اضطراب معنا

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

کیمیاگران واقعی سرب را به طلا تبدیل نمی کنند بلکه آنها جهان را به کلمات تبدیل می کنند(ویلیام گاس)
------
کسی که به بیرون می‌نگرد رویاپردازی می‌کند، کسی که به درون می‌نگرد بیدار می‌شود.(یونگ)
------
در این منزلگاه تلاش می شود گوشه ای از آموخته های خویش را برای جستجو ی معنای زندگی که گاها اضطرابی در درون آدمی بوجود می آورد بنگارم.ما دائما در حال مدل کردن هستی برای آرایش جدیدی از افکار خویش برای جستجوی حقیقت ایم ولی حقیقت سیال هست و ما دائما پی آواز حقیقت میدویم اما حقیقت گریزپاست و رسیدنی درکار نیست.

۴ مطلب در تیر ۱۴۰۱ ثبت شده است

پرسید: آیا تا بحال پیش آمده که در خواب خویش دیدی که داری خواب می بینی و در آن خواب بیدار شدی و دیدی آنهم خواب خواب و دوباره بیدار شدی دیدید که هر دوی آنها هم خواب بود و شما داشتی درخواب خویش رویای دیگری می دیدی.رویایی در دل رویا !

گفت: آری دو سه باری همچنین تجربه ای درخواب داشتم که خیلی عجیب بود برام !

او هم در ادامه گفت :من هم چندین بار همچنین خوابی دیده ام عجیب هست. عجیب تر اینکه نکند الان هم در خواب طولانی چندین ساله هستیم که پس از مرگ بیدار خواهیم شد و خواهیم دید درخواب بودیم و در آن سفر خویش هم مدتی در لایه دیگری از خواب باشیم و پس از گذر از مسیرهای پر پیچ و خم، بیداری دیگری را تجربه کنیم و بیداری دیگر در پی آن خواب رخ بدهد تا بالاخره کاملا بیدارتر شویم و دیگر خواب معنایی نداشته باشد و همه اش بیداری محض باشد سفری در ابدیت.

سفری که البته پروانه در دگردیسی چند هفته ای خویش گوشه ای از آنرا زودتر از ما تجربه می کند.

 

دنیا چو حباب است و لیکن چه حباب

 

نی بر سر آب ، بلکه بر روی سراب

 

آن هم چه سراب ، آن که بینند به خواب

 
وان خواب چه خواب ، خواب بد مست خراب

#روزنوشت ها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۰۱ ، ۱۸:۲۲
محمد نصیری

سوال اینجاست که برای کسب معرفت و آگاهی برتر و غایی آیا درجه ای از معرفت هست که به درک و نگاه خدایی مشابهتی باشد؟ و آیا اصولا می توان بجای خدا اندیشید؟ چه مسائل فلسفی و متافیزیکی مصداق اندیشیدن بجای خداست؟

 وقتی به تک تک آفریده های ریز و درشت هستی و شعور و آگاهی نهفته در آنها می اندیشی،

وقتی به یافته های فیزیکدانان درباره ماهیت ذرات هستی و کیهان و جهان های موازی می اندیشی ،

وقتی به نهایت اندیشه فیلسوفان درباره غایت جهان می اندیشی،

وقتی به اوج درک و شهود عارف از باطن جهان می اندیشی،

 وقتی به الهاماتی که بر قلب تو جاری می شوند پی می بری،

وقتی به آغاز و پایان جهان پیچیده و تو در تو می اندیشی،

و نهایتا وقتی به خیر و شر ، جبر و اختیار،روح و آگاهی،مرگ و معنا و تناقضات و اخلاق... و ده ها مسائل کلاسیک فلسفی می اندیشی؛

این سوال به ذهن متبادر می شود خدا چگونه می اندیشد و در تطور این جهان لایه لایه به چه چیزی اندیشیده است و چه پیام سهمگینی از این تجلی در هستی داشته است و اینکه من چطور می توانم ذهن و اندیشه ام را با زاویه نگاه علی الدوام او هماهنگ نمایم و از اندیشه ناقص ، محدود و معیوب بشری ام کمی فاصله بگیرم تا در درک این جهان آشفته و نهاد ناآرام آن هر چند اندک به شناخت حقیقی و صلح درونی با هستی برسم و چشم و ذهن و گوش و زبان و اندیشه خدایی باشد و بس و خیال چنان تطهیر شده باشد که صورت پرستان را بدان راه نباشد.این هست غایت آنچه هستی و صاحب هستی از ما می خواهد.

 

در نگاه اول این پیش فرض مفروش به ذهن مبتادر شود که وقتی قدرت تعقل و اندیشه به انسان ارزانی شده است این یعنی به انسان فرصت اندیشیدن به خواستگاه جهان و علت و  معلول ها داده شده است و این می تواند میناتوری از اندیشیدن بجای خدا باشد.اما موضوع این هست که این اندیشه در گسل موجود بین عقل و شهود سردرگم هست و تقلاهایش مشحون و بلکه انباشته از نقصان و در لایه های سطحی است و هنوز نتوانسته است از ظاهر به باطن هستی رازگونه برسد. زیر این ظاهر باطنی قاهر است.

دوستی می گفت "اندیشه برای کشف ناشناخته هاست و برای خداوند ناشناخته ای نیست." جمله دوم واقعا حیرت آور هست آب پاکی می ریزد به سوال این جستار. ذهن خداوند فاقد محدودیت های ذهن بشری است و  او نیازی به کشف ناشناخته ای ندارد و او فراتر از حصار ذهن ماست.وقتی به این همه تنوع در هستی می اندیشی که اگر محدود بودند از حوزه دید و تفکر ما الان خارج بودند خود نشانگر این هست که احتمال حتمی هست تنوع دیگری هم در هستی باشد که از توان فهم ما خارج هست.وقتی برای این همه شناخته ها هزازان تنوع اندیشه هست برای ناشناخته های محتمل میلیاردها تنوع اندیشه می توان تصور کرد !!!

عارف تشنه طلب به مرحله ای از وصال می رسد که دیگر تعریف ساده و دم دستی از معنا و عمق معرفت گرهی از غایتمندی نمی گشاید و از صورت ظاهری بالاتر می رود.

از کفر و ز اسلام برون صحرائیست

ما را به میان آن فضا سودائیست

عارف چو بدان رسید سر را بنهد

نه کفر و نه اسلام نه آنجا جائیست (مولوی)

 

ادعایی از این دست شاید گزافه باشد و ابر-مساله انسان درگیر در تضادهای هستی به حساب نیاید و حتی  از توان بشری خارج باشد با این همه علم و آگاهی عظیمی که در هستی نمود یافته است و قدم گذاشتن در لایه رازوارگی خالق چه بسا وارد شدن در قلمرو آزمون بزرگ هم باشد و خطر فانی شدن هم داشته باشد؛ ولی غایت معرفت انسان در این جهان هستی رسیدن به این سطح از شناخت و نگاه از بالا به جهان متکثر و دونمایه هست.البته این زمانی میسر خواهد بود که غبارهای منیت نشسته بر لنز معرفت نفس پاک و صیقلی یافته باشد و صد البته بدون شناخت عمیق خود شناخت اصل الاساس هستی و اندیشه او میسر نخواهد بود و چه بسا دور شدن از مسیر این مسافر زمان باشد و به سرنوشت مرد طالب گنج ذکر شده در مثنوی مولانا دچار گردد :

آنچه حق است اقرب از حبل الورید            

تو فکندی تیر فکرت را بعید

ای کمان و تیرها برساخته                      

  گنج نزدیک و تو دور انداخته

هر که او دور اندازتر او دورتر                 

 و ز چنین گنج است او محجورتر


پی نوشت:

یک دوست: زمانی که برای خدا ذهنی قائل می شویم جایگاهی برای آن در خدا پیدا نمی کنیم . انسان برای معنوی شدن نیاز به ارتباط بین جسم و معنا داشت به همین خاطر ذهن خلق شده تا عقل انسانی با مکانیزم و فرایند فکر در آن میدان کندوکاو کند. برای اینکه صفاتی خداوندی مثل خلاق، عالم، بصیر و در انسان نمود پیدا کند، جسم مادی انسان به اسلحه ذهن و فکر و عقل مجهز گردید تا از جسم خاکی خدا گونه از خود خلق کند. خداوند جسم آفرید و به او عقل و هوش و فکر و ذهن داد تا انسان جسم خویش را خدایی سازد. خداوند دانایی است و ذهنی برایش متصور نیست.

دوم(فیزیکدان فلسفی):"نمی‌توان باور کرد وجود ما در این جهان صرفا جهش بخت یا یک تصادف تاریخی باشد. از رهگذر موجوداتی آگاه است که جهان خودآگاهی پدید آورده است. این را نباید جزئیاتی پیش‌پا‌افتاده به شمار آورد یا محصول جانبی نیروهای بی‌هدف و بی‌اندیشه. به راستی غرض این بوده که ما اینجا باشیم.

(پل دیویس، کتاب ذهن خدا، بنیانی علمی برای جهان عقلانی)

سوم(عارف): مشکل اینجاست که بلاشک خداوند مثل ما نمی اندیشد بروید زندگی راحت خود را بکنید و از  نگاه از چشم خدواند و خیال خام دست بردارید و سکوت سنگین پیشه کنید که ما را بدان شه راه نیست اگر خرده معرفتی نصیب تان شد شاکر باشید که دوست خودش ارزانی داشته است در این پنجره گشوده عالم.

هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد      در خرابات بگوید که هشیار کجاست.


*روزنوشت ها-1401/4/2

جستار مشابه(گسل های عقلانی بشر)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۰۱ ، ۱۷:۴۹
محمد نصیری

حقیقتِ زندگی، نه مادی است و نه معنوی. طرفدار هر کدام که باشی به خطا رفته ای. خطا نکن. زندگی را به مادی و معنوی تقسیم نکن. تکه پاره اش نکن. با دست خود تضاد ایجاد نکن. زندگی را به تمامیت زندگی کن و بدنبال تعریفش نباش. تعریف کردن چیزی، محدود کردن آن است. زندگی را محدود نکن، زندگی کن. آن یک کل مقدس است. مادیت و معنویت، برداشت های ذهنی تواَند. و جدالشان یک جنگ زرگری است. هیچ مادیتی نیست که خالی از معنویت باشد، همچنانکه هیچ معنویتی خالی از مصادیق مادی نیست. واضحتر آنکه ماده خود امری معنوی است و جز این نمی تواند باشد. پس هر گاه توانستی در ماده، معنویت، و در معنویت، مصداق مادی اش را ببینی، تازه نگاهت درست شده است. کل نگر شده ای. واقع گرا گشته ای. و آنگاه است که صورت و معنا را تواَمان محترم داشته ای. یک سالک نگاهش اینگونه است. او در نگاهش دخل و تصرف نمی کند. و اجازه میدهد تا “کل” همانگونه که هست از مردمک چشمانش به تمامی وارد شود. این کل، نه مادی است و نه معنوی، فراتر از ایندو است. مراوده ی سالک همواره با این کل است. با آن زندگی میکند و هر جا که رفت با آن طی طریق می نماید. آنکه با “کل” است، نه مادی است نه معنوی، او فراتر از این حرفهاست. خودِ زندگی است. “زندگی”، تویی، نه تعریف تو از آن، و نه حتی آن چیزهای که در اطرافت است. آنکه این نکته را فهم کند، هیچگاه نه مقهور ماده میشود و نه مقهور معنویت. او همواره بر فراز این دو ایستاده است. پا بر سر “کَونَین” گذاشتن، معنایش همین است. گذر از دنیا و آخرت، اینگونه میسر می شود. و بعد از این گذر، “حق” است. و حق، همان کل تثبیت شده است. که “خیر” است، یعنی فراتر از خوب و بد است. این کیفیت، راس مثلث وجود است و جایگاه “السابقون السابقون” همینجاست. تا دیر نشده خودت را به این کیفیت برسان. وقتی به چنین کیفیتی نائل شوی، معنایش اینست که “رحمت الهی” را محدود نکرده ای و برایش آیین نامه ترتیب نداده ای و اجازه داده ای از هرکجا که بخواهد، آن به آن بر تو ببارد. پس همواره تمام درها و پنجره های وجودت را بر روی خداوند باز نگه دار، تا در هر زمان و از هر کجا که صلاح بداند تو را مشمول رحمت خویش کند. ” رحمتی وسعت کل شیء” (رحمت من همه چیز را فرا گرفته است).

مسعود ریاعی

لینک ویدیویی فایل

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۰۱ ، ۱۵:۴۵
محمد نصیری

خلاصه کتاب فرضیه خوشبختی (The Happiness Hypothesis)

یافتن حقیقت مدرن در خرد باستان

جاناتان هایت در کتاب فرضیه خوشبختی به ما نشان می‌دهد که چرا بعضی‌ها معنای خوشبختی را پیدا می‌کنند و بعضی‌ها نه. کتاب فرضیه‌ خوشبختی دید ما را نسبت به خوشبختی وسیع‌تر و‌ عمیق‌تر می‌کند. چیزی که این کتاب را از کتاب‌های روانشناسی عامه‌پسند با موضوع خوشبختی متمایز می‌کند، نویسنده آن آقای جاناتان هایت است. 

چرا کتاب فرضیه خوشبختی بخوانیم؟

خوشبختی چیه؟ از کجا می‌آد؟ چطور می‌شه به خوشبختی رسید؟ چطور می‌شه خوشبخت شد؟ در طول تاریخ همه واقعا درباره‌ی خوشبختی حرف زدند. اما راهکارهایی که ارائه شده، واقعا قابل پیاده‌سازی هستند؟ اصلاً خوشبختی می‌تواند هدف مناسبی باشد؟ جاناتان هایت نویسنده‌ کتاب فرضیه خوشبختی به دنبال جواب همین سوال‌ها است. 

درباره کتاب فرضیه خوشبختی

کمک به آدم‌ها برای پیداکردن شادی و معنا دقیقا هدف یک شاخه‌ نوظهور از روان‌شناسی مثبت‌گراست. اتفاقا جاناتان هایت هم در این شاخه فعالیت می‌کند؛ بنابراین این کتاب درباره‌ خاستگاه روان‌شناسی مثبت‌گرا در خرد کهن و کاربردهای امروزی این نوع روان‌شناسی است. نویسنده درباره‌ تحقیقات آن دسته از دانشمندان صحبت می‌کند که خودشان را به عنوان روان‌شناس مثبت‌گرا قبول ندارند. جاناتان هایت ۱۰ نظریه‌ی کهن و تنوع عظیمی از یافته‌های تحقیق مدرن را بیرون کشیده است و بررسی می‌کند‌. هدف نویسنده این بوده است در حد توان بهترین داستان درباره‌ عوامل شکوفایی انسان و موانع خوب زیستن را که خودمان می‌سازیم، بررسی کند.

 

جاناتان هایت:

من روان‌شناس اجتماعی هستم. آزمایش‌هایی انجام می‌دهم و تلاش می‌کنم گوشه‌ای از زندگی انسان را کشف کنم؛ گوشۀ مدنظرم هم اخلاقیات و احساسات اخلاقی است. استاد دانشگاه هم هستم؛ در دانشگاه ویرجینیا روان‌شناسی مقدماتی تدریس می‌کنم. طی تدریس سعی می‌کنم کل مبحث‌های روان‌شناسی را در بیست‌وچهار درس کلاسی توضیح دهم. مجبورم هزاران یافتۀ تحقیقاتی را دربارۀ هر چیز، از ساختار شبکیۀ چشم گرفته تا کارکرد عشق، ارائه کنم. بعد هم باید امیدوار باشم دانشجویانم همه را بفهمند و یادشان بماند. وقتی در اولین سال تدریس با این چالش دست و پنجه نرم می‌کردم، متوجه شدم بعضی نظریه‌ها دائم در مباحث درسی تکرار می‌شوند. همینطور فهمیدم اغلب این نظریه‌ها را متفکران گذشته به‌روشنی و شیوایی بیان کرده‌اند. یکی از این نظریه‌ها می‌گوید هیجان‌های ما واکنش‌هایمان به اتفاق‌ها و بعضی از بیماری‌های روانی هستند. این هیجان‌ها را فیلترهای ذهنی‌ای به وجود می‌آورند که از پشتشان به دنیا نگاه می‌کنیم. من برای خلاصه کردن این نظریه نتوانستم بیانی بهتر از گفتۀ شکسپیر پیدا کنم: «چیزی به نام خوب یا بد وجود ندارد. تفکر این تقسیم‌بندی را ایجاد می‌کند.» کم کم از این نقل‌قول‌ها استفاده کردم تا به دانشجوهایم کمک کنم نظریه‌های بزرگ روان‌شناسی را به خاطر بسپارند. در همین حین، خودم هم کم کم شگفت‌زده شدم که چقدر چنین نظریه‌هایی وجود داشته‌اند.

برای درک این موضوع بسیاری از آثار خرد کهن را مطالعه کردم. بیشتر آنها هم به ۳ خاستگاه بزرگ تفکر کلاسیک جهان تعلق داشتند: هندوستان (مثل اوپانیشاد،بهاگاواد گیتا و گفته‌های بودا)، چین (گزیده‌های ادبی کنفسیوس، کتاب تائو ت چینگ، نوشته‌های منگ تسو و فیلسوفان دیگر) و فرهنگ‌های مدیترانه‌ای (عهد عتیق و عهد جدید، فلسفۀ یونان و روم و قرآن). همین‌طور آثار متنوع دیگری از فلسفه و ادبیات مطالعه کردم که مربوط به پانصد سال اخیر بودند. به محض پیدا کردن یک ادعای روانشناسی، آن را یادداشت می‌کردم؛ از بیانیه‌ای در مورد طبیعت انسان گرفته تا کارکرد مغز یا قلب.

هر وقت هم نظریه‌ای پیدا کرده‌ام که در زمان‌ها و مکان‌های مختلف بیان شده بود، به چشم یک نظریۀ برتر احتمالی به آن نگاه کرده‌ام. در این بین، به‌جای تهیۀ فهرستی قاعده‌مند از ۱۰ نظریۀ روان‌شناسی انسانی فراگیر در همۀ دوره‌ها، به این نتیجه رسیدم که پیوستگی بسیار مهم‌تر از تناوب است. می‌خواستم دربارۀ مجموعه‌ای ازنظریه‌ها بنویسم که با هم سازگارند، بر اساس هم ساخته شده‌اند و یک داستان را نقل می‌کنند: دربارۀ اینکه چطور نوع بشر می‌تواند در زندگی‌اش شادی و معنا را بیابد.

کمک به آدم‌ها برای یافتن شادی و معنا دقیقا هدف شاخه‌ای نوظهور از روان‌شناسی مثبت‌گراست. اتفاقا من هم در همان شاخه فعالیت می‌کنم؛ بنابراین این کتاب به نوعی دربارۀ خاستگاه روان‌شناسی مثبت‌گرا در خرد کهن و کاربردهای امروزی این نوع روان‌شناسی است. از قضا دربارۀ تحقیقات آن دسته از دانشمندان صحبت می‌کنم که خودشان را به عنوان روان‌شناس مثبت‌گرا قبول نداشته‌اند. به‌هرحال ۱۰ نظریۀ کهن و تنوع عظیمی از یافته‌های تحقیق مدرن را بیرون کشیده‌ام. هدفم این بود که در حد توان بهترین داستان را دربارۀ عوامل شکوفایی انسان و آن دسته از موانع خوب زیستن که سر راه خودمان قرار می‌دهیم، تعریف کنم.

خلاصه کتاب را در پادکست رادیو راه و بی پلاس می توانید اینجا بشنوید:

لینک صوتی رادیو راه مجتبی شکوری

لینک صوتی بی پلاس

مطالعه بیشتر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۰۱ ، ۱۹:۴۶
محمد نصیری