همه ما در دوران دبستان آموختهایم که چطور بخوانیم، اما آیا آموختهایم که چطور خوب کتاب بخوانیم؟
مورتیمر آدلر
بعضی از کتابها را باید چشید. بعضی دیگر را باید بلعید، و بعضی دیگر را باید خواند و جوید و هضم کرد
فرانسیس بیکن
آدلر معتقد است که هدفِ مردم، از خواندنِ مطالب روزمرهای که در روزنامهها و رسانههایی از این قبیل میخوانند، دریافت اطلاعات است؛ نه آموختن. همچنین معتقد است که: «کتاب خواندن به قصد آموختن، فعالیتی آموختنی است.»
ادلر برای اینکه خوانندههای کتاب، تفاوتِ انواع خواندن را متوجه شوند، میگوید: «خواندنِ هر آن چیزی که بهراحتی هضم شود، خواندن برای دریافت اطلاعات است و نه برای آموختن.» به این ترتیب، ادلر کتاب خواندن را در چهار سطح دستهبندی میکند:
سطح اول، خواندن مقدماتی (Elementary Reading)
سطح دوم، خواندن اجمالی (Inspectional Reading)
سطح سوم، خواندن تحلیلی (Analytical Reading)
سطح چهارم، خواندن تلفیقی (Syntopical Reading)
قسمتهایی از متن کتاب
مونتنی در مورد دو نوع جهل صحبت می کند: جهل عامیانه که پیش از تحصیل دانش وجود دارد و جهل عالمانه که بعد از کسب دانش گریبانگیر انسان میشود. اولی مربوط به کسانی است که اصلا بیسوادند و کتاب نمیخوانند. دومی جهل کسانی است که کتابهای فراوانی را بد خواندهاند. اینها به قول الکساندر پوپ «آدمهای بیهوش و فاقد بینشی هستند که مغزهای آنها از کتابهایی که بد خواندهاند، انباشته شده است». (صحفه ۳۰)
اگر از کتابی سوالی بپرسید، خود باید به آن پاسخ دهید. از این نظر کتاب مثل طبیعت و دنیاست. وقتی از آن سوالی میکنید به اندازهای که خودتان تحلیل و تفکر کنید به شما پاسخ خواهد داد. (چگونه کتاب بخوانیم – صحفه ۳۴)
مهمترین مسئله در خواندن آثار فلسفی کشف سوال یا سوالهایی است که آن اثر میکوشد به آنها پاسخ گوید. این سوالها ممکن است به طور صریح یا تا حدی به طور ضمنی مطرح شده باشد. در هر دو صورت باید فهمید که این سوالها چه هستند. ( صحفه ۳۵۳)
اگر کتابهایی را که در حد ظرفیت شما هستند و آنها را به خوبی میفهمید بخوانید، پیشرفتی نخواهید داشت. باید به کتابهایی دست بزنید که خارج از قدرت شما باشند یا همان طور که قبلا گفتیم بیش از قدرت فهم شما باشند. تنها این گونه کتابها میتوانند فکر شما را گسترش بدهند. شما چیزی نخواهید آموخت مگر آنکه دامنه فکرتان را گسترش دهید. ( صحفه ۴۱۳)
خلاصه این کتاب را در پادکست بی پلاس می توانید گوش دهید تاکید نویسنده بیشتر بر مطالعه تحلیلی کتاب هاست.
[ لینک: معرفی کتاب های خوب ]
[ لینک: پاراگرافهایی از کتاب ها ]
نشست و مثل روشنی من بود
هنوز دایره آب وسعتش می داد
هنوز رحل صداقت تلاوتش می کرد
هنوز معنا داشت
هنوز فرصت یک پل ادامه اش می داد
چقدر چشم تماشا داشت
نگاه روشن او زبان عاطفه را به شهر می آموخت
و روبه روی دلم ماند!
چقدر آیینه آمد
چقدر ناگهان
و هیچ پای گریزی مرا نمی دزدید
چقدر آیینه تاریک است
چقدر گم شده بودم
چقدر بی حاصل
چقدر باور باران مرا نباریده است
چقدر دور شده ام از اشاره خورشید
چقدر وسعت یک خانه کوچکم کرده است؛
من از کدام جهت رو به نیستی رفته ام!
کجا تمام شدم از عبور نیلوفر!
کجا شکفتن دل آخرین نفس را زد؟!
چراغ در کف من بود
چگونه سرعت ماشین مرا ز من دزدید!
چگونه هیچ نگفتم!
چگونه تن دادم
چقدر شیوه خواهش مچاله ام کرده است!
چقدر فاصله دارم من از شکوه درخت
و رد پای من از سمت باغ پیدا نیست
و چشم های من از اضطراب گنجشکان چقدر فاصله دارد
چقدر بیگانه است؛
همیشه عاطفه می ترسید
چقدر سفره تزویر رنگ در رنگ است
چگونه دل بستم
چگونه هیچ نگفتم
چگونه پیوستم…
و اهل آبادی هنوز سفره شان ساده است
و اهل آبادی همیشه مثل درختند
به غیر سبز نمی گویند
مدام می بخشند
و اهل آبادی هنوز می دانند چقدر بذر کبوتر هست؛
چگونه باید کاشت
چه سوگواری تلخی
چقدر خالی ام از سبز!
پرنده با من نیست
چقدر خالی ام از امتداد زیبایی
چقدر خالی ام از درد اهل آبادی
چراغ در کف من بود
چگونه روشنی راه را نفهمیدم!
چقدر گم شده ام
چقدر دور شده ام از غرابت دریا
چقدر سوخته در من گیاه نام کسی که مثل روشنی من بود
و رود حنجره اش را به کوچه ها می برد و از تولد شبنم مرا خبر می کرد
کسی که مثل پدر همنشین مزرعه بود
ستاره می پاشید؛ سپیده بر می داشت
و چشم های نجیبش پر از طراوت بود
مجال سبز صنوبر مرا ز خاطر برد
پدر کجاست که باران دوباره برگردد؟
چقدر سوخته در من عبور چلچله ها
چقدر فاصله سنگین است
چقدر اهل طراوت مرا نمی خواهند.
چراغ در کف من بود
چگونه باخته ام ارغوان و آیینه را
چقدر پشت دلم خالیست…
نشست و روبه روی دلم راز گل ورق می خورد
چقدر فاصله دارم
چقدر تاریکم و روبه روی دلم بیکرانِ روشن دشت…