اضطراب معنا

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

کیمیاگران واقعی سرب را به طلا تبدیل نمی کنند بلکه آنها جهان را به کلمات تبدیل می کنند(ویلیام گاس)
------
کسی که به بیرون می‌نگرد رویاپردازی می‌کند، کسی که به درون می‌نگرد بیدار می‌شود.(یونگ)
------
در این منزلگاه تلاش می شود گوشه ای از آموخته های خویش را برای جستجو ی معنای زندگی که گاها اضطرابی در درون آدمی بوجود می آورد بنگارم.ما دائما در حال مدل کردن هستی برای آرایش جدیدی از افکار خویش برای جستجوی حقیقت ایم ولی حقیقت سیال هست و ما دائما پی آواز حقیقت میدویم اما حقیقت گریزپاست و رسیدنی درکار نیست.

۱۶ مطلب با موضوع «روانشناسی» ثبت شده است

چند وقتی بود که داشتم این سوال را فراموش می‌کردم و مثل اغلب مردم برای خودم زندگی می‌کردم. کارهای روتین روزانه را انجام می‌دادم، وقتی از دفتر کارم به منزل برمی‌گشتم غذایی می‌خوردم، کمی تلوزیون نگاه می‌کردم و بعد راحت خوابم می‌برد. تفاوت عمده‌ای که این روزهای تقریبا تکرای با هم داشتند این بود که بعد از خروج از محل کار یک روز برای خرید پنیر وچندتا تخم مرغ به فروشگاه می‌رفتم، روز بعد باید نان می‌خریدم و روزی برای تفریح به جایی می‌رفتیم؛ یعنی همان چیزی که اغلب مردم انجام می‌دهند و در یک زندگی تکراری می‌افتند.

در واقع زندگی اغلب انسان‌ها به این صورت زیر خلاصه می‌شود:

اگر از بالا به بسیاری از انسانهای روی کرۀ زمین نگاه کنیم، احساس می‌کنیم که کل زندگی آنها از زمان تولد تا وفات در چند چیز خلاصه می‌شود.خوردن،خوابیدن و همزمان رشد جسمانی، رفتن به مدرسه، رفتن به سرکار، ازدواج، بچه‌دارشدن، بزرگ‌کردن بچه‌ها، فرستادن بچه‌ها به مدرسه، ازدواج بچه‌ها، بچه‌دار شدن بچه‌ها و سپس نسل به نسل این روند تکرار می‌شود.  درواقع یک خط سیر افقی به همین صورت تکرار می‌شود.  به همین خاطر ما به یک حرکت عمودی و روبه بالا هم‌ نیاز داریم، یعنی اینکه ما کی هستیم؟ برای چه به این دنیا آمده‌ایم؟ هدف از زندگی چیست و باید چه‌کاری انجام دهیم؟ سؤالاتی ازاین‌دست به ما روش پرواز کردن را یاد می‌دهد. جملۀ زیبایی است که می‌گوید: ما صرفاً به این دنیا اضافه نشده‌ایم، بلکه باید چیزی به دنیا اضافه کنیم. دکتر فرانکل در کتاب انسان در جستجوی معنا می‌گوید اگر زندگی رنج بردن است، پس برای زنده‌بودن باید معنایی در رنج بردن پیدا کرد. بنابراین داشتن رسالت زندگی به ما کمک می‌کند که معنا را پیدا کنیم تا حتی در رنج‌های زندگی نیز به کمک ما بیاید و بداند که برای چه آفریده‌شده‌ایم.

اما انگار چند روزی هست که دوباره این آتش زیر خاکستر روشن شده و سخت به این فکر افتاده‌ام که هدف از زندگی چیست و برای چه به دنیا آمده‌ایم؟ شاید برای شما هم پیش‌آمده باشد که تقریبا به هر منبعی که مراجعه می‌کنید انتهای صحبتش درباره هدف از زندگی چیزی هست که زیاد قانع‌کننده نیست و معمولا یک سوال پرقدرت همه ساختار ذهنی‌مان را به هم می‌ریزد و این سوال این هست که خب بعدش چی؟ یعنی همش همین؟  به‌عنوان‌مثال متفکری می‌گوید هدف از زندگی این هست که به دیگران خدمت کنیم. خب بسیار زیباست و مدتی با این هدف زندگی می‌کنم اما انگار ته دلمان قرص نیست. یعنی ما آفریده شدیم که به همدیگر خدمت کنیم و بعدش نابود شویم یا این‌که کل هدف خلقت ما در کمک به دیگران هست؟

دیگران درباره هدف از زندگی چه می‌گویند؟

وقتی‌که افکار و نظرات متفکرین را بررسی می‌کنیم متوجه می‌شویم که نظرات آن‌ها درباره هدف از زندگی به دودسته بزرگ تقسیم می‌شود:

دسته اول کسانی هستند که به‌طورکلی هدف از زندگی  و عصاره خلقت ما را در یک سطح خوبی قرار می‌دهند مثل این‌که دنیا را جای بهتری برای زیستن کنیم، دل دیگران را به دست بیاوریم، به دیگران شادی ببخشیم و یا برخی دیگر لذت بردن را هدف اصلی بشر می‌دانند… این بسیار عالی هست و می‌تواند انگیزه‌ای برای زندگی کردن باشد. این‌گونه هدف‌ها ملموس هست و می‌توان آن را ساده‌ لمس کرد.

برخی از این سخنان را می‌توانید در زیر مشاهده کنید:

 

عشق تنها هدفی هست که می‌تواند ارضا کنند روح آدمی باشد. کریستی ماری شلدون

 

هدف از زندگی دوست داشتن حقیقی هست. لومینیتا ساویز

 

هدف از زندگی این هست که دنیا را جای بهتری برای زندگی کنیم.

 

هدف واقعی زندگی شاد بودن هست. دالایی لاما

 

اما ازآنجایی‌که خواسته‌های انسان نامحدود هست شاید این گزینه در اعماق قلب برخی افراد کافی به نظر نرسد و این احساس به وجود بیاید که آیا من به دنیا آمده‌ام تا فقط دیگران را شاد کنم و دنیا را بهتر کنم و بعد از دنیا بروم؟  یعنی این دستگاه باشکوه خلقت فقط برای این ساخته‌شده که جمعی انسان دور هم باشند و به هم دیگر کمک کنند  و همدیگر را شاد کنند و دنیا را برای افراد بعد از خود بهتر کنند و تمام؟

البته منظور این نیست که شادی یا بهتر کردن دنیا برای دیگران در نظر گرفته نمی‌شود بلکه احتمال می‌رود یک هدف بالاتر باشد که این موضوعات را بتوان زیر سایه آن قرار داد. وقتی این موضوع را بیشتر بررسی می‌کنیم افرادی دیگر این سوال که هدف از زندگی  چیست را یک پله بالاتربرده‌اند. این افراد اعتقاد دارند که باید هدف زندگی را درجایی بالاتر جست. در اینجا مطالبی همچون عشق متعالی و … مطرح می‌شود و هدفی جز این برای انسان متصور نیستند.حال مشکلی که وجود دارد این هست که افراد این دودسته گاها درک درستی از دسته دیگر ندارند. این موضوع را در قالب یک مثال خدمت شما عرض می‌کنم.

چند وقت پیش فردی شنیده بود که هدف انسان‌ها عشق ورزیدن هست. وقتی متوجه این موضوع شد که افراد بزرگ هدف نهایی را عشق ورزیدن و عاشق شدن را توصیه می‌کنند اعتراض کرد که این امکان‌پذیر نیست و اگر من بخواهم به هر کس عشق بورزم آدم‌ها شاید جنبه لازم را نداشته باشند و پر رو شوند و بخواهند سو استفاده کنند. یا این‌که من نمی‌توانم به تمام ارباب‌رجوع‌هایم که در اداره هستند عشق بورزم و به آن‌ها لبخند بزنم.

خب، این نتیجه این هست که فرد درک درستی از مفهوم عشق ندارد و عشق را محدود به لبخند زدن به تمام انسان‌ها می‌کند. درصورتی‌که عشق مراتبی دارد که در سخنان بزرگان هست. مثلا عشق به معبود و عشق به انسان‌ها به این معنا که آن‌ها را قضاوت نکنیم، با آن‌ها رفتار مناسب و همراه با احترام داشته باشیم، سیاه‌وسفید در نظر ما فرقی نداشته باشد و عشق ورزیدن ما محدود به جغرافیا نباشد. آیا می‌توانی به همان اندازه که برای ارباب‌رجوعی که فامیلت هست، کار دیگران را هم  انجام دهی؟ آیا می‌توانی برای یک انسان از نژاد دیگر با رنگ پوست سیاه، یا زرد ارزش و احترام قائل باشی و در کنار او بنشینی؟ پس عشق را نمی‌توان محدود به لبخند زدن به همه دانست هرچند که این هم بخشی از عشق ورزیدن هست.

حال قضیه را برعکس می‌کنیم؛ اگر به یک عارف و فردی که در اوج هست مثلا مولانا بگوییم که هدف نهایی خلقت این هست که فقط دنیا را برای انسان‌های نسل‌های بعد جای زیباتری کنیم آیا می‌تواند این را به‌عنوان آرمان نهایی انسان قرار دهد؟

طبیعتا این افراد آرمان‌های بلندتری دارند و هرچند این موضوع را می‌پسندند اما به ساده‌انگاری ما لبخند می‌زنند. آن‌ها چیزهایی درک کرده‌اند که دسته اول نمی‌توانند درک کنند.

بنابراین می‌توان گفت انسان‌ها هدف از زندگی را به‌اندازه وسعت فکرشان درک می‌دهند.

به این مثال‌ها توجه کنید:

یک مورچه به‌احتمال‌زیاد خداوند را به‌اندازه یک مورچه خیلی، خیلی بزرگ همراه با دوشاخک تصور می‌کند.

کودک یک‌ساله بزرگ‌ترین فردی که در ذهنش دارد و او را می‌تواند به‌عنوان منبع قدرت نگاه کند به‌احتمال‌زیاد مادرش هست، چون مادرش هست که به او غذا و آب می‌دهد، گریه‌های او را آرام می‌کند، لباسش را عوض می‌کند، او را از خطرات محافظت می‌کند و … بنابراین در وسعت فکری این کودک در این حد هست که مادر او قدرتمندترین چیزی هست که وجود دارد.

برای کودک چهارساله پدر چیزی هست که قدرتمندتر از او نیست، چون نیاز مادی او را تامین می‌کند، برایش دوچرخه و عروسک می‌خرد، اندامی بزرگ‌تر از خودش دارد و…. وقتی با پدرش راه می‌رود می‌تواند جلو بچه‌های دیگر غرور داشته باشد که این پدر من هست و کسی  به قدرت او نمی‌رسد.

پس انسان‌ها در یک سلسله مراتب فکری هستند و خیلی سخت هست که بخواهند پله‌های بالاتر از خودشان را درک کنند مگر این‌که به مرحله بعد بروند و به همین خاطر هست که صد‌ها آرمان نهایی برای هدف نهایی زندگی متصور شده‌ است.

حال هدف زندگی چه هست؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۴۱
محمد نصیری

این مطلب خلاصه ای از یکی از سخنرانی های پروفسور دامهاف است.

«موضوع اصلی» در رؤیا چیست؟

فروید: فیزیولوژی، به ویژه سازمان لیبیدویی
یونگ: روان، به خصوص کهن الگوها


ریشه تعارض ها چیست؟

فروید: برخورد و تصادم غریزه ها
یونگ: نادیده گرفتن بخشی از روان


کدام یک از سنین رشدی اهمیت بیشتری دارد؟

فروید: کودکی (تحول روانی جنسی)
یونگ: بزرگسالی (کهن الگوی خود)


هدف از زندگی چیست؟
فروید: کاهش تنش
یونگ: تفرد و تعالی


قلمرو و محدوده ناهشیار کجاست؟

فروید: ناهشیار فردی
یونگ: ناهشیار جمعی


ریشه و منبع ناهشیار چیست؟

فروید: اضطراب به علت تعارض و تصادم غرایز
یونگ: تجارب مکرر یک گونه (موجود) خاص


محتوای اصلی ناهشیار چیست؟

فروید: آرزوها و ترس های سرکوب شده
یونگ: کهن الگوها


رؤیا چیست؟

فروید: تلاش های پنهان درونی برای ارضای تمایلات، با بازگشت عناصر سرکوب شده
یونگ: تلاشی برای بروز بخش های تحول نایافته روان، به ویژه کهن الگوها


رؤیاها به چه کار می آیند؟
فروید: حفظ و نگهداری حالت خواب
یونگ: جبران کردن نگرش ها و شخصیت هنگام بیداری


مکانیسم شکل گیری رؤیاها چیست؟

فروید: عملکرد رؤیا
یونگ: فرایند نمادسازی


نماد ها چگونه کار می کنند؟

فروید: به صورت پنهانی
یونگ: خودشان را بروز می دهند.


چگونه خواب ها را تفسیر کنیم؟

فروید: با تداعی آزاد و تفسیر نمادها
یونگ: با تقویت عناصر رؤیا، تصویرسازی فعال، روش رؤیاهای دنباله هم، تفسیر نماد...

------

منبع: http://psych.ucsc.edu/dreams/Library/lecture_notes_freud_vs_jung.html


#فروید #یونگ #رویا #خواب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۹ ، ۲۲:۱۹
محمد نصیری

اغلبِ ما گمان می‌کنیم انتخاب‌هایمان در زندگی تماماً به اختیار خودمان شکل می‌گیرد؛ گمان می‌کنیم مستقل از جهان پیرامونمان می‌اندیشیم و رفتار می‌کنیم. اما رنگ‌ها حالات درونی ما را دگرگون می‌کنند؛ نام‌هایمان تا حدی سرنوشت ما را رقم می‌زنند و بر قضاوت دیگران دربارۀ ما تأثیر می‌گذارند؛ آب‌وهوای هر روز نگرش کلی ما در آن روز را جهت می‌دهد؛ و این فهرست عوامل پنهان مفصل و دراز است. بازداشتگاه صورتی توضیح می‌دهد که چگونه محیط اطراف ما و صدها عامل پنهان دیگر افکار و اعمالمان را بی‌آنکه بدانیم شکل می‌دهد. آدام آلتر برای اثبات حرف خود آزمایش‌های اعجاب‌آور بسیاری انجام داده است و آن‌ها را با زبانی ساده و گیرا و گاهی طنزآمیز توضیح می‌دهد. کتاب او هم برای تأثیر گذاشتن بر دیگران به کار می‌آید و هم برای آگاه‌شدن به اینکه چقدر تحت‌تأثیر عوامل بیرونی هستیم.

 

https://www.alef.ir/news/3980816001.html

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۸ ، ۰۰:۲۹
محمد نصیری

کتاب هنر شفاف اندیشیدن-رولف دوبلی با ترجمه عادل فردوسی پور


گر یک روز یا یک هفته افکار و کنش های خود را زیر نظر بگیریم و لیست کنیم می بینیم چقدر خطای شناختی که از ما سر نمی زند و مثل عنکبوتی بر افکار ما تارهای خویش را تنیده اند.

 

"پاپ از میکل آنژ پرسید :راز نبوغت را به من بگو.چگونه مجسمه ی داوود ،شاهکار تمام شاهکارها را ساختی؟
جواب میکل آنژ این بود:ساده است،هر چیزی را که داوود نبود تراشیدم. "


شفاف اندیشی به معنای به کارگیری شیوه ی میکل آنژ است :بر داوود تمرکز نکن. به جای آن بر هر چیزی که داوود نیست تمرکز کن و آن را بتراش. تمام خطاها را کنار بزن، شفاف اندیشی ظاهر می شود.
رولف دوبلی در این کتاب به شیوایی و شیرینی تمام با ذکر مثالها و نمونه های ملموس ،خطاهای شناختی ای که ما در امورات شغلی و زندگی روزمره دچارش هستیم را به ما می شناساند. هر خطا در فصلی مجزا و کوتاه با مثالی کاربردی مطرح میشود و در پایان فصل، روش برخورد با آن خطا ارائه می شود.

هنر شفاف اندیشیدن از سری کتاب های اقتصاد رفتاری درباره خطاهای شناختی و اشتباهاتی است که در ما ریشه دوانده است. اشتباه‌هایی که انجام دادن‌شان مناسب ما نیست ولی خودمان نمی‌دانیم اشتباه هستند. هنر شفاف اندیشیدن، ٩٩ بخش دارد که هرکدام به یک اشتباه پرداخته است. البته خود نویسنده هم تاکید دارد که لیستش کامل نیست و می‌تواند نوشته‌هایی به آن اضافه شود. خود آقای «رولف دوبلی» درباره کتابش نوشته: «این کتاب حاوی دستورالعمل نیست. در آن «هفت گام برای یک زندگی بی‌خطا» پیدا نخواهید کرد… در واقع آرزوی من کاملا ساده است: اگر بتوانیم بزرگترین خطاهای فکری را بشناسیم و از آنها در زندگی شخصی، شغلی یا در دولت‌مان پرهیز کنیم، ممکن است شاهد جهشی در موفقیت خود باشیم. نیازی به حیله‌های جدید، طرح‌های نوین، ابزار غیرضروری و پرکاری طاقت‌فرسا نیست. تمام آن‌چه ما بدان نیاز داریم، پرهیز از بی‌خردی است.»
هر فصل کتاب یک خاطره یا رخداد واقعی را توصیف کرده و بعد سراغ پاسخ دادن به این پرسش رفته که چرا انجام دادن این خطا، بد است.
همه ما بارها در طول روز نیاز به فکر کردن و تصمیم گیری پیدا می کنیم. اما آیا به درستی فکر می کنیم؟ درست تشخیص می دهیم؟ در برخی موارد حتی نمی توانیم تصور کنیم که به اشتباه رفته ایم.
این کتاب را به هر فردی که می خواهد تصمیمات آگاهانه ای بگیرد توصیه می گردد.

نمونه ای از خطاهای شناختی کتاب

confirmation bias


۷-خطای تایید: قسمت اول
خطای تایید، ریشه در همه‌ی تصور‌های غلط ما دارد.
تمایل به تفسیر اطلاعات جدید، به گونه‌ای است که با تئوری‌های موجود، باور‌ها و اعتقادات ما هماهنگ باشد.
به بیان دیگر، هر داده‌ی جدیدی را که با نظرهای کنونی‌مان تناقض داشته داشته باشد فیلتر می‌کنیم(شواهد متضاد).


۸-خطای تایید: قسمت دوم

ما مجبور می‌شویم راجع به دنیا، زندگی، خودمان، سرمایه‌گذاری‌ها، شغلمان و چیزهای دیگر در ذهنمان باورهایی بوجود آوریم.
بنابراین بیشتر اوقات با فرضیات سروکار داریم و این فرضیات هرچقدر مبهم‌تر باشند، خطای تایید قوی‌تر می‌شود.
در زندگی خود چه بر این باور باشید، همه مردم دروغ‌گو ‌هستند چه بر این باور که همه مردم راستگو‌اند، هر روز مدارکی پیدا می‌کنید که نظرتان را تایید کنند


یک مثال از خطای تایید در دنیای تجارت:
یک تیم اجرایی در مورد یک استراتژی جدید تصمیم می‌گیرد. تیم با شوروشوق هر نشانه‌ای را که بر موفقیت استراتژی دلالت کند جشن می‌گیرد. این تیم به هر کجا نگاه می‌کند مدارک تاییدآمیز زیادی می‌بیند، در حالی که نشانه‌های خلاف آن دیده نشده یا خیلی سریع به عنوان «استثنا» یا «موارد خاص» رد می‌شوند. آن‌ها در برابر شواهد متضاد کور شده‌اند.

برای مبارزه با خطای تایید:
سعی کن باور‌های خود را بنویسی و شروع کنی به پیدا کردن شواهد متناقض.
خلاص شدن از شر عقایدی که مثل دوستان قدیمیِ آدم هستند، سخت اما ضروری است.


نویسنده در این مورد می‌گوید:


این کتاب حاوی دستورالعمل نیست. در آن «هفت گام برای یک زندگی بی‌خطا» پیدا نخواهید کرد. خطاهای شناختی چنان در وجود ما رخنه کرده‌اند که نمی‌توانیم به طور کامل از شرشان خلاص شویم. خاموش کردن آن‌ها نیازمند اراده‌ی فوق‌بشری است. اما در واقع هدف اصلی ما این نیست. همه‌ی خطاهای شناختی مهلک نیستند. حتا وجود برخی از آن‌ها برای یک زندگی موفق ضروری است. هر چند ممکن است این کتاب کلید شادمانی را در خود نداشته باشد، دست‌کم می‌تواند مانند بیمه‌ای در برابر ناخوشی‌های خودخواسته عمل کند.
 

سایر کتاب های توصیه شده:

قبل از خواندن کتاب هنر شفاف اندیشیدن، کتاب های "تفکر،کند و سریع" اثر دنیل کانمن، "قوی سیاه" اثر نسیم طالب، "نابخردی های پیش بینی پذیر" اثر دن اریلی و "53 اصل تصمیم گیری" اثر روبرت گانتر را مطالعه کنید. در واقع اگر میخواهید لیستی که رولف دوبلی در کتابش معرفی می کند، برایتان معنی داشته باشد و کمک کند که خطاها، تا حدی در خودآگاه تان نفوذ کنند و در خاطرتان بمانند، شاید باید به عنوان پنجمین کتاب سراغ آن بروید!

سخن پایانی: کتاب های زرد خودیاری زیادی در بازار هست که چندان کاربردی نیستند ولی این کتاب از آن کتاب هایی هست که باید خواند و تامل کرد.

 

برای دانلود فایل خلاصه کتاب روی این لینک کلیلک کنید: دریافت خلاصه کتاب هنر شفاف اندیشیدن (حجم: 141 کیلوبایت)

 

لینک دوم با متن کامل

      The Art of Thinking Clearly   by Rolf Dobelli

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۸ ، ۱۶:۴۲
محمد نصیری

رواج فلسفه درمانی در قرن بیست و یکم

کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال از سری کتاب های معنای زندگی  تلاشی ست برای شناخت انسان و پویه شناسی درونی اش بر اساس چهار دلواپسی غایی اگزیستانسیال و کاربست این شناخت در رواندرمانی. این چهار دلواپسی یا اضطراب غایی عبارتند از مرگ، آزادی، تنهایی و پوچی. هر کدام از این دلواپسی ها تنش دیالکتیکی را منجر می شود که اضطراب ناشی از این تنش است. روانرنجوری نتیجه ی برخورد نامناسب با این اضطراب است.

 

مرگ: یالوم می گوید مرگ سرچشمه ی اصلی اضطراب است. انسان موجودی است که می داند متناهی و فانی ست و رویارویی با این واقعیت برایش اضطراب آور است. انسان در رویارویی با مرگ دو راه پیشرو دارد. یکی آنکه تلاش کند آگاهی از آن را سرکوب کند و از آن فرار کند که این راه می تواند منجر به نابه هنجاری روانی و زندگانی غیراصیل شود. راه دیگر رویارویی صادقانه با مرگ و پذیرش آن و به جان خریدن اضطراب عادی ناشی از این مواجهه است. این راه انسان را از نابه هنجاری روانی دور می کند و امکان زندگانی اصیل را فراهم می کند. یالوم موارد بالینی فراوانی را گزارش می کند که در آن مرگ و آگاهی از آن هم موجبات روانرنجوری شده و هم امکان زندگی اصیل را فراهم کرده است و این به خود فرد بستگی دارد که چگونه با واقعیت میرایی اش روبه رو می شود.

آزادی: دلواپسی غایی دیگری که انسان می بایست با آن روبه رو شود آزادی ست. پذیرش آزاد بودنمان ما را مسئول موقعیتی می کند که در آن هستیم. مسئولیت به قول سارتر یعنی بانی و مولف انکار ناپذیر یک رویداد یا شیء بودن. یالوم گفته ی یکی از اساتیدش را نقل می کند:هدف رواندرمانی آن است که بیمار را به مرحله ای برساند که بتواند آزادانه انتخاب کندپس از پذیرش مسئولیت خود و اینکه خودمان گرفتاری های زندگی، احساسات و رنج هایمان را پدید آورده ایم، نوبت خواستن می رسد. مهم است که فرد ظرفیت خواستن و آرزو کردن را داشته باشد در غیر این صورت تغییری در زندگی اش ایجاد نمی شود. گرایش زیادی در افراد وجود دارد که از آزادی خود فرار کنند و آن را انکار کنند و دست به دامان نظریات جبرگرایانه شوند تا از بار اضطراب ناشی از آزادی بگریزند. پذیرش آزادی خود به این معناست که بپذیریم ساختار از پیش تعیین شده ای در بیرون وجود ندارد و اوضاع می تواند کاملا به گونه ی دیگری باشد.

تنهایی: تنهایی اگزیستانسیال اشاره به جدا افتادگی انسان از جهان دارد. این تنهایی همچون مغاکی ست که بین فرد و جهان دهان باز کرده است. انسان خود را در تصمیم گیری ها، رویارویی با مسائل زندگی و مرگ تنها می یابد. فرد از طرفی می خواهد با دیگران باشد و خود را درگیر جهان کند اما از طرفی خود را جدا از آن ها می بیند. این مسئله تنش دیالکتیکی را سبب می شود. فرد برای فرار از اضطراب ناشی از این تنش روش های مختلفی را به کار می گیرد. درگیر شدن در روابط مختلف به هر قیمتی برای رها شدن از تنهایی، منجر به روابط ناسالم و غیراصیل بسیاری می شود. یالوم می گوید روبه رو شدن با تنهایی اگزیستانسیال و پذیرش آن، پیش شرط ضروری ایجاد روابط اصیل است. تنهایی اگزیستانسیال بخشی هستی انسان است و نمی توان آن را از بین برد اما از طریق روابطی همچون عشق اصیل می توان از آن کاست.

پوچی یا بی معنایی: بامعنا بودن زندگی فرد زمانی ست که ساختاری بر زندگی او حاکم و خود را در فعالیتی درگیر می کند که هدف، جهت و مقصودی دارد. زمانی که این ساختار به هم بریزد و فرد ارتباطش با جهان سست شود، و نداند کجاست و به کجا می رود، پوچی را تجربه می کند. فروپاشی بنیان های اسطوره ای و دینی در غرب که ساختار منسجمی را برای انسان غربی فراهم می کرد، منجر به بحران معنایی شد که توجه نیچه را بسیار به خود جلب کرد. از نظر نیچه نیهلیزم در دل تفسیر مسیحی از هستی وجود داشت. تفسیری که مبتنی بر مدل دوجهانی افلاطونی بود و زمانی که جهان دوم زیر سوال می رود، با جهان بی معنایی روبه رو می شویم که در ابتدا صرفا به خاطر آنکه در خدمت جهان دوم بود، معنایی داشت. از این رو، انسان امروزی برای معنابخشیدن به زندگی اش با دشواری بسیاری روبه روست. او در دریایی از امکانات مختلف قرار دارد که هر کدام او را به سویی فرا می خواند. از نظر یالوم فعالیت هایی همچون انسان دوستی، تلاش برای بهبود اوضاع خود و دیگران، خلاقیت، فدا کاری برای یک آرمان و... راه هایی برای معناجویی در جهان مدرن است. یالوم معتقد است تعهد پادزهر معضل پوچی ست. هرچه فرد بیشتر در جهان خود درگیر باشد، کمتر با مسئله پوچی روبه رو می شود و زندگی اش را معنادارتر احساس می کند. خصوصیت از خود برگذرندگی انسان که فرانکل بسیار بر آن تاکید می کند، به او امکان می دهد که از خود فراتر رود، خودش را فراموش کند و درگیر تحقق ارزشی شود که زندگی اش را سرشار از معنا می کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۸ ، ۱۶:۰۰
محمد نصیری

بالاخره درونگرایی خوب است یا برونگرایی یا میانگرایی؟

 

من مطمئن هستم که تا به حال خیلی اوقات از خود پرسیده اید که آیا شما درون گرا هستید یا برون گرا. برای بعضی افراد این انتخاب آسانی نیست. ولی برای بیشتر ما سخت است که بین این دو امکان انتخاب نماییم.
سخت بودن پاسخ به این سوال به دلیل تقسیم کردن دیدگاه به فقط دو نظر است و این نگرش به شخصیت افراد خیلی وقت است که منسوخ شده است. بیشتر ما جایی در میان این دو امکان قرار داریم

چند نفر درونگرا را می شناسید؟ جواب واقعی احتمالا شما را شگفت زده خواهد کرد. به نظر می رسد در فرهنگ ما، که از دبستان تا دنیای کسب و کار بر کار گروهی تاکید می شود، همه چیز به نفع افراد برونگراست و 
فرهنگ آمریکایی، و درکل جهان غرب، برون‌گرایی را می‌ستاید. خوشبختانه، افراد درونگرا در هرجایی یک سخنگوی جدید دارند: نویسنده کتاب سکوت سوزان کین کسی که خودش مدعی است درونگراست و تلاش دارد تا جایگاه افراد درونگرا را در فرهنگ و جامعه بهتر بشناسد.


 بیش از یک‌سوم جامعه را افراد درون‌گرا تشکیل می‌دهند

خانم سوزان کین، با کتاب سکوت(قدرت افراد درونگرا در دنیایی که نمی تواند از صحبت کردن باز ایستد)، از طریق تحقیقات جدید و قدیم، تجارب شخصی، و حتی شیمی مغز، در حالتی جذاب و بسیار قابل مطالعه، به بررسی درونگرایی می پردازد. کین با تعمق در درونگرایی به دنبال راه هایی است که افراد درونگرا و برونگرا درک بهتری از یکدیگر داشته و افراد درونگرا تضادهای خود را همچون توانایی عمل کردن همانند افراد برونگرا در بعضی موقعیت ها را درک کنند. سکوت که برای هر فرد درون گرا و هر فرد برونگرایی که یک فرد درون گرا را می شناسد به راحتی در دسترس و نشاط آور است، توان بالقوه ای برای ایجاد تغییرات اساسی در «آرمان فرد برونگرا» دارد.
حتی در برون‌گراترین جوامع، حداقل یک سوم افراد درونگرا هستند. سوزان کین در کتاب قدرت سکوت نشان می‌دهد تاکنون چه میزان قدرت این افراد دست کم گرفته شده و این موضوع چقدر می‌تواند برای جامعه مضر باشد! او ضمن تشریح وضعیت درونگراها در جامعه، شغل، خانواده و روابط عاطفی و ...، راهکارهای مناسبی را ارائه داده و با اشاره به آخرین دستاوردهای علمی در این زمینه دید جامعه، حتی دید خود درونگراها را به درونگرایی تغییر می‌دهد.

سوزان کین، ضمن تشریح وضعیت درونگرا‌ها در جامعه، شغل و کسب‌وکار، تربیت و آموزش، ورزش، روابط عاطفی و...، راهکارهای مناسبی هم به درونگرا‌ها و هم برونگراهایی که با آن‌ها در ارتباطند، ارائه می‌کند.

کتاب قدرت سکوت با بیانی شیوا و جذاب، با ارائه نتایج آخرین تحقیقات و با نقل داستان‌های واقعی افراد زیادی، می‌تواند به خوبی دید جامعه و حتی دید خود افراد درونگرا را به درونگرایی تغییر دهد.

 اگر افراد درون‌گرا نبودند شاید جای خیلی از این ایده‌های ناب و کارهای بزرگ و کتاب ها در دنیای ما خالی بود.بسیاری از رهبران و شخصیت های کاریزماتیک و تاثیر گذار و فرزانگان دنیا افراد درونگرایی بودند.

اگر بخواهیم تمام کتاب را در یک جمله خلاصه کنیم می‌توانیم بگوییم: سوزان کین تاکید دارد که درونگرایی و برونگرایی دو الگوی مختلف رفتاری و شخصیتی هستند که به یک اندازه ارزشمند محسوب می‌شوند و می‌توانند در دنیای ما اثربخش و تاثیرگذار باشند.

description

بررسی بیشتر موضوع از سایر منابع

شخصیت یک فرد از مجموعه ای از تمایلات و ترجیحات تشکیل شده که ما به وسیله آن ها به زندگی می نگریم.شاخص های شخصیتی در سنین پایین شکل می گیرند و در اوایل سن بلوغ به فرم نهایی و ماندگار خود میرسند. خیلی چیزها در مورد شما در طول زندگی تغییر می کنند ولی شخصیت شما جزئی از این تغییرات نیست.

بروس لی می گفت" همیشه خودتان باشید، نظرات خود را ابراز کنید، اعتماد به نفس داشته باشید، دنبال شخصیت های موفق و کپی برداری از شخصیت آن ها نباشید."

زنجیره بین درون گرایی و برون گرایی یکی از مهمترین شاخص های شخصیتی است. این نگران کننده است که ما را به سوی تقسیم بندی شخصیتی درون گرا یا برون گرا سوق میدهند، چون هر کدام این طبقه بندی ها با توان ها و ضعف های خاص خود همراه و تعریف گردیده اند.

اَدَم گَرَنت در وارتون به تحقیق این پدیده پرداخت و یافته های او شگفت انگیز هستند. اولا او به این نتیجه رسید که دوسوم افراد کاملا درون گرا یا بیرون گرا نیستند.بیشتر افراد میان گرا هستند، یعنی تمایلاتی برون گرا و درون گرا دارند. بر حسب موقعیت ، جهت گیری بسیار تغییر می کند.
برون گرایی و درون گرایی طیفی است که در وسط آن میان گرایی قرار دارد :
میان گرایان نسبت به افراد کاملا درون گرا و یا برون گرا برتری متمایزی دارند.از آنجایی که شخصیت آن ها به نحو شدیدی به یک جهت تمایل ندارد، قادر هستند بر حسب موقعیت روش خود را به افراد مختلف تطبیق دهند. بدین دلیل برقراری ارتباط با دیگران برای آن ها آسان تر و عمیق تر است و همچنین با افراد بسیار گوناگون.
گرَنت این پدیده را این چنین توضیح میدهد:
"از آنجایی که افراد میان گرا به نحوی طبیعی دارای یک الگوی متغیر صحبت کردن و گوش کردن هستند، به اندازه ای که لازم است اطمینان خاطر و شوروهیجان را به مخاطب خود انتقال می دهند و در عین حال به علایق مشتریان گوش فرا می دهند و کمتر حالت های زیادی هیجانی و یا اعتماد به نفس بیش از حد ابراز می کنند.

نحوه عملکرد میان گرایی در مغز

درجه اجتماعی بودن شما بستگی به دوپامین دارد، هورمونی که در مغز باعث احساس خوب داشتن می گردد. همگی ما سطوح مختلفی از تحریک دوپامینی در نئوکورتکسِ خود داریم (قسمتی از مغز که در آن عملیات بالاتر فکری مانند فراگیری زبان و فکرِ آگاهانه صورت می پذیرد). آنهایی که درجه تحریکِ بالا دارند، تمایل به درون گرایی دارند وبدین دلیل از ارتباطات اجتماعی زیاد پرهیز می کنند برای اینکه تحریک زیادی در نئوکورتس باعث نگرانی زیادی آن ها میشود. آن هایی که کمتر تحریک می شوند به برون گرایی تمایل دارند. از آنجایی که درجه پایین تحریک در نئوکورتکس برای برون گرایان حوصله سربر است، تمایل به برقراری ارتباطات اجتماعی دارند و نتیجتا احساس بهتری دارند.
نزد بیشتر افراد تحریک در نئوکورتکس به حد مفرط نمی رسد، و بیشتر در حال تغییر است. در بعضی مواقع شما نیاز به تحریک بیشتر دوپامینی و در بعضی مواقع نیاز به تحریک کمتری دارید
(
نقل بخشی از مطلب از سایت تلنت اسمارت)

وقتی فضایی خلق می‌کنید تا افراد ساکت‌تر حرف بزنند، گاه ایده‌های باورنکردنی‌ای خواهید داشت که درغیراین‌صورت به اشتراک گذاشته نمی‌شدند.

 

بررسی بیشتر کتاب در ترجمان

لینک سخنرانی TED سوزان کین درباره کتاب سکوت
https://www.ted.com/talks/susan_cain_... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۸ ، ۱۵:۰۷
محمد نصیری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۸ ، ۰۶:۰۲
محمد نصیری

خانم امیلی اصفهانی در کتاب "قدرت معنا" می خواهد به این سوال جواب دهد خوشبختی مهمتر است یا داشتن معنا؟ و با بررسی موئلفه های خوشبختی و روانشناسی مثبت گرای مارتین سلیگمن و سایر یافته های روانشناسی در این کشف از "چهار ستون معنا" سر در می آورد: 

تعلق داشتن(Belonging)،هدف(Purpose)،تعالی(Transcendence) و داستان سرایی(Storytelling)


خانم امیلی در یک سخنرانی تد می گوید:


در گذشته فکر می‌کردم که تمام هدف از زندگی پیدا کردن خوشبختی است. همه می‌گفتند موفقیت، راه رسیدن به خوشبختی است. بنابراین من رفتم به دنبال کار ایده‌آل، پارتنر ایده‌آل، آپارتمان ایده آل. ولی به جای این که احساس رضایت کنم، مضطرب و سرگردان بودم و فقط من نبودم که این حس را داشتم؛ دوستانم هم همین درگیری هارا داشتند.
تصمیم گرفتم به دانشگاه بروم و روان شناسی مثبت‌گرا بخوانم تا بفهمم چه چیزی به راستی سبب خوشحالی افراد می‌شود. ولی‌ آن‌ چه که در آن ‌جا فهمیدم زندگی ا‌م را عوض کرد. آمار و اطلاعات نشان می‌داد به دنبال خوشبختی بودن می‌تواند انسان ها را بدبخت کند و آن چه من را تحت تاثیرقرار داد این بود: آمار خودکشی در سراسر جهان بالا رفته است، و در آمریکا به بالاترین میزان در سی سال اخیر رسیده بود. با وجود این که زندگی‌‌ها  در حال بهبود است، با هر استانداردی که در نظر بگیریم افراد بیشتری احساس ناامیدی، افسردگی و تنهایی می‌کنند. یک جور خلاء انسان ها را عذاب می‌دهد، و حتما لازم نیست از نظر پزشکی افسرده باشید تا احساسش کنید. فکر می‌کنم همه‌ی ما دیر یا زود از خود می‌پرسیم: همه ا‌ش همین است؟ و براساس این پژوهش، آن چه این ناامیدی را پیش‌بینی می‌کند نبود خوشبختی نیست. فقدان چیز دیگری ا‌ست، فقدان داشتن معنا در زندگی.

این موضوع برای من سوال‌ برانگیز شد. آیا در زندگی چیزی بالاتر از خوشبختی هم هست؟ و تفاوت میان خوشبخت بودن و داشتن معنا در زندگی چیست؟ روان‌شناسان زیادی خوشبختی را وضعیتی از آسایش و راحتی تعریف کرده اند و این که در لحظه احساس خوبی داشته باشی. معنا، ولی مفهوم عمیق‌تری است. روان‌شناس مشهور مارتین سلیگمن می‌گوید معنا از تعلق داشتن و در خدمت چیزی فراتر از خود بودن می آید و از پرورش بهترینی که در درون شماست. فرهنگ ما نگاهی وسواس‌گونه به خوشبختی دارد، ولی من متوجه شدم که به دنبال معنا بودن مسیر رضایت‌بخش‌تری است. تحقیقات نشان می‌دهد افرادی که در زندگی معنا دارند، مقاوم‌تر هستند، در مدرسه و یا محیط کار موفق‌ترند، و حتی عمرهای طولانی‌تری دارند.
همه‌ی این‌ها من را به فکر فرو برد: هریک از ما چطور می‌توانیم معنادارتر زندگی کنیم؟ برای کشف این موضوع، پنج سال وقت گذاشتم و با صدها نفر مصاحبه کردم و هزاران صفحه مباحث روان شناسی،عصب‌شناسی و فلسفه مطالعه کردم. با جمع‌بندی تمام این‌ها فهمیدم، چیزهایی وجود دارند که من اسم‌ آن ها را گذاشتم چهار ستون یک زندگی معنادار. هر یک از ما می‌توانیم با ساختن چند یا همه‌ی این ستون‌ها در زندگی‌ خود، زندگی‌هایی از معنا خلق کنیم(متن کامل سخنرانی)


این قدرت معناست. خوشبختی می آید و می‌رود. ولی وقتی زندگی به راستی خوب است و وقتی همه‌چیز واقعا بد است، داشتن معنا به شما چیزی می‌دهد که محکم آن را بگیرید.

 

لینک مثال موردی از کتاب قدرت معنا در زندگی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۸ ، ۱۳:۲۸
محمد نصیری

 

این کتاب از سلسلۀ «دین پژوهی» نشر ناهید است. و اثری است در روانشناسی دین که یکی از پیشگامان آن ویلیام جیمز است که نظریه و کتابی به نام ارادۀ معطوف به ایمان(The Will to Believe) دارد. ایمان از اقناع دل پدید می‌آید. مراد از دل، آن‌گونه که در تمام زبان‌های بشری سابقه دارد، قوای درّاکه است. البته با عقل هم پیوند دارد، و امید و عشق و ایمان حاصل تأملات آن است. به تعبیر دیگر به شرح دلایل دل در ایمان آوردن می‌پردازد. عنوان این کتاب از جملۀ معروف پاسکال متفکر و دانشور بزرگ قرن هفدهم فرانسه، که در کتاب «اندیشه‌ها»ی او آمده گرفته شده است: «دل دلایلی دارد که عقل از آنها خبر ندارد». بر محور و مدار این نگاه و نگرش مکتبی به نام «اصالت ایمان» fideism/فیدئیسم پدید آمده است که فیلسوفان و متفکران اگزیستانسیالیست (اصالت وجودی) دیندار طرفدار آن هستند، مانند اوگوستین، کی‌یرکگور، گابریل مارسل و اونامونو (متفکر والامقام اسپانیایی که شاهکارش تحت عنوان «درد جاودانگی» (سرشت سوگناک زندگی) و نیز مجموعه‌ای از داستان‌های او به نام «هابیل و چند داستان دیگر» جزو همین سلسله دین‌پژوهی است.

--------

خردجویان

 

 

ای خردجویان جهان
والاترین گوهر هستی را برنگزیده اید
فرزانگی آن نیست که تنها به خرد بسنده کنیم
و چشمها را بر شهود درون فروبندیم
بلکه باید دل را باور کنیم، که فرزانگی این است
دانش ما مشعلی است با کلاهی از دود
که در پهنۀ تاریک و وهم انگیز جهان
تنها یک گام فراروی را روشن می کند.
پس فروغ بی پایان ایمان را بخواه تا(چون خورشید) بتابد
و دل را به اندیشه های آسمانی رهنمون شود،
یگانه راهنما اوست.

(جرج سانتایانا)

جرج سانتایانا را در شمار حکمای معاصر آمریکا نام می برند. مهم ترین اثر فلسفی او "زندگی عقل" است در پنج جلد: عقل سلیم، عقل اجتماع، عقل هنر، عقل علم و عقل در دین. اما، چنانکه از قطعۀ بالا برمی آید، حکیم با آنهمه تحقیقات فلسفی دربارۀ عقل، دریافته است که راز دهر را از راه دل توان دریافت و با حافظ و مولانا هم آواز شده است که گفته اند:
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
حافظ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۸ ، ۱۶:۴۳
محمد نصیری

معنای اول: ما نمی توانیم در اذهان و نفوس دیگران حضور داشته باشیم. اگر آرزو داریم زمانی برسد که همه ی دیگرانی که ما دوستشان داریم، به یاد ما باشند و بخواهیم یاد ما از صفحه ی ذهن و ضمیر آن ها زائل نشود، امکان پذیر نیست. شما نمی توانید کاری کنید که دیگران همیشه به یاد شما باشند. این ساده ترین و کمترین رنجی است که می بریم. لذا شما نه می توانید در صفحه ی ذهن تمام عالمیان و آدمیان حضور داشته باشید، نه می توانید در صفحه ی ذهن و ضمیر همه ی محبوبان خود حضور بیابید و نه می توانید در صفحه ی ذهن و ضمیر همه ی کسانی که آن ها را مورد احسان قرار داده اید، حضور پیدا کنید. به این معنا باید احساس تنهایی کنید و بدانید که شما بدین معنی تنها هستید.

معنای دوم: این معنا از معنای اول عمیق تر است و آن این که هیچ کس مرا برای خودم نمی خواهد.هر کسی مرا می خواهد برای نفع خودش می خواهد یعنی به میزان ایصال او به نفعش و به میزانی که او را از ضرر دور می کنم، مرا می خواهد. هیچ کس مرا برای خودم نمی خواهد. هر که به من نزدیک شود و مرا دوست داشته باشد به میزانی دوست دارد که فکر می کند از من نفعی به او می رسد و یا به واسطه ی من ضرری از او مندفع می شود.

معنای سوم: عمیق ترین معنای تنهایی معنای سوم آن است. هیچ کس نمی تواند باری از بارهای مرا به دوش بکشد. هم بارهای گذشته ی من و هم بارهای آینده ی من، هر دو بر دوش خودم است. یعنی هیچ کس غیر از من زیر بار غم ها و پشیمانی ها و حسرت هایی که از گذشته ی نامطلوبم بر روح من سنگینی می کند، نمی رود. هیچ کس نه زیر بار پیش بینی هایی که برای آینده دارم، نه زیر بار برنامه ریزی هایی که برای آینده دارم و نه زیر بار ترس هایی که از آینده دارم، نمی رود. این که هیچ کس زیر بار نمی رود به این معناست که نمی تواند زیربار برود. از این نظر هیچ قبح اخلاقی هم ندارد که کسی زیر بار غم ها، پشیمانی ها و ترس های من نمی رود. از این نظر ما تنهاییم و صلیب خودمان را خودمان باید بر دوش بکشیم.
ما انسان ها چنان ساخته شده ایم که حب ذات داریم و بنابراین نمی توانیم به دیگری به خاطر خودش علاقه داشته باشیم. بلکه به دلیل منافعی که برای ما تحصیل می کند، به او علاقه می ورزیم. به علاوه قدرت ما محدود است و نمی توانیم به داد دیگری چنان که او می خواهد برسیم آن چنان که او را از بارهای گذشته و آینده، راحت و آسوده کنیم و اندکی از بار او کم کنیم. اگر بخواهیم هم نمی توانیم این کار را بکنیم. .
استاد ملکیان،معنویت در نهج البلاغه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۸ ، ۲۲:۲۰
محمد نصیری