اضطراب معنا

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

کیمیاگران واقعی سرب را به طلا تبدیل نمی کنند بلکه آنها جهان را به کلمات تبدیل می کنند(ویلیام گاس)
------
کسی که به بیرون می‌نگرد رویاپردازی می‌کند، کسی که به درون می‌نگرد بیدار می‌شود.(یونگ)
------
در این منزلگاه تلاش می شود گوشه ای از آموخته های خویش را برای جستجو ی معنای زندگی که گاها اضطرابی در درون آدمی بوجود می آورد بنگارم.ما دائما در حال مدل کردن هستی برای آرایش جدیدی از افکار خویش برای جستجوی حقیقت ایم ولی حقیقت سیال هست و ما دائما پی آواز حقیقت میدویم اما حقیقت گریزپاست و رسیدنی درکار نیست.

۳۷ مطلب با موضوع «روزنوشت ها» ثبت شده است

نو به نو شدن...

ساده می گویم

بهار را از نو باید دید

اندیشه ها را باید از نو نوشت.

الهامات درونی را از نو باید شنید.

که این نو شدن تکرار نیست برای فهمیدن از نو هست.

دفتر  گل ها را از نو باید ورق زد و خواند چون هر دفعه پیغام جدیدی برای شما هدیه می دهند.

درخت را از نو اندیشید که این اندیشیدن باری چیدن میوه های جدید هست

نغمه مرغان بر شاخسار هستی را از نو باید شنید که این آواز هر بار در پرده ای دیگر سروده می شوند.

در طلوع و غروب خورشید نو به نو باید شد

آب چشمه ها را دوباره با عمق وجود باید نوشید

صدای نسیم بر گوش های خفته را از نو باید شنید

و موسیقی کیهان را از نو باید شنید.

چون جهان هر آن در حال نو به نو شدن است.

"کل یوم هو فی شان"


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۸ ، ۱۷:۱۴
محمد نصیری

به نظر می رسد در شناخت هستی گسل های عقلانی بین ذهن بشر و عالم بیرونی وجود دارد. دانشمند و فیلسوف به جایی می رسند که از تفسیر علمی و عقلانی غایت هستی ابراز ناتوانی می کنند و متاخرین نئوداروینی همه هستی را به فرگشت تقلیل می دهند و هر چیز فراتر از آن را موهوم و دور از دسترس آزمون علمی می دانند و نظام آفرینش را فاقد هوشمندی و نظم برآمده از خالق آن را موهوم و فاقد شعور می دانند و طوریکه که  تکامل شناسی دست به قلم برده و کتاب "پندار خدا" و کیهانشناسی کتاب "جهانی از عدم" را به نگارش در می آورند و تنظیم ظریف هستی و نظام هوشمندی را به هیچ می انگارد تا پای خود و دیگران را از عمق معنا و غایت هستی بیرون بکشد و از چالش های کلاسیک هستی خلاص سازند!

این اندازه از سوء برداشت های بشر از کجا ناشی می شود که بشر از تفسیر لایه های هستی عاجز می ماند و برای هستی غایتی قائل نمی شود؟
واضح و مبرهن هست این آشفتگی در برداشت از هستی ناشی از وجود گسل هایی شدید بین ذهن بشر و هستی است امواج و جرقه تفکری که در ذهن بشر به حرکت در آید به گسل های هستی برخورد کرده و باعث زلزله و ریزش و تخریب در برداشت غایی ذهن از هستی می گردد همانگونه امواج خطی درونی برخاسته از صفحات مرکز زمین به گسل های موجود در لایه های آن برخورد کرده و باعث تخریب و ویرانی آن می گردد.وجود این گسل ها در هستی هست که تفکر خطی بشر نمی تواند از آن عبور کند و اگر این گسل ها نبودند امواج فکری بشر بدون مشکلی به خط سیر مستقیم خویش ادامه می داد. وجود این گسل های شدید هست که ذهن بشر را در دایره و تسلسل معیوب خویش گرفتار و با چالش مواجه ساخته هست این گسل ها در مرز بین دو گانه ذهن عینیت گرا
(Objective)  و غایت گرا (Subjective)و در میانه عقل و شهود و سیر آفاقی و انفسی بشر جای گرفته است، و راز بزرگ هستی هم در این گسل ها نهته هست اگر این گسل ها نبودند هستی بی پرده خودش را به بشر نمایان ساخته بود.هرچند هستی به حد وافر حقایق زیادی بر بشر عرضه داشته است.
آری این حواس پنجگانه بشر که ماحصل آن در مغز و ذهن بشر جمع شده است بصورت خطی بر لایه بیرونی هستی منطبق نمی باشد چون هستی با گسلی های بزرگی از لایه های درونی خویش جدا افتاده است و بشر با نگاه فیزیکالیستی و مادی گرایانه صرف قادر به عبور از آن نیست تنها با عبور از این گسل ها درک ماورالطبیعه ممکن است اما این عبور با لرزش ها و ریزش های ویرانگری همراه هست.این گسل ها تضادهای زیادی را با خودش به بار آورده است که بشر آنها را با نگاه مادی صرف تفسیر می نماید و متافیزیک را آزمون پذیر نمی داند غافل از اینکه راز بزرگ هستی در این تضادها لانه گزیده هست و شناخت زمان و محل انطباق پذیری ذهن خطی بشر بر این گسل هاست که بشر را رشد خواهد دهد.اما چه کنیم که بشر بر ضعف خطاهای شناختی خویش و گسل های عقلانی اش در لبه هستی واقف نیست !
بدون شک این همه نظم پیچیده در کیهان و خلقت انسان نشان از خالق هوشمند در پشت آن دارد و مگر ممکن هست هستی با این همه قوانین و ثابت های ریاضی و فیزیک و نظم در دل ذرات و کیهان صرفا برآمده از محصول تصادف و انتخاب طبیعی باشد بدون غایت و پوچ و بی معنی...!!!؟

*جستاری معرفتی و شناختی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۸ ، ۱۷:۰۴
محمد نصیری

"در انحطاط کنونی جامعه، هرکدام از ما سهم به‌سزائی دارد." میشل دو مونتنی(فیلسوف)

 

هر یک از ما در انحطاط کنونی جامعه و محیط پیرامونی خویش نقشی داریم  و به اندازه نقشی که به ما محول شده و یا نقشی که باید بعهده می گرفتیم و نگرفتیم تاثیرگذاریم.شاید بگویی من کاره ای نیستم و نقش چندانی به من محول نشده است و همیشه نقش قربانی صحنه را داشتم و قهرمان قصه ما کسان دیگری هستند. ولی با نگاهی به گذشته خویش و فرصت ها و نقش های ریز و درشتی که داشتی می توانی رگه هایی  از این کم کاری و انحرافاتی که داشتی مشاهده کنی که در گروه های کوچک و یا متوسطی از اجتماع پیرامونت تاثیر داشته ولی فکر نمی کردی که این تاثیر کار خودش را کرده و راه برگشتی نیست. حرف ها و راهنمایی هایی که به دیگران داشتی و توصیه هایی که به دیگران نمودی ولی فاقد پختگی و آینده نگری لازم بود. از آگاهی های گسترده ای که باید کسب می کردی تا نقش خویش را بهتر بازی کنی و از توجهی که به آسیب ها و دردهای اجتماع پیرامون خویش باید می کردی و نکردی و در لاک  غفلت خویش خزیدی. کافی است نگاهی گذرا به  کودکی و جوانی و میانسالی ات... داشته باشی تا ببینی چه تاثیراتی بر اجتماع ومحیط پیرامون و حتی محیط زیست خویش داشتی. می توانی عمق این تاثیر را از جنبه های مختلف بررسی کنی. بدترین نوع انحطاط پاشیدن بذر نومیدی برانسان هایی بود که به خاطر کورسوی امیدی ناخواسته با شما روبرو شده بودند و بخاطر نفرین های شما به تاریکی میسر مسیرشان سر از جایی دیگری در آورد.

اگر بخواهیم تمامی زوایایی نقش خویش را در انحطاط کنونی جامعه بکاویم حداقل نیم نگاهی به نقش هایی که در خانواده ؛ همسایه ، محل تحصیل ، محل کار و جامعه و محل هایی که ما در آن نقش خویش را بازی نمودیم داشته باشیم می توانیم سرنخ هایی از این انحطاط و ابتذالی که داشتیم بدست آوریم.پذیرش این مسئولیت زمانی شفاف خواهد شد که اگر به اندازه توانی که داشتیم ولی کاری نکریدم یا بجای دیدن خود و منافع خویش نیم نگاهی به منافع اجتماع خویش داشتیم و مسئولیت و بار سنگینی آن را با تمام وجود احساس       می کردیدم  ولی نکردیم قدمی که برای گریز از پوچگرایی و دمیدن معنا در زندگی خویش و دیگران بر  می داشتیم وقعی ننهادیم و معنا از محیط پیرامون ما رخت بربست و گرد پوچی بر دل ها نشست و گاهی ارتعاشات ساطح شده از زبان و بیان و حرکات ما فاقد ارزش و فایده برای دیگران بود و سرگرم اوهامات خویش بودیم و بطالت.

در مصرف انرژی و مواد مورد نیاز خویش اصراف کردی نفهمیدی که در طول عمر خویش چند تن غذا،انرژی،کاغذ،اکسیژن... مصرف کردی و دی اکسید کربن و سایر آلاینده ها به طبیعت آزاد کردی و چند تن آشغال در طبیعت بخاطر تو آزاد شد و زندگی نسل های آینده را به خطر انداخت.

برای بهره بردن از محیط زیست و تخریب و آلوده کردن آن از هیچ تلاشی فروگذار نکردیم و هیچ درخت و گیاهی نکاشتیم و صرفا ردپای های ما مصرف و تخریب بود و بس.

در ترافیک و رانندگی به اصول پایبند نبودیم و هر جور دوست داشتیم رو اعصاب دیگران راه رفتیم و نفهمیدیم ابتذال و انحطاط جامعه از اینجا نشات می گیرد.

در کمک به هم نوعان در شرایط بحرانی و نیاز فقط خود را دیدیم و در التیام دردهای آنها کاری نکردیم و جامعه از اینجا کمر خم کرد.وقتی در حال خواندن کتاب بینوایان ویکتورهوگو نیازمندی در زد ،گفتم بگذارید فعلا در حس عمیق تراژیک شخصیت داستان غرق شوم و مزاحم خلوت من نشوید.

قلم و هنری که باید در جهت خیر و صلاح جامعه می چرخید خزعبلات نوشت و کشید از همه این انحطاط ها بدتر و زیانبارتر هست.این ها تنها دید کلی از انحطاطایی است که ما هر روز با ادامه حیات خویش در هستی و محیط پیرامونی خویش دامن می زنیم و هر کسی با رجوع به گذشته و نگاه نقادانه به خویش می تواند موارد زیادی از این انحطاط را رصد نماید.ما جزئی از این پیکره هستی هستیم هر موجی و هر چند کوچک مثل اثر پروانه ای ادوارد لورنتس می تواند  در کل جهان انعکاس یابد.  

(روزنوشت ها)

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۸ ، ۱۱:۳۷
محمد نصیری

می گفت وقتی آب را سر می کشی و یا به صدای آب روان در رود گوش می دهی باید واقف بود که این آب از اول پیدایش حیات در زمین جاری گشته و برهه ها و دوره های تاریخی پرفزار و نشیبی را پشت سر گذاشته و خودش را به شما رسانده است پس حواست باشد شما موقع نوشیدن آب داری تاریخ را سر می کشی نه صرفا مایع بی روح را و در شرشر صدای آب داری به صدای زنده تاریخ گوش می دهی تاریخچه آب و تاریخچه آدم و حیات زمینان.
شعر نویی در باب این مکاشفه

...

ببخشای بر من ای آب! اگر ندانسته سرکشیدم تو را .

اگر نفهمیده جسم آلوده ام را با تو تطهیر کردم .
ببخشای بر من ای آب! اگر قطره هایت را نسنجیده دور ریختم .
ببخشای بر من ای آب! اگر گریه ابرهایت را ندیدم در دل شب ،
و صدای پای چشمه هایت را نشنیده گذر کردم از کنارت .
ببخشای بر من ای آب! اگر من خروش امواج دریایی ات را نفهمیده دور گشتم از ساحل ات.
ببخشای بر من ای آب!اگر رنگین کمان ات را نفهمیده در قاب کردم .
و من رقص نور را در تو با دست نادانی ام دور کردم .
ببخشای بر من ای آب! اگر چهره زشت خویش را در تو دیدم باز مغرور گشتم .
و من شبنم صبحگاهت را ندانسته در زیر پا له نمودم.
ببخشای بر من ای آب! اگر جرعه هایت را بی یاد دوست سر کشیدم.
ببخشای بر من ای آب! اگر واژه هایم نباریده خشکید در حضورت.

 

*

و هر موجود زنده ای از آب حیات یافت و احیینا من الماء کل الشی

(روزنوشت ها)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۰:۵۹
محمد نصیری

خداوندا اگر تو را از بیم دوزخ می پرستم در دوزخم بسوزان،

و اگر به امید بهشت می پرستم بهشت بر من حرام گردان،

و اگر برای تو ، تو را می پرستم جمال باقی از من دریغ مدار.

عطار نیشابوری

 

دلی که خالی از شعله های عشق خدا نیست آن دل مستوجب نسیان و تاریکی است.دلی که در آتش هجر معبود خویش نمی سوزد آن دل جز سنگ و گل نیست. ای دل بکوش که جزو غایبان این درگاه نباشی و گرنه در دنیای صورت و عاری از معنا غرق خواهی شد.باید که قول لسان الغیب را با جان دل شنید که علی الدوام می گفت:   حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ.

و مولانا نیز در حکایت مارگیر و اژدها در منظومه ارزشمند مثنوی اینچنین می گفت:

 

در طلب زن دایماً تو هر دو دست              که طلب در راه نیکو رهبر است‏

لنگ و لوک و خفته شکل و بی ادب             سوى او می غیژ و او را می طلب‏

گه بگفت و گه به خاموشى و گه               بوى کردن گیر هر سو بوى شه

گفت از روح خدا لا تیاسوا                 همچو گم کرده پسر رو سو بسو

هر کجا بوى خوش آید بو برید                سوى آن سر کاشناى آن سرید

هر کجا لطفى ببینى از کسى                     سوى اصل لطف ره یابى عسى‏

 

لینک کتاب ناله شبگیر

 

 

صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم            تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم

دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود            مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۹:۳۳
محمد نصیری

اصلاح خود

 

ببخشای برمن ای رب! قبل از اینکه به اصلاح خویش بپردازم به ارشاد دیگران پرداختم.

ببخشای برمن ای رب! قبل از اینکه پیام آسمانی ات را بفهم و عمل کنم آن را به دیگران تبلیغ نمودم.

ببخشای بر من ای رب !اگر به فکر پراکندن آموخته های عمل نکرده ام به دیگران بودم تا نشان دهم که بیشتر می دانم در حالی که خودم محتاج تر از دیگران بودم.

ببخشای برمن ای رب! قبل از تربیت و تزکیه نفس سرکش خویش در تلاش بیهوده برای تربیت دیگران بودم.

ببخشای برمن ای رب! در موقع مواجهه با نادانی و جهل خویش تکبرم اجازه نداد بر نادانی ام اعتراف کنم.

ببخشای بر من ای رب! اگر در هر گفته و عمل رضایت تو را ظالمانه از یاد بردم و خودم را با تکبر هر چه تمام تر کانون عالم قرار دادم.

ببخشای بر من ای ارب! اگر قلم ام بی یاد تو جاری گشت و  دل ها را از تو دور کرد.

(روزنوشت ها)

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۹:۰۱
محمد نصیری

کیمیاگران واقعی سرب را به طلا تبدیل نمی کنند بلکه جهان را به کلمات تبدیل می کنند.   (ویلیام گاس)

 

ابدیت، ابدیت! والاترین آرزوی بشر: عطش ابدیت، همان چیزی است که آدمیان عشق می‌نامند، و هر کس که دیگری را دوست دارد می‌خواهد خود را در او ابدی کند. آنچه ابدی نباشد، راستین نیست.

 

رویارویی با مرگ دگرگونی عظیمی در شیوه زندگی فرد در دنیا پدید می آورد. گر چه نفس مرگ آدمی را نابود می کند، اندیشه مرگ ( مرگ آگاهی ) نجاتش می دهد و انسان را به مرتبه والاتری می برد. مرگ آگاهی فرد را از مشغولیت های فکری پیش پا افتاده دور می کند و به زندگی ژرفا، رنگ و بو و چشم اندازی کاملا متفاوت می بخشد.

(اروین یالوم) 

بی تردید جاودانگی یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های بشری در طول تاریخ بوده و اکنون نیز به عنوان یک مسئله حیاتی مطرح است. این دغدغه فلسفی-کلامی را می‌توان در نوشته‌ها، اشعار، کتب و آثار نویسندگان مختلف مشاهده کرد.در این کتابچه گزیده هایی از درد جاودانگی و نیز روزنوشت های که رنگ و بوی مسئله جاودانگی دارد گنجانده شده است.

لینک دانلود کتاب

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۸ ، ۱۳:۴۰
محمد نصیری