اضطراب معنا

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

کیمیاگران واقعی سرب را به طلا تبدیل نمی کنند بلکه آنها جهان را به کلمات تبدیل می کنند(ویلیام گاس)
------
کسی که به بیرون می‌نگرد رویاپردازی می‌کند، کسی که به درون می‌نگرد بیدار می‌شود.(یونگ)
------
در این منزلگاه تلاش می شود گوشه ای از آموخته های خویش را برای جستجو ی معنای زندگی که گاها اضطرابی در درون آدمی بوجود می آورد بنگارم.ما دائما در حال مدل کردن هستی برای آرایش جدیدی از افکار خویش برای جستجوی حقیقت ایم ولی حقیقت سیال هست و ما دائما پی آواز حقیقت میدویم اما حقیقت گریزپاست و رسیدنی درکار نیست.

۲۸ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است


الصلا ای عاشقان روی دوست
الصلا ای بلبلان باغ عشق
عالمی مشتاق دیدار شماست
این قفس را بشکنید ای طوطیان

الصلا ای رهروان کوی دوست
الصلا ای تشنگان داغ عشق
چرخ گردان از پی کار شماست
بال بگشایید تا هندوستان
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۱:۴۶
محمد نصیری

نام کتاب: ذهن ناآرام
نویسنده: مهندس هادی بیگدلی

تعداد صفحات: 106
فرمت کتاب: PDF

خلاصه کتاب:

ذهن عادت کرده به اینکه مدام سرش را در توبره حافظه کند و از آن نشخوار نماید بدون اینکه نیاز واقعی برای ارگانیسم مطرح باشد. ذهن در طول شبانه روز بطور مستمر با نوسان در دو زمان ذهنی گذشته و آینده در صدد خلق فکر است و خود در این اندیشه سازیهایش حضور ندارد تنها نتایج این افکار خیالیش را در شکل ملالت ، افسردگی و کهنگی حس می کند و همین کیفیت اندیشه گری مداوم ذهن از فکری به فکر دیگر ، دقیق اندیشی را از ذهن سلب می کند و انتزاعی اندیشی را جایگزین می کند.
در کتاب پیش رو در مورد ذهن ناآرام و فشار روانی و کنترل آن پرداخته شده و به تمام موضوعات مرتبط مانند بی قراری، شکست دل، ذهن بیمار، خشم و … می پردازد.کتاب ذهن ناآرام ضمن گریز زدن به بخشی از اشعار عمیق مولانا از بعد شبه علمی نیز به موضوع مغز می پردازد و  توصیه می کند که در مقابل هجوم و طوفان افکار صرفا "شاهد و مشاهده گر" باشیم.


ذهن ناآرام ناشی از این هست که ما روزانه اجازه میدهیم افکار زیادی به ذهن ِ ما نفوذ کند و هیچ کاری هم نمیتونیم.این افکار در نهایت سبب میشود انسان به "تعبیر و تفسیر اندیشه ها"،"مقایسه"، "خشم"،"ملامت"،"انتزاعی اندیشی"روی بیاورد.همین پنج عامل هم سبب آشفتگی درونی ما می شود که آثارش در زندگی بیرونی دیده می شود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۱۴
محمد نصیری

 سال‌ها دل طلب جام جم از ما می کرد 

آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد

(حافظ)

شرح بیت توسط استاد ابراهیمی دینانی


لینک دانلود(1)

لینک دانلود(2)

-------

لینک سایر سخنرانی ها


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۰۲
محمد نصیری


درون توست اگر خلوتی و انجمنی است

 برون زخویش کجا می روی جهان خالی است 
(بیدل دهلوی) 
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۴۶
محمد نصیری

خداوندا اگر تو را از بیم دوزخ می پرستم در دوزخم بسوزان،

و اگر به امید بهشت می پرستم بهشت بر من حرام گردان،

و اگر برای تو ، تو را می پرستم جمال باقی از من دریغ مدار.

عطار نیشابوری

 

دلی که خالی از شعله های عشق خدا نیست آن دل مستوجب نسیان و تاریکی است.دلی که در آتش هجر معبود خویش نمی سوزد آن دل جز سنگ و گل نیست. ای دل بکوش که جزو غایبان این درگاه نباشی و گرنه در دنیای صورت و عاری از معنا غرق خواهی شد.باید که قول لسان الغیب را با جان دل شنید که علی الدوام می گفت:   حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ.

و مولانا نیز در حکایت مارگیر و اژدها در منظومه ارزشمند مثنوی اینچنین می گفت:

 

در طلب زن دایماً تو هر دو دست              که طلب در راه نیکو رهبر است‏

لنگ و لوک و خفته شکل و بی ادب             سوى او می غیژ و او را می طلب‏

گه بگفت و گه به خاموشى و گه               بوى کردن گیر هر سو بوى شه

گفت از روح خدا لا تیاسوا                 همچو گم کرده پسر رو سو بسو

هر کجا بوى خوش آید بو برید                سوى آن سر کاشناى آن سرید

هر کجا لطفى ببینى از کسى                     سوى اصل لطف ره یابى عسى‏

 

لینک کتاب ناله شبگیر

 

 

صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم            تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم

دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود            مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۹:۳۳
محمد نصیری

ما هنوز راز موسیقی را نمی‌دانیم. هیچ‌یک از موالیدِ فکرِ بشر نمی‌تواند مانند موسیقی به اعماق تاریک و نامفهومِ مشاعرِ خوابیدهٔ ما راه یابد. کسی سرِّ ارتباط این آهنگ‌ها را با تمنّیاتِ مجهول ما، کشف نکرده است. شاید از این راه باشد که ما را از محدود به نامحدود می‌کشاند، از مادّه به معنی می‌بَرد، به مکنوناتِ خاموش و تعبیرناپذیرِ روح ما راه می‌یابد و با آنها سخن می‌گوید، بر ما مفاهیمی می‌ریزد که احساس می‌کنیم و نمی‌توانیم بگوییم. این کیفیت در دیوان شمس نهفته است. دیوان شمس، دیوان شعر نیست، غوغای یک دریای متلاطم طوفانی است. انعکاس یک روح غیر آرام و پر از هیجان و لبریز از شور و جذبه است. نخستین خصوصیتی که از غزلیاتِ جلال‌الدین به چشم می‌خورد اینست که او نمی‌خواهد شعر بگوید. مولانا می‌خواهد احساسات گنگ و مبهم خود را بگوید. او در اقیانوسی دست و پا می‌زند و این دست و پا زدن به صورت کلمات موزون و خوش آهنگ در می‌آید...

- همه جوشم، همه موجم، سر دریای تو دارم...


سیری در دیوان شمس - #علی_دشتی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۱:۴۶
محمد نصیری

ریشه‌ی بی قراری های ما چیست؟


مولانا بر این باور بود که:

جمله ی بی قراری ات از طلب قرار توست

طالب بی قرار شو تا که قرار آیدت


می گوید: علت بی قراری های ما از قرار جویی و ثبات طلبی های ما نشأت می گیرد، اما اگر طالب بی قرار باشیم و اذعان کنیم که همه چیز در معرض تغییر و تحول است آن گاه به آرامش دست خواهیم یافت.

به جای آنکه از لحظه ای که در آن هستیم لذت ببریم ، سعی می کنیم با عکس گرفتن، آن لحظه و خاطره را تصاحب کنیم و...

 شاید یک نتیجه این تمایل ما به داشتن و نگه داشتن، این باشد که مرتب دنبال ثبات می گردیم. می خواهیم همه چیز را به بهترین حالت آن حفظ کنیم. دوست داریم همیشه جوان بمانیم و سالم. دوست داریم وسایلی که به ما مربوط است ، نو و سالم باقی بمانند  ... در همه اینها ما دنبال " ثبات" و " قرار" هستیم ، و از این بابت متحمل اضطراب و رنج می شویم.


اگر جرات داشته باشیم این قانون را بپذیریم که دنیا بی ثبات است و هیچ چیز پایدار نیست، به آرامش بزرگی می رسیم." همه چیز گذرا و فانی است ، چون مولانا این قانون را از شمس آموخته بود، به یک شادی و آرامش عمیق رسیده بود. ما برای آنکه " قرار" را حفظ کنیم  بی  قرار میشویم.از نتایج ملاقات شمس با مولانا آن بود که فهمید تنها اصل ثابت جهان، بی ثباتی است. فقط بی ثباتی است که ثبات دارد و ما مدام در حال نقض این مهم ترین قانون جهان هستیم، مدام می خواهیم قرار و ثبات را حفظ کنیم در حالی که اصل جهان بر بی ثباتی استوار است...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۰:۴۷
محمد نصیری

ببخشای ای عشق

با آن نگاه روشن مواج

دریا اگر سلام نگوید، نماندنیست

در ذهن هر کلام اگر رد پای عشق راهی نبرده است

کتابی نخواندنیست

و شایسته این نیست که باران ببارد

و در پیشوازش دل من نباشد

و شایسته این نیست که در کرت‌های محبت

دلم را به دامن نریزم

دلم را نپاشم

چرا خواب باشم

ببخشای بر من اگر بر فراز صنوبر تقلای روشنگر ریشه‌ها را ندیدم

ببخشای بر من اگر زخم بال کبوتر به کتفم نرویید

چرا خواب باشم

عبور کدامین افق وسعت انتظار مرا مژده آورد

و هنگامه عشق را از دل من خبر داد

کجا بودم ای عشق

چرا چتر بر سر گرفتم

چرا ریشه‌های عطشناک احساس خود را به باران نگفتم

چرا آسمان را ننوشیدم و تشنه ماندم

ببخشای ای عشق

ببخشای بر من اگر ارغوان را نفهمیده چیدم

اگر روی لبخند یک بوته آتش کشیدم

اگر سنگ را دیدم اما

در آئین احساس و آواز گنجشک نفس‌های سبزینه را حس نکردم

اگرماشه را دیدم اما هراس نگاه نفسگیر آهو به چشمم نیامد

بخشای بر من که هرگز ندیدم نگاه نسیمی‌مرا بشکفاند

و شعر شگرف شهابی به اوجم کشاند

و هرگز نرفتم که خود را به دریا بگویم

و از باور ریشه ی مهربانی برویم

کجا بودم ای عشق

چرا روشنی را ندیدم

چرا روشنی بود و من لال بودم

چرا تاول دست یک کودک روستایی دلم را نلرزاند

چرا کوچه ی رنج سرشار یک شهر در شعر من بی طرف ماند

چرا در شب یک حضور و حماسه که مردی به اندازه ی آسمان گسترش یافت

دل کودکی را ندیدم که از شاخه افتاد

و چشم زنی را که در حجله ی هق هقی تلخ

جوشید و پیوست با خون خورشید

ببخشای ای عشق

ببخشای بر من اگر ریشه در خویش بستم

و ماندم

و خود را شکستم

و هرگز نرفتم که در فرصتی خط شکن باور زندگی را بفهمم

و هرگز نرفتم که یک حجله بر پا کنم

بر سر کوچه ی زندگانی

و بر آب خورشید بنشانم عکس دلم را

تو را دیدم ای عشق

و دیگر زمین آسمانیست

و شایسته این نیست که در بهت بیهودگی‌ها بمانم

تو را دیدم ای عشق و آموختم از تو آغاز خود را

نگاه تو کافیست

من آموختم ریشه ی رویش باغ‌ها را

و باران خورشید‌ها را

  محمدرضا عبدالملکیان 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۱:۰۹
محمد نصیری