اضطراب معنا

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

کیمیاگران واقعی سرب را به طلا تبدیل نمی کنند بلکه آنها جهان را به کلمات تبدیل می کنند(ویلیام گاس)
------
کسی که به بیرون می‌نگرد رویاپردازی می‌کند، کسی که به درون می‌نگرد بیدار می‌شود.(یونگ)
------
در این منزلگاه تلاش می شود گوشه ای از آموخته های خویش را برای جستجو ی معنای زندگی که گاها اضطرابی در درون آدمی بوجود می آورد بنگارم.ما دائما در حال مدل کردن هستی برای آرایش جدیدی از افکار خویش برای جستجوی حقیقت ایم ولی حقیقت سیال هست و ما دائما پی آواز حقیقت میدویم اما حقیقت گریزپاست و رسیدنی درکار نیست.

۱۶ مطلب با موضوع «نقد» ثبت شده است

به نظر می رسد در شناخت هستی گسل های عقلانی بین ذهن بشر و عالم بیرونی وجود دارد. دانشمند و فیلسوف به جایی می رسند که از تفسیر علمی و عقلانی غایت هستی ابراز ناتوانی می کنند و متاخرین نئوداروینی همه هستی را به فرگشت تقلیل می دهند و هر چیز فراتر از آن را موهوم و دور از دسترس آزمون علمی می دانند و نظام آفرینش را فاقد هوشمندی و نظم برآمده از خالق آن را موهوم و فاقد شعور می دانند و طوریکه که  تکامل شناسی دست به قلم برده و کتاب "پندار خدا" و کیهانشناسی کتاب "جهانی از عدم" را به نگارش در می آورند و تنظیم ظریف هستی و نظام هوشمندی را به هیچ می انگارد تا پای خود و دیگران را از عمق معنا و غایت هستی بیرون بکشد و از چالش های کلاسیک هستی خلاص سازند!

این اندازه از سوء برداشت های بشر از کجا ناشی می شود که بشر از تفسیر لایه های هستی عاجز می ماند و برای هستی غایتی قائل نمی شود؟
واضح و مبرهن هست این آشفتگی در برداشت از هستی ناشی از وجود گسل هایی شدید بین ذهن بشر و هستی است امواج و جرقه تفکری که در ذهن بشر به حرکت در آید به گسل های هستی برخورد کرده و باعث زلزله و ریزش و تخریب در برداشت غایی ذهن از هستی می گردد همانگونه امواج خطی درونی برخاسته از صفحات مرکز زمین به گسل های موجود در لایه های آن برخورد کرده و باعث تخریب و ویرانی آن می گردد.وجود این گسل ها در هستی هست که تفکر خطی بشر نمی تواند از آن عبور کند و اگر این گسل ها نبودند امواج فکری بشر بدون مشکلی به خط سیر مستقیم خویش ادامه می داد. وجود این گسل های شدید هست که ذهن بشر را در دایره و تسلسل معیوب خویش گرفتار و با چالش مواجه ساخته هست این گسل ها در مرز بین دو گانه ذهن عینیت گرا
(Objective)  و غایت گرا (Subjective)و در میانه عقل و شهود و سیر آفاقی و انفسی بشر جای گرفته است، و راز بزرگ هستی هم در این گسل ها نهته هست اگر این گسل ها نبودند هستی بی پرده خودش را به بشر نمایان ساخته بود.هرچند هستی به حد وافر حقایق زیادی بر بشر عرضه داشته است.
آری این حواس پنجگانه بشر که ماحصل آن در مغز و ذهن بشر جمع شده است بصورت خطی بر لایه بیرونی هستی منطبق نمی باشد چون هستی با گسلی های بزرگی از لایه های درونی خویش جدا افتاده است و بشر با نگاه فیزیکالیستی و مادی گرایانه صرف قادر به عبور از آن نیست تنها با عبور از این گسل ها درک ماورالطبیعه ممکن است اما این عبور با لرزش ها و ریزش های ویرانگری همراه هست.این گسل ها تضادهای زیادی را با خودش به بار آورده است که بشر آنها را با نگاه مادی صرف تفسیر می نماید و متافیزیک را آزمون پذیر نمی داند غافل از اینکه راز بزرگ هستی در این تضادها لانه گزیده هست و شناخت زمان و محل انطباق پذیری ذهن خطی بشر بر این گسل هاست که بشر را رشد خواهد دهد.اما چه کنیم که بشر بر ضعف خطاهای شناختی خویش و گسل های عقلانی اش در لبه هستی واقف نیست !
بدون شک این همه نظم پیچیده در کیهان و خلقت انسان نشان از خالق هوشمند در پشت آن دارد و مگر ممکن هست هستی با این همه قوانین و ثابت های ریاضی و فیزیک و نظم در دل ذرات و کیهان صرفا برآمده از محصول تصادف و انتخاب طبیعی باشد بدون غایت و پوچ و بی معنی...!!!؟

*جستاری معرفتی و شناختی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۸ ، ۱۷:۰۴
محمد نصیری

"در انحطاط کنونی جامعه، هرکدام از ما سهم به‌سزائی دارد." میشل دو مونتنی(فیلسوف)

 

هر یک از ما در انحطاط کنونی جامعه و محیط پیرامونی خویش نقشی داریم  و به اندازه نقشی که به ما محول شده و یا نقشی که باید بعهده می گرفتیم و نگرفتیم تاثیرگذاریم.شاید بگویی من کاره ای نیستم و نقش چندانی به من محول نشده است و همیشه نقش قربانی صحنه را داشتم و قهرمان قصه ما کسان دیگری هستند. ولی با نگاهی به گذشته خویش و فرصت ها و نقش های ریز و درشتی که داشتی می توانی رگه هایی  از این کم کاری و انحرافاتی که داشتی مشاهده کنی که در گروه های کوچک و یا متوسطی از اجتماع پیرامونت تاثیر داشته ولی فکر نمی کردی که این تاثیر کار خودش را کرده و راه برگشتی نیست. حرف ها و راهنمایی هایی که به دیگران داشتی و توصیه هایی که به دیگران نمودی ولی فاقد پختگی و آینده نگری لازم بود. از آگاهی های گسترده ای که باید کسب می کردی تا نقش خویش را بهتر بازی کنی و از توجهی که به آسیب ها و دردهای اجتماع پیرامون خویش باید می کردی و نکردی و در لاک  غفلت خویش خزیدی. کافی است نگاهی گذرا به  کودکی و جوانی و میانسالی ات... داشته باشی تا ببینی چه تاثیراتی بر اجتماع ومحیط پیرامون و حتی محیط زیست خویش داشتی. می توانی عمق این تاثیر را از جنبه های مختلف بررسی کنی. بدترین نوع انحطاط پاشیدن بذر نومیدی برانسان هایی بود که به خاطر کورسوی امیدی ناخواسته با شما روبرو شده بودند و بخاطر نفرین های شما به تاریکی میسر مسیرشان سر از جایی دیگری در آورد.

اگر بخواهیم تمامی زوایایی نقش خویش را در انحطاط کنونی جامعه بکاویم حداقل نیم نگاهی به نقش هایی که در خانواده ؛ همسایه ، محل تحصیل ، محل کار و جامعه و محل هایی که ما در آن نقش خویش را بازی نمودیم داشته باشیم می توانیم سرنخ هایی از این انحطاط و ابتذالی که داشتیم بدست آوریم.پذیرش این مسئولیت زمانی شفاف خواهد شد که اگر به اندازه توانی که داشتیم ولی کاری نکریدم یا بجای دیدن خود و منافع خویش نیم نگاهی به منافع اجتماع خویش داشتیم و مسئولیت و بار سنگینی آن را با تمام وجود احساس       می کردیدم  ولی نکردیم قدمی که برای گریز از پوچگرایی و دمیدن معنا در زندگی خویش و دیگران بر  می داشتیم وقعی ننهادیم و معنا از محیط پیرامون ما رخت بربست و گرد پوچی بر دل ها نشست و گاهی ارتعاشات ساطح شده از زبان و بیان و حرکات ما فاقد ارزش و فایده برای دیگران بود و سرگرم اوهامات خویش بودیم و بطالت.

در مصرف انرژی و مواد مورد نیاز خویش اصراف کردی نفهمیدی که در طول عمر خویش چند تن غذا،انرژی،کاغذ،اکسیژن... مصرف کردی و دی اکسید کربن و سایر آلاینده ها به طبیعت آزاد کردی و چند تن آشغال در طبیعت بخاطر تو آزاد شد و زندگی نسل های آینده را به خطر انداخت.

برای بهره بردن از محیط زیست و تخریب و آلوده کردن آن از هیچ تلاشی فروگذار نکردیم و هیچ درخت و گیاهی نکاشتیم و صرفا ردپای های ما مصرف و تخریب بود و بس.

در ترافیک و رانندگی به اصول پایبند نبودیم و هر جور دوست داشتیم رو اعصاب دیگران راه رفتیم و نفهمیدیم ابتذال و انحطاط جامعه از اینجا نشات می گیرد.

در کمک به هم نوعان در شرایط بحرانی و نیاز فقط خود را دیدیم و در التیام دردهای آنها کاری نکردیم و جامعه از اینجا کمر خم کرد.وقتی در حال خواندن کتاب بینوایان ویکتورهوگو نیازمندی در زد ،گفتم بگذارید فعلا در حس عمیق تراژیک شخصیت داستان غرق شوم و مزاحم خلوت من نشوید.

قلم و هنری که باید در جهت خیر و صلاح جامعه می چرخید خزعبلات نوشت و کشید از همه این انحطاط ها بدتر و زیانبارتر هست.این ها تنها دید کلی از انحطاطایی است که ما هر روز با ادامه حیات خویش در هستی و محیط پیرامونی خویش دامن می زنیم و هر کسی با رجوع به گذشته و نگاه نقادانه به خویش می تواند موارد زیادی از این انحطاط را رصد نماید.ما جزئی از این پیکره هستی هستیم هر موجی و هر چند کوچک مثل اثر پروانه ای ادوارد لورنتس می تواند  در کل جهان انعکاس یابد.  

(روزنوشت ها)

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۸ ، ۱۱:۳۷
محمد نصیری

"پس چرا هیچ‌کس‌کاری‌نمی‌کنه؟ :" این‌همیشه‌ ورد زبون‌ام بود. بعدا فهمیدم‌ اون‌ هیچ‌کس، خودِ من‌بودم." (استیو ونت‌ورث) 

پیش‌ از‌ منشورِ حقوق‌ِبشر، منشورِ وظایف ِ‌بشر خیلی خیلی لازم‌ترهست. (گاندی)

معرفی کتاب چه باید کرد از لئو تولستوی

 

چه باید کرد یکی از آثار برجسته تولستوی و از پرمعناترین و ژرف‌ترین آن‌هاست. تولستوی در این کتاب با جملاتی ساده و روان یکی از دشوارترین موضوع‌های جامعه خود، یعنی وضع دلخراش یک طبقه از مردم را به تصویر می‌کشد و با صراحت و واقع‌بینی، علل بدبختی و فقر و فلاکت مردمی را که با دیگران یکسان خلق شده‌اند، اما از همه چیز حتی از کمترین امکانات حیات محروم‌اند، تشریح می‌کند. این کتاب مظهر نوع‌دوستی و علاقه بی‌نظیر تولستوی به مردم است و رنجی که بر نویسنده از مشاهده بینوایان جامعه دست داده، چنان روحش را فشرده و قلب مشتاق و پرصفای او را رنجور و غمگین کرده که بی‌اختیار شکوه سر می‌دهد و با همان صراحت و شجاعتی که خاص ذات اوست در تشریح علل این فساد و بیدادگری می‌پردازد و جامعه و نظام غلطی را که مسبب این تیره‌روزی‌ها است محکوم و مطرود می‌سازد.

 "تولستوی در کتابِ "چه باید کرد

در سال1886 یعنی 24 سال پیش از مرگ (در 58 سالگی) پشت می‌کند به همه‌ی افتخارات خود و برداشت‌هایش از ادبیات و از کارهای مشهورش مثل جنگ و صلح و آنا کارنینا، و همه را ریاکارانه، بازی با کلمات، فقط شهرت‌طلبانه و برای ارضایِ نیاز به تاییدِ دیگران توصیف می‌کند.

در عوض، یکی از مهم‌ترین راه‌کارهای عملی‌اش را معرفی می‌کند: شریک‌شدنِ تمام و کمال در هستی و زندگیِ همسایه، و همان کسی یا گروهی که می‌خواهی کمک‌اش کنی یا بسازی‌اش. در نظرِ نهاییِ او، تعارف‌کردن و تفریحی سر زدن به او و مشتی از ذخائر مالیِ انبوه‌ات را هزینه‌ی امرِ خیر کردن، تقلبی آشکار و ریا کاری است. البته دل‌کندن از یک گنجینه‌ی چشم‌گیر که به آن عادت کرده ای یا برای آن زندگی کرده‌ای سخت است و دشوارتر از تقسیمِ یک وعده غذا با همسایه‌‌ی اهلِ نیاز، هر چند گربه‌ای باشد بی‌زبان! در نگاهِ او و بعدا هم در نگاهِ گاندی، امرِ انسانی، امرِ اجتماعی، امرِ سیاسی و امر معنوی از هم جدایی‌ناپذیرند و برای همه‌‌‌ی این “امر”ها باید با یکپارچگی و صداقتِ درونی و برونی به جدی‌ترین کار اقدام کرد، نه‌‌کمتر و نه بیشتر.

داستانی واقعی نقل می‌کند تولستوی:

دراوجِ شهرت (شهرتی که از تزار هم بیشتر بوده) و عزت و احترام، به شکلِ ناشناس در جنگلی در اطرافِ مسکو به هیزم‌شکنی مشغول بوده. سه نفر بوده‌اند. تولستوی, سیمیون و یک نفرِ دیگر. حقوق‌شان مثلا سه روبل بوده. روزی سرِ راهِ برگشت به خانه، فقیری جلوی راه‌شان سبز می شود و کمک می‌خواهد. تولستوی یک روبل می دهد. سیمیون هم اسکناسِ سه روبلی‌اش را می دهد و می‌گوید یک روبل بردار و باقی را برگردان. فقیر، پولی در جیب نداشته و به سیمیون همین را می‌گوید. سیمیون با آن وضعی که داشته رضایت می‌دهد همان یک روبلِ تولستوی را از فقیر بگیرد و به راه‌اش ادامه بدهد. (عدد و رقم‌ها ممکن است دقیق نباشند، اما در عنصرِ اساسیِ داستان که بخششِ بخشِ بیشترِ دستمزدِ سیمیون بوده، شکی نیست.).

این حادثه تولستوی را تکان می‌دهد. چون در همان موقع، او صدها هکتار زمین و 600 هزار روبلِ طلا در اختیار داشته. در طول روزهای بعد، این تولستوی است که در حال کُن فَیَکون‌شدن از زندگیِ عاریتی و بی‌اصالتِ خود است.

در داستانی دیگر، کودکی بی‌سرپرست را به خانه می‌آورد تا سرپرستی کند. خانه‌ای که یک عالمه کلفت و نوکر دارد و یک کاخِ واقعی است. کودک هنوز احساسِ جدا‌بودن می‌کرده. طبیعی بوده، چون اهل خانه که اتفاقا بیشترشان هم بزرگ سال بوده‌اند، پسرک را تحویل نمی‌گرفتند و او را از خودشان نمی دانسته‌اند. حتی خودِ تولستوی هم با او مثل یک مهمان رفتار می‌کرده. نتیجه، آن که پسرک روزی از خانه فرار می‌کند و تولستوی را با آواری از حسرت و پشیمانی پشت سر می‌گذارد.

نولستوی از این دو داستان می‌فهمد که برای کمک باید واقعاً لخت شد و در آب شیرجه زد و یا کم‌کم واردِ آب شد، اما در آخرِ کار همه‌ی تن را خیس کرد؛ شترسواری دولا دولا نمی‌شود و شکاف‌ها با تعارفاتِ شابدولعظیمی پر نمی‌شوند. باید کاری کرد کارستان، از آن دست که چند ماه پیشتر از مرگ‌اش خبردارمی شود و آن را تحسین می کند:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۹:۲۱
محمد نصیری

چرا کتاب‌خوان‌ها بهترین آدم‌هایی هستند که می‌توان عاشق‌شان شد
بدقت بخوانید:

چندی پیش، مقاله‌ای در مجله تایم منتشر شد که نویسنده‌اش ادعا می‌کرد، آنچه «مطالعه عمیق» نامیده می‌شود به‌زودی از بین خواهد رفت؛ چرا که میزان مطالعه عمیق میان آدم‌ها کمتر شده و این روزها دیگر آدم‌ها سرسری کتاب می‌خوانند و با وجود مطالب خلاصه شده اینترنتی تعداد خواننده‌های کتاب‌ها روز به روز تقلیل پیدا می‌کند.

نکته وحشتناک ماجرا این جاست که مطالعات ثابت کرده، کتاب‌خوان‌ها در قیاس با افراد عادی آدم‌های خوب‌تر و باهوش‌تری هستند و شاید تنها آدم‌هایی روی این کره خاکی باشند که ارزش عاشق شدن را داشته باشند.

بر اساس مطالعاتی که روان‌شناسان در سال‌های ۲۰۰۶ و ۲۰۰۹ انجام داده‌اند، کسانی که رمان می‌خوانند میان انسان‌ها بیشترین قدرت همدلی با دیگران را دارند و قابلیتی دارند با عنوان «تئوری ذهن» که در کنار آنچه خود به آن اعتقاد دارند، می‌توانند عقاید، نظر و علائق دیگری را مدنظر قرار دهند و درباره آن قضاوت کنند.

آن‌ها می‌توانند بدون این که عقاید دیگران را رد کنند یا از عقیده خودشان دست بردارند، از شنیدن عقاید دیگران لذت ببرند.

تعجبی هم ندارد که کتاب‌خوان‌ها آدم‌های بهتری باشند. کتاب خواندن تجربه کردن زندگی دیگران با چشم غیرواقعی است. یاد گرفتن این نکته که چطور بدون این که خودت در ماجرایی دخیل باشی، بتوانی دنیا را در چارچوب دیگری ببینی.

کتاب‌خوان‌ها به روح هزاران آدم و خرد جمعی همه این آدم‌ها دسترسی دارند. آن‌ها چیزهایی دیده‌اند که غیر کتاب‌خوان‌ها امکان ندارد از آن سر دربیاورند و مرگ انسان‌هایی را تجربه کرده‌اند که شما هرگز آن‌ها را نمی‌شناسید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۹:۱۳
محمد نصیری

سری کتاب های فلسفه و هنر زندگی از انتشارات گمان

نویسنده‌های اغلب این کتاب‌ها مطلب‌شان را با بیان یک تجربه شروع کرده‌اند. یکجور "چاق سلامتی ادبی" در ابتدای کتابی که پیشاپیش می‌دانیم می‌خواهد درباره مسائل "گنده گنده" صحبت کند.

کتاب‌های این مجموعه قرار نیست آنقدر که معمولا "فلسفه" ترساننده است، پرابهت و سخت‌الهضم باشند. شاید برای همین هم "خشایار دیهیمی"، سرپرست این مجموعه دوست‌داشتنی، هدف از انتشار این کتاب‌ها را با زبان خودمانی در ابتدای هریک از کتاب‌ها اینچنین توضیح می‌دهد:

"ما سخت نیازمند درک معنای زندگی و آشنایی با "هنر زندگی" هستیم. اما مجموعه کتاب‌های فلسفی که در ایران منتشر می‌شود کمتر به این مسائل می‌پردازند و در نتیجه ما بله لبه پرتگاهی دوسویه کشانده می‌شویم که یک سویش یا وانهادن فلسفه و یا صرفا تبدیل این کتاب‌ها به کتاب‌های بالای تاقچه‌ای برای قمپز درکردن است، و سوی دیگرش، روی آوردن به کتاب‌های به اصطلاح "زرد" به قلم افرادی است که پاسخ‌هایی دم‌دستی به این سوال‌ها می‌دهند و راه‌حل‌های یکسان آسان برای همه مشکلات همگان پیش پا می‌نهند که همه با آنها آشنا هستیم: 40 راه برای خوشبخی، 20 راه برای غلبه بر اضطراب، 50 توصیه برای زندگی زناشویی، و ... انگار انسان‌ها ماشین هستند و می‌توان برای مشکلات افراد، که نام مشترک اما کیفیت متفاوت دارند، راه‌حل یکسانی عرضه کرد که کارگر هم بیفتد. این کتاب‌ها اکثرا به نظر من خطرناک هم هستند، زیرا افراد را از اندیشیدن به مسائل و مشکلاتشان معاف می‌کنند و نسخه‌ای می‌پیچند که همه به یکسان از آن استفاده کنند.

 البته هرگز نمی‌توان با اغراق ادعا کرد که مثلا با چنین مجموعه‌ای می‌توان به چنین نیاز معطل‌مانده‌ای پاسخ داد، اما به‌هرحال شاید گامی کوچک در این راه باشد. انتشار کتاب‌های فلسفی که نه فقط با صدای عقل، بلکه با شور زندگی، با ما درباره مسائلمان سخن می‌گویند، آن هم نه با اعلام حکم قطعی در هر مورد، که قطعا در توان هیچ‌کس نیست، بلکه با نور تاباندن بر زوایای تاریک و پیچیدگی‌های مسائل زندگی و دعوت از خود ما برای تفکر بیشتر و یافتن راه‌حل‌هایی مخصوص به خودمان ..."

با این سری کتاب ها می توان از زردی بیماری به تیرگی ترس، از تیرگی ترس به سیاهی مرگ، از سیاهی مرگ به خاکستری تردید، از خاکستری تردید به روشنی من، و از آن روشنی میتوان به بنفشه زندگی رسید. این است شاید رنگین کمان زندگی!

لینک معرفی کل کتاب های هنر زندگی(21)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۳۶
محمد نصیری

 سال‌ها دل طلب جام جم از ما می کرد 

آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد

(حافظ)

شرح بیت توسط استاد ابراهیمی دینانی


لینک دانلود(1)

لینک دانلود(2)

-------

لینک سایر سخنرانی ها


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۰۲
محمد نصیری