اضطراب معنا

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

کیمیاگران واقعی سرب را به طلا تبدیل نمی کنند بلکه آنها جهان را به کلمات تبدیل می کنند(ویلیام گاس)
------
کسی که به بیرون می‌نگرد رویاپردازی می‌کند، کسی که به درون می‌نگرد بیدار می‌شود.(یونگ)
------
در این منزلگاه تلاش می شود گوشه ای از آموخته های خویش را برای جستجو ی معنای زندگی که گاها اضطرابی در درون آدمی بوجود می آورد بنگارم.ما دائما در حال مدل کردن هستی برای آرایش جدیدی از افکار خویش برای جستجوی حقیقت ایم ولی حقیقت سیال هست و ما دائما پی آواز حقیقت میدویم اما حقیقت گریزپاست و رسیدنی درکار نیست.

۵ مطلب با موضوع «ادبیات» ثبت شده است

به نام آن که جان را فکرت آموخت

چراغ دل به نور جان برافروخت

ز فضلش هر دو عالم گشت روشن

ز فیضش خاک آدم گشت گلشن

توانایی که در یک طرفة العین

ز کاف و نون پدید آورد کونین

چو قاف قدرتش دم بر قلم زد

هزاران نقش بر لوح عدم زد

از آن دم گشت پیدا هر دو عالم

وز آن دم شد هویدا جان آدم

در آدم شد پدید این عقل و تمییز

که تا دانست از آن اصل همه چیز

چو خود را دید یک شخص معین

تفکر کرد تا خود چیستم من

ز جزوی سوی کلی یک سفر کرد

وز آنجا باز بر عالم گذر کرد

جهان را دید امر اعتباری

چو واحد گشته در اعداد ساری

(شیخ محمود شبستری)

---------

1-لینک مقاله تحلیل زبانشناختی

از اسطوره تا عرفان: بررسی تطور کارکردهای معنایی «قاف»

 

2-دکتر ابراهیمی دینانی

https://philosophyar.net/marefat/25-december-2015

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۸ ، ۱۶:۱۳
محمد نصیری

زندگی ما بر صحنۀ عالم چیست
یک نمایشنامه، یک سوک نامه، یک تعزیه
و شادیهای ما: رِنگ تندی است از اطوار موسیقی
برای تقسیم نقشها میان بازیگران
و رحِمِ مادران ما: اتاق تعویض لباس
جایی که ما برای شرکت در این کمدی درامِ کوتاه
جامۀ مناسب می پوشیم.
و تماشاگرانْْ فرشتگانِ آسمان اند
که با خرد و بصیرت کامل نشسته اند
و هردم در دفترِ نقشِ هر کس شماره ای رقم می زنند
و خطای بازیگران را بدان معین می کنند
و گورهای ما
که ما را از چشمهای فراگیر خورشید پنهان می کنند
همان پرده است که در پایان بازی فرو می افتد
و بدین سان ما تا پایان نمایش بر صحنه می خرامیم
و همه چیز طنز و مطایبه است
مگر مرگ که امری کاملاً جدی است.
(سر والتر راله)

365روز با ادبیات انگلیسی -دکتر الهی قمشه ای

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۸ ، ۱۵:۳۰
محمد نصیری

 

این کتاب از سلسلۀ «دین پژوهی» نشر ناهید است. و اثری است در روانشناسی دین که یکی از پیشگامان آن ویلیام جیمز است که نظریه و کتابی به نام ارادۀ معطوف به ایمان(The Will to Believe) دارد. ایمان از اقناع دل پدید می‌آید. مراد از دل، آن‌گونه که در تمام زبان‌های بشری سابقه دارد، قوای درّاکه است. البته با عقل هم پیوند دارد، و امید و عشق و ایمان حاصل تأملات آن است. به تعبیر دیگر به شرح دلایل دل در ایمان آوردن می‌پردازد. عنوان این کتاب از جملۀ معروف پاسکال متفکر و دانشور بزرگ قرن هفدهم فرانسه، که در کتاب «اندیشه‌ها»ی او آمده گرفته شده است: «دل دلایلی دارد که عقل از آنها خبر ندارد». بر محور و مدار این نگاه و نگرش مکتبی به نام «اصالت ایمان» fideism/فیدئیسم پدید آمده است که فیلسوفان و متفکران اگزیستانسیالیست (اصالت وجودی) دیندار طرفدار آن هستند، مانند اوگوستین، کی‌یرکگور، گابریل مارسل و اونامونو (متفکر والامقام اسپانیایی که شاهکارش تحت عنوان «درد جاودانگی» (سرشت سوگناک زندگی) و نیز مجموعه‌ای از داستان‌های او به نام «هابیل و چند داستان دیگر» جزو همین سلسله دین‌پژوهی است.

--------

خردجویان

 

 

ای خردجویان جهان
والاترین گوهر هستی را برنگزیده اید
فرزانگی آن نیست که تنها به خرد بسنده کنیم
و چشمها را بر شهود درون فروبندیم
بلکه باید دل را باور کنیم، که فرزانگی این است
دانش ما مشعلی است با کلاهی از دود
که در پهنۀ تاریک و وهم انگیز جهان
تنها یک گام فراروی را روشن می کند.
پس فروغ بی پایان ایمان را بخواه تا(چون خورشید) بتابد
و دل را به اندیشه های آسمانی رهنمون شود،
یگانه راهنما اوست.

(جرج سانتایانا)

جرج سانتایانا را در شمار حکمای معاصر آمریکا نام می برند. مهم ترین اثر فلسفی او "زندگی عقل" است در پنج جلد: عقل سلیم، عقل اجتماع، عقل هنر، عقل علم و عقل در دین. اما، چنانکه از قطعۀ بالا برمی آید، حکیم با آنهمه تحقیقات فلسفی دربارۀ عقل، دریافته است که راز دهر را از راه دل توان دریافت و با حافظ و مولانا هم آواز شده است که گفته اند:
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
حافظ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۸ ، ۱۶:۴۳
محمد نصیری

مائده های زمینی از مجموعه کتاب های شهودی است که در ستایش شادی، شوق به زندگی و غنیمت شمردن لحظات. آندره ژید در این کتاب خداوند را در همهٔ موجودات هستی متجلی می‌بیند و آزادانه و برخلاف قید و بندهای مذهب، عشق به هستی را مترادف عشق به خداوند می‌داند. او کتابش را «ستایشی از وارستگی» می‌نامد. با اینکه از آثار دورهٔ جوانی نویسنده است، وی تقریباً تمام آنچه می‌توان فلسفهٔ وی نامید در آن گنجانده است و هرچه بعداً نوشته در تعقیب اندیشه‌هایی است که در این کتاب بیان گردیده؛ یعنی امتناع از هر گونه علاقه و وابستگی و ستایش شور و عشق و نگاهی هر لحظه نو به تمام جلوه‌های هستی.

از روزی که فهمیدم نیازی به خوشبختی ندارم، خوشبختی در وجودم آشیان کرد.

آری، از همان روز که به خود قبولاندم که برای خوشبخت بودن به هیچ چیز نیاز ندارم.


خدا همه جا هست، همه چیز خداست و خدا همه چیز است.
آرزو مکن که خدا را جز در همه جا، در جای دیگر بیابی. هر آفریده ای نشانه ی خداوند است ، اما هیچ آفریده ای نشان دهنده ی او نیست.
تنها خداست که نمی توان در انتظارش بود. در انتظار خدا بودن، یعنی درنیافتن این که او را هم اکنون در وجود خود داری.


لینک کتاب صوتی


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۸ ، ۲۲:۳۰
محمد نصیری

"پس چرا هیچ‌کس‌کاری‌نمی‌کنه؟ :" این‌همیشه‌ ورد زبون‌ام بود. بعدا فهمیدم‌ اون‌ هیچ‌کس، خودِ من‌بودم." (استیو ونت‌ورث) 

پیش‌ از‌ منشورِ حقوق‌ِبشر، منشورِ وظایف ِ‌بشر خیلی خیلی لازم‌ترهست. (گاندی)

معرفی کتاب چه باید کرد از لئو تولستوی

 

چه باید کرد یکی از آثار برجسته تولستوی و از پرمعناترین و ژرف‌ترین آن‌هاست. تولستوی در این کتاب با جملاتی ساده و روان یکی از دشوارترین موضوع‌های جامعه خود، یعنی وضع دلخراش یک طبقه از مردم را به تصویر می‌کشد و با صراحت و واقع‌بینی، علل بدبختی و فقر و فلاکت مردمی را که با دیگران یکسان خلق شده‌اند، اما از همه چیز حتی از کمترین امکانات حیات محروم‌اند، تشریح می‌کند. این کتاب مظهر نوع‌دوستی و علاقه بی‌نظیر تولستوی به مردم است و رنجی که بر نویسنده از مشاهده بینوایان جامعه دست داده، چنان روحش را فشرده و قلب مشتاق و پرصفای او را رنجور و غمگین کرده که بی‌اختیار شکوه سر می‌دهد و با همان صراحت و شجاعتی که خاص ذات اوست در تشریح علل این فساد و بیدادگری می‌پردازد و جامعه و نظام غلطی را که مسبب این تیره‌روزی‌ها است محکوم و مطرود می‌سازد.

 "تولستوی در کتابِ "چه باید کرد

در سال1886 یعنی 24 سال پیش از مرگ (در 58 سالگی) پشت می‌کند به همه‌ی افتخارات خود و برداشت‌هایش از ادبیات و از کارهای مشهورش مثل جنگ و صلح و آنا کارنینا، و همه را ریاکارانه، بازی با کلمات، فقط شهرت‌طلبانه و برای ارضایِ نیاز به تاییدِ دیگران توصیف می‌کند.

در عوض، یکی از مهم‌ترین راه‌کارهای عملی‌اش را معرفی می‌کند: شریک‌شدنِ تمام و کمال در هستی و زندگیِ همسایه، و همان کسی یا گروهی که می‌خواهی کمک‌اش کنی یا بسازی‌اش. در نظرِ نهاییِ او، تعارف‌کردن و تفریحی سر زدن به او و مشتی از ذخائر مالیِ انبوه‌ات را هزینه‌ی امرِ خیر کردن، تقلبی آشکار و ریا کاری است. البته دل‌کندن از یک گنجینه‌ی چشم‌گیر که به آن عادت کرده ای یا برای آن زندگی کرده‌ای سخت است و دشوارتر از تقسیمِ یک وعده غذا با همسایه‌‌ی اهلِ نیاز، هر چند گربه‌ای باشد بی‌زبان! در نگاهِ او و بعدا هم در نگاهِ گاندی، امرِ انسانی، امرِ اجتماعی، امرِ سیاسی و امر معنوی از هم جدایی‌ناپذیرند و برای همه‌‌‌ی این “امر”ها باید با یکپارچگی و صداقتِ درونی و برونی به جدی‌ترین کار اقدام کرد، نه‌‌کمتر و نه بیشتر.

داستانی واقعی نقل می‌کند تولستوی:

دراوجِ شهرت (شهرتی که از تزار هم بیشتر بوده) و عزت و احترام، به شکلِ ناشناس در جنگلی در اطرافِ مسکو به هیزم‌شکنی مشغول بوده. سه نفر بوده‌اند. تولستوی, سیمیون و یک نفرِ دیگر. حقوق‌شان مثلا سه روبل بوده. روزی سرِ راهِ برگشت به خانه، فقیری جلوی راه‌شان سبز می شود و کمک می‌خواهد. تولستوی یک روبل می دهد. سیمیون هم اسکناسِ سه روبلی‌اش را می دهد و می‌گوید یک روبل بردار و باقی را برگردان. فقیر، پولی در جیب نداشته و به سیمیون همین را می‌گوید. سیمیون با آن وضعی که داشته رضایت می‌دهد همان یک روبلِ تولستوی را از فقیر بگیرد و به راه‌اش ادامه بدهد. (عدد و رقم‌ها ممکن است دقیق نباشند، اما در عنصرِ اساسیِ داستان که بخششِ بخشِ بیشترِ دستمزدِ سیمیون بوده، شکی نیست.).

این حادثه تولستوی را تکان می‌دهد. چون در همان موقع، او صدها هکتار زمین و 600 هزار روبلِ طلا در اختیار داشته. در طول روزهای بعد، این تولستوی است که در حال کُن فَیَکون‌شدن از زندگیِ عاریتی و بی‌اصالتِ خود است.

در داستانی دیگر، کودکی بی‌سرپرست را به خانه می‌آورد تا سرپرستی کند. خانه‌ای که یک عالمه کلفت و نوکر دارد و یک کاخِ واقعی است. کودک هنوز احساسِ جدا‌بودن می‌کرده. طبیعی بوده، چون اهل خانه که اتفاقا بیشترشان هم بزرگ سال بوده‌اند، پسرک را تحویل نمی‌گرفتند و او را از خودشان نمی دانسته‌اند. حتی خودِ تولستوی هم با او مثل یک مهمان رفتار می‌کرده. نتیجه، آن که پسرک روزی از خانه فرار می‌کند و تولستوی را با آواری از حسرت و پشیمانی پشت سر می‌گذارد.

نولستوی از این دو داستان می‌فهمد که برای کمک باید واقعاً لخت شد و در آب شیرجه زد و یا کم‌کم واردِ آب شد، اما در آخرِ کار همه‌ی تن را خیس کرد؛ شترسواری دولا دولا نمی‌شود و شکاف‌ها با تعارفاتِ شابدولعظیمی پر نمی‌شوند. باید کاری کرد کارستان، از آن دست که چند ماه پیشتر از مرگ‌اش خبردارمی شود و آن را تحسین می کند:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۹:۲۱
محمد نصیری