای دوست بشنو، نه جواب "لن ترانی"

مولوی :
ارنی کسی بگوید که ترا ندیده باشد
تو که با منی همیشه، چه "تری" چه " لن ترانی

علامه طباطبایی:

سحر آمدم به کویت که ببینمت نهانی

"ارنی" نگفته گفتی دو هزار "لن ترانی"


امیر خسرو دهلوی:

طور هستی را حجاب دیده بینا مساز

تا جواب لن ترانی نشنوی همچون کلیم

سنایی:

من چو موسی مانده ام اندر غم دیدار تو

هیچ دانی تا علاج لن ترانی چون کنم

عباس صبوحی:

ارنی گفت دلم بهر تماشای رُخش

لن ترانی به جواب،  از دو لبش گویا شد

محتشم کاشانی:

طلبی که یار نازی نشکد چه لذت او را

دل شوق گرم دارد ارنی ز لن ترانی

 

و در آخر مولوی گفته:

عالم چو کوه طور دان       ما همچو موسی طالبان

هر دم تجلی می رسد         بر می شکافد کوه را

نتیجه:

به تعداد افراد نگاه متفاوت ، تفسیر متفاوت، و عملکردهای متفاوت وجود دارد. من و تو با نگاه خود دنیایمان را به هر رنگی بخواهیم ترسیم میکنیم.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۸ ، ۱۵:۰۹
محمد نصیری