اضطراب معنا

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

کیمیاگران واقعی سرب را به طلا تبدیل نمی کنند بلکه آنها جهان را به کلمات تبدیل می کنند(ویلیام گاس)
------
کسی که به بیرون می‌نگرد رویاپردازی می‌کند، کسی که به درون می‌نگرد بیدار می‌شود.(یونگ)
------
در این منزلگاه تلاش می شود گوشه ای از آموخته های خویش را برای جستجو ی معنای زندگی که گاها اضطرابی در درون آدمی بوجود می آورد بنگارم.ما دائما در حال مدل کردن هستی برای آرایش جدیدی از افکار خویش برای جستجوی حقیقت ایم ولی حقیقت سیال هست و ما دائما پی آواز حقیقت میدویم اما حقیقت گریزپاست و رسیدنی درکار نیست.

۱۸ مطلب با موضوع «رازهای هستی» ثبت شده است

حرف و صوت و گفت را بر هم زنم /

تا که بی این هر دو با تو دم زنم  (مولوی)

می گفت سکوت ترجمه زبان خداوندی است.

سکوتی که رمز بزرگی هستی را در خود دارد

و خداوند صرفا با زبان هستی و آفریده  هایش با بشر سخن گفته است

چنان سکوتی در این میانه حکمفرماست که دل سنگ را به رحم می آورد

سکوتی بس سنگین و سهمگین تر از اخم بین دو دلداده

بشر در تقلا و دست پا زدن برای شنیدن پیام مستقیم و بی واسطه خداوند برای درمان درد جاودانگی خویش هست که نکند در هستی تنها مانده باشد و آخر هم با مرگ خویش نیست و فانی شود و این اضطراب شدیدی در دل او ایجاد کرده است.

در این اضطراب جاودانگی برای همین هستی را با فریاد بلند خویش مورد هجمه سوال ها و انتقاد های تند و تیز قرار می دهد.

این چه جهانی هست که هیچ صدایی از آفریدگارش بلند نمی شود و همه اش سکوت هست و باز هم سکوت.

این چه غوغایی هست که در عالم به پا شده ولی خبری از صاحب غوغا نیست.

ولی از ذره گرفته تا کهکشان مست این صاحب غوغاست.

و ذره ای نیست که در این عالم قرار داشته باشد همه اش در حال جنب و جوش اند آنهم با نظم و قوانین خاص ریاضی و فیزیک

تناسبات و زیبایی های چنان در هم آمیخته و نقاشی شده اند انگار می خواهند پیامی را به بشر منتقل کنند.

به هر گوشه ای که نگاه می کنی کتابی از حرف در دل خویش پنهان کرده است چقدر عمیق، هر ورق اش دفتری است معرفت کردگار.

بشر می خواهد با آفریدگارش سخن بگوید با نماز و دعا و نیاز و حتی فریاد

اما گاهی این ها حرف و صوت و لقلقه زبانی بیش نیستند

سکوت سهمناکی در هستی حکمفرما شده و این سکوت  انسانی می طلبد که حرف و صوت اش هستی را پریشان نکند

بلکه از عمق جان با معمار هستی سخن بگوید انگار که سمفونی سوزناک عشق در درونش ترتیب داده شده است اما خبری از آن در بیرون اش نیست

ولی  شعله های آن در آنسوی پرچین های زمان برای بیداردلان عالم قابل شنیدن باشد بدون اینکه حرف و صوتی از بین لب ها و زبان بیرون آمده باشد و مثل ذکر "لاالله الا اله" لب تکان نمی خورد.

و بقول مولانا:

حرف چه بود تا تو اندیشی از آن / حرف چه بود خار دیوار رزان 

حرف و صوت و گفت را بر هم زنم/ تا که بی این هر سه با تو دم زنم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۸ ، ۱۸:۰۵
محمد نصیری

دنیا مانند پژواک اعمال و خواستهای ماست. اگر به جهان بگویی: ”سهم مرا بده...“ دنیا مانند پژواکی که از کوه برمی گردد، به تو خواهد گفت: ”سهم مرا بده....“ و تو در کشمکش با دنیا دچار جنگ اعصاب می شوی. اما اگر به دنیا بگویی: ”چه خدمتی برایتان انجام دهم؟...“ دنیا هم به تو خواهد گفت: ”چه خدمتی برایتان انجام دهم؟

دکتر وین دایر

پی نوشت: این جهان کوه است و فعل ما ندا    سوی ما آید نداها را صدا (مولوی)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۸ ، ۱۵:۳۸
محمد نصیری

ایمان انسان به اندازه شناخت و معرفتش ارزش دارد هر چقدر معرفت و شناخت بیشتر به همان اندازه عمق ایمان بیشتر خواهد بود.

#روزنوشت ها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۸ ، ۱۱:۴۰
محمد نصیری

مرگ اختراع و کاتالیزور رشد و شناخت هستی است تصور کن اگه مرگ نبود و صرفا تولد جاودانه انسان بود کره زمین چه جور جایی می شد مرزهای رشد و تحول و اخلاق و دانایی و کشف و علم و اقتصاد و تاریخ همه چیز جابجا می شد و چه بلوایی بپا می شد بسیاری از دست و پا زدن ها در هستی بخاطر مرگ هست.مرگ آمده است تا هستی را تمام و کمال به ما معنا کند.در بسیاری از کتاب هایی که درباره فلسفه و معنای هستی نوشته اند مرگ را گرانیگاه معنا کردن هستی دانسته اند. اروین یالوم روانپزشک هم مرگ را یکی از اضطراب مهم بشر طبقه بندی کرده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۸ ، ۱۷:۵۶
محمد نصیری

نو به نو شدن...

ساده می گویم

بهار را از نو باید دید

اندیشه ها را باید از نو نوشت.

الهامات درونی را از نو باید شنید.

که این نو شدن تکرار نیست برای فهمیدن از نو هست.

دفتر  گل ها را از نو باید ورق زد و خواند چون هر دفعه پیغام جدیدی برای شما هدیه می دهند.

درخت را از نو اندیشید که این اندیشیدن باری چیدن میوه های جدید هست

نغمه مرغان بر شاخسار هستی را از نو باید شنید که این آواز هر بار در پرده ای دیگر سروده می شوند.

در طلوع و غروب خورشید نو به نو باید شد

آب چشمه ها را دوباره با عمق وجود باید نوشید

صدای نسیم بر گوش های خفته را از نو باید شنید

و موسیقی کیهان را از نو باید شنید.

چون جهان هر آن در حال نو به نو شدن است.

"کل یوم هو فی شان"


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۸ ، ۱۷:۱۴
محمد نصیری

شادمانی تنها زمانی ممکن است که با خدا در صلح باشی و منظورم از خدا کل_هستی است. معمولاً مردم همواره در کشمکش با هستی هستند . نه در صلح ، بلکه در برخورد.... همین ریشه تمام بدبختی ها است. جزء نمی تواند با کل بجنگد، و اگر سعی کند بجنگد دیوانه می شود. برگ نمی تواند با درخت بجنگد. موج نمی تواند با اقیانوس بجنگد. و این دقیقاً همان کاری است که انسان سعی دارد بکند. انسان برگی بر درخت هستی، یا موجی بر اقیانوس هستی است. اما می خواهد بجنگد. زیرا تنها از طریق مبارزه است که می تواند احساس جدایی، خاص بودن و بی همتایی کند. تنها از طریق مبارزه است که می تواند به نفس (منیت)دست یابد.

اوشو


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۸ ، ۱۴:۴۱
محمد نصیری

زندگی همواره و همواره یک تداوم است‌. هیچ مقصد نهایی برای رفتن و رسیدن وجود ندارد . صرفا خود سفر یعنی زندگی ، نه رسیدن به نقطه ایی یا هدفی خاص ، صرفا رقصیدن و در حرکت بودن شادمانه بدون نگرانی راجع به هیچ مقصدی .

وقتی به مقصد رسیدی چکار خواهی کرد ؟ هیچکس این سوال را نکرده ، زیرا همه سعی می کنند به مقصد زندگی برسند .
اما فکر کن اگر به مقصد زندگی برسی ، آن وقت چه ؟ آن وقت خیلی نگران و دستپاچه خواهی بود .
حالا هیچ جایی دیگر برای رفتن نیست ... به مقصد نهایی رسیده ایی . در سفر همه چیز را از دست داده ایی . باید همه چیز را از دست میدادی.
ذن _ تاروت
-----

ما در مورد یافتن "هویت راستین" مان صحبت میکنیم، اما هویت راستین ما در داستان زندگی مان قرار ندارد. من داستان دستیابی ها و شکست هایم نیستم. من داستان وضعیت اجتماعی ام نیستم. من داستان ثروت و فقرم نیستم. من داستان روابط موفق و شکست خورده ام نیستم. من داستان بیماری و ناتوانایی ام نیستم. من داستان کودکی ام یا زندگی های گذشته و آینده نیستم....

من صرفا چیزی هستم که در این لحظه دارد روی می دهد. اینجا جایی است که هویت من به درستی در آن قرار دارد. در اینجا و اکنون ، نه در داستان زمان محور من. من با این لحظه مساوی هستم . این معنای راستین کلمه هویت است. "مساوی بودن با..." من با زندگی همان طور که اکنون پدیدار می شود، مساوی هستم. درست مانند اقیانوس که همیشه با موج هایش مساوی است.

عمیق ترین پذیرشجف فوستر :tulip:


شوپنهاور درباره هستی چنین مینویسد : انسان هیچ گاه به خوشبختی نمی رسد ولی تمام عمرش را صرف پرداختن به کاری می کند که به نظرش با آن کار به خوشبختی می رسد. به ندرت بشر به اهدافش می رسد، باز هم ناامید و مایوس است. اکثر انسانها در پایان فقط کشتی شکستگانی هستند که بدون دکل و بادبان به ساحل بر می گردند و آنجا به این فکر می کنند که آیا خوشبخت بوده اند یا بدبخت و تیره روز. چون زندگی چیزی جز لحظه هایی که ناپدید میشوند نیست و حالا همه چیز به پایان رسیده است.
گزیده ای از کتاب اروین یالوم

tulip::seedling:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۳۹
محمد نصیری

حکمت بی قراری: پیامی برای عصر اضطراب

نویسنده: 

مترجم: مرسده لسانی

The Wisdom of Insecurity: A Message for an Age of Anxiety

 
جمله بی قراریت از طلب قرار توست
طالب بی قرار شو تا که قرار آیدت...

هر آنکس که به روح خویش چنگ اندازد آنرا از دست خواهد داد.
آلن واتس، دین‌شناس و الهی‌دان بزرگ روزگار ما، کتابی دارد با عنوان حکمت بی‌قراری. وی در این کتاب «اعتقاد» و «ایمان» را از یکدیگر تفکیک می‌کند و می‌گوید، در غالب موارد، اعتقاد و ایمان با هم خلط می‌شوند، در حالی که این دو واقعیت کاملاً خلاف یکدیگرند و ویژگی‌هایی دارند که ساخت آن‌ها را از یکدیگر جدا می‌کند. اما چه تفاوتی میان اعتقاد و ایمان وجود دارد؟ بر اساس تعریف ایشان، صاحب اعتقاد کسی است که می‌گوید جهان همان‌گونه است که من باور دارم، اما صاحب ایمان کسی است که می‌گوید من باید جهان را آهسته آهسته بشناسم و از آن‌جا که هیچ‌وقت خود را در مقصد احساس نمی‌کنم، همیشه حاضرم به سوی آن حرکت کنم و این یعنی آمادگی برای تغییر عقیده.
ایشان تعبیر جالبی دارد و می‌گوید:
“belief clings, but faith lets go”
یعنی اعتقاد، سخت می‌چسبد، درحالی که ایمان رها می‌کند و می‌گذارد امور سیر خود را داشته باشند. شخص صاحب ایمان به تبع امورِ دایماً متبدل و متحول، خویش را دایماً سیلان می‌دهد. واتس در این زمینه مثال‌های جالبی می‌زند. او می‌گوید، شما نمی‌توانید یک سطل آب روان از رودخانه بردارید، زیرا به محض اینکه آب رودخانه را درون سطل بریزید، روانی را از آن گرفته‌اید. اگر می‌خواهید آب روان داشته باشید، باید بگذارید آب سیلان داشته باشد. به همین ترتیب، اگر کسی بخواهد حقیقت را در اختیار داشته باشد، یعنی اگر بخواهد رأی‌اش مطابق با واقع باشد، باید سایه به سایه واقعیت متبدل و متحول سیرکند؛ باید حاضر باشد عقاید خود را با سیلان واقعیت، سیلان دهد. لذا ایشان می‌گوید ایمان، طلب واقعیت بی‌قرار است. درحالی که اعتقاد می‌خواهد واقعیت بی‌قرار را صاحب قرار کند. اما به محض آنکه بخواهیم واقعیت بی‌قرار را مستقر کنیم، آن واقعیت از دست می‌رود و مثله می‌شود. واقعیت، یک امر متبدل و متحول است و ما نمی‌توانیم به یک عقیده ناظر به واقع بچسبیم و بگوییم واقعیت همین است. لذا باید همیشه آمادگی تغییر و تحول در عقایدمان را داشته باشیم.
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۰:۵۳
محمد نصیری