اگر حقیقت داشت
«تصورکن برنده یک مسابقه شدی و جایزه ات اینه که بانک هر روز صبح، یک حساب برات باز میکنه و توش هشتاد شش هزار و چهارصد دلار پول میگذاره، ولی دوتا شرط داره. یکی اینکه همه پول را باید تا شب خرج کنی، وگرنه هرچی اضافه بیاد ازت پس میگیرند. نمیتونی تقلب کنی و یا اضافه ی پول را به حساب دیگه ای منتقل کنی. هر روز صبح بانک برات یک حساب جدید با همون موجودی باز میکنه. شرط بعدی اینه که بانک میتونه هر وقت بخواد بدون اطلاع پیشین حسابو ببنده، و بگه جایزه تموم شد. حالا بگو چه طوری عمل میکنی؟ او زمان زیادی برای پاسخ به این پرسش نیاز نداشت و سریعا .....؛ همه ما این حساب جادویی را در اختیار داریم: زمان. این حساب با ثانیه ها پر میشه. هر روز از خواب که بیدار میشیم هشتاد و شش هزار و چهارصد ثانیه به ما جایزه میدن، و شب که میخوابیم مقداری را که مصرف نکردیم، نمیتونیم به روز بعد منتقل کنیم. لحظه هایی که زندگی نکردیم از دستمون رفته. دیروز ناپدید شده. هر روز صبح جادو میشه و هشتاد و شش هزار و چهارصد ثانیه به ما میدن. یادت باشه که من و تو فعلا از این نعمت برخورداریم، ولی بانک میتونه هروقت بخواد حسابو بدون اطلاع قبلی ببنده. ما به جای استفاده از موجودیمون نشستیم بحث و جدل میکنیم و غصه میخوریم. بیا از زمانی که برامون باقی مونده لذت ببریم.
نقل از کتاب اگر حقیقت داشت ...؛ نویسنده: مارک لوی
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.