اعترافات من-تولستوی
تولستوی می گوید زندگیام متوقف میشد، انگار نمیدانستم چگونه باید زندگی کنم و چه باید بکنم. خودم را گم میکردم و درمانده میشدم. ولی این حالت میگذشت و زندگی را به شیوه پیشین ادامه میدادم. سپس این دقایق سردرگمی بیشتر و بیشتر شد و درست به همان شکل. این توقفهای زندگی همیشه به شکل پرسشهای یکسانی بروز مییافت: برای چه؟ خب، بعد چه؟ … پرسش من، همان پرسشی که مرا در پنجاه سالگی به خودکشی سوق میداد، پرسش بسیار سادهای بود که در وجود هر انسانی نهفته است. پرسشی که زندگی بدون آن ممکن نیست، همانطور که من در عمل داشتم این را تجربه میکردم. پرسش این بود: حاصل کل زندگی من چه خواهد بود؟ یا به بیانی دیگر: آیا می توان در زندگی معنایی یافت که مرگ اجتناب ناپذیری که در انتظارم هست آن را نابود نکند؟"
پرسش از معنای زندگی تقریبا همیشه پس ذهن اغلب ما هست ولی تلاش میکنیم آن را نادیده بگیریم. اما گاهی حادثهای، از دست دادنی یا رنجی، وقفهای در زندگی روزمرهمان میاندازد. چیزی که همیشه کار میکرد از کار میافتد؛ کسی که همیشه با یک تماس در دسترسمان بود، برای همیشه میرود. میمیرد؛ یا حادثهای مسیر زندگیمان را عوض میکند و سرشت اتفاقی و ناپایدار زندگی را به یادمان میآورد.
گاهی اوقات هم پرسش از معنای زندگی ذره ذره، خودش را از دل تجربههای روزمره بیرون میکشد و دقیقاً وقتی که همه چیز رو به راه است و در اوج موفقیت هستی، وقتی که اصلا انتظارش را نداری با تلخی و گزندگی، همه وجودت را فرا میگیرد.
کتاب "اعتراف" شرح تجربه شخصی تالستوی در مواجهه با این پرسش است و مسیری که برای پاسخ دادن به آن طی میکند و معنای زندگی را با پاسخ به آن بفهمد.
"آیا می توان در زندگی معنایی یافت که مرگ اجتناب ناپذیری که در انتظارم هست آن را نابود نکند؟"
پاسخ به این سوال مساوی بود با ادامه دادن یا پایان دادن زندگی.
برای یافتن پاسخ این سوال تولستوی خیلی کلنجار رفته و زجر بیشتری را متحمل شده است عجب کشمکش و جنگی در درون وی برپا بود
تولستوی برای پاسخ به این سوال مسائل علمی،مذهبی و فلسفی را زیر و رو می کند و خواب از چشمانش می پرد و پس از بررسی کارکردهای هر یک از آنها در آخر با یافتن پارادایمی جهانشموال برای معنی زندگی کمی آرام می گیرد هرچند این عقل سیری ناپذیر از پاسخ تمام سوالات قانع نمی شود.
وی می گوید جستجوی پاسخی برای سوالاتم در حوزه "معرفت عقلی" امکان پذیر نیست.پاسخی که معرفت عقلانی می دهد صرفا نشانه ایست از این که حل مساله تنها وقتی ممکن است که پرسش به شکل دیگری پرسیده شود، به این ترتیب که رابطه "متناهی" و "نامتناهی" وارد صورت مساله شود پاسخ های ایمان به این سوال حتی اگر غیرمنطقی و نامتجانس هم بودند دست کم این حسن را داشتند که رابطه متناهی و نامتناهی را وارد مساله می کردند چیزی که بدون آن اساسا پاسخی ممکن نبود
ایمان معرفت به معنای زندگی بشر است معرفتی که در نتیجه آن انسان خود را نابود نمی کند بلکه زندگی می کند.ایمان نیروی محرکه زندگی است .اگر انسان می خواهد زندگی کند باید به چیزی باور داشته باشد
اگر شخص به وجود هدفی در زندگی ایمان نداشته باشد نمی تواند زندگی کند.اگر انسان در در پرده توهم امور متناهی اسیر بماند به امور متناهی ایمان پیدا می کند.اما اگر انسان بتواند این پرده اوهام را به کنار بزند لاجرم به نامتناهی ایمان می آورد. بدون ایمان زندگی غیرممکن است.
خواندن این کتاب به همراه سایر کتاب های معنی زندگی بشدت توصیه می گردد.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.