میزان وحشت داشتن از مرگ به میزان کارهای ناکرده افراد در زندگی بستگی دارد.
(اروین یالوم-انسان موجودی یک روزه)
سفر ناتمام مطالعه یک مدعی زمینی:
یک سال گذشت همراه با طیفی از رنگ های متفاوت احساس که از متن کتاب ها و ریویوی های آن از پنجره چشم و گوشم بر ذهن من داخل شدند .هر کسی از زاویه دید خویش ریویویی بر کتابی نوشته بود که احساس و نگاه مرا جلا بخشیدند و گاهی مرا از زمان و مکانی که در آن بودم جدا کردند و بردند تا عمق معنا. کتاب هایی زیادی در این کشف و شهود یکساله بر من عیان گشتند که خانه تکانی هایی در آموخته های قبلی من رقم زدند.کتاب هایی داستانی و غیرداستانی که بنا به نیاز و خواسته من در قفسه مجازی Goodreads من هر روز جا گرفتند که فعلا فرصت نام بردن از همه آنها میسر نیست.
درباره معنای زندگی(Meaning of life):
در این کتاب ها علاوه بر جستجوی "معنای زندگی" و درک معنای هستی بدنبال صیقل دادن اندیشه و آگاهی خویش درباره جهان پیرامون و خودم و نیز نحوه تفسیر و درک هستی بودم.برخی معتقدند که زندگی معنایی از پیش تعیین شده ندارد معنا را باید جعل و خلق کنی و برخی بالعکس معتقدند معنا در بطن زندگی است و آنرا باید کشف کنی. در این میان از ویکتور فرانکل،اروین یالوم ،کاتینگهام ،ویل دورانت ،تری ایگلتون، دانیل کلاین،جولیان یانگ، تولستوی،یونگ، نویسندگان ایرانی(ملاصدرا،استاد جعفری) و فیلسوفان اگزیستانسیالیت... خوشه چینی کردم.
راز آگاهی و شناخت(Consciousness & Cognition) :
موضوع آگاهی و دوگانگی ذهن و بدن مواردی بود که در این یک سال بدنبال فهم بیشتر آن بودم.آگاهی در عصر هوش مصنوعی و پیشرفت های نوروساینس از مواردی هست که بحث آن پیچیده تر می شود و رازوارگی آن کماکان بر متون فلسفی و علمی سنگینی می نماید و مباحث شناخت و انواع خطاهای شناختی(کتاب هنر شفاف اندیشیدن،رولف ردوبلی) و قوهای سیاه (نسیم طالب)از مواردی هست که بیشتر می خواهم در این باره بیندیشم.
نظریه پیچیدگی(Complexity theory) از موارد دیگری بود که برای درک و مدل کردن لایه های هستی برایم کشف گردید و بهمراه علم کلان داده ها (Big data) در عصر حاضر برایم کمک حال خوبی بودند تا در این جنگل اطلاعات ، جهان غیرخطی، آنتروپیک ...سردرگم نشوم.
دریافتم که بدلیل تنگای زبانی بشر از رازها نتوان براحتی سخن گفت.و بقول ویتکنشتاین "آنچه درباره اش چیزی نتوان گفت بهتر است خاموشانه از کنارش گذشت".
انسان طلبکار- انسان بدهکار(تز و آنتی تز)
در این سفر کتاب ها گاهی مثل برخی فیلسوف مسلکان انسان طلبکاری بودم و گاهی مثل عارف مسلک ها بدهکار ، محل تلاقی تز و آنتی تز گونه اندیشه .دریافتم علم و فلسفه و دین مرزبندی هایی دارند و از علم نمی توان انتظار داشت به تمام سوال هایی ما پاسخ بدهد چون کارکرد علم چیزی دیگری است و فلسفه و دین چیزی دیگر. فلسفه برزخی است بین علم و دین و دین هم برخاسته از ایمان و باور قلبی و درد جاودانگی درد مزمن و همیشگی بشر.دریافتم "دل هم دلایلی دارد که عقل ابزاری از آن خبر ندارد" و زبان از بیان جهان های چند لایه درون من قاصر هست.بدنبال کتاب هایی هستم که در مرز بین عقل و شهود قدم می زنند.
کتاب هایی ناخواسته از برابر چشمانم رژه رفتند که "فرگشت داروین" بر آنها سایه انداخته بود. کتاب های علمی، کیهانشناسی ،فلسفی و روانشناسی . به نوعی محل منازعه و کشاکش متفکران دیروز و امروز.از داوکینز و دنیل دنت گرفته تا تامس نگل و پل دیویس و سایر فلیلسوفان فیزیک و متافیزیک.
شهود و واقعیت(Intuition & reality):
در این یکسال علاوه بر کتاب هایی واقعگرا و علمی بدنبال کتاب هایی بودم که شهودی و ادبی بودند تا من را از این وابستگی به یک جنبه دور نمایند و جنبه های شهودی وجودم را روشن نگه دارند. کتاب هایی نیز با من همراه بودند که مرا برای زندگی در لحظه و خودآگاهی و در سفر معنای زندگی و خوشبختی یاریگر باشند و نگذارند غرق شدن در باتلاق روزمرگی مرا از هوشیاری درونی غافل نمایند.
استعاره های هستی(Metaphor):
کتاب هایی هم بودند که به لیست من اضافه شدند که از اسطوره تا استعاره و البته واقعگرایی(علم و فلسفه) را در می نوردند. حالا بدنبال کتاب هایی هستم که استعاره های هستی را که در مرز بین اسطوره،استعاره و واقعیت هستند تبین می نمایند(اسطوره به منزله استعاره). چون استعاره روشی برای مدل کردن هستی هست که بدون آن خیلی از کتاب ها و متون ادبی و فلسفی و روانشناسی و خودیاری و دینی و عرفانی خالی می ماندند.نظریه های متعددی درباره استعاره مطرح شده است که مهمترین آن از Lakoff(زبانشناس شناختی) می باشد که از استعاره بعنوان منبع تفکر و استدلال برای درک پدیده ها و مسائل انتزاعی یاد می کند و نظریه کارل یونگ هم درخصوص انسان و سمبل هایش در این حوزه خواندنی هست.
چه باید کرد؟
در این یکسال هم نوشتم از آموخته ها و برداشت هایم گاهی در دفتر و گاهی در وبلاگ و گودریدز
سوال های زیادی در ذهن ام موج می زند همانگونه که تولستوی در پایان عمرش بعد از آن همه تلاش و نوشتن نتوانسته بود راضی شود و هنوز قانع نشده بود و دست به قلم برد و "اعترافات من" و "چه باید کرد" را نوشت.من هم در سهم کوچک خویش سوال های انباشته ای در ذهنم موج می زنند.
سوال اینجاست بعد از این همه خواندن و قورت دادن متن های خام و ناپخته در ذهن چه باید کرد؟ وقتی این همه خواندن به کتابی بدل نگشت و بالاتر از آن دردی از دردهای من و انسانهای پیرامونمان دوا نکرد و صرفا خواندن بود و در عمل جاری نگشت این دل قانع نخواهد شد.
یکی می گفت شخصی داشت کتاب بینوایان ویکتورهوگو را می خواند که فقیری در زد کمک خواست ولی به اطرافیان گفت من فعلا در بخش حساس داستان هستم مزاحم احساس شیرین من نشوید."درد اینجاست که درد را نمی شود به کسی حالی کرد"(دولت آبادی).
سنجشگرایانه اندیشی(نقد کتاب و دیدگاه):
فعلا کتاب های زیادی در لیست مطالعه دارم ولی از این بین بدنبال کتاب هایی هستم درباره خود کتاب و نقد و تفسیر خود کتاب باشد. در این سالی که گذشت دریافتم باید جرئت نقد سنجشگریانه برخی کتاب ها را در سهم خویش داشته باشم. بقول یک دکتر روانشناس حداقل باید چهارصد تا کتاب ارزشمند و غنی بدقت خوانده باشم تا بتوانم از عهده عملی نقد و نظر متعارف بربیایم.
زمان بسرعت برق و باد می گذرد و ممکن هست یک روزی آلزایمر تمامی آموخته ها و خوانده هایم را با خودش بشوید و ببرد و این اضطرابی در وجود آدمی بوجود می آورد البته شاید این اضطراب ناشی از انباشت معلومات باشد که هنوز دردی از من دوا نکرده است و چنانکه باید اثرش را در عمق وجودم نگذاشته است تا آلزایمر نتواند آنرا ویران کند. ولی چه باید کرد روزی باید این خاکدان اثیری را ترک باید گفت چه با آلزایمر و چه بی آلزایمر. در ایستگاه آخر هست که "معنای زندگی" دوباره به سراغم خواهد آمد.
داستان زندگی ما:
آخر اینکه آموختم بیشتر کتاب ها و حتی مکانیسم مغز ما داستان سازی برای درک و مدل کردن هستی هست و در پایان هرکسی باید داستان زندگی خویش را بشکافد و بنگارد و گرنه به شعورش توهین کرده است. وقتی پیرامون خویش را می نگرم می بینم چقدر سوژه هایی هست که بکر و دست نخورده در دل زندگی و پیرامون من باقی مانده و مختص داستان زندگی من هست که باید پرتو نوری به آن تابیده شود و مثل مومی هنرمندانه بدان شکل داد و معنا را از دل آن بیرون کشید.اگر هزاران کتاب هم بخوانم ولی در سهم خویش نیاندیشیده باشم داستان زندگی من همچنان بکر و بایگانی شده خواهد ماند و DNA های وجودم رمز گشایی نشده خواهد ماند.
پی نوشت:
و بالاخره در کتاب حکمت بیقراری آلن واتس و قبل تر از آن از مولانا آموختم که :
جمله بی قراریت از طلب قرار توست / طالب بی قرار شو تا که قرار آیدت.
روزنوشت ها: (ریویوی نوشته شده برای پایان 2019 در (goodreads