اضطراب معنا

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

کیمیاگران واقعی سرب را به طلا تبدیل نمی کنند بلکه آنها جهان را به کلمات تبدیل می کنند(ویلیام گاس)
------
کسی که به بیرون می‌نگرد رویاپردازی می‌کند، کسی که به درون می‌نگرد بیدار می‌شود.(یونگ)
------
در این منزلگاه تلاش می شود گوشه ای از آموخته های خویش را برای جستجو ی معنای زندگی که گاها اضطرابی در درون آدمی بوجود می آورد بنگارم.ما دائما در حال مدل کردن هستی برای آرایش جدیدی از افکار خویش برای جستجوی حقیقت ایم ولی حقیقت سیال هست و ما دائما پی آواز حقیقت میدویم اما حقیقت گریزپاست و رسیدنی درکار نیست.

۴۰ مطلب با موضوع «معنای زندگی» ثبت شده است

آلبرکامو از آن دسته افرادی است که در طول تاریخ به تمام معنا دوست داشتنی است. یکی از کسانی که به جد درباره ارزش زندگی در طول تاریخ کار کرده، آلبرکامو بوده است. کامو معتقد بود که اگر فلسفه تمام سوالات مرتبط با زندگی را پاسخ دهد، اما در مقابل این سوال مهم که "چرا نباید خودکشی کرد" جوابی نداشته باشد، رسالت خود را به انجام نرسانده است.

 

افسانه سیزیف:آلبرکامو


 به نقد مدرنیته و انسان متجدد می پردازد. در واقع، احساس پوچی و شوریده دلی نتیجه فقدان معنا و گسترش نیست انگاری درون جامعه مدرن است. روند تحدد مآبی معاصر افسون زدایی را با خود می آورد و پی دیوارهای پوچی را می ریزد سیزیف ( یا مورسو) شاهد و قربانی تکرار کسل کننده زندگی (ماشینی - مکانیکی) یک نواخت می باشد و در گرداب تا آرامی و عدم شورو شوق کشیده می شود. دلشوره (هایدگر) ، تهوع (سارتر) واز خود بیگانگی (مارکس) حالت های روحی فرد عصر مدرنیته را بیان می کنند.
اگر به متن این اثر بیشتر دقت کنیم متوجه می شویم که کامو مدام به اندیشمندانی چون هایدگر ، یاسپرس ، گیرکه گور، چستوف ، داستایوسکی ، شوپنهاتر و نیچه ارجاع می کند، یعنی او به کسانی که ارزش ها و عقاید مدرن را نقد کردند متوسل می شود زیرا کامو خود را با آنان کم و بیش هم عقیده با «خویشاوند» می داند ...
(از پیش گفتار)
مجازاتی که سیزیف در افسانه یونانی گرفتار آن شد بخاطر گناهی مجبور بود هر روز سنگ را به بالای کوهی ببرد که دوباره به پایین می غلتید، سیزیف نماد کار پوچ و بی معنا بود.این پوچی به خاطر تکرار ابدی یک فعالیت مشخص نیست؛ بلکه به علت بی نتیجه بودن این فعالیت است . هر بار که سنگ به پایین کوه می غلتد ، همه چیز به نقطه ی صفر بازگشته و مانند گذشته است؛ جز اینکه سیزیف، فرسوده تر از قبل است .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۹ ، ۱۸:۰۲
محمد نصیری

ارسطو، این فیلسوف جامع و اندیشمند بزرگ همه دوران‌ها را، معلم اول نام نهادند. و این البته نشانگر مقام فاخر معلمی است. اکنون، می‌سزد که ما کرونا را معلم آخر بنامیم. اما چنان که در تعبیر انگلیسی‌زبانان آمده، آخرین، فروترین نیست و بسا که فراترین باشد. معلم آخر، اینجا نشانگر آخرِ معلمی است. اما آموزه‌های این معلم آخر کدامند که او را شایسته این نام می‌کنند؟

🔹نخست، کرونا تصویر ما را از جهان دگرگون کرد. او نشان داد که جهان اسرارآمیز است و این را عیان کرد که چگونه طومار حیات بشر، با همۀ طول و عرض تمدنش، می‌تواند با خُردپایی ناچیز در هم‌پیچیده شود و همچون پاره کاغذی، مچاله و به دور افکنده شود. آدمی باید بیاموزد که جهان پر از اسرار ناشناخته است و او در غار هزارتویی گام می‌زند که از هر کناره‌اش رازی بیرون می‌جهد و تا کرانه سر می‌کشد. او همچنین نشان داد که در این جهان، ماده و معنا در هم خلیده‌اند و جسم و جان در هم پیچیده‌اند؛ چنان که جان گران تو در گرو جسمی ارزان و ناچیز چون کروناست. و ما چه به خوبی آموختیم که پاسداشت جان، در گرو چشمداشت به پاکیزگی در جسم است.

🔹دوم، کرونا معرفت‌شناسی ما را تحول بخشید. او نشان داد که واقعیت‌هایی در جهان وجود دارند که نمی‌توان آن‌ها را نادیده گرفت و از آن‌ها عبور کرد، بلکه باید در برابر آنها سرفرود آورد. سازه‌گرایان کجایند تا ببینند که همه چیز ساختۀ ذهن ما نیست و واقعیت‌هایی سترگ وجود دارند که راه ما را می‌بندند و ما را به شناخت خود وامی‌دارند. آری این ذهن خلاق ماست که باید جامه‌ای درخور قامت این واقعیت‌ها بدوزد، اما نه جامه‌ای برای هیچ کس و هیچ چیز. ما هستیم که با سازه‌های ذهنی خود، کرونا را معلم آخر می‌نامیم، اما آیا این اسم بی‌مسمایی است؟  

🔹سوم، کرونا اخلاق و ارزش‌ها را زیر و رو کرد. او یک برابری‌خواه بزرگ است. او برابری انسان‌ها را در برابر دیدگان ما قرار داد. او نیز همچون مادرش، مرگ، نشان داد که همه در برابر قانون او برابرند و هیچ کس برابرتر از دیگری نیست. در چشم او پاپ و پیرو یک حکم دارند. او شاه را بر همان زمینی می‌کوبد که گدا دیرزمانی بر آن زیسته است.
فراتر از این برابری‌خواهی، کرونا «من» را به «ما» تبدیل کرد و به خوبی نشان داد که انسان‌ها نه تنها برابر بلکه تنگاتنگ در بر یکدیگرند و سرنوشت همۀ آنها چون تاروپودی در هم پیچیده است. چنین نیست که اگر کسی گلیم خویش را از آب برگیرد، بتواند در گوشۀ عزلتی، مأوی بگیرد و در حباب بستۀ خویش زندگی کند. یا همه با هم زنده می‌مانید یا همه با هم می‌میرید؛ این است آموزه سترگ کرونا. با این آموزش، او کلید طلایی اخلاق را در دستان ما نهاد. این کلید طلایی، غلبه بر خودمحوری است و در این سخن حکیمانه جلوه‌گر شده است که آنچه را بر خود نمی‌پسندی بر دیگران مپسند.

🔹سرانجام، باید گفت که کرونا یک مربی حاذق است. پنجه در پنجه تو می‌نهد و بر زمینت می‌افکند تا برخیزی و از ضعف قدرت بسازی. چند صباحی تو را منکوب می‌کند تا با او مبارزه کنی و به این ترتیب، نیروهای ناشناختۀ خویش را بشناسی. او سرانجام پشت خویش را به خاک خواهد نهاد تا تو قدرت خود را بازیابی. این ترفند او برای رشد تو است. او باز روزی از روزنی دیگر و با نامی دیگر به تو حمله‌ور خواهد شد. او می‌آید تا غرور تو، این قدرت پوشالی را در هم بشکند و قدرت واقعی تو را از نهادت بیرون کشد. آری، کرونا معلم آخر است.

 

#دکتر خسرو باقری، استاد فلسفه تعلیم و تربیت دانشگاه تهران

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۹ ، ۲۱:۰۲
محمد نصیری

«درد که تنها در نسوج آدمی پرسه نمی‌زند. گاهی هم ساکن اشیاء می‌گردد. حتی ممکن است در قاب عکسی منزل کند یا حتی در الفاظ یک صدا. باید کلمه بهترین مکان برای سکونت درد باشد که آدمی رنجش را در کلمه مستحیل می‌کند و بر صفحات کاغذ می‌نویسد تا درد را دور از خود محبوس کلمات کند.»


#رود راوی، ابوتراب خسروی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۰۱
محمد نصیری

به‌اندازۀ همۀ کتاب‌هایی که نخوانده‌ام
به‌اندازۀ همۀ کتاب‌هایی که نخوانده‌ام دنیا را کوچک‌تر از ابعاد واقعی‌اش دیده‌ام و به همان نسبت کمتر از آن لذت برده‌ام.

به‌اندازۀ همۀ کتاب‌هایی که نخوانده‌ام قصه کم شنیده‌ام، داستان کم داشته‌ام و قصه‌ها و داستان‌های زندگی‌ام را کوته‌بینانه تماشا کرده‌ام.

به‌اندازۀ همۀ کتاب‌هایی که نخوانده‌ام گریه نکرده‌ام، نخندیده‌ام، عاشق نشده‌ام و انسانیت را خوب تماشا نکرده‌ام.

به‌اندازۀ همۀ کتاب‌هایی که نخوانده‌ام از کتاب‌هایی که خوانده‌ام لذت برده‌ام.

به‌اندازۀ همۀ کتاب‌هایی که نخوانده‌ام خودم را از تجربۀ زندگی‌های تازه محروم کرده‌ام.

به‌اندازۀ همۀ کتاب‌هایی که نخوانده‌ام خوب بودن را کمتر کشف کرده‌ام و بد بودن را اشتباه برداشت کرده‌ام.

به‌اندازۀ همۀ کتاب‌هایی که نخوانده‌ام حرف‌های تر و تازه و نشنیده، کم دارم و در حسرت همیشگی آن‌ها خواهم ماند.

به‌اندازۀ همۀ کتاب‌هایی که نخوانده‌ام کارهای اشتباه زیادی انجام داده‌ام که تنها ثمره‌اش کُشتن وقت بی‌بازگشت زندگی‌ام بوده است.

به‌اندازۀ همۀ کتاب‌هایی که نخوانده‌ام خودم را سخت‌تر به جا آورده‌ام.

به‌اندازۀ همۀ کتاب‌هایی که نخوانده‌ام دنیا را زودتر، کم‌عمق‌تر و کوچک‌تر از آنچه هست ترک خواهم کرد.

نقل از ناهید عبدی،مدرسه نویسندگی

# کتاب # کتابخوانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۴۱
محمد نصیری

میزان وحشت داشتن از مرگ به میزان کارهای ناکرده افراد در زندگی بستگی دارد.

 (اروین یالوم-انسان موجودی یک روزه)

سفر ناتمام مطالعه یک مدعی زمینی:

یک سال گذشت همراه با طیفی از رنگ های متفاوت احساس که از متن کتاب ها و ریویوی های آن از پنجره چشم و گوشم بر ذهن من داخل شدند .هر کسی از زاویه دید خویش ریویویی بر کتابی نوشته بود که احساس و نگاه مرا جلا بخشیدند و گاهی مرا از زمان و مکانی که در آن بودم جدا کردند و بردند تا عمق معنا. کتاب هایی زیادی در این کشف و شهود یکساله بر من عیان گشتند که خانه تکانی هایی در آموخته های قبلی من رقم زدند.کتاب هایی داستانی و غیرداستانی که بنا به نیاز و خواسته من در قفسه مجازی Goodreads من هر روز جا گرفتند که فعلا فرصت نام بردن از همه آنها میسر نیست.

درباره معنای زندگی(Meaning of life):

در این کتاب ها علاوه بر جستجوی "معنای زندگی" و درک معنای هستی بدنبال صیقل دادن اندیشه و آگاهی خویش درباره جهان پیرامون و خودم و نیز نحوه تفسیر و درک هستی بودم.برخی معتقدند که زندگی معنایی از پیش تعیین شده ندارد معنا را باید جعل و خلق کنی و برخی بالعکس معتقدند معنا در بطن زندگی است و آنرا باید کشف کنی. در این میان از ویکتور فرانکل،اروین یالوم ،کاتینگهام ،ویل دورانت ،تری ایگلتون، دانیل کلاین،جولیان یانگ، تولستوی،یونگ، نویسندگان ایرانی(ملاصدرا،استاد جعفری) و فیلسوفان اگزیستانسیالیت... خوشه چینی کردم.

راز آگاهی و شناخت(Consciousness & Cognition) :

موضوع آگاهی و دوگانگی ذهن و بدن مواردی بود که در این یک سال بدنبال فهم بیشتر آن بودم.آگاهی در عصر هوش مصنوعی و پیشرفت های نوروساینس از مواردی هست که بحث آن پیچیده تر می شود و رازوارگی آن کماکان بر متون فلسفی و علمی سنگینی می نماید و مباحث شناخت و انواع خطاهای شناختی(کتاب هنر شفاف اندیشیدن،رولف ردوبلی) و قوهای سیاه (نسیم طالب)از مواردی هست که بیشتر می خواهم در این باره بیندیشم.

نظریه پیچیدگی(Complexity theory) از موارد دیگری بود که برای درک و مدل کردن لایه های هستی برایم کشف گردید و بهمراه علم کلان داده ها (Big data) در عصر حاضر برایم کمک حال خوبی بودند تا در این جنگل اطلاعات ، جهان غیرخطی، آنتروپیک ...سردرگم نشوم.

دریافتم که بدلیل تنگای زبانی بشر از رازها نتوان براحتی سخن گفت.و بقول ویتکنشتاین  "آنچه درباره اش چیزی نتوان گفت بهتر است خاموشانه از کنارش گذشت".

 انسان طلبکار- انسان بدهکار(تز و آنتی تز)

 در این سفر کتاب ها گاهی مثل برخی فیلسوف مسلکان انسان طلبکاری بودم و گاهی مثل عارف مسلک ها بدهکار ، محل تلاقی تز و آنتی تز گونه اندیشه .دریافتم علم و فلسفه و دین مرزبندی هایی دارند و از علم نمی توان انتظار داشت به تمام سوال هایی ما پاسخ بدهد چون کارکرد علم چیزی دیگری است و فلسفه و دین چیزی دیگر. فلسفه برزخی است بین علم و دین و دین هم برخاسته از ایمان و باور قلبی و درد جاودانگی درد مزمن و همیشگی بشر.دریافتم "دل هم دلایلی دارد که عقل ابزاری از آن خبر ندارد" و زبان از بیان جهان های چند لایه درون من قاصر هست.بدنبال کتاب هایی هستم که در مرز بین عقل و شهود قدم می زنند.

کتاب هایی ناخواسته از برابر چشمانم رژه رفتند که "فرگشت داروین" بر آنها سایه انداخته بود. کتاب های علمی، کیهانشناسی ،فلسفی و روانشناسی . به نوعی محل منازعه و کشاکش متفکران دیروز و امروز.از داوکینز و دنیل دنت گرفته تا تامس نگل و پل دیویس و سایر فلیلسوفان  فیزیک و متافیزیک.  

شهود و واقعیت(Intuition & reality):

در این یکسال علاوه بر کتاب هایی واقعگرا و علمی بدنبال کتاب هایی بودم که شهودی و ادبی بودند تا من را از این وابستگی به یک جنبه دور نمایند و جنبه های شهودی وجودم را روشن نگه دارند. کتاب هایی نیز با من همراه بودند که مرا برای زندگی در لحظه و خودآگاهی و در سفر معنای زندگی و خوشبختی یاریگر باشند و نگذارند غرق شدن در باتلاق روزمرگی مرا از هوشیاری درونی غافل نمایند.

استعاره های هستی(Metaphor):

کتاب هایی هم بودند که به لیست من اضافه شدند که از اسطوره تا استعاره و البته واقعگرایی(علم و فلسفه) را در می نوردند. حالا بدنبال کتاب هایی هستم که استعاره های هستی را که در مرز بین اسطوره،استعاره و واقعیت هستند تبین می نمایند(اسطوره به منزله استعاره). چون استعاره روشی برای مدل کردن هستی هست که بدون آن خیلی از کتاب ها و متون ادبی و فلسفی و روانشناسی و خودیاری و دینی و عرفانی خالی می ماندند.نظریه های متعددی درباره استعاره مطرح شده است که مهمترین آن از Lakoff(زبانشناس شناختی) می باشد که از استعاره بعنوان منبع تفکر و استدلال برای درک پدیده ها و مسائل انتزاعی یاد می کند و نظریه کارل یونگ هم درخصوص انسان و سمبل هایش در این حوزه خواندنی هست.

چه باید کرد؟

در این یکسال هم نوشتم از آموخته ها و برداشت هایم گاهی در دفتر و گاهی در وبلاگ و گودریدز

سوال های زیادی در ذهن ام موج می زند همانگونه که تولستوی در پایان عمرش بعد از آن همه تلاش و نوشتن نتوانسته بود راضی شود و هنوز قانع نشده بود و دست به قلم برد و "اعترافات من" و "چه باید کرد" را نوشت.من هم در سهم کوچک خویش سوال های انباشته ای در ذهنم موج می زنند.

سوال اینجاست بعد از این همه خواندن و قورت دادن متن های خام و ناپخته در ذهن چه باید کرد؟ وقتی این همه خواندن به کتابی بدل نگشت و بالاتر از آن دردی از دردهای من و انسانهای پیرامونمان دوا نکرد و صرفا خواندن بود و در عمل جاری نگشت این دل قانع نخواهد شد.

یکی می گفت شخصی داشت کتاب بینوایان ویکتورهوگو را می خواند که فقیری در زد کمک خواست ولی به اطرافیان گفت من فعلا در بخش حساس داستان هستم مزاحم احساس شیرین من نشوید."درد اینجاست که درد را نمی شود به کسی حالی کرد"(دولت آبادی).

 سنجشگرایانه اندیشی(نقد کتاب و دیدگاه):

فعلا کتاب های زیادی در لیست مطالعه دارم ولی از این بین بدنبال کتاب هایی هستم درباره خود کتاب و نقد و تفسیر خود کتاب باشد. در این سالی که گذشت دریافتم باید جرئت نقد سنجشگریانه برخی کتاب ها را در سهم خویش داشته باشم. بقول یک دکتر روانشناس حداقل باید چهارصد تا کتاب ارزشمند و غنی بدقت خوانده باشم تا بتوانم از عهده عملی نقد و نظر متعارف بربیایم.

زمان بسرعت برق و باد می گذرد و ممکن هست یک روزی آلزایمر تمامی آموخته ها و خوانده هایم را با خودش بشوید و ببرد و این اضطرابی در وجود آدمی بوجود می آورد البته شاید این اضطراب ناشی از انباشت معلومات باشد که هنوز دردی از من دوا نکرده است و چنانکه باید اثرش را در عمق وجودم نگذاشته است تا آلزایمر نتواند آنرا ویران کند. ولی چه باید کرد روزی باید این خاکدان اثیری را ترک باید گفت چه با آلزایمر و چه بی آلزایمر. در ایستگاه آخر هست که "معنای زندگی" دوباره به سراغم خواهد آمد.

داستان زندگی ما:

آخر اینکه آموختم بیشتر کتاب ها و حتی مکانیسم مغز ما داستان سازی برای درک و مدل کردن هستی هست و در پایان هرکسی باید داستان زندگی خویش را بشکافد و بنگارد و گرنه به شعورش توهین کرده است. وقتی پیرامون خویش را می نگرم می بینم چقدر سوژه هایی هست که بکر و دست نخورده در دل زندگی و پیرامون من باقی مانده و مختص داستان زندگی من هست که باید پرتو نوری به آن تابیده شود و مثل مومی هنرمندانه بدان شکل داد و معنا را از دل آن بیرون کشید.اگر هزاران کتاب هم بخوانم ولی در سهم خویش نیاندیشیده باشم داستان زندگی من همچنان بکر و بایگانی شده خواهد ماند و DNA های وجودم رمز گشایی نشده خواهد ماند.

پی نوشت:

و بالاخره در کتاب حکمت بیقراری آلن واتس و قبل تر از آن از مولانا آموختم که :

جمله بی قراریت از طلب قرار توست / طالب بی قرار شو تا که قرار آیدت.

 

روزنوشت ها: (ریویوی نوشته شده برای پایان 2019 در (goodreads

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۸ ، ۱۱:۳۰
محمد نصیری

مرداب روح نوشته جیمز هولیس (از یونگ پژوهان معروف) که پیام اصلی آن در جمله‌ای نهفته است که روی جلد این کتاب ذکر شده: رنج‌ها حرف‌های جذابی برای گفتن دارند. این کتاب بیان می‌دارد تمامی رنج‌هایی که انسان در زندگی با آن مواجه است و این رنج‌ها را احوال مردابی می‌نامد، باعث رشد و تعالی روح می‌شوند اگر حرف و هدف آن رنج را با کندوکاو دریابیم.

 زیباترین انسانهایى که تا کنون شناخته ام، آنهایى بودند که شکست خورده بودند، رنج میکشیدند، دچار فقدان شده بودند و با این حال، راه خود را از اعماق درد و رنج گشودند و بیرون آمدند. این افراد، یک حسى از قدردانى، حساسیت و فهم زندگى داشتند که آنها را پر از شفقت،ملایمت و توجه عمیق و عاشقانه میکرد.زیبایى این افراد، اتفاقى و بى سبب نبود.... 
#
الیزابت کوبلر 

گزیده هایی از کتاب: 


رنج لازمه رشد و بلوغ روحی است. بدون رنجْ انسان، ناآگاه، نابالغ، وابسته، ضعیف و محدود می‌ماند.

گناه ما این نیست که روان‌رنجور یا خودخواه هستیم؛ ما مقصریم چون با اینکه می‌دانیم روان‌رنجور یا خودخواه هستیم، شهامت یا اراده تغییر دادن خود را نداریم.

به عقیده پاسکال ما چیزی نیستیم مگر نی‌های شکننده و نازک که دنیای بی‌اعتنا می‌تواند به سادگی ما را بشکند و با وجود این ما نی‌های متفکری هستیم که می‌توانیم با جهان هستی متحد شویم و معجزه کنیم.

«
من آنچه بر من روی داده است نیستم؛ من آن چیزی هستم که تصمیم می‌گیرم باشم»

این دنیا زمانی به من تعلق پیدا می‌کند که دیگر به آن نچسبم.
پادتن ترسِ از دست دادن دنیا، رها کردن آن است. پادتن تنهایی، در آغوش کشیدن تنهایی است. چنانکه در هومیوپاتی، بیماری توسط خوردن کمی از خود سم بهبود می‌یابد.

تازمانی که رنج «من آنچه بر من روی داده است نیستم؛ من آن چیزی هستم که تصمیم می‌گیرم باشم» را تحمل نکنیم، نمی‌توانیم از محدوده‌های گذشته فرا برویم

بسیاری از ما تحت‌تأثیر بار «افسردگی زنده» یا حتی «افسردگی خندان» هستیم. در این نوع افسردگی موفق می‌شویم به اندازه کافی خوب کار کنیم؛ اما روح بسیار گران‌باری را حمل می‌کنیم و هرگز سبک‌بالی را که بخشی از سفر است تجربه نمی‌کنیم. این نوع افسردگی که شایع است و اغلب تشخیص داده نمی‌شود، زندگی شخص را فرسایش می‌دهد. ما با داشتن احساس بی‌ارزشی و بی‌کفایتی در مقابل چالش‌های زندگی، درحقیقت با این نوع افسردگی همدست می‌شویم.
وظیفه بی‌چون و چرای ما در این مرداب آن است که به اندازه کافی آگاه شویم تا تفاوت میان آنچه را که در گذشته بر ما روی داده است و آن کسی که در حال حاضر هستیم تشخیص دهیم. هیچ‌کس تا زمانی که اذعان نکند: «من آنچه بر من رفته است نیستم؛ من آنچه انتخاب می‌کنم هستم» از لحاظ روان‌شناسی پیشرفت نمی‌کند. چنین شخصی می‌تواند تشخیص دهد کمبودهای دوران کودکی ذاتی نیستند؛ بلکه نتیجه شرایطی خارج از کنترل کودک هستند. آنگاه می‌تواند انرژی زندگی را که قبلا مسدود شده است جاری سازد.

دانلود خلاصه کتاب

***

دانلود متن کامل کتاب

----------
پی نوشت:

Swamplands of the Soul

Suffering has something to say by Jamse Hollis
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۸ ، ۱۷:۳۱
محمد نصیری

سوالی که درباره هستی ، انسان ، علم و آگاهی و ده ها موضوع مهم هستی مطرح هست این هست که اینها چه چیزی نیستند این گونه نگاه به مسائل و موضوعات مهم جهان هستی می تواند ما را از سردر گمی و نظام پیچده آن کمی سبکتر نماید تا با حذف زوائد دست و پاگیر هستی بتوان به یک تعادل در مدل کردن معنای هستی و انسان رسید .اگر بخواهم این سوال را بشکل کلاسیک خویش مطرح کنیم اینکه جهان و انسان چه چیزی هست شاید در مقام هستی که شاکله آن برای ما قابل دسترس هست بتوانیم به جمع بندی هایی برسیم ولی در بخش غیر قابل تفسیر هستی و انسان با تقابل بین فیزیک و متافیزیک مواجهیم و اینجاست که زوائد هر دو اینها را حذف کرد تا به یک درک متعادل از هستی رسید اینکه

علم چه چیزی نیست؟

فلسفه چه چیزی نیست؟

متافیزیک چه چیزی نیست؟

خدا چه چیزی نیست؟

انسان چه چیزی نیست؟

آگاهی چه چیزی نیست

خوشبختی چه چیزی نیست

و معنای هستی چه چیزی نیست.....

"پاپ از میکل آنژ پرسید :راز نبوغت را به من بگو.چگونه مجسمه ی داوود ،شاهکار تمام شاهکارها را ساختی؟
جواب میکل آنژ این بود:ساده است،هر چیزی را که داوود نبود تراشیدم. "

ما بدرستی نمی دانیم چه چیزی عامل شناخت کامل حقیقت هست و یا بدرستی نمی دانیم چه چیزی عامل موفقیت ماست یا عامل خوشحالی پایدار ماست ولی با قطعیت می توانیم بگوییم چه چیزی موفقیت یا شادی ما را ویران می کند.این درک با وجود سادگی اش ، بسیار اساسی است دانستن منفی (شناخت نبایدها) بسیار قدرتمندتر از از دانستن مثبت(شناخت بایدها) است.

(نقل بخشی از مطلب از کتاب هنر شفاف اندیشیدن)   

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۸ ، ۲۰:۵۰
محمد نصیری

میزان وحشت داشتن از مرگ به میزان کارهای ناکرده افراد در زندگی بستگی دارد.

اروین یالوم-انسان موجودی یک روزه

 

وقتی خوب زندگی نکرده باشیم و به اندازه کافی در صحنه ی زندگی خود حضور نداشته باشیم، آنگاه ترک این زندگی بسیار دشوار خواهد بود و ما را عذاب خواهد داد. ترس شدید از مرگ به خاطر آن است که می دانیم زندگی نکرده ایم. دروغ و تزویر همچون حجابی هستند که هستی اصیل را از ما پوشیده نگه می دارند و اجازه نمی دهند که آنچه واقعاْ مهم است خودش را نشان دهد. وقتی مرگ که بخشی از شرایط هستی انسان است، فراموش شود و به عنوان یک امر قبیح تلقی گردد که نمی توان و نباید در موردش سخن گفت، انسان از ندای هستی که او را به سوی زندگی والاتری فرا می خواند باز می ماند. مرگ آگاهی درک هستی شناختی ما را بالاتر می برد و با سرکوب و سرپوش بر آن، بیشتر آن چیزهایی که برایمان ارزش فراوان دارد را نیز از دست می دهیم، عشق، محبت، شجاعت و حقیقت. با تصدیق مرگ و رویارویی با آن دل های آدمیان به همدیگر نزدیک تر می شود و سبب می شود آن ها نسبت به هم شفقت بیشتری ابراز کنند. اگر پایان زندگی مرگ است، چرا باید آن را با تنفر و عداوت بی مورد تباه کرد؟

*****

کارل یونگ، روانشناس سوئیسی، نوشته است: «سنگین‌ترین باری که یک کودک باید به دوش بکشد، بار زندگی نزیسته‌ والدینش است». منظور او از این حرف این بود که سرپرستان ما هرکجا و هرگونه که در سیر تکاملی خود گیر کرده باشند، همان‌جا برای ما تبدیل به الگویی درونی می‌شود که در آن گیر می‌افتیم. اغلب اوقات ناگهان به خود می‌آییم و می‌بینیم که با مسائل حل‌نشده‌ی والدینمان سروکله می‌زنیم. گاهی ممکن است نسخه‌ی دوم نیاکان خود باشیم، یا شاید شورش کنیم و سعی کنیم برخلاف آن‌ها عمل کنیم. مخالفت با تأثیرات و نفوذ والدین به‌طرز جالبی به‌همان اندازه دست و پای ما را می‌بندد که موافقت با آن. در هرصورت، پیشینیان ما را محدود می‌کنند. شاید علت این امر در تذکر باستانی کتاب مقدس نهفته باشد که می‌گوید: «گناهان انسان، فرزندانِ فرزندان او را تا نسل سوم و چهارم آزار خواهند داد.

یادمان باشد مرگ آمده تا زندگی را تماما برای ما معنا کند. پس لحظات نزیسته ات را با عمق وجود دریاب و زندگی کن و خام و نپخته قورت مده.

(برداشتی از کتاب زندگی نزیسته ات را زندگی کن-)

 

یافتن معنا در نیمه عمر

گاهی اوقات، متاسفانه، متوجه می‏‌شویم که زندگی فرد دیگری را می‌‏زیسته‌‏ایم، این که ارزش‏‌های آن‏‌ها انتخاب‌‏های ما را هدایت کرد‌ه‌‏اند. با این که هرگز احساس خوبی به زندگی‌‏ای که داشته‌‏ایم نداریم، به نظر می‌‏رسد که این تنها گزینه‌‏ای است که داریم. حتی وقتی که توجه و تحسین دیگران را داریم، به طرزی مرموز احساس می‌‏کنیم فریب‌کارانه عمل کرده‌ایم.

ما انسان‏‌ها موجوداتی به دنبال معنا و در جست ‏وجوی خلق معنا هستیم. حیوانات همتای ما بر اساس چرخه‏‌های بیولوژیک حیات‏شان را همانند ما زندگی می‏‌کنند، اما ظاهرا این توانایی را ندارند که درباره‏‌ی خودشان تامل کنند، مفاهیم انتزاعی را خلق کنند، یا ساختارهای اجتماعی پیچیده‌‏ای را که حمل‏‌کننده‌‏ی ارزش‏‌های آن‌‏هاست، ایجاد کنند. حیوانات دیگر ممکن است بجنگند تا زنده بمانند اما هرگز درباره‏‌ی فناپذیری‏شان نگران نیستند. بزرگ‏‌ترین راز این نیست که ما به طور تصادفی در غنای زمین و کهکشان پرستاره پرتاب شده‌‏ایم، بلکه این است که در این زندان ما می‌‏توانیم تصوراتی درباره‌‏ی خودمان ایجاد کنیم که به اندازه‏‌ی کافی نیرومند است که بتواند ناچیز بودن‏مان را نفی کند.
تصور کنید پادشاهی شما را به یک کشور میفرستد تا کار ویژه ای انجام دهید.شما به آن کشور می روید و صد کار دیگر انجام می دهید. اما اگر آن کاری را که به خاطر آن به آنجا فرستاده شده بودید را انجام ندهید، مانند این است که گویی هیچ کاری انجام نداده اید. بنابراین انسان برای کاری خاص به این جهان آمده است و آن کار، هدف اوست. اگر آن کار را انجام ندهد، مانند این است که هیچ کاری انجام نداده است.

سفر شما سفر شماست؛ سفر کس دیگری نیست، و هرگز برای شروع این سفر دیر نیست.

برداشتی از کتاب یافتن معنا در نیمه عمر- جمیز هالیس

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۸ ، ۱۵:۲۲
محمد نصیری

کمیماگران واقعی سرب را به طلا تبدیل نمی کنند بلکه آنها جهان را به کلمات تبدیل می کنند.

(ویلیام گاس)

واژه ها آمده اند تا هستی را معنا کنند و برای درک هستی آن را به زبان بشر ترجمه کنند بشر با شیوه های مختلف دائما در حال تفسیر هستی به صورت واقعی و یا انتزاعی به زبان قابل درک خویش بوده و هست به زبان شعر ، الهیات ، فلسفه و زبان علم و روزمره. هر کدام از این موضوعات طیف های معنایی مخلتفی دارند و بشر سعی دارد با تبدیل نمادها به زبان واژه ها هستی را معنا کند و یا اینکه جهان را با واژه ها مدل سازی ذهنی کند. در این میان واژه های زیادی خلق شده اند واژه هایی که بار معنایی متفاوتی را به ذهن متبادر می سازند هزاران واژه ابداعی کاربرد های متفاوتی در شاخه های مختلفی  به فراخور نیاز بشر دارند ولی در این بین واژه هایی هستند که برخی از آنها کابرد ابزاری دارند  تا نیازهای بشر را مرتفع سازند و برخی کابردی فراتر از نیازهای ابزاری دارند و عمق معنایی بیشتری دارند و سنگین هستند و مثل خوشه ای سایر واژه های هستی در زیر آن قرار می گیرند. این واژه ها تعیین کننده هستند و بیشترین تفسیرها، تعبیرها و مباحثات را به خود روا داشته اند و به نوعی رشد و تعالی معنادار بشر در حوزه آگاهی مدیون آنهاست و می توان گفت بدون این واژه ها هستی و تناقضات آن چندان گره گشایی نمی شد و هستی تفسیر و ترجمه نمی شد. کفه این واژه های بر سایه واژه ها بیشتر سنگینی می نماید و تفسیر معنایی درست آنها هست که در سرنوشت بشر و آرامش او تعیین کننده هستند و کشمکش ها و انقبضات و انبساطات روحی و روانی بشر ییشتر در اقلیم این طیف واژه ها اتفاق می افتد. این واژه ها یا منفردند یا دوگانه اند که یکی مثبت هست و دیگری منفی یا متضاد.

پدیده های فراتر از درک عقلی شکل استعاره و مجاز به خود گرفته اند و به نوعی استعاره های هستی شناختی اند که بدون این استعارها ، صورتبندی و معناکردن هستی و جهان ماوراء مشکل تر می نمود و در مقابل آن پدیده های ملموس شکل واقعی تر دارند و شاید چندان مشکلی در تفسیر هستی ندارند.

هر کسی به فراخور نیاز خویش و یا میزان بلوغ فکری و  معرفتی اش کلیدواژه های هستی در وجوداش تجلی یافته است و بنا به درجه معرفتی و الویت های فردی عمق و بعد این کلید واژه ها در وجود او صورت بندی شده اند.

هر چند آنچه را که در عمق فکر و احساس درونی بشر در جریان دارد بصورت کامل در واژه ها جاری و تبلور نمی یابند و این بدلیل تنگنای زبانی بشر هست که هنوز شاید به تکامل آنچنانی نرسیده است و با رشد بیشتر آگاهی بشر در آینده شاید لایه های معنایی هستی رمزگشایی خواهد شد. و اغراق نخواهد بود اگر بگوییم بدلیل نامتناهی بود وجود آدمی هست که واژه ها قادر به تصویر کشیدن عمق برداشت های آدمی نیستند و می توان از آنها به راز درونی یاد کرد و بقول ویتکنشتاین باید گفت  "آنچه درباره اش چیزی نتوان گفت باید خاموشانه از کنارش گذشت"(رساله فلسفی منطقی).

به هر روی مهم این هست که این کلید واژه ها هستند که هستی بر مدار آنها می چرخد و بیشترین اضطراب ها و تلاطمات درونی و اتفاقات روحی و روانی بشر از آنها برمی خیزد و نحوه تفسیر آن هاست که معنای هستی، رشد و آگاهی برتر از آنجا جاری می شود.واژه هایی مثل:

خدا،ایمان،عقل و عشق ، آگاهی،شهود؛ دانایی،خوشبختی، خیر و شر ، جبر و اختیار، روح،اخلاق،زیبایی،آزادی، حقیقت،جاودانگی،تنهایی،مرگ،زمان، نور و تاریکی، معنای زندگی، پوچی،نفس،شیطان،تکامل،علت و معلول،وجود،گناه،بهشت و جهنم(آخرت)،،عدالت،شک و یقین، صورت و معنی،تضاد هستی، علم یا ثروت،جنگ و صلح،رنج و درد ،تسلیم،صبر،بخشش...

قبل از ترک این دنیا باید تکلیف خویش را با این کلید واژه های هستی مشخص کنیم.

(روزنوشت ها)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۸ ، ۱۶:۵۸
محمد نصیری

زندگی قوی تر از مرگ است، زیرا زندگی از مرگ تغذیه میکند.

(میلان کوندرا-کتاب بی معنایی)

 ارزش هر انسان همسنگ معنایی ست که برای حیات خویش می‌جوید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۸ ، ۱۳:۲۳
محمد نصیری