کتاب حکمت بی قراری
سه شنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۰:۵۳ ق.ظ
حکمت بی قراری: پیامی برای عصر اضطراب
نویسنده: آلن واتس
مترجم: مرسده لسانی
The Wisdom of Insecurity: A Message for an Age of Anxiety
جمله بی قراریت از طلب قرار توست
طالب بی قرار شو تا که قرار آیدت...
هر آنکس که به روح خویش چنگ اندازد آنرا از دست خواهد داد.
طالب بی قرار شو تا که قرار آیدت...
هر آنکس که به روح خویش چنگ اندازد آنرا از دست خواهد داد.
آلن واتس، دینشناس و الهیدان بزرگ روزگار ما، کتابی دارد با عنوان حکمت بیقراری. وی در این کتاب «اعتقاد» و «ایمان» را از یکدیگر تفکیک میکند و میگوید، در غالب موارد، اعتقاد و ایمان با هم خلط میشوند، در حالی که این دو واقعیت کاملاً خلاف یکدیگرند و ویژگیهایی دارند که ساخت آنها را از یکدیگر جدا میکند. اما چه تفاوتی میان اعتقاد و ایمان وجود دارد؟ بر اساس تعریف ایشان، صاحب اعتقاد کسی است که میگوید جهان همانگونه است که من باور دارم، اما صاحب ایمان کسی است که میگوید من باید جهان را آهسته آهسته بشناسم و از آنجا که هیچوقت خود را در مقصد احساس نمیکنم، همیشه حاضرم به سوی آن حرکت کنم و این یعنی آمادگی برای تغییر عقیده.
ایشان تعبیر جالبی دارد و میگوید:
“belief clings, but faith lets go”
یعنی اعتقاد، سخت میچسبد، درحالی که ایمان رها میکند و میگذارد امور سیر خود را داشته باشند. شخص صاحب ایمان به تبع امورِ دایماً متبدل و متحول، خویش را دایماً سیلان میدهد. واتس در این زمینه مثالهای جالبی میزند. او میگوید، شما نمیتوانید یک سطل آب روان از رودخانه بردارید، زیرا به محض اینکه آب رودخانه را درون سطل بریزید، روانی را از آن گرفتهاید. اگر میخواهید آب روان داشته باشید، باید بگذارید آب سیلان داشته باشد. به همین ترتیب، اگر کسی بخواهد حقیقت را در اختیار داشته باشد، یعنی اگر بخواهد رأیاش مطابق با واقع باشد، باید سایه به سایه واقعیت متبدل و متحول سیرکند؛ باید حاضر باشد عقاید خود را با سیلان واقعیت، سیلان دهد. لذا ایشان میگوید ایمان، طلب واقعیت بیقرار است. درحالی که اعتقاد میخواهد واقعیت بیقرار را صاحب قرار کند. اما به محض آنکه بخواهیم واقعیت بیقرار را مستقر کنیم، آن واقعیت از دست میرود و مثله میشود. واقعیت، یک امر متبدل و متحول است و ما نمیتوانیم به یک عقیده ناظر به واقع بچسبیم و بگوییم واقعیت همین است. لذا باید همیشه آمادگی تغییر و تحول در عقایدمان را داشته باشیم.
“belief clings, but faith lets go”
یعنی اعتقاد، سخت میچسبد، درحالی که ایمان رها میکند و میگذارد امور سیر خود را داشته باشند. شخص صاحب ایمان به تبع امورِ دایماً متبدل و متحول، خویش را دایماً سیلان میدهد. واتس در این زمینه مثالهای جالبی میزند. او میگوید، شما نمیتوانید یک سطل آب روان از رودخانه بردارید، زیرا به محض اینکه آب رودخانه را درون سطل بریزید، روانی را از آن گرفتهاید. اگر میخواهید آب روان داشته باشید، باید بگذارید آب سیلان داشته باشد. به همین ترتیب، اگر کسی بخواهد حقیقت را در اختیار داشته باشد، یعنی اگر بخواهد رأیاش مطابق با واقع باشد، باید سایه به سایه واقعیت متبدل و متحول سیرکند؛ باید حاضر باشد عقاید خود را با سیلان واقعیت، سیلان دهد. لذا ایشان میگوید ایمان، طلب واقعیت بیقرار است. درحالی که اعتقاد میخواهد واقعیت بیقرار را صاحب قرار کند. اما به محض آنکه بخواهیم واقعیت بیقرار را مستقر کنیم، آن واقعیت از دست میرود و مثله میشود. واقعیت، یک امر متبدل و متحول است و ما نمیتوانیم به یک عقیده ناظر به واقع بچسبیم و بگوییم واقعیت همین است. لذا باید همیشه آمادگی تغییر و تحول در عقایدمان را داشته باشیم.
اتفاقاً بنده پیش از اینکه به این تفکیک واتس برخورم، همین مطلب را به زبانی دیگر در بعضی از درسهایم که صبغه کلامی-الهیاتی داشت، گفته بودم. در اینجا از همان بیان استفاده میکنم.
حقیقت بت پرستی چیست؟ در کدام حالت شخص بت پرست میشود؟ پاسخ این است که بت پرستی به معنای پرستیدن چیزی غیر از حق است. وارد بحث ماهیت پرستش- که درجای خود بحث بسیار وسیعی در روانشناسی دین است- نمیشوم، اما این را میتوانم بگویم که اگر پرستش عین شیفتگی نباشد، لااقل یکی از مؤلفههای آن، شیفتگی است. بنابراین معنای بتپرستی این است که شخص به غیر حق، شیفتگی داشته باشد. اما غیر حق ممکن است ثروت یا محبوبیت باشد؛ ممکن است حیثیت اجتماعی یا ریاست باشد؛ و نیز ممکن است علم باشد و بالاتر از آن، ممکن است عقیده خودم باشد. اگر کسی بت چوبی یا بت فلزی را بپرستد، میگویند بت پرست است. حال اگر هوای نفس خود را بپرستد، چه باید گفت؟ «أرأیت من اتخذ الهه هواه». پرستش هوای نفس هم بت پرستی است و با این حساب، اگر من شیفته عقاید خود شوم و آنها را بپرستم، این هم نوعی بتپرستی است. اما کسی که حق پرست است، بت پرست نیست و چون حق پرست است، شیفته هوای نفس خود و شیفته افکار و عقاید خود نیست. اگر شیفته عقاید و افکار خود نیستی، این امر باید نشانهای داشته باشد. من اگر شیفته یک اثر نقاشی باشم، علامت شیفتگیام این است که آن را قاب میگیرم و اگر کسی بخواهد به آن نزدیک شود، میگویم لطفاً بیشتر احتیاط کنید. همین مطلب در باب عقاید آدمی هم صادق است. اگر کسی اجازه ندهد که دیگران به عقاید او نزدیک شوند و واقعیتها را به مواجهه با آن عقاید بیاورند، او شیفته عقاید خود و مبتلا به نوعی بت پرستی است.
اتفاقاً اریک فروم در کتاب روانشناسی و دین، این نوع دینداری را که هیچکس حق ندارد واقعیتها را به مصاف عقاید دینی ببرد،"idolatry" (بت پرستی) میخواند.
جالب است که"idol" به معنای بت، از "idea" به معنای عقیده گرفته شده است و هردو ریشه یونانی دارند.
بازگردیم به تفکیک آلن واتس. او میخواهد بگوید فرق مؤمن با معتقد در این است که مؤمن شیفته حق است و معتقد شیفته عقیده. واتس میگوید چون معتقدان طالب قرار هستند، بیقرار میشوند و چون مؤمنان طالب واقعیت بیقرارند، قرار مییابند. این سخن یادآور بیان زیبای مولاناست:
جمله بیقراریت از طلب قرار توست
طالب بیقرار شو تا که قرار آیدت
وقتی طالب یک امر ثابت باشیم، هرچیزی که برای آن امر ثابت خطری ایجاد کند، ما را مشوش میکند. اگر دغدغه من این باشد که آنچه دارم دست نخورده باقی بماند، چون علل و عوامل بسیاری وجود دارد که آن را به مخاطره میاندازد، دایماً دلهره و دلشوره خواهم داشت و دایماً مضطرب و ناراحت خواهم بود. زیرا جهان را با این امر ثابت و آسیب پذیر، ستیهنده میبینم. اما اگر طالب قرار و امر متقرر و ثابت نباشم، چیزی نمیتواند آرامش مرا برآشوبد. به همین جهت، عنوان کتاب واتس «حکمت بیقراری» است. فرد مؤمن به هیچ فقره عقیدتی ثابتی دلبستگی ندارد و طالب بیقراری است، لذا هیچ تغییری او را تهدید نمیکند و او آرام و قرار مییابد. اما فرد معتقد، طالب امر ثابت و متقرر است، لذا همه چیز ممکن است برای او خطرآفرین باشد؛ چنین کسی همواره مشوش و بیقرار است.
با توجه به این مقدمات، به نظر من حقیقت ایمان دینی عبارت است از جستن بیقراری و یافتن قرار. به تعبیر دیگر ـ با الهام از سهراب سپهری ـ ایمان دینی، «دویدن در پی آواز حقیقت» است، نه چسبیدن به عقیدهای که حقیقتنماست.
مصطفی ملکیان/ مشتاقی و مهجوری/ دویدن در پی آواز حقیقت/ صص 135 – 180
حقیقت بت پرستی چیست؟ در کدام حالت شخص بت پرست میشود؟ پاسخ این است که بت پرستی به معنای پرستیدن چیزی غیر از حق است. وارد بحث ماهیت پرستش- که درجای خود بحث بسیار وسیعی در روانشناسی دین است- نمیشوم، اما این را میتوانم بگویم که اگر پرستش عین شیفتگی نباشد، لااقل یکی از مؤلفههای آن، شیفتگی است. بنابراین معنای بتپرستی این است که شخص به غیر حق، شیفتگی داشته باشد. اما غیر حق ممکن است ثروت یا محبوبیت باشد؛ ممکن است حیثیت اجتماعی یا ریاست باشد؛ و نیز ممکن است علم باشد و بالاتر از آن، ممکن است عقیده خودم باشد. اگر کسی بت چوبی یا بت فلزی را بپرستد، میگویند بت پرست است. حال اگر هوای نفس خود را بپرستد، چه باید گفت؟ «أرأیت من اتخذ الهه هواه». پرستش هوای نفس هم بت پرستی است و با این حساب، اگر من شیفته عقاید خود شوم و آنها را بپرستم، این هم نوعی بتپرستی است. اما کسی که حق پرست است، بت پرست نیست و چون حق پرست است، شیفته هوای نفس خود و شیفته افکار و عقاید خود نیست. اگر شیفته عقاید و افکار خود نیستی، این امر باید نشانهای داشته باشد. من اگر شیفته یک اثر نقاشی باشم، علامت شیفتگیام این است که آن را قاب میگیرم و اگر کسی بخواهد به آن نزدیک شود، میگویم لطفاً بیشتر احتیاط کنید. همین مطلب در باب عقاید آدمی هم صادق است. اگر کسی اجازه ندهد که دیگران به عقاید او نزدیک شوند و واقعیتها را به مواجهه با آن عقاید بیاورند، او شیفته عقاید خود و مبتلا به نوعی بت پرستی است.
اتفاقاً اریک فروم در کتاب روانشناسی و دین، این نوع دینداری را که هیچکس حق ندارد واقعیتها را به مصاف عقاید دینی ببرد،"idolatry" (بت پرستی) میخواند.
جالب است که"idol" به معنای بت، از "idea" به معنای عقیده گرفته شده است و هردو ریشه یونانی دارند.
بازگردیم به تفکیک آلن واتس. او میخواهد بگوید فرق مؤمن با معتقد در این است که مؤمن شیفته حق است و معتقد شیفته عقیده. واتس میگوید چون معتقدان طالب قرار هستند، بیقرار میشوند و چون مؤمنان طالب واقعیت بیقرارند، قرار مییابند. این سخن یادآور بیان زیبای مولاناست:
جمله بیقراریت از طلب قرار توست
طالب بیقرار شو تا که قرار آیدت
وقتی طالب یک امر ثابت باشیم، هرچیزی که برای آن امر ثابت خطری ایجاد کند، ما را مشوش میکند. اگر دغدغه من این باشد که آنچه دارم دست نخورده باقی بماند، چون علل و عوامل بسیاری وجود دارد که آن را به مخاطره میاندازد، دایماً دلهره و دلشوره خواهم داشت و دایماً مضطرب و ناراحت خواهم بود. زیرا جهان را با این امر ثابت و آسیب پذیر، ستیهنده میبینم. اما اگر طالب قرار و امر متقرر و ثابت نباشم، چیزی نمیتواند آرامش مرا برآشوبد. به همین جهت، عنوان کتاب واتس «حکمت بیقراری» است. فرد مؤمن به هیچ فقره عقیدتی ثابتی دلبستگی ندارد و طالب بیقراری است، لذا هیچ تغییری او را تهدید نمیکند و او آرام و قرار مییابد. اما فرد معتقد، طالب امر ثابت و متقرر است، لذا همه چیز ممکن است برای او خطرآفرین باشد؛ چنین کسی همواره مشوش و بیقرار است.
با توجه به این مقدمات، به نظر من حقیقت ایمان دینی عبارت است از جستن بیقراری و یافتن قرار. به تعبیر دیگر ـ با الهام از سهراب سپهری ـ ایمان دینی، «دویدن در پی آواز حقیقت» است، نه چسبیدن به عقیدهای که حقیقتنماست.
مصطفی ملکیان/ مشتاقی و مهجوری/ دویدن در پی آواز حقیقت/ صص 135 – 180
منبع بلاگ: http://mostafamalekian.blogfa.com/post/251
۹۸/۰۲/۱۰
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.