اضطراب معنا

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

کیمیاگران واقعی سرب را به طلا تبدیل نمی کنند بلکه آنها جهان را به کلمات تبدیل می کنند(ویلیام گاس)
------
کسی که به بیرون می‌نگرد رویاپردازی می‌کند، کسی که به درون می‌نگرد بیدار می‌شود.(یونگ)
------
در این منزلگاه تلاش می شود گوشه ای از آموخته های خویش را برای جستجو ی معنای زندگی که گاها اضطرابی در درون آدمی بوجود می آورد بنگارم.ما دائما در حال مدل کردن هستی برای آرایش جدیدی از افکار خویش برای جستجوی حقیقت ایم ولی حقیقت سیال هست و ما دائما پی آواز حقیقت میدویم اما حقیقت گریزپاست و رسیدنی درکار نیست.

۱۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

آیا از خودت پرسیدی؟

عمیق ترین لحظاتی که حسرتش  را داشتی کدام هاست؟

احساسی که به باران ، درخت ، کوه، ستاره و یا آسمان نگفتی؟

یا احساسی که به عزیزترین کس و دوستت نگفتی؟

سوال هایی نپرسیده ای که از هستی باید تا حال پرسیده بودی

یا سرزمین های کشف نکرده ای که سفر باید می کردی؟

کتاب های نخوانده ای که حتی اسم اش را هم نشنیده ای

یا کتاب هایی که خودت باید می نوشتی؟

تولد دوباره ای که در وجودت می افتاد و هنوز نیفتاده است

یا تحولی که در نزدیکانت باید ایجاد می کردی؟

یا کشف استعداد ها و زیبایی ها و ناگفته هایی که در دیگران بود؟

یا کشف معنای زندگی و هستی که مثل راز سر به مهری مانده است؟

واژه هایی که هستی را معنا می کرد و تکلیف تو را با آن ها مشخص می کرد.

واژه هایی مثل خوشبختی ، عشق ، آزادی ، مرگ ، ذهن، روح ،  خدا ، خیر و شر، مرگ ، اخلاق،زیبایی، معنای زندگی و صدها واژه انتزاعی و واقعی دیگر...

اصلا چقدر سوال های عمیق از هستی داشتی که تو را به عمق جاودانگی و ابدیت گره بزند سوال هایی که تو را به حرکت و زایش و بلوغ فکری وادار نماید؟

چه کارهایی که در کارگاه گیتی باید می کردی و نکردی

نقش های زیبایی که از هستی باید می کشیدی

یا موسیقی های دلنوازی که گوش می دادی و تو را به عمق معنا می برد.

یا موسیقی ها و آهنگ هایی که با الهام از هستی خودت می نواختی.

زیبایی های نامکشوفی که در گوشه گوشه گیتی انتظار کشف تو را می کشند و باید کشف می کردی

اصلا این همه نداهای بی امان که در خواب و بیداری بر تو الهام شدند چقدر به آنها پاسخ دادی؟

چقدر در معدن هستی گوهرهای گرانبهای معنی استخراج کردی

چقدر سبکبال در هستی روح خویش را پرواز دادی؟

تا بوی ابدیت به مشامت برسد.

پس کی این فرصت خواهد رسید که احساس حقیقی خویش را به هستی بگویی و از آن پاسخ های رهایی بخش و مستانه بشنوی؟

پس کی این فرصت از بین میلیارد ها انسان برای تو نیز فراهم خواهد شد تا با تمام وجود آواز مستانه ات ذرات هستی را به سماع و دست افشانی وادارد.

عمر کوتاهتر از آن هست که می اندیشی

سایه سنگین تر از آن هست که می پنداری

جانا ! در این فرصت و عمر مگسی و کوتاه این خاکدان اثیری خودت را به زلف عشق و مستی اندیشه گره بزن تا با ابدیت و جاودانگی پیوند خوری.

دیگر برگشتی بر این لحظات حیات زمینی در کار نخواهد بود

حرف دلت را به گل ها قاصدک ها، درختان،کوه ها ، باران،ماه و  ستارگان،معشوق زمین و آسمانی ات بزن.

شاید فردا خیلی دیر خواهد بود.

و گرنه سهم تو از این همه ناگفته ها،نافهمیده ها ، نچشیده ها و ندیده ها دست نخورده خواهد ماند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۸ ، ۱۶:۲۷
محمد نصیری

ایمان انسان به اندازه شناخت و معرفتش ارزش دارد هر چقدر معرفت و شناخت بیشتر به همان اندازه عمق ایمان بیشتر خواهد بود.

#روزنوشت ها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۸ ، ۱۱:۴۰
محمد نصیری

فهم تا فهم(سگ به چه می اندیشد؟)

در طوفانی از افکار و خیالات خویش غوطه ور بود از بالا رفتن قیمت ها و نوسان دلار تا بحران های فزاینده بومی و جهانی و استرس و اضطراب هایی که انسان امروزی را در کام خود فرو می برد و آشفته می سازد، در این حین بود که  چشمش به سگی افتاد که بر روی چمن های بلوار خیابانی لم داده بود و در سکوت خویش غوطه ور بود و خبر نداشت اینجا دلار به مرز بالای ده هزار تومان رسیده ، قیمت اجناس سر به فلک کشیده ، برخی کالاها کمیاب و احتکار شده اند نمی دانست که در کدام کشور زندگی می کند و نمی دانست که کشورها چه خوابی برای هم می بینند و نمی دانست در زیر لحاف این تمدن بشری چه انسان ها و ارزش های انسانی در اثر تکبر این بشرخودکامه لگدمال می شود و نمی دانست که چه بر سر محیط زیست خواهد آمد و تاریخ این کره خاکی چگونه رقم خواهد خورد و نمی داند که درفضای مجازی و رسانه های جمعی چه خبر هست و نمی داند فهمیدن یعنی چه و نمی داند که منظومه شمسی و کهکشانی وجود دارد یا نه ؟ نمی داند که جهان های موازی یعنی چه ؟ نمی داند که در درون ذرات و بدنش چه خبر هست و مولکول ها و DNA ها و عناصر وجودی اش از چه چیزی تشکل یافته است.نمی داند از کجا و کی به این کره خاکی آمده است؟ نمی داند که عمر کیهان و کره خاکی چند میلیارد سال است.نمی داند چگونه به این مرحله از توانایی و تکامل رسیده است نمی داند اجدادش کی بودند و نمی داند ژنها و تاریخچه اش چه بوده است و خلاصه دانشنامه و پایگاه داده هایش خالی از این همه دانسته های بشری هست و فعلا بازتاب شعوری اش برای بشر امروزی در حدی نیست که نمادهای بشری را به نمایش بگذارد و تمدن سازی کند.

فعلا کانال های ارتباطی اش در قشر خاکستری مخ اش با هیاهوی بی پایان و اخبار و انفجار اطلاعاتی بشر امروزی قطع است و دایره آگاهی اش در این مکان و لحظه و چمن ها و تصاویر کنار بلوار خیابان محصور هست نه از گذشته خبر دارد و نه از آینده و از مکانهای دیگر و صرفا غریزه هست که حکم می راند نه می داند که اندیشیدن به اندیشه و خرد یعنی چه و نمی داند که اندیشه ها را می توان به بوته نقد کشید و نمی داند که تجزیه و تحلیل اندیشه و زبان و هرمنوتیک یعنی چه. خلاصه کانال های ارتباطی و تمدن سازی اش فعلا قطع می باشد صفر در مقابل یک (0-1). ولی این صفر در آرامش خویش غوطه ور هست و ویروس افکار زیان بار و مخرب بشری به ذهن اش وارد نشده است و افکار مخربی برای همنوعانش و این کره خاکی و محیط زیست  در مخ اش نمی پروراند ولی این بشر که عظمت فهم اش را به رخ تمدن و این کره خاکی می کشد چقدر مخرب و خطرناک شده است که می رود کره خاکی و حیات را نابود سازد.

 این مرز بین فهم و نافهمی بی انتهاست فهم سگ و فهم انسان.

درست است که سگ وفادارتر از انسان هست و نمک خورده نمکدان نمی شکند ولی فهمش به اندازه ژرفای تمدن ساز بشری نیست و فهم اش در عمق و بعد به اندازه بشر نیست ولی هر چه هست به اندازه بشر مخرب و خطرناک تر نشده است و کاسه مغزش اش فاقد نویز و باگ های مخرب هست. ببین این فهم زیبا و باعظمت بشری  که تمدن سازی می کند و کیهان و ذرات هستی را کشف می کند و معادن معنا را می کاود ولی اگر به حد و مرز خویش آگاه نباشد و آزادی اش را در آزادی دیگر همنوعان نبیند چقدر مخرب و ویرانگر خواهد بود.

خداوند هستی چه فهم ژرفایی به انسان داده است که دائما در حال رشد و بالندگی هست و مثل حیوان در یک حلقه معیوب گیر نیفتاده است و در حال کشف مجهولات هستی هست اگر بشر شبانه روز هم خداوند خویش را به خاطر این نعمت بزرگ شاکر باشد کم هست ببین فاصله فهم تا فهم از کجا تا کجاست.فهم انسان کجا فهم حیوان کجا.شکر عملی این فهم این هست که فکر بشر منبع خیر باشد نه منشا شر برای هستی.

(تاریخ نگارش 97/7/3)

پی نوشت:

موضوع فهم انسان و حیوان از مباحث جنجالی فلسفه ذهن هست که تامس نگل فیلسوف  آمریکایی در مقاله "خفاش بودن چگونه چیزی است؟" بدان پرداخته است در این نوشته صرفا به تفاوت فاحش قدرت عقلانی و تمدن سازی بشر با حیوان پرداخته شده است و به طور کلی بررسی دوگانه انگاری ذهن و مغز و نیزآگاه بودن انسان به خود و هستی است که در نوشته فوق منعکس شده است. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۸ ، ۱۳:۲۴
محمد نصیری