خوشبختی یا معنا ؟
خانم امیلی اصفهانی در کتاب "قدرت معنا" می خواهد به این سوال جواب دهد خوشبختی مهمتر است یا داشتن معنا؟ و با بررسی موئلفه های خوشبختی و روانشناسی مثبت گرای مارتین سلیگمن و سایر یافته های روانشناسی در این کشف از "چهار ستون معنا" سر در می آورد:
تعلق داشتن(Belonging)،هدف(Purpose)،تعالی(Transcendence) و داستان سرایی(Storytelling)
خانم امیلی در یک سخنرانی تد می گوید:
در گذشته فکر میکردم که تمام هدف از زندگی پیدا کردن خوشبختی است. همه میگفتند موفقیت، راه رسیدن به خوشبختی است. بنابراین من رفتم به دنبال کار ایدهآل، پارتنر ایدهآل، آپارتمان ایده آل. ولی به جای این که احساس رضایت کنم، مضطرب و سرگردان بودم و فقط من نبودم که این حس را داشتم؛ دوستانم هم همین درگیری هارا داشتند.
تصمیم گرفتم به دانشگاه بروم و روان شناسی مثبتگرا بخوانم تا بفهمم چه چیزی به راستی سبب خوشحالی افراد میشود. ولی آن چه که در آن جا فهمیدم زندگی ام را عوض کرد. آمار و اطلاعات نشان میداد به دنبال خوشبختی بودن میتواند انسان ها را بدبخت کند و آن چه من را تحت تاثیرقرار داد این بود: آمار خودکشی در سراسر جهان بالا رفته است، و در آمریکا به بالاترین میزان در سی سال اخیر رسیده بود. با وجود این که زندگیها در حال بهبود است، با هر استانداردی که در نظر بگیریم افراد بیشتری احساس ناامیدی، افسردگی و تنهایی میکنند. یک جور خلاء انسان ها را عذاب میدهد، و حتما لازم نیست از نظر پزشکی افسرده باشید تا احساسش کنید. فکر میکنم همهی ما دیر یا زود از خود میپرسیم: همه اش همین است؟ و براساس این پژوهش، آن چه این ناامیدی را پیشبینی میکند نبود خوشبختی نیست. فقدان چیز دیگری است، فقدان داشتن معنا در زندگی.
این موضوع برای من سوال برانگیز شد. آیا در زندگی چیزی بالاتر از خوشبختی هم هست؟ و تفاوت میان خوشبخت بودن و داشتن معنا در زندگی چیست؟ روانشناسان زیادی خوشبختی را وضعیتی از آسایش و راحتی تعریف کرده اند و این که در لحظه احساس خوبی داشته باشی. معنا، ولی مفهوم عمیقتری است. روانشناس مشهور مارتین سلیگمن میگوید معنا از تعلق داشتن و در خدمت چیزی فراتر از خود بودن می آید و از پرورش بهترینی که در درون شماست. فرهنگ ما نگاهی وسواسگونه به خوشبختی دارد، ولی من متوجه شدم که به دنبال معنا بودن مسیر رضایتبخشتری است. تحقیقات نشان میدهد افرادی که در زندگی معنا دارند، مقاومتر هستند، در مدرسه و یا محیط کار موفقترند، و حتی عمرهای طولانیتری دارند.
همهی اینها من را به فکر فرو برد: هریک از ما چطور میتوانیم معنادارتر زندگی کنیم؟ برای کشف این موضوع، پنج سال وقت گذاشتم و با صدها نفر مصاحبه کردم و هزاران صفحه مباحث روان شناسی،عصبشناسی و فلسفه مطالعه کردم. با جمعبندی تمام اینها فهمیدم، چیزهایی وجود دارند که من اسم آن ها را گذاشتم چهار ستون یک زندگی معنادار. هر یک از ما میتوانیم با ساختن چند یا همهی این ستونها در زندگی خود، زندگیهایی از معنا خلق کنیم(متن کامل سخنرانی)
این قدرت معناست. خوشبختی می آید و میرود. ولی وقتی زندگی به راستی خوب است و وقتی همهچیز واقعا بد است، داشتن معنا به شما چیزی میدهد که محکم آن را بگیرید.
لینک مثال موردی از کتاب قدرت معنا در زندگی
لینک سخنرانی کامل خانم امیلی
https://www.ted.com/talks/emily_esfah...
لینک کتاب صوتی نوار:
https://www.navaar.ir/audiobook/1475/...
-----------
مطالعه مباحث بشتر این وبلاگ درباره معنای زندگی(اینجا)
کتاب اعترافات تولستوی و فلسفه و معنای زندگی محمد آزاده-معنای زندگی جولیان یانگ
خب؟ حالا معنای زندگی چیه؟ بله درسته یه خوبی هایی داره ولی حالا چی هست؟