اضطراب معنا

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

کیمیاگران واقعی سرب را به طلا تبدیل نمی کنند بلکه آنها جهان را به کلمات تبدیل می کنند(ویلیام گاس)
------
کسی که به بیرون می‌نگرد رویاپردازی می‌کند، کسی که به درون می‌نگرد بیدار می‌شود.(یونگ)
------
در این منزلگاه تلاش می شود گوشه ای از آموخته های خویش را برای جستجو ی معنای زندگی که گاها اضطرابی در درون آدمی بوجود می آورد بنگارم.ما دائما در حال مدل کردن هستی برای آرایش جدیدی از افکار خویش برای جستجوی حقیقت ایم ولی حقیقت سیال هست و ما دائما پی آواز حقیقت میدویم اما حقیقت گریزپاست و رسیدنی درکار نیست.

کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال-اروین یالوم

شنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۸، ۰۴:۰۰ ب.ظ

رواج فلسفه درمانی در قرن بیست و یکم

کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال از سری کتاب های معنای زندگی  تلاشی ست برای شناخت انسان و پویه شناسی درونی اش بر اساس چهار دلواپسی غایی اگزیستانسیال و کاربست این شناخت در رواندرمانی. این چهار دلواپسی یا اضطراب غایی عبارتند از مرگ، آزادی، تنهایی و پوچی. هر کدام از این دلواپسی ها تنش دیالکتیکی را منجر می شود که اضطراب ناشی از این تنش است. روانرنجوری نتیجه ی برخورد نامناسب با این اضطراب است.

 

مرگ: یالوم می گوید مرگ سرچشمه ی اصلی اضطراب است. انسان موجودی است که می داند متناهی و فانی ست و رویارویی با این واقعیت برایش اضطراب آور است. انسان در رویارویی با مرگ دو راه پیشرو دارد. یکی آنکه تلاش کند آگاهی از آن را سرکوب کند و از آن فرار کند که این راه می تواند منجر به نابه هنجاری روانی و زندگانی غیراصیل شود. راه دیگر رویارویی صادقانه با مرگ و پذیرش آن و به جان خریدن اضطراب عادی ناشی از این مواجهه است. این راه انسان را از نابه هنجاری روانی دور می کند و امکان زندگانی اصیل را فراهم می کند. یالوم موارد بالینی فراوانی را گزارش می کند که در آن مرگ و آگاهی از آن هم موجبات روانرنجوری شده و هم امکان زندگی اصیل را فراهم کرده است و این به خود فرد بستگی دارد که چگونه با واقعیت میرایی اش روبه رو می شود.

آزادی: دلواپسی غایی دیگری که انسان می بایست با آن روبه رو شود آزادی ست. پذیرش آزاد بودنمان ما را مسئول موقعیتی می کند که در آن هستیم. مسئولیت به قول سارتر یعنی بانی و مولف انکار ناپذیر یک رویداد یا شیء بودن. یالوم گفته ی یکی از اساتیدش را نقل می کند:هدف رواندرمانی آن است که بیمار را به مرحله ای برساند که بتواند آزادانه انتخاب کندپس از پذیرش مسئولیت خود و اینکه خودمان گرفتاری های زندگی، احساسات و رنج هایمان را پدید آورده ایم، نوبت خواستن می رسد. مهم است که فرد ظرفیت خواستن و آرزو کردن را داشته باشد در غیر این صورت تغییری در زندگی اش ایجاد نمی شود. گرایش زیادی در افراد وجود دارد که از آزادی خود فرار کنند و آن را انکار کنند و دست به دامان نظریات جبرگرایانه شوند تا از بار اضطراب ناشی از آزادی بگریزند. پذیرش آزادی خود به این معناست که بپذیریم ساختار از پیش تعیین شده ای در بیرون وجود ندارد و اوضاع می تواند کاملا به گونه ی دیگری باشد.

تنهایی: تنهایی اگزیستانسیال اشاره به جدا افتادگی انسان از جهان دارد. این تنهایی همچون مغاکی ست که بین فرد و جهان دهان باز کرده است. انسان خود را در تصمیم گیری ها، رویارویی با مسائل زندگی و مرگ تنها می یابد. فرد از طرفی می خواهد با دیگران باشد و خود را درگیر جهان کند اما از طرفی خود را جدا از آن ها می بیند. این مسئله تنش دیالکتیکی را سبب می شود. فرد برای فرار از اضطراب ناشی از این تنش روش های مختلفی را به کار می گیرد. درگیر شدن در روابط مختلف به هر قیمتی برای رها شدن از تنهایی، منجر به روابط ناسالم و غیراصیل بسیاری می شود. یالوم می گوید روبه رو شدن با تنهایی اگزیستانسیال و پذیرش آن، پیش شرط ضروری ایجاد روابط اصیل است. تنهایی اگزیستانسیال بخشی هستی انسان است و نمی توان آن را از بین برد اما از طریق روابطی همچون عشق اصیل می توان از آن کاست.

پوچی یا بی معنایی: بامعنا بودن زندگی فرد زمانی ست که ساختاری بر زندگی او حاکم و خود را در فعالیتی درگیر می کند که هدف، جهت و مقصودی دارد. زمانی که این ساختار به هم بریزد و فرد ارتباطش با جهان سست شود، و نداند کجاست و به کجا می رود، پوچی را تجربه می کند. فروپاشی بنیان های اسطوره ای و دینی در غرب که ساختار منسجمی را برای انسان غربی فراهم می کرد، منجر به بحران معنایی شد که توجه نیچه را بسیار به خود جلب کرد. از نظر نیچه نیهلیزم در دل تفسیر مسیحی از هستی وجود داشت. تفسیری که مبتنی بر مدل دوجهانی افلاطونی بود و زمانی که جهان دوم زیر سوال می رود، با جهان بی معنایی روبه رو می شویم که در ابتدا صرفا به خاطر آنکه در خدمت جهان دوم بود، معنایی داشت. از این رو، انسان امروزی برای معنابخشیدن به زندگی اش با دشواری بسیاری روبه روست. او در دریایی از امکانات مختلف قرار دارد که هر کدام او را به سویی فرا می خواند. از نظر یالوم فعالیت هایی همچون انسان دوستی، تلاش برای بهبود اوضاع خود و دیگران، خلاقیت، فدا کاری برای یک آرمان و... راه هایی برای معناجویی در جهان مدرن است. یالوم معتقد است تعهد پادزهر معضل پوچی ست. هرچه فرد بیشتر در جهان خود درگیر باشد، کمتر با مسئله پوچی روبه رو می شود و زندگی اش را معنادارتر احساس می کند. خصوصیت از خود برگذرندگی انسان که فرانکل بسیار بر آن تاکید می کند، به او امکان می دهد که از خود فراتر رود، خودش را فراموش کند و درگیر تحقق ارزشی شود که زندگی اش را سرشار از معنا می کند.

رواج فلسفه درمانی در قرن بیست و یکم
معرفی آثار یالوم و دلیل تأثیرگذاری آن
لیست فیلسوفانی که آموزه هایشان شأن درمانی دارد


امروزه و مخصوصاً از اوایلِ قرن بیست و یکم به دلیلِ ناکامیِ سایرِ روش‌هایِ درمانی، فلسفه درمانی رایج شده است؛ یعنی روان‌درمان‌گران، روان‌درمان‌گری می‌کنند امّا نه با آموخته‌هایِ روانشناسانه بلکه با آموخته‌هایِ فلسفی. حالا ممکن است کسی با آموخته‌هایِ شوپنهاور درمان کند وکسی دیگر با آموخته‌هایِ سایرِ فیلسوفان. اصلاً به این نوع درمان، "فلسفه‌درمانی" می‌گویند که الان در آمریکا و انگلیس وجود دارد. چندی پیش که خارج از کشور بودم، مقاله‌ای می‌خواندم که نویسنده مدعی بود که به زودی همینطور که کشیشان دربرابرِ روان‌درمان‌گران عقب نشستند، به همین ترتیب روان‌درمان‌گرانی که خاستگاهِ کارشان، روانشناسی است باید تسلیمِ روان‌درمان‌گرانی بشوند که خاستگاهِ کارشان، فلسفه است.

من کاملاً این را می‌فهمم که روان‌درمان‌گرانی که با روش‌هایِ غیرِ فلسفی درمان می‌کنند تا یک حدی جلو می‌روند از یک حدی که مشکلِ شما عمیق‌تر می‌شود، روان‌درمان‌گران که هیچ، روانپزشکان هم موفق نیستند.

از این نظر اروین یالوم اینقدر موفق است. یالوم بدون اینکه اسمی از روان‌درمان‌گریِ فلسفی بیاورد، دارد از آموزه‌هایِ فلسفی استفاده می‌کند. در یک کتابی که دو مصاحبه‌یِ مفصل با یالوم می‌کنند، یالوم می‌گوید من همیشه به دانشجویانِ خودم می‌گویم اگر روان‌درمان‌گری فقط کتاب‌هایِ روانشناسی و روان‌درمان‌گری بخواند، مطلقاً روان‌درمان‌گر نمی‌شود و او در آنجا به دانشجویان خود چهار حوزه را معرفی می‌کند؛ 1) روانشناسی و روان‌درمان‌گری 2) فلسفه؛ آثارِ فیلسوفانِ بزرگِ جهان. 3) ادبیّاتِ جهانی مثل داستایوفسکی و... 4) شاخه‌یِ چهارم که اکنون فراموش کردم.

حال فیلسوفانی که این شأن را دارند که بتوانیم از آموزه‌هایشان برایِ درمانِ روان استفاده کنیم؛ این‌ها هستند: 1) سقراط 2) فیلسوفانِ رواقی 3) اپیکور 4) اسپینوزا 5) فیلسوفانِ اگزیستانسیالیست و 6) حکیمانی مثلِ مونتین ، لارشفوکو و پاسکال
ودر اگزیستانسیالیست‌ها در شاخه‌یِ الهی کرکگور،گابریل مارسل و در اسپانیا اونامونو و... و الحادی هم هایدگر و سارتر (و به طور غیر دقیق یاسپرس) و کامو اینها کسانی‌اند که می‌شود از آثارِشان استفاده کرد.

اگر یالوم از شوپنهاور و اسپینوزا و نیچه استفاده می‌کند بخاطر اینکه آثارِ اینها سرشار است از نکاتی که برایِ روان‌درمان‌گری به کار می‌آید. ولی من فکر می‌کنم به خاطرِ اینکه خودِ یالوم آتئیست است به سراغِ کرکگور و گابریل مارسل نرفت و اگر سراغِ اسپینوزا (به عنوانِ فیلسوفِ الهی) رفت به خاطر این است که الهی‌بودنِ اسپینوزا، الهی‌بودنی نیست که یالوم از آن بگریزد. من گمان می‌کنم اگر یالوم، خداباور بود حتماً سراغِ کرکگور می‌رفت چراکه آثارِ کرکگور سرشار از آموزه‌هایِ روان‌درمان‌گرانه است.

(گفتگو با استاد مصطفی ملکیان)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۶/۲۳
محمد نصیری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی