دیرآموختهها، تمام آن چیزی است که در طول این سالها دیر آموختهام و حسرت خوردهام که کاش زودتر آموخته بودم.
لینک دانلود فایل پی دی اف دیرآموختهها
(شعبانعلی)
دیرآموختهها، تمام آن چیزی است که در طول این سالها دیر آموختهام و حسرت خوردهام که کاش زودتر آموخته بودم.
لینک دانلود فایل پی دی اف دیرآموختهها
(شعبانعلی)
زیبا
زیبا هوای حوصله ابری است
چشمی از عشق ببخشایم
تا رود آفتاب بشوید
دلتنگی مرا
زیبا
هنوز عشق
در حول و حوش چشم تو می چرخد
از من مگیر چشم
دست مرا بگیر و کوچه های محبت را
با من بگرد
یادم بده چگونه بخوانم
تا عشق در تمامی دل ها معنا شود
یادم بده چگونه نگاهت کنم که تردی بالایت
در تندباد عشق نلرزد
زیبا
آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را
احساس می کنم
آنگونه عاشقم که نیستان را
یکجا هوای زمزمه دارم
آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است
زیبا
چشم تو شعر
چشم تو شاعر است
من دزد شعرهای چشم تو هستم
زیبا
کنار حوصله ام بنشین
بنشین مرا به شط غزل بنشان
بنشان مرا به منظره ی عشق
بنشان مرا به منظره ی باران
بنشان مرا به منظره ی رویش
من سبز می شوم
زیبا
ستاره های کلامت را
در لحظه های ساکت عاشق
بر من ببار
بر من ببار تا که برویم بهاروار
چشم از تو بود و عشق
بچرخانم
بر حول این مدار
زیبا
زیبا تمام حرف دلم این است
من عشق را به نام تو آغاز کرده ام
در هر کجای عشق که هستی
آغاز کن مرا
دانلود دکلمه زیبا با صدای خسرو شکیبایی
------
نوشتن، هزار و یک فایده دارد. یکی از فواید نوشتن آن است که فرصت خوبی برای نظم بخشیدن و پیراستن اندیشههای نویسنده به وجود میآورد. با نوشتن میتوان اندیشید و اندیشههای خود را از غربال خود انتقادی گذراند و در ویترین واژهها گذاشت. آن گاه از بیرون، به آن چه در ذهن گذشته نگاه کرد و زشت و زیبای آن را بهتر دریافت. با نوشتن میتوان یاد داد، یاد گرفت، به خاطر سپرد، حتی از یاد برد و در نهایت این که با نوشتن میتوان وزن و ارزش سرمایهها یا دل مشغولیهای فکری و فرهنگی خود را بهتر شناخت. شاید به همین خاطر است که عدهای مدعیان عرصه فکر و فرهنگ، از نوشتن طفره میروند.
شاید بیراه نباشد اگر گفته شود آرامش، مشترکترین مقصد و مقصود همه انسانهای سراسر تاریخ است. آرامش، آرزوی مشترک همه انسانها است، و البته آرزویی دیریاب و دشواریاب و حتی گاه دستنیافتنی. هر گام که به آرامش نزدیکتر میشویم، او از ما دورتر میشود و هر چه بیشتر در پیاش میدویم سرگردانتر میشویم. نهاد ناآرام انسان، در جستوجوی کیمیای آرامش، هزار راه رفته است و هزار راهِ نرفته در پیش دارد.
تاریخ رقتانگیز زندگی بشر، آینه آوارگیها و سرگشتگیهای او برای دست یافتن به اکسیر آرامش است. بشر برای به چنگ آوردن این کیمیای ناب، گاه به دامن شعر و موسیقی آویخته و گاه سر به بیابان فلسفه و عرفان گذاشته؛ روزی دل به طوفان عشق سپرده و روزی دیگر خود را در آغوش دین انداخته؛ چندی سر بر بالین اسطوره و افسانه نهاده و چندی در پی آواز حقیقت دویده؛ چندی بر اسب شهوت و قدرت تاخته، و چندی به سراب شهرت و ثروت چشم دوخته است. اما افسوس که هر چه هست سراب است و جز آرامشی کوتاه و گذرا نمیبخشد. دریغ از جرعهای آرامش زلال و بیزوال که دل بیقرار او را تسکین دهد و آتش درون او را فرو بنشاند. نفس برآمد و کام از تو بر نمیآید.
مولانا گفته
جمله بیقراریت از طلب قرار تست طالب بیقرار شو تا که قرار آیدت.
آلبرکامو از آن دسته افرادی است که در طول تاریخ به تمام معنا دوست داشتنی است. یکی از کسانی که به جد درباره ارزش زندگی در طول تاریخ کار کرده، آلبرکامو بوده است. کامو معتقد بود که اگر فلسفه تمام سوالات مرتبط با زندگی را پاسخ دهد، اما در مقابل این سوال مهم که "چرا نباید خودکشی کرد" جوابی نداشته باشد، رسالت خود را به انجام نرسانده است.
افسانه سیزیف:آلبرکامو
به نقد مدرنیته و انسان متجدد می پردازد. در واقع، احساس پوچی و شوریده دلی نتیجه فقدان معنا و گسترش نیست انگاری درون جامعه مدرن است. روند تحدد مآبی معاصر افسون زدایی را با خود می آورد و پی دیوارهای پوچی را می ریزد سیزیف ( یا مورسو) شاهد و قربانی تکرار کسل کننده زندگی (ماشینی - مکانیکی) یک نواخت می باشد و در گرداب تا آرامی و عدم شورو شوق کشیده می شود. دلشوره (هایدگر) ، تهوع (سارتر) واز خود بیگانگی (مارکس) حالت های روحی فرد عصر مدرنیته را بیان می کنند.
اگر به متن این اثر بیشتر دقت کنیم متوجه می شویم که کامو مدام به اندیشمندانی چون هایدگر ، یاسپرس ، گیرکه گور، چستوف ، داستایوسکی ، شوپنهاتر و نیچه ارجاع می کند، یعنی او به کسانی که ارزش ها و عقاید مدرن را نقد کردند متوسل می شود زیرا کامو خود را با آنان کم و بیش هم عقیده با «خویشاوند» می داند ...
(از پیش گفتار)
مجازاتی که سیزیف در افسانه یونانی گرفتار آن شد بخاطر گناهی مجبور بود هر روز سنگ را به بالای کوهی ببرد که دوباره به پایین می غلتید، سیزیف نماد کار پوچ و بی معنا بود.این پوچی به خاطر تکرار ابدی یک فعالیت مشخص نیست؛ بلکه به علت بی نتیجه بودن این فعالیت است . هر بار که سنگ به پایین کوه می غلتد ، همه چیز به نقطه ی صفر بازگشته و مانند گذشته است؛ جز اینکه سیزیف، فرسوده تر از قبل است .
یکی از مؤثرترین شیوهها برای یادگیری رموز ترجمه، بررسی ترجمههای ممتاز است. این، کلیدیترین و کارسازترین نکته و توصیهای است که بیشتر مترجمان ممتاز و معلمان کهنهکارِ ترجمه، بهاتفاق، بر آن تأکید میکنند. بررسی ترجمههای ممتاز، یعنی کنار هم قرار دادنِ متن اصلی و ترجمهٔ آن، و دقت در ظرایف و لطایف کار مترجم، و آموختن نکتههای باریکتر از مو که در هیچ کتابی نوشته نشده است. معمولا به این روشِ بررسی ترجمهها، «مقابله» میگویند؛ من از آن به «مشق ترجمه» تعبیر میکنم.
دانشجویان، پژوهشگران، و همهٔ کسانی که به مهارت ترجمه علاقه یا نیاز دارند، پس از فراگیری اصول کلیِ ترجمه، با مقابلهٔ گزیدهٔ ترجمههای ممتاز با متن اصلی، میتوانند مسیر دشوار و ناهموار ترجمهآموزی را سریعتر و آسانتر طی کنند؛ البته مقابله، اصول و مقدماتی دارد؛ تنوع موضوعیِ ترجمهها، شناساییِ مترجمان ممتاز، تشخیص و تهیهٔ مناسبترین آثار آنها، و تهیهٔ متون اصلیِ مرتبط، از مهمترین مقدمات این فرایند است. از اینها که بگذریم، به دست آوردن متون اصلی، کنار هم قرار دادن ترجمه و متن اصلی، و جابجاییِ مکرر میان آن دو، کاری دشوار و طاقتفرساست و جز با عشق و اشتیاق، تحملکردنی نیست.
گزیده: "همه چیزهای عظیم و مهمی که میشناسیم کار عصبیهاست. همهی مکتبها را آنها بنیان گذاشتهاند و همه ی شاهکارها را آنها ساختهاند و نه کسان دیگر. بشریت هرگز نخواهد فهمید که چقدر به آنها مدیون است و بخصوص آنها برای ارائه این همه چیز به بشریت چقدر رنج کشیدهاند. ما از شنیدن موسیقی خوب، از دیدن نقاشی زیبا لذت میبریم، اما نمیدانیم که برای سازندگانشان به چه بهایی تمام شدهاند، به قیمت چه بیخوابیها، چه گریهها، چه خندههای عصبی، چه کهیرها، چه آسمها، چه صرعها، و چه مقدار اضطراب مرگ که از همه آنهای دیگر بدتر است."
رمان 3هزار و هشتصد صفحه ای "در جستجوی زمان از دست رفته" مارسل پروست. نوشتن این شاهکار بزرگ ادبی چهارده سال به طول انجامیده است که ترجمه آن نیز توسط مرحوم سحابی چندین سال به طول انجامیده است به نوعی بزرگترین پروژه نگارش و ترجمه کتاب بوده است.
این کتاب در هفت جلد با عناوین کتاب طرف خانهسوان، کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا، کتاب طرف گرمانت 1 و 2، کتاب سد و موعموره، کتاب اسیر، کتاب گریخته و کتاب زمان بازیافته تالیف شده است. مارسل پروست در این کتاب با تحلیل روان شناسانه ی شخصیت های داستان بر جذابیت آن بیش از پیش افزوده است. کتاب در جستجوی زمان از دست رفته به همت مهدی سحابی ترجمه و در هفت جلد توسط نشر مرکز به چاپ رسیده است.
کتاب در جستجوی زمان از دست رفته اثر سترگ یک انسان بیمار است. اثر نویسنده ای که برخی از تکان دهنده ترین صحنه های کتابش را به بیماری اختصاص داده است؛ که تصویرهایی بسیار سخت و آکنده از درماندگی از بیماران ترسیم می کند؛ که از بیماری ها با زبانی اساطیری اما همچنین فنی سخن می گوید، زبان کسی که خود می داند و از نزدیک حس کرده است که عادت و الفت به بیماری یعنی چه، و شهر عظیم تخیلش را با خلوص و با هزل از چهره های پزشکان، متخصصان خونسرد با حسودی انباشته است که اسنوبی محافل اشرافی آنان را دوره می کند و از ستایش و ارج درخور «اهل علم» برخوردارند. اثر نویسنده ای است که پیوند ناگسستنی بیماری و مرگ را به چشم دیده، و با غایت مهربانی روزی را زیر نظر گرفته است که مرگ در تن بینوای رنجور کسی که دوست می داریم خانه می کند تا او را بکشد، که حضور مرگ را در لحظه ای دیده است که بیماری، تازگی شگرف محدودیت های برگشت ناپذیر را بر زندگی تحمیل می کند؛ آنچنان که مردن خود را نه در لحظه ای که آدم می میرد، بلکه ماهها و گاهی سالها پیش از آن می بینیم، هنگامی که مرگ چون غریبه ای که می رود و می آید و شبی به نظر می رسد که برای همیشه رفته است اما فردایش باز می گردد، با همه کراهتش در خانه مان ماندگار می شود.
یوهان گوتلیب فیشته در کتاب مقصود انسان، تضادی را در شناخت بشری مطرح می کند و در کتاب به وسیله ی استدلال های خود راه حلی برای این تضاد پیدا می کند.
در علم سعی ما بر این است که هر پدیده ای را تببین علّی کنیم و به این نتیجه برسیم که رخ دادن هر پدیده ای در جهان ضروری است و از عللی پیش از خود به وجود آمده است. اگر بخواهیم این گزاره را تعمیم بدهیم به این موصوع می رسیم که خود رفتار من هم(به عنوان یک انسان) بر اساس عللی بیرونی شکل می گیرد. تضاد در این نقطه شکل می گیرد این نگاه، با احساسی که من از خود دارم در تضاد است. من احساس می کنم که مختارانه می اندیشم و عمل می کنم. اما علم به من چیز دیگری می گوید. در این میان کدام یک را باید پذیرفت احساس خودم یا علمی که در ابتدای متن ذکر شد.
فیشته پاسخ اول را می پذیرد، پاسخی که او را از بند دانش خود می رهاند.
" با این بصیرت، ای میرا آزاد شو، برای همیشه از هراسی که تو را خوار و آزرده ساخته بود رها گرد! دیگر از ضرورتی که تنها در اندیشه ی خودت وجود دارد بر خود ملرز؛ دیگر از له شدن زیر بار چیز هایی فقط فرآورده های ذهن خودت اند مهراس؛ دیگر خود را، ای وجود اندیشا، در رده ی اندیشه هایی که از تو می جوشند جای مده. تا زمانی که توانستی بر این باور باشی که نظامی از چیز ها، بدان گونه که توصیفشان کردی، بیرون از تو، و مستقل از تو وجود دارند، و تو خود ممکن است فقط حلقه ای باشی چنین هراسی بی مایه نبود. اما اکنون که دیدی که تمامی این ها فقط در تو و از طریق تو وجود دارند؛ بی شک تو دیگر از انچه که می دانی توست هراسی به خود راه نخواهی داد. "
هدف نویسنده واقعی دور نگه داشتن مردم از ناامیدی هست.
اگر مردم تحت تاثیر نوشته های شما زندگی کردن را انتخاب کنند یعنی درکارتان موفق هستید.
سارا منگوسو
ارسطو، این فیلسوف جامع و اندیشمند بزرگ همه دورانها را، معلم اول نام نهادند. و این البته نشانگر مقام فاخر معلمی است. اکنون، میسزد که ما کرونا را معلم آخر بنامیم. اما چنان که در تعبیر انگلیسیزبانان آمده، آخرین، فروترین نیست و بسا که فراترین باشد. معلم آخر، اینجا نشانگر آخرِ معلمی است. اما آموزههای این معلم آخر کدامند که او را شایسته این نام میکنند؟
🔹نخست، کرونا تصویر ما را از جهان دگرگون کرد. او نشان داد که جهان اسرارآمیز است و این را عیان کرد که چگونه طومار حیات بشر، با همۀ طول و عرض تمدنش، میتواند با خُردپایی ناچیز در همپیچیده شود و همچون پاره کاغذی، مچاله و به دور افکنده شود. آدمی باید بیاموزد که جهان پر از اسرار ناشناخته است و او در غار هزارتویی گام میزند که از هر کنارهاش رازی بیرون میجهد و تا کرانه سر میکشد. او همچنین نشان داد که در این جهان، ماده و معنا در هم خلیدهاند و جسم و جان در هم پیچیدهاند؛ چنان که جان گران تو در گرو جسمی ارزان و ناچیز چون کروناست. و ما چه به خوبی آموختیم که پاسداشت جان، در گرو چشمداشت به پاکیزگی در جسم است.
🔹دوم، کرونا معرفتشناسی ما را تحول بخشید. او نشان داد که واقعیتهایی در جهان وجود دارند که نمیتوان آنها را نادیده گرفت و از آنها عبور کرد، بلکه باید در برابر آنها سرفرود آورد. سازهگرایان کجایند تا ببینند که همه چیز ساختۀ ذهن ما نیست و واقعیتهایی سترگ وجود دارند که راه ما را میبندند و ما را به شناخت خود وامیدارند. آری این ذهن خلاق ماست که باید جامهای درخور قامت این واقعیتها بدوزد، اما نه جامهای برای هیچ کس و هیچ چیز. ما هستیم که با سازههای ذهنی خود، کرونا را معلم آخر مینامیم، اما آیا این اسم بیمسمایی است؟
🔹سوم، کرونا اخلاق و ارزشها را زیر و رو کرد. او یک برابریخواه بزرگ است. او برابری انسانها را در برابر دیدگان ما قرار داد. او نیز همچون مادرش، مرگ، نشان داد که همه در برابر قانون او برابرند و هیچ کس برابرتر از دیگری نیست. در چشم او پاپ و پیرو یک حکم دارند. او شاه را بر همان زمینی میکوبد که گدا دیرزمانی بر آن زیسته است.
فراتر از این برابریخواهی، کرونا «من» را به «ما» تبدیل کرد و به خوبی نشان داد که انسانها نه تنها برابر بلکه تنگاتنگ در بر یکدیگرند و سرنوشت همۀ آنها چون تاروپودی در هم پیچیده است. چنین نیست که اگر کسی گلیم خویش را از آب برگیرد، بتواند در گوشۀ عزلتی، مأوی بگیرد و در حباب بستۀ خویش زندگی کند. یا همه با هم زنده میمانید یا همه با هم میمیرید؛ این است آموزه سترگ کرونا. با این آموزش، او کلید طلایی اخلاق را در دستان ما نهاد. این کلید طلایی، غلبه بر خودمحوری است و در این سخن حکیمانه جلوهگر شده است که آنچه را بر خود نمیپسندی بر دیگران مپسند.
🔹سرانجام، باید گفت که کرونا یک مربی حاذق است. پنجه در پنجه تو مینهد و بر زمینت میافکند تا برخیزی و از ضعف قدرت بسازی. چند صباحی تو را منکوب میکند تا با او مبارزه کنی و به این ترتیب، نیروهای ناشناختۀ خویش را بشناسی. او سرانجام پشت خویش را به خاک خواهد نهاد تا تو قدرت خود را بازیابی. این ترفند او برای رشد تو است. او باز روزی از روزنی دیگر و با نامی دیگر به تو حملهور خواهد شد. او میآید تا غرور تو، این قدرت پوشالی را در هم بشکند و قدرت واقعی تو را از نهادت بیرون کشد. آری، کرونا معلم آخر است.
#دکتر خسرو باقری، استاد فلسفه تعلیم و تربیت دانشگاه تهران
شوپنهاور: هر نفسی که فرو میبریم، مرگی را که مدام به ما دستاندازی میکند، پسمیزند… . در نهایت این مرگ است که باید پیروز شود زیرا از هنگام تولد، بخشی از سرنوشت ما شده و فقط مدت کوتاهی پیش از بلعیدن طعمهاش، با آن بازی میکند.
بااینهمه، ما تا آنجا که ممکن است، با علاقهی فراوان و دلواپسی زیاد به زندگی ادامه میدهیم، همان جور که تا آنجا که ممکن است طولانیتر در یک حباب میدمیم تا بزرگتر شود، گرچه با قطعیتی تمام میدانیم که خواهد ترکید.
اروین دیوید یالوم – کتاب درمان شوپنهاور