اضطراب معنا

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

کیمیاگران واقعی سرب را به طلا تبدیل نمی کنند بلکه آنها جهان را به کلمات تبدیل می کنند(ویلیام گاس)
------
کسی که به بیرون می‌نگرد رویاپردازی می‌کند، کسی که به درون می‌نگرد بیدار می‌شود.(یونگ)
------
در این منزلگاه تلاش می شود گوشه ای از آموخته های خویش را برای جستجو ی معنای زندگی که گاها اضطرابی در درون آدمی بوجود می آورد بنگارم.ما دائما در حال مدل کردن هستی برای آرایش جدیدی از افکار خویش برای جستجوی حقیقت ایم ولی حقیقت سیال هست و ما دائما پی آواز حقیقت میدویم اما حقیقت گریزپاست و رسیدنی درکار نیست.

«درد که تنها در نسوج آدمی پرسه نمی‌زند. گاهی هم ساکن اشیاء می‌گردد. حتی ممکن است در قاب عکسی منزل کند یا حتی در الفاظ یک صدا. باید کلمه بهترین مکان برای سکونت درد باشد که آدمی رنجش را در کلمه مستحیل می‌کند و بر صفحات کاغذ می‌نویسد تا درد را دور از خود محبوس کلمات کند.»


#رود راوی، ابوتراب خسروی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۰۱
محمد نصیری

به‌اندازۀ همۀ کتاب‌هایی که نخوانده‌ام
به‌اندازۀ همۀ کتاب‌هایی که نخوانده‌ام دنیا را کوچک‌تر از ابعاد واقعی‌اش دیده‌ام و به همان نسبت کمتر از آن لذت برده‌ام.

به‌اندازۀ همۀ کتاب‌هایی که نخوانده‌ام قصه کم شنیده‌ام، داستان کم داشته‌ام و قصه‌ها و داستان‌های زندگی‌ام را کوته‌بینانه تماشا کرده‌ام.

به‌اندازۀ همۀ کتاب‌هایی که نخوانده‌ام گریه نکرده‌ام، نخندیده‌ام، عاشق نشده‌ام و انسانیت را خوب تماشا نکرده‌ام.

به‌اندازۀ همۀ کتاب‌هایی که نخوانده‌ام از کتاب‌هایی که خوانده‌ام لذت برده‌ام.

به‌اندازۀ همۀ کتاب‌هایی که نخوانده‌ام خودم را از تجربۀ زندگی‌های تازه محروم کرده‌ام.

به‌اندازۀ همۀ کتاب‌هایی که نخوانده‌ام خوب بودن را کمتر کشف کرده‌ام و بد بودن را اشتباه برداشت کرده‌ام.

به‌اندازۀ همۀ کتاب‌هایی که نخوانده‌ام حرف‌های تر و تازه و نشنیده، کم دارم و در حسرت همیشگی آن‌ها خواهم ماند.

به‌اندازۀ همۀ کتاب‌هایی که نخوانده‌ام کارهای اشتباه زیادی انجام داده‌ام که تنها ثمره‌اش کُشتن وقت بی‌بازگشت زندگی‌ام بوده است.

به‌اندازۀ همۀ کتاب‌هایی که نخوانده‌ام خودم را سخت‌تر به جا آورده‌ام.

به‌اندازۀ همۀ کتاب‌هایی که نخوانده‌ام دنیا را زودتر، کم‌عمق‌تر و کوچک‌تر از آنچه هست ترک خواهم کرد.

نقل از ناهید عبدی،مدرسه نویسندگی

# کتاب # کتابخوانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۴۱
محمد نصیری

حقیقت آیینه ای بود که از آسمان به زمین افتاد و شکست ، هر کس تکه ای از آن را برداشت خود را در آن دید، گمان کرد حقیقت نزد اوست ، حال آنکه حقیقت نزد همگان پخش بود.
مولانا-فیه مافیه

----

واقعیت و حقیقت:

 

حقیقت (Truth) با واقعیت (Fact) تفاوت دارد، هرچند در گفتگوهای روزمره معمولا جابه‌جا استفاده می‌شوند.  واقعیت، Fact

واقعیت چیزی است که درست بودنش اثبات شده است. مثلا صندلی‌ای که روی آن نشسته‌اید واقعیت دارد. حقیقت، Truth

حقیقت، یک ویژگی‌ از گزاره‌ها است. این گزاره که «برف سفید است» یک گزاره درست است و به بیان دیگر حقیقت دارد. یک گزاره می‌تواند حقیقت داشته باشد (درست باشد) و یا حقیقت نداشته باشد (نادرست باشد).

(تعریف واژه‌نامه آکسفورد)

-----
فلاسفه در تعریف این دو واژه حدود و ثغور هر یک اختلاف نظر دارند به همین دلیل در برخی حوزه ها در معنای حقیقت و واقعیت تمییزی قائل نشده اند. در حوزه ای که آن ها را متفاوت می بینند تفاوت هایی را ذکر کرده اند که به مهم ترین آن ها اشاره می کنم:

۱. واقعیت به امور محسوس و مادی تعلق دارد که با حواس درک می شوند(مثلا مباحث علوم طبیعی و تجربی) اما حقیقت به امور غیرمادی مربوط می شود که با عقل قابل درک‌ هستند(مانند مباحث فلسفی)
بر همین اساس افلاطون در نظریه ی معروف تمثیل غار عالم ماده را واقعیت می داند و عالم مُثُل را حقیقت.

٢. واقعیت ها متغیرند اما حقایق ثابت و غیرقابل تغییرند.(مانند علم ماده و عالم مثل)

٣.حقیقت امری بدیهی و اثبات شده است اما واقعیت قابل تردید.

 

تأملی در حدود معرفت بشری


انسان چه چیز ها را می تواند بداند و چه چیزها را نمی تواند؟

برای تأمل و درنگ و نظریه پردازی شعری از مولانا در مورد حدود معرفت بشری تحت عنوان حکایت فیل در تاریکی را تقدیم میکنم.

 

پیل اندر خانه‌ای تاریک بود

عرضه را آورده بودندش هنود

از برای دیدنش مردم بسی

اندر آن ظلمت همی شد هرکسی

دیدنش با چشم چون ممکن نبود

اندر آن تاریکی‌اش کف می‌بسود

آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد

گفت همچون ناودان است این نهاد

آن یکی را دست بر گوشش رسید

آن بر او چون بادبیزن شد پدید

آن یکی بر پشت او بنهاد دست

گفت خود این پیل چون تختی بُدَست

آن یکی را کف چو برپایش بسود

گفت شکل پیل دیدم چون عمود

همچنین هریک به جزوی که رسید

فهم آن می‌کرد هرجا می‌شنید

از نظرگه گفتشان بُد مختلف( نظرگه= نظرگاه ، منظر، زاویه دید، پرسپکتیو)

آن یکی دالش لقب داد آن الف

در کف هرکس اگر شمعی بُدی

اختلاف از گفتشان بیرون شدی

خلاصه داستان فیل در تاریکی را همگی می‌دانیم:

 

فیلی در اتاقی تاریک قرار داشته و مردم شهر که فیل ندیده بودند به آن اتاق می‌رفته‌اند و از آن بازدید می‌کرده‌اند: فیلی اندرخانه‌ی تاریک بود عرضه را آورده بودندش هنود از برای دیدنش مردم بسی اندر آن ظلمت همی شد هر کسی

به علت تاریکی اتاق، مردم مجبور بوده‌اند از حس لامسه استفاده کنند.

شاید روایت هندی داستان،‌ بیش از آن‌که شما را به یاد محدودیت‌های حسی مولوی بیندازد، حرف حافظ را برایتان تداعی کند که:

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه

چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

ما در این‌جا با مدل هایی آشنا می‌شویم که هیچ یک شکل کامل‌تر دیگری نیستند و نیز، نیامده‌اند تا دیگری را نقض کنند.بلکه با کنار هم قرار دادن آن‌ها، می‌توانیم تصویری واقع‌گرایانه‌تر از فیل به دست آوریم. اگر چه باید بپذیریم که حتی ترکیب همه‌ی آن‌ها هم، ما را به شکل مطلق و کامل، به فیل نخواهد رساند.

 

مولوی از پارادیم شیفتی(paradigm shift) صحبت کرده که قرن ها بعد از وی توماس کوهن آن را مطرح کرده است. همچنین پارادیم فیل یک نوع مدل سازی برای درک حقیقت و جهان هستی و حتی استعاره ای برای درک معنا و حقیقت زندگی می باشد.

 

حقیت از نظر افلاطون:

 

بر طبق افسانه ای مشهور که در کتاب هفتم جمهور افلاطون بیان شده است، چند انسان در انتهای غاری در زنجیر بودند. آنها از طریق آتشی که در میانه ی غار وجود داشت، می توانستند سایه هایی را از رویدادهایی که در بیرون غار رخ می داد، ببینند. آنها تصور می کردند که این سایه ها همانا حقیقت هستند. یکی از آنها خود را آزاد می کند، غار را ترک می کند و نور خورشید و جهان پهناور را کشف می کند. در ابتدا، نور، که برای چشمان او غیرعادی است، او را حیرت زده و گیج می کند. اما در نهایت، می تواند ببیند و هیجان زده به سوی همراهانش بازمی گردد تا آنچه را دیده است، برای آنها بازگو کند. اما با برخورد سرد زندانیان مواجه می شود. آنان حرف وی را دروغ می پندارند.
همه ی ما در اعماق چنین غاری هستیم و با نادانی و پیش فرض های خود غل و زنجیر شده ایم. شهود ضعیف ما تنها سایه ها را نشان می دهد و اگر سعی کنیم که بیشتر ببینیم، گیج می شویم: زیرا با چیزهای غیرعادی مواجه خواهیم شد. اما با این حال همه ی تلاش خود را خواهیم کرد. این تلاش علم نام دارد.

لینک ویدیویی ثمثیل غار افلاطون

 

حقیقت از نظر نیچه:

 

 نیچه می گوید حقیقت به هر کس گوشه ی جمالی می نماید و او گمان می دارد کل جمال را دیده است. درست مثل حکایت "فیل در خانه ی تاریک" که مولوی روایت می کند. اما مثال نیچه این است که مانند یک روستایی که به شهر آمده بود و با فاحشه ای روبرو می شود که برای سرکیسه کردنش، لبخند خاصی به او می زند و او که تا به حال چنین زنانی ندیده، این لبخند را به حساب عشق و محبت می گذارد و گمان می کند او را دوست دارد در حالی که او عروس هزار داماد است و به کسی وفا نمی کند. حکایت حقیقت هم همان حکایت روستایی و فاحشه است که فلاسفه فکر می کنند تورش کرده اند در حالی که گوشه ی جمالی از او بیش ندیده اند و این از نهایت سادگی و نادانی ماست که گمان می کنیم کل حقیقت را به تور انداخته ایم وآن را در مشتمان و فراچنگمان آورده ایم.

 

کلمه ی "فیلسوف" در زبان یونانی به معنای دوستدار دانش است نه صاحب آن در حالی که اغلب فلاسفه مدعی بازگفتن حقایق نهایی بوده اند. در حالی که اگر بخواهیم به معنای حقیقی فلسفه و فیلسوف برگردیم باید بگوییم فیلسوف "طالب" حقیقت است نه "صاحب" آن و روند جستجوی حقیقت را پایانی نیست چرا که معلومات ما به هر جا هم که برسد نهایتاً متناهی است و حاصل تقسیم آن بر مجهولاتمان- که نامتناهی است- می شود صفر و دیگر هیچ. شاید به همین دلیل لوئی اشتراوس فیلسوف آلمانی هم گفته بود فلسفه جستجوی حقیقت است نه تملک آن.

 

نتیجه گیری:

 اصل مطلب این هست که حقیقت چند بعدی است و در زمان و مکان های متفاوت خودش را از زاویه های مختلفی به انسان ها نمایان می کند و کسی نمی تواند بگوید همه آنچه را که من می بینم حقیقت مطلق هست.
ما مسافری هستیم که از اندیشه ای به اندیشه ای دیگر سفر میکند و سکونی در یک اندیشه و باور مطلق وجود ندارد سفر اندیشه همچنان ادامه دارد و رسیدنی هم در کار نیست چون راه بی انتهاست و جستجوگری و سیالیت ذهن و این باور که حقیقت نیز سیال است و چیزی نیست که آن را در دست بگیریم و ادعا کنیم به حقیقت دست یافته ایم. ما دائما در پی "آواز حقیقت" می دویم ولی به آن نمی رسیم و این عطش و طلب ما را برای جستجوی حقیقت بیشتر می کند.

مغرورانه ترین ادعای انسان دستیابی به حقیقت و ارائه بهترین روش زیستن است که به دنبال آن دسته بندی و قضاوت در خصوص سایرین بر اساس کشف بی همتای خود را به همراه دارد. انسان بیچاره ی آویخته به طناب دار حقیقت مطلق نمی داند که چه کوته نظرانه از دریچه ذهن حقیر خویش به خارج می نگرد و همه چیز را بر پایه ارزش های ذهنی خود تفسیر و تأویل می کند و نام حقیقت بر آن می نهد. هر چند امکان تطبیق برخی از این دریافت های ذهنی بر واقعیت وجود دارد ولی چون قابلیت سنجش صحت و سقم آن وجود ندارد فاقد ارزش است. تنها حقیقت حاکم بر جهان معرفت انسانی این حقیقت است که هیچ حقیقت مطلقی وجود ندارد و ما صرفاً با تعدد تفسیرها و تأویل ها مواجهیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۸ ، ۰۱:۰۷
محمد نصیری

میزان وحشت داشتن از مرگ به میزان کارهای ناکرده افراد در زندگی بستگی دارد.

 (اروین یالوم-انسان موجودی یک روزه)

سفر ناتمام مطالعه یک مدعی زمینی:

یک سال گذشت همراه با طیفی از رنگ های متفاوت احساس که از متن کتاب ها و ریویوی های آن از پنجره چشم و گوشم بر ذهن من داخل شدند .هر کسی از زاویه دید خویش ریویویی بر کتابی نوشته بود که احساس و نگاه مرا جلا بخشیدند و گاهی مرا از زمان و مکانی که در آن بودم جدا کردند و بردند تا عمق معنا. کتاب هایی زیادی در این کشف و شهود یکساله بر من عیان گشتند که خانه تکانی هایی در آموخته های قبلی من رقم زدند.کتاب هایی داستانی و غیرداستانی که بنا به نیاز و خواسته من در قفسه مجازی Goodreads من هر روز جا گرفتند که فعلا فرصت نام بردن از همه آنها میسر نیست.

درباره معنای زندگی(Meaning of life):

در این کتاب ها علاوه بر جستجوی "معنای زندگی" و درک معنای هستی بدنبال صیقل دادن اندیشه و آگاهی خویش درباره جهان پیرامون و خودم و نیز نحوه تفسیر و درک هستی بودم.برخی معتقدند که زندگی معنایی از پیش تعیین شده ندارد معنا را باید جعل و خلق کنی و برخی بالعکس معتقدند معنا در بطن زندگی است و آنرا باید کشف کنی. در این میان از ویکتور فرانکل،اروین یالوم ،کاتینگهام ،ویل دورانت ،تری ایگلتون، دانیل کلاین،جولیان یانگ، تولستوی،یونگ، نویسندگان ایرانی(ملاصدرا،استاد جعفری) و فیلسوفان اگزیستانسیالیت... خوشه چینی کردم.

راز آگاهی و شناخت(Consciousness & Cognition) :

موضوع آگاهی و دوگانگی ذهن و بدن مواردی بود که در این یک سال بدنبال فهم بیشتر آن بودم.آگاهی در عصر هوش مصنوعی و پیشرفت های نوروساینس از مواردی هست که بحث آن پیچیده تر می شود و رازوارگی آن کماکان بر متون فلسفی و علمی سنگینی می نماید و مباحث شناخت و انواع خطاهای شناختی(کتاب هنر شفاف اندیشیدن،رولف ردوبلی) و قوهای سیاه (نسیم طالب)از مواردی هست که بیشتر می خواهم در این باره بیندیشم.

نظریه پیچیدگی(Complexity theory) از موارد دیگری بود که برای درک و مدل کردن لایه های هستی برایم کشف گردید و بهمراه علم کلان داده ها (Big data) در عصر حاضر برایم کمک حال خوبی بودند تا در این جنگل اطلاعات ، جهان غیرخطی، آنتروپیک ...سردرگم نشوم.

دریافتم که بدلیل تنگای زبانی بشر از رازها نتوان براحتی سخن گفت.و بقول ویتکنشتاین  "آنچه درباره اش چیزی نتوان گفت بهتر است خاموشانه از کنارش گذشت".

 انسان طلبکار- انسان بدهکار(تز و آنتی تز)

 در این سفر کتاب ها گاهی مثل برخی فیلسوف مسلکان انسان طلبکاری بودم و گاهی مثل عارف مسلک ها بدهکار ، محل تلاقی تز و آنتی تز گونه اندیشه .دریافتم علم و فلسفه و دین مرزبندی هایی دارند و از علم نمی توان انتظار داشت به تمام سوال هایی ما پاسخ بدهد چون کارکرد علم چیزی دیگری است و فلسفه و دین چیزی دیگر. فلسفه برزخی است بین علم و دین و دین هم برخاسته از ایمان و باور قلبی و درد جاودانگی درد مزمن و همیشگی بشر.دریافتم "دل هم دلایلی دارد که عقل ابزاری از آن خبر ندارد" و زبان از بیان جهان های چند لایه درون من قاصر هست.بدنبال کتاب هایی هستم که در مرز بین عقل و شهود قدم می زنند.

کتاب هایی ناخواسته از برابر چشمانم رژه رفتند که "فرگشت داروین" بر آنها سایه انداخته بود. کتاب های علمی، کیهانشناسی ،فلسفی و روانشناسی . به نوعی محل منازعه و کشاکش متفکران دیروز و امروز.از داوکینز و دنیل دنت گرفته تا تامس نگل و پل دیویس و سایر فلیلسوفان  فیزیک و متافیزیک.  

شهود و واقعیت(Intuition & reality):

در این یکسال علاوه بر کتاب هایی واقعگرا و علمی بدنبال کتاب هایی بودم که شهودی و ادبی بودند تا من را از این وابستگی به یک جنبه دور نمایند و جنبه های شهودی وجودم را روشن نگه دارند. کتاب هایی نیز با من همراه بودند که مرا برای زندگی در لحظه و خودآگاهی و در سفر معنای زندگی و خوشبختی یاریگر باشند و نگذارند غرق شدن در باتلاق روزمرگی مرا از هوشیاری درونی غافل نمایند.

استعاره های هستی(Metaphor):

کتاب هایی هم بودند که به لیست من اضافه شدند که از اسطوره تا استعاره و البته واقعگرایی(علم و فلسفه) را در می نوردند. حالا بدنبال کتاب هایی هستم که استعاره های هستی را که در مرز بین اسطوره،استعاره و واقعیت هستند تبین می نمایند(اسطوره به منزله استعاره). چون استعاره روشی برای مدل کردن هستی هست که بدون آن خیلی از کتاب ها و متون ادبی و فلسفی و روانشناسی و خودیاری و دینی و عرفانی خالی می ماندند.نظریه های متعددی درباره استعاره مطرح شده است که مهمترین آن از Lakoff(زبانشناس شناختی) می باشد که از استعاره بعنوان منبع تفکر و استدلال برای درک پدیده ها و مسائل انتزاعی یاد می کند و نظریه کارل یونگ هم درخصوص انسان و سمبل هایش در این حوزه خواندنی هست.

چه باید کرد؟

در این یکسال هم نوشتم از آموخته ها و برداشت هایم گاهی در دفتر و گاهی در وبلاگ و گودریدز

سوال های زیادی در ذهن ام موج می زند همانگونه که تولستوی در پایان عمرش بعد از آن همه تلاش و نوشتن نتوانسته بود راضی شود و هنوز قانع نشده بود و دست به قلم برد و "اعترافات من" و "چه باید کرد" را نوشت.من هم در سهم کوچک خویش سوال های انباشته ای در ذهنم موج می زنند.

سوال اینجاست بعد از این همه خواندن و قورت دادن متن های خام و ناپخته در ذهن چه باید کرد؟ وقتی این همه خواندن به کتابی بدل نگشت و بالاتر از آن دردی از دردهای من و انسانهای پیرامونمان دوا نکرد و صرفا خواندن بود و در عمل جاری نگشت این دل قانع نخواهد شد.

یکی می گفت شخصی داشت کتاب بینوایان ویکتورهوگو را می خواند که فقیری در زد کمک خواست ولی به اطرافیان گفت من فعلا در بخش حساس داستان هستم مزاحم احساس شیرین من نشوید."درد اینجاست که درد را نمی شود به کسی حالی کرد"(دولت آبادی).

 سنجشگرایانه اندیشی(نقد کتاب و دیدگاه):

فعلا کتاب های زیادی در لیست مطالعه دارم ولی از این بین بدنبال کتاب هایی هستم درباره خود کتاب و نقد و تفسیر خود کتاب باشد. در این سالی که گذشت دریافتم باید جرئت نقد سنجشگریانه برخی کتاب ها را در سهم خویش داشته باشم. بقول یک دکتر روانشناس حداقل باید چهارصد تا کتاب ارزشمند و غنی بدقت خوانده باشم تا بتوانم از عهده عملی نقد و نظر متعارف بربیایم.

زمان بسرعت برق و باد می گذرد و ممکن هست یک روزی آلزایمر تمامی آموخته ها و خوانده هایم را با خودش بشوید و ببرد و این اضطرابی در وجود آدمی بوجود می آورد البته شاید این اضطراب ناشی از انباشت معلومات باشد که هنوز دردی از من دوا نکرده است و چنانکه باید اثرش را در عمق وجودم نگذاشته است تا آلزایمر نتواند آنرا ویران کند. ولی چه باید کرد روزی باید این خاکدان اثیری را ترک باید گفت چه با آلزایمر و چه بی آلزایمر. در ایستگاه آخر هست که "معنای زندگی" دوباره به سراغم خواهد آمد.

داستان زندگی ما:

آخر اینکه آموختم بیشتر کتاب ها و حتی مکانیسم مغز ما داستان سازی برای درک و مدل کردن هستی هست و در پایان هرکسی باید داستان زندگی خویش را بشکافد و بنگارد و گرنه به شعورش توهین کرده است. وقتی پیرامون خویش را می نگرم می بینم چقدر سوژه هایی هست که بکر و دست نخورده در دل زندگی و پیرامون من باقی مانده و مختص داستان زندگی من هست که باید پرتو نوری به آن تابیده شود و مثل مومی هنرمندانه بدان شکل داد و معنا را از دل آن بیرون کشید.اگر هزاران کتاب هم بخوانم ولی در سهم خویش نیاندیشیده باشم داستان زندگی من همچنان بکر و بایگانی شده خواهد ماند و DNA های وجودم رمز گشایی نشده خواهد ماند.

پی نوشت:

و بالاخره در کتاب حکمت بیقراری آلن واتس و قبل تر از آن از مولانا آموختم که :

جمله بی قراریت از طلب قرار توست / طالب بی قرار شو تا که قرار آیدت.

 

روزنوشت ها: (ریویوی نوشته شده برای پایان 2019 در (goodreads

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۸ ، ۱۱:۳۰
محمد نصیری

مرداب روح نوشته جیمز هولیس (از یونگ پژوهان معروف) که پیام اصلی آن در جمله‌ای نهفته است که روی جلد این کتاب ذکر شده: رنج‌ها حرف‌های جذابی برای گفتن دارند. این کتاب بیان می‌دارد تمامی رنج‌هایی که انسان در زندگی با آن مواجه است و این رنج‌ها را احوال مردابی می‌نامد، باعث رشد و تعالی روح می‌شوند اگر حرف و هدف آن رنج را با کندوکاو دریابیم.

 زیباترین انسانهایى که تا کنون شناخته ام، آنهایى بودند که شکست خورده بودند، رنج میکشیدند، دچار فقدان شده بودند و با این حال، راه خود را از اعماق درد و رنج گشودند و بیرون آمدند. این افراد، یک حسى از قدردانى، حساسیت و فهم زندگى داشتند که آنها را پر از شفقت،ملایمت و توجه عمیق و عاشقانه میکرد.زیبایى این افراد، اتفاقى و بى سبب نبود.... 
#
الیزابت کوبلر 

گزیده هایی از کتاب: 


رنج لازمه رشد و بلوغ روحی است. بدون رنجْ انسان، ناآگاه، نابالغ، وابسته، ضعیف و محدود می‌ماند.

گناه ما این نیست که روان‌رنجور یا خودخواه هستیم؛ ما مقصریم چون با اینکه می‌دانیم روان‌رنجور یا خودخواه هستیم، شهامت یا اراده تغییر دادن خود را نداریم.

به عقیده پاسکال ما چیزی نیستیم مگر نی‌های شکننده و نازک که دنیای بی‌اعتنا می‌تواند به سادگی ما را بشکند و با وجود این ما نی‌های متفکری هستیم که می‌توانیم با جهان هستی متحد شویم و معجزه کنیم.

«
من آنچه بر من روی داده است نیستم؛ من آن چیزی هستم که تصمیم می‌گیرم باشم»

این دنیا زمانی به من تعلق پیدا می‌کند که دیگر به آن نچسبم.
پادتن ترسِ از دست دادن دنیا، رها کردن آن است. پادتن تنهایی، در آغوش کشیدن تنهایی است. چنانکه در هومیوپاتی، بیماری توسط خوردن کمی از خود سم بهبود می‌یابد.

تازمانی که رنج «من آنچه بر من روی داده است نیستم؛ من آن چیزی هستم که تصمیم می‌گیرم باشم» را تحمل نکنیم، نمی‌توانیم از محدوده‌های گذشته فرا برویم

بسیاری از ما تحت‌تأثیر بار «افسردگی زنده» یا حتی «افسردگی خندان» هستیم. در این نوع افسردگی موفق می‌شویم به اندازه کافی خوب کار کنیم؛ اما روح بسیار گران‌باری را حمل می‌کنیم و هرگز سبک‌بالی را که بخشی از سفر است تجربه نمی‌کنیم. این نوع افسردگی که شایع است و اغلب تشخیص داده نمی‌شود، زندگی شخص را فرسایش می‌دهد. ما با داشتن احساس بی‌ارزشی و بی‌کفایتی در مقابل چالش‌های زندگی، درحقیقت با این نوع افسردگی همدست می‌شویم.
وظیفه بی‌چون و چرای ما در این مرداب آن است که به اندازه کافی آگاه شویم تا تفاوت میان آنچه را که در گذشته بر ما روی داده است و آن کسی که در حال حاضر هستیم تشخیص دهیم. هیچ‌کس تا زمانی که اذعان نکند: «من آنچه بر من رفته است نیستم؛ من آنچه انتخاب می‌کنم هستم» از لحاظ روان‌شناسی پیشرفت نمی‌کند. چنین شخصی می‌تواند تشخیص دهد کمبودهای دوران کودکی ذاتی نیستند؛ بلکه نتیجه شرایطی خارج از کنترل کودک هستند. آنگاه می‌تواند انرژی زندگی را که قبلا مسدود شده است جاری سازد.

دانلود خلاصه کتاب

***

دانلود متن کامل کتاب

----------
پی نوشت:

Swamplands of the Soul

Suffering has something to say by Jamse Hollis
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۸ ، ۱۷:۳۱
محمد نصیری

سوالی که درباره هستی ، انسان ، علم و آگاهی و ده ها موضوع مهم هستی مطرح هست این هست که اینها چه چیزی نیستند این گونه نگاه به مسائل و موضوعات مهم جهان هستی می تواند ما را از سردر گمی و نظام پیچده آن کمی سبکتر نماید تا با حذف زوائد دست و پاگیر هستی بتوان به یک تعادل در مدل کردن معنای هستی و انسان رسید .اگر بخواهم این سوال را بشکل کلاسیک خویش مطرح کنیم اینکه جهان و انسان چه چیزی هست شاید در مقام هستی که شاکله آن برای ما قابل دسترس هست بتوانیم به جمع بندی هایی برسیم ولی در بخش غیر قابل تفسیر هستی و انسان با تقابل بین فیزیک و متافیزیک مواجهیم و اینجاست که زوائد هر دو اینها را حذف کرد تا به یک درک متعادل از هستی رسید اینکه

علم چه چیزی نیست؟

فلسفه چه چیزی نیست؟

متافیزیک چه چیزی نیست؟

خدا چه چیزی نیست؟

انسان چه چیزی نیست؟

آگاهی چه چیزی نیست

خوشبختی چه چیزی نیست

و معنای هستی چه چیزی نیست.....

"پاپ از میکل آنژ پرسید :راز نبوغت را به من بگو.چگونه مجسمه ی داوود ،شاهکار تمام شاهکارها را ساختی؟
جواب میکل آنژ این بود:ساده است،هر چیزی را که داوود نبود تراشیدم. "

ما بدرستی نمی دانیم چه چیزی عامل شناخت کامل حقیقت هست و یا بدرستی نمی دانیم چه چیزی عامل موفقیت ماست یا عامل خوشحالی پایدار ماست ولی با قطعیت می توانیم بگوییم چه چیزی موفقیت یا شادی ما را ویران می کند.این درک با وجود سادگی اش ، بسیار اساسی است دانستن منفی (شناخت نبایدها) بسیار قدرتمندتر از از دانستن مثبت(شناخت بایدها) است.

(نقل بخشی از مطلب از کتاب هنر شفاف اندیشیدن)   

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۸ ، ۲۰:۵۰
محمد نصیری

میزان سنجش سعادت ابدی در چیست؟

حُـسـن عـاقـبـت و تـوفـیـق ربـانـی، مـسـتـنـد بـه عـنـایـت خـداونـدی اسـت. بی‌تردید نمی‌توان میان سعادت ابدی و طاعات و عبادات تکلیفی که انجام می‌دهیم، رابطهٔ علیت ضروری وجود داشته باشد؛ یعنی نمی‌توان گفت: «من که عبادات شخصی خود را بجا آورده‌ام و هر خدمتی که برای صلاح جامعه می‌توانستم، انجام داده‌ام، پس قطعی است که من سزاوار سعادت ابدی هستم و هیچ تردیدی در لیاقت من برای ورود به اشعهٔ خورشید عنایت ربانی وجود ندارد»! این حقیقت را باید پذیرفت که حساسیت «منِ» آدمی در حدی است که می‌تواند در برابر یک از میلیارد میلیارد کار نیک یا بد، بازتاب نشان دهد. بنده بارها به مثال باسکول (وسیلهٔ سنجش وزن‌های سنگین) اشاره کرده و گفته‌ام: «من» یا «شخصیت» یا «روحِ» آدمی، باسکول نیست که در توزین پنجاه یا شصت تن بار، به اختلاف ده کیلوگرم یا کمتر یا بیشتر، حساسیت و بازتاب نشان دهد. این «من»، همان است که یک ده میلیاردم ثانیه، عمر مزون و هایپرون را در ذرات بنیادین اجسام در مجرای محاسبه قرار می‌دهد. بنابراین، یک لحظه انحراف ذهن آدمی در نیت، ممکن است عبادت سالیان متمادی را پوچ کند. علاوه بر این، انجام تکالیف و ایفای حقوق در امتداد زندگی، موجب آن نیست که انسان از خدا طلبکار شود، بلکه مقتضای عبودیت و پوشیدن لباس وجود و احساس وابستگی به مقام شامخ ربوبی است که باید ما را به انجام تکالیف و ایفای حقوق وادار کند. اینکه حافظ می‌گوید: «تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست»، باید بیشتر دقت شود، زیرا اگر منظور از تکیه بر تقوا و دانش این باشد که انسان در نظر بگیرد که خداوند سبحان وعده فرموده است که هر کس تقوا بورزد و هر کس معرفت خالصانه بیندوزد، او را هدایت فرموده و سعادت را نصیب او خواهد ساخت، نظر مزبور نه تنها کفر نیست، بلکه از جهتی انسان را به سوی تلاش و تکاپو می‌کشاند. آری، اگر قضیه چنین باشد که انسان خیال کند تقوا و دانشی که اندوخته است، به خودی خود و بدون نیاز به تأیید و توفیق الهی، باید به منزلهٔ علت تامه‌ای باشد که هدایت و سعادت، معلول قطعی آن است، در این صورت، اگر مشیت و عنایت خداوندی را به کلی کنار بکشد، قطعی است که با این طلبکاری از خدا و تعیین تکلیف بر آن ذات اقدس، از صراط مستقیم منحرف می‌شود.

محمدتقی جعفری، مجموعه آثار ۶- خلوت انس (تحلیل اندیشه‌ها و شخصیت حافظ)، ص ۷۵۵ و ۷۵۶

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۸ ، ۱۸:۰۸
محمد نصیری


هر انسانی به حکم انسان بودن، فارغ از شغل و پیشه اگر بخواهد زندگی آرمانی داشته باشد،
باید در سه حوزه چیزهایی بداند:


یکم، ادبیات جهانی: شعر، رمان، نمایشنامه و سناریو فیلم و... .
من فقط در ادبیات جهانی یک انسان‌شناسی عمیق را می‌یابم، بیشترین تاکید من بر رمان و شعر است.


دوم ،فلسفه: بخش‌هایی از فلسفه را همه باید بدانند، ولو به شکل آماتوری؛ اما آماتور قوی، وگرنه کمیت زندگیشان دیر یا زود لنگ خواهد شد. این به معنای متخصص فلسفه شدن نیست.
بخش‌هایی از معرفت‌شناسی، بخش‌هایی از مابعدالطبیعه، بخش‌هایی از فلسفه زبان، بخش‌هایی از فلسفه ذهن، بخش‌هایی از فلسفه عمل، بخش‌هایی از فلسفه اخلاق، بخش‌هایی از فلسفه دین.
ما دیر یا زود به حکم انسان بودن به اینها نیاز داریم.


سوم،‌ روانشناسی: یک بخش عظیمی از دستاوردهای روانشناسان را همه باید به‌صورت آماتوری بدانیم.

"مصطفی ملکیان"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۸ ، ۱۵:۰۳
محمد نصیری

ارزش افزوده در زبان مقصد-دستاوردهای ترجمه

زیاد شنیده ایم که در ترجمه بسیاری از لطافت های متن اصلی از دست می رود. در اینجا با مثالهایی از مهمترین ترجمه های ادبی فارسی سعی می کنم بر آنچه که در ترجمه بدست می آید تاکید کنم. 

 

مترجم ادبی بازرگانی است که ادویه ای را از سرزمینی دور می آورد، در این سفر، نمک هفت دریا بر آن چاشنی نشسته، رطوبت انبار کشتی در آن اثر کرده، آفتاب هفت صحرا بر مغز آن تابیده و خلاصه شیره جان نویسنده به هزار شیوه خوش و ناخوش، خواسته و ناخواسته عمل آمده است تا به زبان مقصد برسد...این محصول عجیب را باید با معیار شراب کهنه قضاوت کرد نه شیر تازه!(دکتر ایمان فانی)

 

مطالعه متن کامل

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۸ ، ۱۶:۰۷
محمد نصیری

نام تمام پرنده هایی که در خواب دیده ام
برای تو در این جا نوشته ام
نام تمام آنهایی را که دوست داشته ام
نام تمام آن شعر های خوبی را که خوانده ام
و دستهایی را که فشرده ام
نام تمامی گل ها را
در یک گلدان آبی
برای تو در این جا نوشته ام
وقتی که می گذری از این جا
یک لحظه زیر پاهایت را نگاه کن
من نام پاهایت را برای تو در این جا نوشته
 

-----

خطاب به پروانه ها-رضا براهنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۸ ، ۱۷:۴۱
محمد نصیری