دیرآموختهها، تمام آن چیزی است که در طول این سالها دیر آموختهام و حسرت خوردهام که کاش زودتر آموخته بودم.
لینک دانلود فایل پی دی اف دیرآموختهها
(شعبانعلی)
دیرآموختهها، تمام آن چیزی است که در طول این سالها دیر آموختهام و حسرت خوردهام که کاش زودتر آموخته بودم.
لینک دانلود فایل پی دی اف دیرآموختهها
(شعبانعلی)
هدف نویسنده واقعی دور نگه داشتن مردم از ناامیدی هست.
اگر مردم تحت تاثیر نوشته های شما زندگی کردن را انتخاب کنند یعنی درکارتان موفق هستید.
سارا منگوسو
ارسطو، این فیلسوف جامع و اندیشمند بزرگ همه دورانها را، معلم اول نام نهادند. و این البته نشانگر مقام فاخر معلمی است. اکنون، میسزد که ما کرونا را معلم آخر بنامیم. اما چنان که در تعبیر انگلیسیزبانان آمده، آخرین، فروترین نیست و بسا که فراترین باشد. معلم آخر، اینجا نشانگر آخرِ معلمی است. اما آموزههای این معلم آخر کدامند که او را شایسته این نام میکنند؟
🔹نخست، کرونا تصویر ما را از جهان دگرگون کرد. او نشان داد که جهان اسرارآمیز است و این را عیان کرد که چگونه طومار حیات بشر، با همۀ طول و عرض تمدنش، میتواند با خُردپایی ناچیز در همپیچیده شود و همچون پاره کاغذی، مچاله و به دور افکنده شود. آدمی باید بیاموزد که جهان پر از اسرار ناشناخته است و او در غار هزارتویی گام میزند که از هر کنارهاش رازی بیرون میجهد و تا کرانه سر میکشد. او همچنین نشان داد که در این جهان، ماده و معنا در هم خلیدهاند و جسم و جان در هم پیچیدهاند؛ چنان که جان گران تو در گرو جسمی ارزان و ناچیز چون کروناست. و ما چه به خوبی آموختیم که پاسداشت جان، در گرو چشمداشت به پاکیزگی در جسم است.
🔹دوم، کرونا معرفتشناسی ما را تحول بخشید. او نشان داد که واقعیتهایی در جهان وجود دارند که نمیتوان آنها را نادیده گرفت و از آنها عبور کرد، بلکه باید در برابر آنها سرفرود آورد. سازهگرایان کجایند تا ببینند که همه چیز ساختۀ ذهن ما نیست و واقعیتهایی سترگ وجود دارند که راه ما را میبندند و ما را به شناخت خود وامیدارند. آری این ذهن خلاق ماست که باید جامهای درخور قامت این واقعیتها بدوزد، اما نه جامهای برای هیچ کس و هیچ چیز. ما هستیم که با سازههای ذهنی خود، کرونا را معلم آخر مینامیم، اما آیا این اسم بیمسمایی است؟
🔹سوم، کرونا اخلاق و ارزشها را زیر و رو کرد. او یک برابریخواه بزرگ است. او برابری انسانها را در برابر دیدگان ما قرار داد. او نیز همچون مادرش، مرگ، نشان داد که همه در برابر قانون او برابرند و هیچ کس برابرتر از دیگری نیست. در چشم او پاپ و پیرو یک حکم دارند. او شاه را بر همان زمینی میکوبد که گدا دیرزمانی بر آن زیسته است.
فراتر از این برابریخواهی، کرونا «من» را به «ما» تبدیل کرد و به خوبی نشان داد که انسانها نه تنها برابر بلکه تنگاتنگ در بر یکدیگرند و سرنوشت همۀ آنها چون تاروپودی در هم پیچیده است. چنین نیست که اگر کسی گلیم خویش را از آب برگیرد، بتواند در گوشۀ عزلتی، مأوی بگیرد و در حباب بستۀ خویش زندگی کند. یا همه با هم زنده میمانید یا همه با هم میمیرید؛ این است آموزه سترگ کرونا. با این آموزش، او کلید طلایی اخلاق را در دستان ما نهاد. این کلید طلایی، غلبه بر خودمحوری است و در این سخن حکیمانه جلوهگر شده است که آنچه را بر خود نمیپسندی بر دیگران مپسند.
🔹سرانجام، باید گفت که کرونا یک مربی حاذق است. پنجه در پنجه تو مینهد و بر زمینت میافکند تا برخیزی و از ضعف قدرت بسازی. چند صباحی تو را منکوب میکند تا با او مبارزه کنی و به این ترتیب، نیروهای ناشناختۀ خویش را بشناسی. او سرانجام پشت خویش را به خاک خواهد نهاد تا تو قدرت خود را بازیابی. این ترفند او برای رشد تو است. او باز روزی از روزنی دیگر و با نامی دیگر به تو حملهور خواهد شد. او میآید تا غرور تو، این قدرت پوشالی را در هم بشکند و قدرت واقعی تو را از نهادت بیرون کشد. آری، کرونا معلم آخر است.
#دکتر خسرو باقری، استاد فلسفه تعلیم و تربیت دانشگاه تهران
واقعیت این است که ما همگی در این سیاره، تنها هستیم. هر کدام از ما کاملا تنهاییم و هرچه زودتر این حقیقت را بپذیریم، به نفعمان خواهد بود. بسیاری از مردم تنها زندگی می کنند، چه ازدواج کرده باشند و چه مجرد باشند. بدون هیچ یافتنی، همیشه در جستجو بوده اند...!
#پلی به سوی جاودانگی-ریچارد باخ
«درد که تنها در نسوج آدمی پرسه نمیزند. گاهی هم ساکن اشیاء میگردد. حتی ممکن است در قاب عکسی منزل کند یا حتی در الفاظ یک صدا. باید کلمه بهترین مکان برای سکونت درد باشد که آدمی رنجش را در کلمه مستحیل میکند و بر صفحات کاغذ مینویسد تا درد را دور از خود محبوس کلمات کند.»
#رود راوی، ابوتراب خسروی
میزان سنجش سعادت ابدی در چیست؟
حُـسـن عـاقـبـت و تـوفـیـق ربـانـی، مـسـتـنـد بـه عـنـایـت خـداونـدی اسـت. بیتردید نمیتوان میان سعادت ابدی و طاعات و عبادات تکلیفی که انجام میدهیم، رابطهٔ علیت ضروری وجود داشته باشد؛ یعنی نمیتوان گفت: «من که عبادات شخصی خود را بجا آوردهام و هر خدمتی که برای صلاح جامعه میتوانستم، انجام دادهام، پس قطعی است که من سزاوار سعادت ابدی هستم و هیچ تردیدی در لیاقت من برای ورود به اشعهٔ خورشید عنایت ربانی وجود ندارد»! این حقیقت را باید پذیرفت که حساسیت «منِ» آدمی در حدی است که میتواند در برابر یک از میلیارد میلیارد کار نیک یا بد، بازتاب نشان دهد. بنده بارها به مثال باسکول (وسیلهٔ سنجش وزنهای سنگین) اشاره کرده و گفتهام: «من» یا «شخصیت» یا «روحِ» آدمی، باسکول نیست که در توزین پنجاه یا شصت تن بار، به اختلاف ده کیلوگرم یا کمتر یا بیشتر، حساسیت و بازتاب نشان دهد. این «من»، همان است که یک ده میلیاردم ثانیه، عمر مزون و هایپرون را در ذرات بنیادین اجسام در مجرای محاسبه قرار میدهد. بنابراین، یک لحظه انحراف ذهن آدمی در نیت، ممکن است عبادت سالیان متمادی را پوچ کند. علاوه بر این، انجام تکالیف و ایفای حقوق در امتداد زندگی، موجب آن نیست که انسان از خدا طلبکار شود، بلکه مقتضای عبودیت و پوشیدن لباس وجود و احساس وابستگی به مقام شامخ ربوبی است که باید ما را به انجام تکالیف و ایفای حقوق وادار کند. اینکه حافظ میگوید: «تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست»، باید بیشتر دقت شود، زیرا اگر منظور از تکیه بر تقوا و دانش این باشد که انسان در نظر بگیرد که خداوند سبحان وعده فرموده است که هر کس تقوا بورزد و هر کس معرفت خالصانه بیندوزد، او را هدایت فرموده و سعادت را نصیب او خواهد ساخت، نظر مزبور نه تنها کفر نیست، بلکه از جهتی انسان را به سوی تلاش و تکاپو میکشاند. آری، اگر قضیه چنین باشد که انسان خیال کند تقوا و دانشی که اندوخته است، به خودی خود و بدون نیاز به تأیید و توفیق الهی، باید به منزلهٔ علت تامهای باشد که هدایت و سعادت، معلول قطعی آن است، در این صورت، اگر مشیت و عنایت خداوندی را به کلی کنار بکشد، قطعی است که با این طلبکاری از خدا و تعیین تکلیف بر آن ذات اقدس، از صراط مستقیم منحرف میشود.
محمدتقی جعفری، مجموعه آثار ۶- خلوت انس (تحلیل اندیشهها و شخصیت حافظ)، ص ۷۵۵ و ۷۵۶
هر انسانی به حکم انسان بودن، فارغ از شغل و پیشه اگر بخواهد زندگی آرمانی داشته باشد،
باید در سه حوزه چیزهایی بداند:
یکم، ادبیات جهانی: شعر، رمان، نمایشنامه و سناریو فیلم و... .
من فقط در ادبیات جهانی یک انسانشناسی عمیق را مییابم، بیشترین تاکید من بر رمان و شعر است.
دوم ،فلسفه: بخشهایی از فلسفه را همه باید بدانند، ولو به شکل آماتوری؛ اما آماتور قوی، وگرنه کمیت زندگیشان دیر یا زود لنگ خواهد شد. این به معنای متخصص فلسفه شدن نیست.
بخشهایی از معرفتشناسی، بخشهایی از مابعدالطبیعه، بخشهایی از فلسفه زبان، بخشهایی از فلسفه ذهن، بخشهایی از فلسفه عمل، بخشهایی از فلسفه اخلاق، بخشهایی از فلسفه دین.
ما دیر یا زود به حکم انسان بودن به اینها نیاز داریم.
سوم، روانشناسی: یک بخش عظیمی از دستاوردهای روانشناسان را همه باید بهصورت آماتوری بدانیم.
"مصطفی ملکیان"
زندگی قوی تر از مرگ است، زیرا زندگی از مرگ تغذیه میکند.
(میلان کوندرا-کتاب بی معنایی)
ارزش هر انسان همسنگ معنایی ست که برای حیات خویش میجوید.
تولستوی در کتاب مرگ ایوان ایلیچ به ما نشان می دهد که وقتی خوب زندگی نکرده باشیم و به اندازه کافی در صحنه ی زندگی خود حضور نداشته باشیم، آنگاه ترک این زندگی بسیار دشوار خواهد بود و ما را عذاب خواهد داد. ترس شدید از مرگ به خاطر آن است که می دانیم زندگی نکرده ایم. دروغ و تزویر همچون حجابی هستند که هستی اصیل را از ما پوشیده نگه می دارند و اجازه نمی دهند که آنچه واقعاْ مهم است خودش را نشان دهد. وقتی مرگ که بخشی از شرایط هستی انسان است، فراموش شود و به عنوان یک امر قبیح و پورنوگرافیک تلقی گردد که نمی توان و نباید در موردش سخن گفت، انسان از ندای هستی که او را به سوی زندگی والاتری فرا می خواند باز می ماند. مرگ آگاهی درک هستی شناختی ما را بالاتر می برد و با سرکوب و سرپوش بر آن، بیشتر آن چیزهایی که برایمان ارزش فراوان دارد را نیز از دست می دهیم، عشق، محبت، شجاعت و حقیقت. با تصدیق مرگ و رویارویی با آن دل های آدمیان به همدیگر نزدیک تر می شود و سبب می شود آن ها نسبت به هم شفقت بیشتری ابراز کنند. اگر پیایان زندگی مرگ است، چرا باید آن را با تنفر و عداوت بی مورد تباه کرد؟
اگر انسانها تا ابد زندگی میکردند، اگر پیر نمیشدند، اگر بدون مردن، همیشه سالم در این جهان زندگی میکردند، خیال میکنی هرگز به خود زحمت فکرکردن به چیزهایی را میدادند که الان ذهن شان را مشغول کرده؟
اگر قرار بود برای همیشه زنده بمانیم، چه کسی به معنای زنده بودن فکر میکرد؟ چه اهمیتی داشت؟ یا حتی اگر برای کسی اهمیتی داشت، احتمالا فقط فکر میکردند:«خوب کلی وقت دارم، بعدا بهش فکر میکنم.» ... ولی ما نمیتوانیم تا بعد صبر کنیم ... باید همین لحظه به آن فکر کنیم … هیچکس نمیداند قرار است چه اتفاقی بیفتد ... ما مرگ را برای رشد کردن لازم داریم ... مرگ، این موجود عظیم و نورانی است که هر چه بزرگتر و نورانیتر باشد، ما را دیوانهوارتر مشتاق فکر کردن در باره چیزها میکند.”
― هاروکی موراکامی(رمان نویس)