اضطراب معنا

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

کیمیاگران واقعی سرب را به طلا تبدیل نمی کنند بلکه آنها جهان را به کلمات تبدیل می کنند(ویلیام گاس)
------
کسی که به بیرون می‌نگرد رویاپردازی می‌کند، کسی که به درون می‌نگرد بیدار می‌شود.(یونگ)
------
در این منزلگاه تلاش می شود گوشه ای از آموخته های خویش را برای جستجو ی معنای زندگی که گاها اضطرابی در درون آدمی بوجود می آورد بنگارم.ما دائما در حال مدل کردن هستی برای آرایش جدیدی از افکار خویش برای جستجوی حقیقت ایم ولی حقیقت سیال هست و ما دائما پی آواز حقیقت میدویم اما حقیقت گریزپاست و رسیدنی درکار نیست.

۳۰ مطلب با موضوع «عرفان و مذهب» ثبت شده است

سوال: ما چه نیازی به خواندن کتاب های عرفانی داریم.

 

این کتاب ابر باران‌زایی است برای هر آن‌کس که جان او چونان کویری تشنه است. نویسندۀ ناشناس آن آموزگاری استثنایی است. او، صفحه به صفحه، صبورانه توضیح می‌دهد که نیایش مراقبه‌گرانه چیست و چگونه می‌تواند به هر گونه عطش روحی پایان دهد. او از طریق تمرینات روحیِ عملی، که آن‌ها را “ابر ندانستن” و “ابر فراموشی” می‌خواند.انگار دانسته ها و داشته های خویش را در دریای عدم غرق نکرده باشی درهای معرفت به روی آدمی باز نمی شود.وجه تسمیه عنوان این کتاب هم موید این نکته هست.

 

چیزهایی زیادی هست که نباید بدانیم ولی می دانیم اما چیزهایی زیادی هست که باید بدانیم ولی نمی داینم.

ابرفراموشی یعنی رهایی از دانستگی و دانسته های خود و ابرنادانی آنچه درباره خدا می دانستیم ولی نمی دانیم.

چه بسیار فراخوانده شدگان به خانه خدا و چه اند کند راه یافتگان به خانه او(مسیح)

 

لینک صوتی نقد و بررسی کتاب توسط مصطفی ملیکان 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۰۱ ، ۱۷:۰۰
محمد نصیری

در کلید واژه های هستی اگر ده کلمه انتخاب کرده باشیم عشق در صدر آن می درخشد و حداقل تکلیف خویش را قبل از ترک این دنیا با آن مشخص کنیم و به این هنر آراسته باشیم.

بزرگان زیادی درباره عشق سخن گفته اند و کتاب های زیادی درباره عشق نوشته شده و هر کدوم از زاویه ای به آن نگاه کرده است.شاعر،فیلسوف،روانشناس و عارف عشق ورزیدن را هر یک بگونه ای بما تصویر کشیده اند. چیزی که فهمیدم این هست که عشق "معنای زندگی" و سوال بنیادینی که درباره آن هست می باشد ،مثل اینکه آیا زندگی ارزش زیستن دارد عشق این این مساله را حل کرده.فقط چهار سوال باارزش درباره زندگی وجود دارد:


1.چه چیزی مقدسه؟
2.ماهیت روح از چیست؟
3.چه چیزی ارزش زندگی کردن را دارد؟
5.چه چیزی ارزش مردن را دارد؟


جواب همه اینها عشق است.حافظ هم گفته ،عاشق شو ارنه روزی کار جهان سرآید/ ناخوانده نقش مقصود از کارگاه گیتی...انگار هستی بر مدار عشق و مستی می چرخد بقیه اش صورت پرستی هست و عاری از معنای عمیق.موضوع دیگر این هست که عشق به ابتذال کشیده نشود و حفظ فضیلت عشق حرکت بر روی شمشیر دو لبه هست و کاری هست بس ظریف و شکننده.
عشق ساحت هایی دارد که در زمان ها و موقعیت های مختلفی از خودش پرده برداری می کند اینجا هم نگاه روانشناسی و فیزلوژیکی و فلسفی و عرفانی هر کدام از یک ساحتی به عشق پرداخته اند و هر یک در جایگاه خویش ارزشمند هستند و بخشی از مسائل زیست جهان ما را حل و فصل می کنند. پس نگاه یک بعدی به عشق فروکاستن معنا و عمق عشق به یک ساحت و غافل شدن از  لایه های دیگر آن هست.اگر از بعد روانشناسی به عشق نگاه کنیم مجبوریم به کتاب های کارل گوستاو یونگ که به موضوع "کهن الگو ها و سایه ها "و جنبه زنانه و مردانه انسان (آنیما-آنیموس) پرداخته هم سری بزنیم تا با روانکاوی خویش و سایه های درونی خویش در شناخت انسان و عشق بیشتر عمیق شویم.چون بدون شناخت ناخودآگاه انسان بسیاری از منویات درونی ما و نقشه راه زندگی سر از ناکجاآباد درخواهد آورد.حال رولومی و هنر عشق ورزیدن هم جای خود دارد.

هر چند از نگاه روانشناسی اگزیستانسیال عشق می تواند یک مساله وجودی هم باشد که با بود و نبود آن انسان دچار اضطراب وجودی می شود و به دامن آن پناه می برد.اروین یالوم هم در کتاب روان درمانی اگزیستانسیال چهار نوع اضطراب برای انسان بر می شمارد: اضطراب مرگ،تنهایی،پوچی و آزادی که به نوعی عشق هم در این طوفان پرتلاطم اضطراب چهارگانه  دست و پا می زند و با سوار بر قایق خویش دل به دریای آنها می سپارد. تا شاید در این زندگی ناسوتی برای خودش معنایی دست و پا کند.

وودی آلن در دیالوگی از فیلم عشق و مرگ هم گفته :

«عشق ورزیدن یعنی رنج کشیدن، اگه کسی نمی‌خواد رنج بکشه نباید عاشق بشه! اما بعد از «عاشق نبودن» رنج می‌کشه. بنابراین، عشق ورزیدن یعنی رنج کشیدن: عشق نورزیدن هم یعنی رنج کشیدن: رنج کشیدن یعنی رنج کشیدن. شاد بودن یعنی عشق ورزیدن، پس شاد بودن هم یعنی رنج کشیدن. اما رنج کشیدن باعث می‌شه آدم شاد نباشه. بنابراین برای اینکه یه نفر شاد نباشه باید عشق بورزه یا عشق بورزه که شاد نباشه یا از شادی زیاد رنج بکشه…

To love is to suffer. To avoid suffering one must not love. But then one suffers from not loving. Therefore, to love is to suffer. Not to love is to suffer.”
Woody Allen

معادل وطنی این دیالوگ وودی آلن در یک فیلمی شعر معروف حافظ هم می تواند باشد:

الا یا ایهاالساقی ادرکاسا وناول ها ....که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها...


فضیلت عشق:
ولی غایت عشق ورزی ندیدن خویش و حل شدن در جهان هستی است.به قول سعدی :

به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست /عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست.

غزالی هم در سوانح العشاق از چهره عشق حقیقی و راستین هم خوب پرده برداری کرده است که به نوعی روانشناسی عشق است.

دایره بزرگ:
دایره ای کشید و مرا بیرون گذاشت
و نام کافر و طاغی و نامهای زشت دیگر بر من نهاد،
اما من و عشق آنقدر فهم و ذوق داشتیم که دراین بازی برنده شویم.
ما دایره ای بسیار بزرگتر کشیدیم که او را نیز در برگرفت.
(شعر از ادوین مارکهم)

 

.......

من عشقم را در سالِ بد یافتم
که می‌گوید «مأیوس نباش»؟
من امیدم را در یأس یافتم
مهتابم را در شب
عشقم را در سالِ بد یافتم
و هنگامی که داشتم خاکستر می‌شدم
گُر گرفتم.
-شاملو

این مطلب با منابع بیشتری از عرفان،فلسفه و روانشاسی تکمیل خواهد شد.

 

منابع کلیدی جهت مطالعه بیشتر: سوانح العشاق غزالی- هنر عشق ورزیدن رولومی-پرتاب های فلسفه(اردبیلی)-مولانا-حافظ-سعدی-ارسطو- عمر دوباره(مصطفی ملکیان)-اروین یالوم(رواندرمانی اگزیستانسیال)- وودی آلن- ضیافت افلاطون-آنیما وآنیموس- اونامونو (درد جاودانگی)- حسن زاده آملی(فلسفه و عرفان)-عقل و شهود -

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۰۱ ، ۲۲:۵۵
محمد نصیری

اخیرا در سخنرانی نامی ، یکی از شنوندگان یک سوال بی ربطی از او کرد:"آیا شما به خدا اعتقاد دارید؟" فیزیکدان جواب داد: " من این کلمه را بکار نمی برم چون خیلی مبهم هست" به عقیده من این پاسخ خطاست باید می گفت:" من کلمه خدا را بکار نمی برم چون خیلی دقیق است." (کتاب عرفان و فلسفه اثر والتر استیس)

سال ها پیش زمانی که دانشجو بودم وقتی با توریست خارجی روبرو می شدم پس از باز شدن سر صحبت وآشنایی مختصر از او می پرسیدم "دین شما چیست؟" یک بار توریستی به من جوابی داد که عجیب بود او گفت :" من اسما مسیحی هستم." بعد از مدت ها فهمیدم که چه جواب سنگینی به من داده است و چقدر سوالم را به خودم پس داده بود آری شما هم اسما مسلمان هستی چون پدرت مسلمان بود و در این سرزمین متولد شده ای.

گفته می شود شیخ ابوالحسن خرقانی بر سردر خانقاه خود چنین نوشته بود "هر که در این سرا در آید نانش دهید و از ایمانش مپرسید، چه آنکس که به درگاه باریتعالی به جان ارزد البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد"

آخر این چه سوال خام و نپخته ای که می پرسی این سوال عمق جهل و خودخواهی من را می رساند و شناخت انسان و خدا را با این سوال کلی تقلیل می دهی. معلوم هست که درباره سوال های سختی که در هستی وجود دارد با آن مواجه نشده ای.وقتی این سوال را پرسیدی خودت را باید برای سوال های سختی که جواب جامع و قانع کننده ای بر آنها نداری آماده کنی.

وقتی از برتراند راسل در سالگرد تولد نود سالگی اش پرسیدند آیا پس از این همه سال رفتی آن دنیا و پرسیدند چرا قانع نشدی چه خواهی گفت.او در پاسخ گفت  : فقدان دلایل کافی.

این بدان معنی است که ما برای ایمان خویش استدلال های قوی بتراشیم و در رودخانه عمیق شنا کرده باشیم و ازظرفیت های عقلانی خوش بهر برده باشیم.

وقتی از کسی درباره اعتقاد و دین اش سوال می کنی ضمن اینکه وارد حریم خصوصی او می شوی بسیاری از لایه های عمیق معنا و مفهوم این نوع نگرش و باور را هم نادیده می گیری.

اگر هنوز کتاب آسمانی خویش را خوب نفهمیده ای و در ادیان و آیین های دیگر مطالعه حداقلی نداشته ای سوال شما محلی از اعراب ندارد.

اگر هنوز به تمام مفاهیم درباره هستی عمیق نیاندیشیده ای و پاسخ قابل ارائه و قانع کننده به سوالات خویش نیافته ای هنوز کامل نشده ای تا اینگونه سوال نسنجیده بپرسی.

اگر هنوز از گذرگاه و دره های عمیق شک و علت و معلول عبور نکرده ای هنوز به باور عمیق درباره خدا نرسیده ای.

آگر هنوز در سوال های عمیق فلسفی و فیزیکی و کلیدواژهای هستی غوطه ور نشده ای حق پرسیدن این سوال را نداری.

اگر هنور ظرفیت انتقاد پذیری و تساهل شما بالا نرفته است و در مقابل ادله های طرف مقابل ات جوش میاری هنوز به مراقبه عمیقی نیاز داری.

***

اگر منی که به خدا باور دارم ولی در میدان عمل پایم می لرزد هنوز چنانکه باید خدا را باور ندارم.

اگر هنوز به بشریت عشق نمی ورزم فعلا چنانکه باید عاشق خدا نیستم.

اگر هنوز نفرتی به همنوع خویش در دل من هست هنوز به خدا باور ندارم.

اگر هنوز درد و رنج های همنوعان در وجود من هیچ تاثیر نداشته و ناقوس بیداری را در دل من ننواخته است هنوز جانشین بحق خدا نشده ام.

اگر هنوز عبادت ها و اعمال تو رنگ و بوی تجارت و خودپرستی می دهد و از آزمون های سخت شیطان سربلند بیرون نیامده ای هنوز اذن پرسیدن این سوال را نیافته ای.

اگر منیت در لایه های پنهان درون تو ریشه دوانده است و تمامی معادلات رفتاری تو با دیگران را تنظیم می کند هنوز وحدانیت و توحید حقیقی را باور نکرده ای.

اگر در بازار متلاطم دنیا اندیشه و خردات را برتر از دیگران می دانی و هر آن در حال اجرای نمایش گوناگون در صحنه های مختلف هستی، هنوز اراده ات معطوف به ایمان باطنی نشده است و بدون شک خودت را گول می زنی نه دیگران را.

اگر تکلیف خویش را با خودت و شناخت بیشتر خودت و معرفت نفس خویش مشخص نکرده ای هنوز اذن دخول به این سوال را نگرفته ای. اگر از این گذرگاه پرسنگلاخ به سلامت عبور کردی در آخر با هستی همسان و یکپارچه خواهی شد و دیگر خود را از هستی جدا نخواهی یافت.

کافی است چشمانت را ببندی و تاریکی محظی که بر کل هستی حکمفرماست ببینی. دیگر نور و یا خودی نمی بینی همه اش عدم هست و در این عدم جهانی را می بینی که تو هم جزوی از آن هستی دیگر نمی توانی خود را از آن جدا بدانی. این چشمانت تو را از هستی دزدیده اند و منیت تمام وجودت را فراگرفته است.
بلاشک دیدن شفاف جهان با چشمان خویش بزرگترین معجزه هستی است که از آن روزنه به جهان پیرامونی می نگریم ولی گاهی لازم هست چشمان خویش را ببندیم تا از جهان جدا نیفیتم جهانی در ما پنهان هست که عوامل بیرونی هر آن حواس ما را به ناکجاد آباد پرت می کند.

اگر با وجدان خود صادقانه روبرو بشی درخواهی یافت شما از دیگران به ایمان محتاجتری و فقیرتر از دیگرانی.

آری هرکسی در آخر بدنبال سرنوشت خویش خواهد رفت و در مقابل دادگاه الهی تنها و عریان پاسخگوی باورها و اعمالش خواهد بود.

آنکس که برون را می‌نگرد رویا می بیند، آنکس که به درون می‌نگرد، بیدار می شود.
(کارل گوستاو یونگ)

*روزنوشت ها   8/6/99

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۲۰
محمد نصیری

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود          ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
(حافظ)



این کتاب از مجموعه کتاب های شهودی که به نوعی خاستگاه عرفان چینی و دائوئیسم هم است کتابی حکیمانه به غایت زیبا و دلنشین حاوی نکات اخلاقی فرزانگان و تدبیر ملوکانه که به نوعی می خواهد ما را از این حصارها و زنجیرهای ذهنی رها سازد ایستگاه آخری که هر انسانی یک روزی بدان خواهد رسید.شاید بخش هایی از این کتاب پارادوکسیکال باشد به هر روی درونمایه اصلی آن رهایی از وابستگی هاست.


تا فضل و عقل بینی بی‌معرفت نشینی/ یک نکته‌ات بگویم خود را مبین که رستی
حافظ

"تائو" مبدأ و جوهر نهانى جهان را نوعى ظلمت و بى شکلى مى داند که توصیفش از آن به قدرى به "عدم" نزدیک است که سخت بتوان آن را منطبق بر مفهوم رایج "خدا" دانست.
بر اساس حکمت تائو سالک با رسیدن به این ظلمت و عدم است که به آرامش مى رسد: با رها کردن اندیشیدن و همۀ دانش هایش، با واگذاشتن "ذهن" و رسیدن به "بى ذهنى" و یکسره متحد شدن با "عین". تائو مى گوید همۀ بلایا و رنج ها و تیره بختى هاى بشر، به خاطر همین "ذهنیت" و توهم "تشخص" است، و در صورتى که بشر تشخصش را کنار بگذارد، آرامش طبیعت بر زندگى بشر هم حکمفرما خواهد شد.

تائو که در اصل آیینی چینی بود، پس از ورود بودیسم به چین، با آن ترکیب شد و شاخه ای مهم از بودیسم را ساخت که امروزه شناخته شده ترین شاخۀ بودیسم در دنیای غیربودایی است: ذن بودیسم.


کتاب "تائو ته چینگ" اصلی ترین کتاب آیین تائو است و مجموعه ایست از ۸۱ گفتاورد کوتاه و شعرگونه حول زندگی ای توأم با آرامش درونی و حکومت کردن بدون اعمال قدرت.
اسم کتاب، به معنای "کتاب راه نیکی" است و آن را عموماً به "لائو تسو" حکیم چینی نسبت می دهند که دو هزار و ششصد سال قبل می زیست. معروف است که وقتی لائو تسو از فریب ها و توطئه های سیاستمداران دلزده شد، از شغل خود که کتابدار کتابخانۀ سلطنتی بود، استعفا داد و چین را ترک کرد. در دروازۀ شهر، یکی از نگهبانان از او درخواست کرد به او بگوید که تائو چیست، و لائو تسو این کتاب کوتاه را بر او املا کرد، سپس رفت و کسی دیگر او را ندید.


------
گزیده ای از کتاب:
تائویی که بتوان آن را بر زبان آورد
تائوی جاودان نخواهد بود.
نامی که بتوان آن را ذکر کرد
نامی ماندگار نخواهد بود.
آن چه نمی توان برایش نامی نهاد حقیقت جاوید است.
رها از آرزوها می توان اسرار را درک کرد.
در بند آرزو تنها می توان جلوه ها را دید.
اسرار نهان و جلوه ها عیان
هر دو از یک منبع اند.
این منبع را تاریکی نامیده اند.
تاریکی در تاریکی؛
دروازه ی ورود به دنیای شناخت

------

فرزانه همواره ذهنش را با تائو هماهنگ و یگانه می‌سازد؛
این چیزی است که به او نور می‌بخشد.
تائو غیرقابل درک است.
او چگونه می‌تواند ذهنش را با آن هماهنگ و یگانه سازد؟
با نچسبیدن به هیچ ایده‌ای.
تائو تاریک و بی‌پایان است.
چگونه می‌توان از آن نور گرفت؟
با اجازه دادن به آن تا وارد وجودتان شود.
ازآنجاکه تائو قبل از زمان و فضا وجود داشت،
ماورای هستی و نیستی است.
چگونه این نکته را درک می‌کنم؟
به درون خود می‌نگرم و آن را می‌بینم.
در جستجوی دانش
هرروز چیزی به شما اضافه می‌شود.
در تجربۀ تائو،
هرروز چیزی از شما کم می‌شود
و کمتر و کمتر احتیاج پیدا می‌کنید تا کارها را بازور به انجام برسانید
و درنهایت به بی‌عملی می‌رسید.
هنگامی‌که هیچ نمی‌کنید،
چیزی ناتمام باقی نمی‌ماند.
با اجازه دادن به رخدادها؛ همان‌گونه که رخ می‌دهند
و دخالت نکردن در جریان روی دادنشان،
فرزانگی پدیدار می‌شود.
همه رودها به دریا می‌ریزند، زیرا دریا از آنها فروتر است، فروتنی به دریا قدرت می‌بخشد، اگر می‌خواهید زندگی مردم دیگر را سامان بخشید، فروتر از آنها قرار گیرید.


لینک متن کتاب:

http://taoteching.blogfa.com/category/1


کتاب صوتی فیدیبو

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۹ ، ۱۱:۱۶
محمد نصیری

 

لینک صوتی مناجات بر محمل نیاز-ساعد باقری

 

بر محمل نیاز، مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری و صدای ساعد باقری.
 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۹ ، ۰۱:۰۵
محمد نصیری

میزان سنجش سعادت ابدی در چیست؟

حُـسـن عـاقـبـت و تـوفـیـق ربـانـی، مـسـتـنـد بـه عـنـایـت خـداونـدی اسـت. بی‌تردید نمی‌توان میان سعادت ابدی و طاعات و عبادات تکلیفی که انجام می‌دهیم، رابطهٔ علیت ضروری وجود داشته باشد؛ یعنی نمی‌توان گفت: «من که عبادات شخصی خود را بجا آورده‌ام و هر خدمتی که برای صلاح جامعه می‌توانستم، انجام داده‌ام، پس قطعی است که من سزاوار سعادت ابدی هستم و هیچ تردیدی در لیاقت من برای ورود به اشعهٔ خورشید عنایت ربانی وجود ندارد»! این حقیقت را باید پذیرفت که حساسیت «منِ» آدمی در حدی است که می‌تواند در برابر یک از میلیارد میلیارد کار نیک یا بد، بازتاب نشان دهد. بنده بارها به مثال باسکول (وسیلهٔ سنجش وزن‌های سنگین) اشاره کرده و گفته‌ام: «من» یا «شخصیت» یا «روحِ» آدمی، باسکول نیست که در توزین پنجاه یا شصت تن بار، به اختلاف ده کیلوگرم یا کمتر یا بیشتر، حساسیت و بازتاب نشان دهد. این «من»، همان است که یک ده میلیاردم ثانیه، عمر مزون و هایپرون را در ذرات بنیادین اجسام در مجرای محاسبه قرار می‌دهد. بنابراین، یک لحظه انحراف ذهن آدمی در نیت، ممکن است عبادت سالیان متمادی را پوچ کند. علاوه بر این، انجام تکالیف و ایفای حقوق در امتداد زندگی، موجب آن نیست که انسان از خدا طلبکار شود، بلکه مقتضای عبودیت و پوشیدن لباس وجود و احساس وابستگی به مقام شامخ ربوبی است که باید ما را به انجام تکالیف و ایفای حقوق وادار کند. اینکه حافظ می‌گوید: «تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست»، باید بیشتر دقت شود، زیرا اگر منظور از تکیه بر تقوا و دانش این باشد که انسان در نظر بگیرد که خداوند سبحان وعده فرموده است که هر کس تقوا بورزد و هر کس معرفت خالصانه بیندوزد، او را هدایت فرموده و سعادت را نصیب او خواهد ساخت، نظر مزبور نه تنها کفر نیست، بلکه از جهتی انسان را به سوی تلاش و تکاپو می‌کشاند. آری، اگر قضیه چنین باشد که انسان خیال کند تقوا و دانشی که اندوخته است، به خودی خود و بدون نیاز به تأیید و توفیق الهی، باید به منزلهٔ علت تامه‌ای باشد که هدایت و سعادت، معلول قطعی آن است، در این صورت، اگر مشیت و عنایت خداوندی را به کلی کنار بکشد، قطعی است که با این طلبکاری از خدا و تعیین تکلیف بر آن ذات اقدس، از صراط مستقیم منحرف می‌شود.

محمدتقی جعفری، مجموعه آثار ۶- خلوت انس (تحلیل اندیشه‌ها و شخصیت حافظ)، ص ۷۵۵ و ۷۵۶

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۸ ، ۱۸:۰۸
محمد نصیری

حکایت کنند که مردی مهربان و نیکخواه پیوسته دعا می کرد خدایا هر که هر گناه می کند بار آن را بر دوش من گذار. او را گفتند: چگونه جرات این دعا را داری و اگر مستجاب شود با چنین بار سنگینی چه خواهی کرد؟ گفت: "اگر مستجاب شود روز قیامت خواهم گفت پروردگارا چون بار همه گناهان بر دوش من است هیچ بنده ای را گناهی نیست. همه را به بهشت بر. آنگاه من با تو سخنی دارم. وقتی خداوند همه بندگان را به بهشت برد و درِ بهشت بسته شد با او خواهم گفت ای خدای من، اینک بنگر من هستم و تو. خود انصاف بده که آیا می ارزد چنین دستگاه عظیم جهنم و این همه مالکان دوزخ و مامورین عذاب را برای منِ ناچیز و ضعیف به کارگیری؟ مرا نیز ببخش و جهنّم را تعطیل کن." چنین مردمی هستند که در دلشان همه را بهشتی می خواهند اگرچه به قیمت باری باشد که بر دوش خود نهند. عارف دیگر گفته است که دوزخ را از من پر کنید که جایی برای دیگران نماند:


چه بودی که دوزخ ز من پر شدی
مگر دیگران را رهایی بُدی
سعدی

برگرفته از کتاب "در صحبت قرآن"
به قلم حسین الهی قمشه ای

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۸ ، ۱۹:۱۰
محمد نصیری

به نام آن که جان را فکرت آموخت

چراغ دل به نور جان برافروخت

ز فضلش هر دو عالم گشت روشن

ز فیضش خاک آدم گشت گلشن

توانایی که در یک طرفة العین

ز کاف و نون پدید آورد کونین

چو قاف قدرتش دم بر قلم زد

هزاران نقش بر لوح عدم زد

از آن دم گشت پیدا هر دو عالم

وز آن دم شد هویدا جان آدم

در آدم شد پدید این عقل و تمییز

که تا دانست از آن اصل همه چیز

چو خود را دید یک شخص معین

تفکر کرد تا خود چیستم من

ز جزوی سوی کلی یک سفر کرد

وز آنجا باز بر عالم گذر کرد

جهان را دید امر اعتباری

چو واحد گشته در اعداد ساری

(شیخ محمود شبستری)

---------

1-لینک مقاله تحلیل زبانشناختی

از اسطوره تا عرفان: بررسی تطور کارکردهای معنایی «قاف»

 

2-دکتر ابراهیمی دینانی

https://philosophyar.net/marefat/25-december-2015

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۸ ، ۱۶:۱۳
محمد نصیری

سکوت سرشار از ناگفته‌هاست.

در وجود هر کس رازی بزرگ نهان است
داستانی ، راهی ، بی راهه ای
طرح افکندن این راز
راز من و راز تو ، راز زندگی
پاداش بزرگ تلاشی پر حاصل است.
…..
دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
بسیار وقت ها با یکدیگر از غم و شادیِ خویش سخن ساز می کنیم
اما در همه چیز رازی نیست
گاه به سخن گفتن از زخم ها نیازی نیست
سکوتِ ملال ها از راز ما سخن تواند گفت.

مارگوت بیکل(شاعر آلمانی)-مترجم احمد شاملو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۸ ، ۱۷:۳۶
محمد نصیری

و چون موسی به میعاد ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت ، عرض کرد: «پروردگارا ، خود را به من بنمای تا بر تو بنگرم.» فرمود: «هرگز مرا نخواهی دید ، لیکن به کوه بنگر پس اگر بر جای خود قرار گرفت به زودی مرا خواهی دید.» پس چون پروردگارش به کوه جلوه نمود ، آن را ریز ریز ساخت ، و موسی بیهوش بر زمین افتاد ، و چون به خود آمد ، گفت: «تو منزهی! به درگاهت توبه کردم و من نخستین مؤمنانم.(سوره اعراف-آیه 143)

وَ لَمَّا جاءَ مُوسی‏ لِمیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنی‏ أَنْظُرْ إِلَیْکَ قالَ لَنْ تَرانی‏ وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانی‏ فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسی‏ صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ

کلمات کلیدی آیه:

موسی گفت: اَرَنی: خود را به من نشان بده   

خداوند میفرماید: لن ترانی: هرگز مرا نخواهی دید!

شاعران  گذشته و معاصر از زاویه نگاه متفاوتی درباره این واقعه عظیم اشعاری سروده اند که خواندنی است.

سعدی:
چو رسی به کوه سینا ارنی مگو و بگذر
که نیرزد این تمنا به جواب "لن ترانی"
حافظ:
چو رسی به طور سینا ارنی بگو و بگذر
تو صدای دوست بشنو، نه جواب "لن ترانی"

مولوی :
ارنی کسی بگوید که ترا ندیده باشد
تو که با منی همیشه، چه "تری" چه " لن ترانی

علامه طباطبایی:

سحر آمدم به کویت که ببینمت نهانی

"ارنی" نگفته گفتی دو هزار "لن ترانی"


امیر خسرو دهلوی:

طور هستی را حجاب دیده بینا مساز

تا جواب لن ترانی نشنوی همچون کلیم

سنایی:

من چو موسی مانده ام اندر غم دیدار تو

هیچ دانی تا علاج لن ترانی چون کنم

عباس صبوحی:

ارنی گفت دلم بهر تماشای رُخش

لن ترانی به جواب،  از دو لبش گویا شد

محتشم کاشانی:

طلبی که یار نازی نشکد چه لذت او را

دل شوق گرم دارد ارنی ز لن ترانی

 

و در آخر مولوی گفته:

عالم چو کوه طور دان       ما همچو موسی طالبان

هر دم تجلی می رسد         بر می شکافد کوه را

نتیجه:

به تعداد افراد نگاه متفاوت ، تفسیر متفاوت، و عملکردهای متفاوت وجود دارد. من و تو با نگاه خود دنیایمان را به هر رنگی بخواهیم ترسیم میکنیم.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۸ ، ۱۵:۰۹
محمد نصیری