اضطراب معنا

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

کیمیاگران واقعی سرب را به طلا تبدیل نمی کنند بلکه آنها جهان را به کلمات تبدیل می کنند(ویلیام گاس)
------
کسی که به بیرون می‌نگرد رویاپردازی می‌کند، کسی که به درون می‌نگرد بیدار می‌شود.(یونگ)
------
در این منزلگاه تلاش می شود گوشه ای از آموخته های خویش را برای جستجو ی معنای زندگی که گاها اضطرابی در درون آدمی بوجود می آورد بنگارم.ما دائما در حال مدل کردن هستی برای آرایش جدیدی از افکار خویش برای جستجوی حقیقت ایم ولی حقیقت سیال هست و ما دائما پی آواز حقیقت میدویم اما حقیقت گریزپاست و رسیدنی درکار نیست.

۲۸ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

نیاز نیست که ایمان خود را فریاد کنم
این درختان (که با هزار زبان) گنگ و خاموش اند
و این خاک پرگل و ریحان
که گوشهای دراز علف را هر سو پهن کرده است
خود از هر خطیبی گویاتر اند
این ستارگان، با فروغ بی پایان
همه لب فروبسته اند
و تپه ها و دشتها دم فروبرده اند
اما همه بی زبان از خدا سخن می گویند.



(چارلز هنسن تاون)

365روز با ادبیات انگلیسی- دکتر الهی قمشه ای

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۸ ، ۱۵:۳۲
محمد نصیری

زندگی ما بر صحنۀ عالم چیست
یک نمایشنامه، یک سوک نامه، یک تعزیه
و شادیهای ما: رِنگ تندی است از اطوار موسیقی
برای تقسیم نقشها میان بازیگران
و رحِمِ مادران ما: اتاق تعویض لباس
جایی که ما برای شرکت در این کمدی درامِ کوتاه
جامۀ مناسب می پوشیم.
و تماشاگرانْْ فرشتگانِ آسمان اند
که با خرد و بصیرت کامل نشسته اند
و هردم در دفترِ نقشِ هر کس شماره ای رقم می زنند
و خطای بازیگران را بدان معین می کنند
و گورهای ما
که ما را از چشمهای فراگیر خورشید پنهان می کنند
همان پرده است که در پایان بازی فرو می افتد
و بدین سان ما تا پایان نمایش بر صحنه می خرامیم
و همه چیز طنز و مطایبه است
مگر مرگ که امری کاملاً جدی است.
(سر والتر راله)

365روز با ادبیات انگلیسی -دکتر الهی قمشه ای

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۸ ، ۱۵:۳۰
محمد نصیری

حرف و صوت و گفت را بر هم زنم /

تا که بی این هر دو با تو دم زنم  (مولوی)

می گفت سکوت ترجمه زبان خداوندی است.

سکوتی که رمز بزرگی هستی را در خود دارد

و خداوند صرفا با زبان هستی و آفریده  هایش با بشر سخن گفته است

چنان سکوتی در این میانه حکمفرماست که دل سنگ را به رحم می آورد

سکوتی بس سنگین و سهمگین تر از اخم بین دو دلداده

بشر در تقلا و دست پا زدن برای شنیدن پیام مستقیم و بی واسطه خداوند برای درمان درد جاودانگی خویش هست که نکند در هستی تنها مانده باشد و آخر هم با مرگ خویش نیست و فانی شود و این اضطراب شدیدی در دل او ایجاد کرده است.

در این اضطراب جاودانگی برای همین هستی را با فریاد بلند خویش مورد هجمه سوال ها و انتقاد های تند و تیز قرار می دهد.

این چه جهانی هست که هیچ صدایی از آفریدگارش بلند نمی شود و همه اش سکوت هست و باز هم سکوت.

این چه غوغایی هست که در عالم به پا شده ولی خبری از صاحب غوغا نیست.

ولی از ذره گرفته تا کهکشان مست این صاحب غوغاست.

و ذره ای نیست که در این عالم قرار داشته باشد همه اش در حال جنب و جوش اند آنهم با نظم و قوانین خاص ریاضی و فیزیک

تناسبات و زیبایی های چنان در هم آمیخته و نقاشی شده اند انگار می خواهند پیامی را به بشر منتقل کنند.

به هر گوشه ای که نگاه می کنی کتابی از حرف در دل خویش پنهان کرده است چقدر عمیق، هر ورق اش دفتری است معرفت کردگار.

بشر می خواهد با آفریدگارش سخن بگوید با نماز و دعا و نیاز و حتی فریاد

اما گاهی این ها حرف و صوت و لقلقه زبانی بیش نیستند

سکوت سهمناکی در هستی حکمفرما شده و این سکوت  انسانی می طلبد که حرف و صوت اش هستی را پریشان نکند

بلکه از عمق جان با معمار هستی سخن بگوید انگار که سمفونی سوزناک عشق در درونش ترتیب داده شده است اما خبری از آن در بیرون اش نیست

ولی  شعله های آن در آنسوی پرچین های زمان برای بیداردلان عالم قابل شنیدن باشد بدون اینکه حرف و صوتی از بین لب ها و زبان بیرون آمده باشد و مثل ذکر "لاالله الا اله" لب تکان نمی خورد.

و بقول مولانا:

حرف چه بود تا تو اندیشی از آن / حرف چه بود خار دیوار رزان 

حرف و صوت و گفت را بر هم زنم/ تا که بی این هر سه با تو دم زنم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۸ ، ۱۸:۰۵
محمد نصیری

اگر از غوغای عالم و اشتغالات باطل دنیوی دمی آسوده شویم

درختان را به هزار زبان سخنگو می‌یابیم

و از جوبیارها کتاب می‌خوانیم

و از سنگ موعظه می‌شنویم

و نشان خیر و خوبی را در هر چیز مشاهده می‌کنیم.

(شکسپیر)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۵۲
محمد نصیری

دنیا مانند پژواک اعمال و خواستهای ماست. اگر به جهان بگویی: ”سهم مرا بده...“ دنیا مانند پژواکی که از کوه برمی گردد، به تو خواهد گفت: ”سهم مرا بده....“ و تو در کشمکش با دنیا دچار جنگ اعصاب می شوی. اما اگر به دنیا بگویی: ”چه خدمتی برایتان انجام دهم؟...“ دنیا هم به تو خواهد گفت: ”چه خدمتی برایتان انجام دهم؟

دکتر وین دایر

پی نوشت: این جهان کوه است و فعل ما ندا    سوی ما آید نداها را صدا (مولوی)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۸ ، ۱۵:۳۸
محمد نصیری

هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود

وارهد از حد جهان بی حدو و اندازه شود

(مولوی)

پرسید سخن تازه چیست؟

گفتم  سخنی که حال من را خوب نماید و مثل نیسمی روح مرا بنوازد،

سخنی که من را از روزمرگی و تکرارهای بیحاصل رها سازد؛ سخنی که من را از این وضعی که هستم ارتقاء دهد.

سخنی که مرا از این مکان محصور و جایگاه فعلی جدا سازد و در جهان ماورائ سیر دهد. 

سخنی که منیت من را از من دور سازد.

سخنی که الهام بخش لحظه های بعدی من باشد و چنان نفسی در من بدمد که چیزی های نو خلق نمایم.

سخن نو سخنی است که مرا بجای تزلزل و تنزل، رشد و پرواز دهد.

گفتم خدا هم هر لحظه در پی کاری جدید هست (کل یوم هو فی شان)

پرسید دو جهان یعنی چه ؟

گفتم جهان درونی من و تو ، جهام معنی و صورت ، جهان این لحظه و لحظه بعد، جهان دون و جهان بالا.

جهان می تواند جهان های بی کرانه باشد که هنوز کشف نکرده ام و سخن تازه می تواند آن را برای من کشف و روشن نماید.

جهان می تواند جهان اندیشه باشد که هر آن در حال شدن هست و از بودن می گریزد.

پس ای دوست سخن تازه بگو تا این دل بیمار من درمان شود و نوری در آن بتابد.

سخنی بگو که من را از این جایی که هستم رها سازد و با ابدیت و جاودانگی پیوند دهد.

(روزنوشت ها)

لینک شرح سخن تازه توسط دکتر دینانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۸ ، ۱۰:۵۱
محمد نصیری

خویش را باور کن

هیچکس جز تو نخواهد آمد

هیچکس بر در این خانه نخواهد کوبید

شعله ی روشن این خانه تو باید باشی

هیچکس چون تو نخواهد تابید

چشمه ی جاری این دشت تو باید باشی

هیچکس چون تو نخواهد جوشید

سرو آزاده ی این باغ تو باید باشی

هیچکس چون تو نخواهد رویید

باز کن پنجره صبح آمده است

در ِ این خانه ی رخوت بگشای

باز هم منتظری؟!

هیچکس بر در این خانه نخواهد کوبید

و نمی گوید برخیز که صبح است، بهار آمده است

خانه خلوت تر از آن است که میپنداری

سایه سنگین تر از آن است که میپنداری

داغ، دیرین تر از آن است که میپنداری

باغ، غمگین تر از آن است که میپنداری

ریشه ها می گویند

ما تواناتر از آنیم که میپنداری

هیچکس جز تو نخواهد آمد

هیچ بذری بی تو

روی این خاک نخواهد پاشید

خرمنی کوت نخواهد گردید

هر کجا چرخی بی چرخش تو

هر کجا چرخی بی چالش و بی خواهش تو

بی توانایی اندیشه و عزم تو نخواهد چرخید

اسب اندیشه ی خود را زین کن

تک سوار سحر جاده تو باید باشی

و خدا می داند

که خدا می خواهد تو "خودآ"یی باشی بر پهنه ی خاک

نازنین!

داس بی دسته ی ما

سال ها خوشه ی نارسته ی بذری را می چیند

که به دست پدران ما بر خاک نریخت

کودکان فردا

خرمن کشته ی امروز تو را می جویند

خواب و خاموشی امروز تو را

در حضور تاریخ، در نگاه فردا

هیچکس بر تو نخواهد بخشید

باز هم منتظری؟!

هیچکس بر در این خانه نخواهد کوبید

و نمی گوید برخیز که صبح است، بهار آمده است

تو بهاری آری

خویش را باور کن

(مجتبی کاشانی)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۸ ، ۱۶:۳۵
محمد نصیری

من عاشق کتاب شدم

بعضی مردم زیبایی را در موسیقی می یابند ،

بعضی در نقاشی ،

بعضی در مناظر طبیعت ،

اما من زیبایی را در کلمات یافتم

زیبایی از نگاه من تجربه غریبی است

که شخص در آن تجربه احساس می کند

که به ناگاه چشمش به یک جهان دیگر می افتد

گویی دروازه ای به روی او باز می شود

و رویایی شگرف و جادویی عظیم چشم او را می رباید

به عالمی که جهان محسوس از آنجا نشأت می گیرد

و شخص حس می کند که بی گمان در آفرینش چیزی ورای عالم محسوس وجود دارد

و برایش توجیه می شود

که چرا ما این صحرای پر محنت را قدم به قدم با دشواری پشت سر می گذاریم .


نوشته دونالد میلر

ترجمه حسین الهی قمشه ای

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۵۵
محمد نصیری

موسیقی خبری از جهان برتر است تا دل تبعیدیان عالم خاک را خوش کند

و آن خبر جز این نیست که شما را بیهوده نیافریده اند

و پایان کار شما مرگ و نیستی نخواهد بود بلکه زود باشد که

از قفس تن رها شوید و به جانب پروردگار خویش بازآیید.

شاعران و حکیمان مغرب نیز مکرر اشاره کرده اند که

موسیقی ما را تا مرز ابدیت پیش می برد و اجازه می دهد که

از پنجرۀ موسیقی نگاهی به جهان جاوید بیندازیم.

مولانا نیز سرّ لذّت موسیقی را

در همین مشاهدۀ باغ همیشه سر سبز عشق از دریچه موسیقی می داند:

 

پنجره ای شد سماع سوی گلستان دل

چشم دل عاشقان بر سر این پنجره

دیوان شمس

 

اما شهریار ترانۀ پهلوی،

بابا طاهر عریان در عین عریانی

جامه شاهانه ای بر قامت الهه موسیقی پوشانده

و در کلمات قصار خود گفته است:

 

النغمة الرخیمه، حبل من الدنیا و الآخره:

نغمات لطیف و خوش، ریسمانی است که

آدمی را از عالم دانی به اقلیم جاودانی پرتاب می کند.

 

برگرفته از کتاب " کیمیا ۱۲ " 

به قلم حسین الهی قمشه ای

 

تصنیف یاد تو با صدای جمال الدین منبری شعر: سعدی(هر که دلارام دید از دلش آرام رفت) 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۵۵
محمد نصیری

می گفت وقتی آب را سر می کشی و یا به صدای آب روان در رود گوش می دهی باید واقف بود که این آب از اول پیدایش حیات در زمین جاری گشته و برهه ها و دوره های تاریخی پرفزار و نشیبی را پشت سر گذاشته و خودش را به شما رسانده است پس حواست باشد شما موقع نوشیدن آب داری تاریخ را سر می کشی نه صرفا مایع بی روح را و در شرشر صدای آب داری به صدای زنده تاریخ گوش می دهی تاریخچه آب و تاریخچه آدم و حیات زمینان.
شعر نویی در باب این مکاشفه

...

ببخشای بر من ای آب! اگر ندانسته سرکشیدم تو را .

اگر نفهمیده جسم آلوده ام را با تو تطهیر کردم .
ببخشای بر من ای آب! اگر قطره هایت را نسنجیده دور ریختم .
ببخشای بر من ای آب! اگر گریه ابرهایت را ندیدم در دل شب ،
و صدای پای چشمه هایت را نشنیده گذر کردم از کنارت .
ببخشای بر من ای آب! اگر من خروش امواج دریایی ات را نفهمیده دور گشتم از ساحل ات.
ببخشای بر من ای آب!اگر رنگین کمان ات را نفهمیده در قاب کردم .
و من رقص نور را در تو با دست نادانی ام دور کردم .
ببخشای بر من ای آب! اگر چهره زشت خویش را در تو دیدم باز مغرور گشتم .
و من شبنم صبحگاهت را ندانسته در زیر پا له نمودم.
ببخشای بر من ای آب! اگر جرعه هایت را بی یاد دوست سر کشیدم.
ببخشای بر من ای آب! اگر واژه هایم نباریده خشکید در حضورت.

 

*

و هر موجود زنده ای از آب حیات یافت و احیینا من الماء کل الشی

(روزنوشت ها)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۰:۵۹
محمد نصیری