اضطراب معنا

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

کیمیاگران واقعی سرب را به طلا تبدیل نمی کنند بلکه آنها جهان را به کلمات تبدیل می کنند(ویلیام گاس)
------
کسی که به بیرون می‌نگرد رویاپردازی می‌کند، کسی که به درون می‌نگرد بیدار می‌شود.(یونگ)
------
در این منزلگاه تلاش می شود گوشه ای از آموخته های خویش را برای جستجو ی معنای زندگی که گاها اضطرابی در درون آدمی بوجود می آورد بنگارم.ما دائما در حال مدل کردن هستی برای آرایش جدیدی از افکار خویش برای جستجوی حقیقت ایم ولی حقیقت سیال هست و ما دائما پی آواز حقیقت میدویم اما حقیقت گریزپاست و رسیدنی درکار نیست.

اصلاح خود

 

ببخشای برمن ای رب! قبل از اینکه به اصلاح خویش بپردازم به ارشاد دیگران پرداختم.

ببخشای برمن ای رب! قبل از اینکه پیام آسمانی ات را بفهم و عمل کنم آن را به دیگران تبلیغ نمودم.

ببخشای بر من ای رب !اگر به فکر پراکندن آموخته های عمل نکرده ام به دیگران بودم تا نشان دهم که بیشتر می دانم در حالی که خودم محتاج تر از دیگران بودم.

ببخشای برمن ای رب! قبل از تربیت و تزکیه نفس سرکش خویش در تلاش بیهوده برای تربیت دیگران بودم.

ببخشای برمن ای رب! در موقع مواجهه با نادانی و جهل خویش تکبرم اجازه نداد بر نادانی ام اعتراف کنم.

ببخشای بر من ای رب! اگر در هر گفته و عمل رضایت تو را ظالمانه از یاد بردم و خودم را با تکبر هر چه تمام تر کانون عالم قرار دادم.

ببخشای بر من ای ارب! اگر قلم ام بی یاد تو جاری گشت و  دل ها را از تو دور کرد.

(روزنوشت ها)

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۹:۰۱
محمد نصیری

مقاله علمی-معرفتی درباره "نظر و صاحب نظر": اخیر مقاله ای با این مضون بدستم رسید که خواندنش برایم هم ارزشمند بود و هم تامل برانگیز. این مقاله هم به بررسی جنبه های علمی،روانشناسی،عصب شناسی و فیزیولوژیکی انسان و تاثیر این جنبه ها بر اظهار نظرها و رفتارهای می پردازد و هم کالبدشکافی نظر و صاحب نظر و نیز نقد و آسیب شناسی بر اظهار نظرهای متعدد ما ایرانی هاست خواندش عاری از لطف نخواهد بود.

لینک مقاله
https://philpapers.org/archive/SAR-8.pdf
قسمت برگزیده صفحات 5تا 44 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۱:۲۳
محمد نصیری

ببخشای ای عشق

با آن نگاه روشن مواج

دریا اگر سلام نگوید، نماندنیست

در ذهن هر کلام اگر رد پای عشق راهی نبرده است

کتابی نخواندنیست

و شایسته این نیست که باران ببارد

و در پیشوازش دل من نباشد

و شایسته این نیست که در کرت‌های محبت

دلم را به دامن نریزم

دلم را نپاشم

چرا خواب باشم

ببخشای بر من اگر بر فراز صنوبر تقلای روشنگر ریشه‌ها را ندیدم

ببخشای بر من اگر زخم بال کبوتر به کتفم نرویید

چرا خواب باشم

عبور کدامین افق وسعت انتظار مرا مژده آورد

و هنگامه عشق را از دل من خبر داد

کجا بودم ای عشق

چرا چتر بر سر گرفتم

چرا ریشه‌های عطشناک احساس خود را به باران نگفتم

چرا آسمان را ننوشیدم و تشنه ماندم

ببخشای ای عشق

ببخشای بر من اگر ارغوان را نفهمیده چیدم

اگر روی لبخند یک بوته آتش کشیدم

اگر سنگ را دیدم اما

در آئین احساس و آواز گنجشک نفس‌های سبزینه را حس نکردم

اگرماشه را دیدم اما هراس نگاه نفسگیر آهو به چشمم نیامد

بخشای بر من که هرگز ندیدم نگاه نسیمی‌مرا بشکفاند

و شعر شگرف شهابی به اوجم کشاند

و هرگز نرفتم که خود را به دریا بگویم

و از باور ریشه ی مهربانی برویم

کجا بودم ای عشق

چرا روشنی را ندیدم

چرا روشنی بود و من لال بودم

چرا تاول دست یک کودک روستایی دلم را نلرزاند

چرا کوچه ی رنج سرشار یک شهر در شعر من بی طرف ماند

چرا در شب یک حضور و حماسه که مردی به اندازه ی آسمان گسترش یافت

دل کودکی را ندیدم که از شاخه افتاد

و چشم زنی را که در حجله ی هق هقی تلخ

جوشید و پیوست با خون خورشید

ببخشای ای عشق

ببخشای بر من اگر ریشه در خویش بستم

و ماندم

و خود را شکستم

و هرگز نرفتم که در فرصتی خط شکن باور زندگی را بفهمم

و هرگز نرفتم که یک حجله بر پا کنم

بر سر کوچه ی زندگانی

و بر آب خورشید بنشانم عکس دلم را

تو را دیدم ای عشق

و دیگر زمین آسمانیست

و شایسته این نیست که در بهت بیهودگی‌ها بمانم

تو را دیدم ای عشق و آموختم از تو آغاز خود را

نگاه تو کافیست

من آموختم ریشه ی رویش باغ‌ها را

و باران خورشید‌ها را

  محمدرضا عبدالملکیان 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۱:۰۹
محمد نصیری

آنگاه المیترا گفت با ما از عشق سخن بگوی.
پیامبر سر برآورد و نگاهی به مردم انداخت، و سکوت و آرامش مردم را فراگرفته بود. سپس با صدائی ژرف و رسا گفت:
هر زمان که عشق اشارتی به شما کرد در پی او بشتابید،
هرچند راه او سخت و ناهموار باشد.
و هر زمان بالهای عشق شما را در بر گرفت خود را به او بسپارید،
هر چند که تیغهای پنهان در بال و پرش ممکن است شما را مجروح کند.
و هر زمان که عشق با شما سخن گوید او را باور کنید،
هرچند دعوت او رویاهای شما را چون باد مغرب در هم کوبد و باغ شما را خزان کند.
زیرا عشق، چنانکه شما را تاج بر سر می نهد به صلیب نیز می کشد.
و چنانکه شما را می رویاند شاخ و برگ شما را هَرَس می کند....

جبران خلیل شاعر و نویسنده شهیر لبنانی، درباره تاثیر عشق به کار، از زبان شخصیت اصلی کتاب پیامبر می‌گوید:

شما را اگر توان نباشد که کار خود به عشق درآمیزید و پیوسته بار وظیفه‌ای را بی‌رغبت به دوش می‌کشید،
زنهار دست از کار بشویید و بر آستان معبدی نشینید
و از آنان که به شادی، تلاش کنند صدقه بستانید
زیرا آنکه بی‌میل، خمیری در تنور نهد، نان تلخی واستاند که انسان را تنها نیمه سیر کند
و آنکه انگور به‌اکراه فشارد، شراب را عصاره‌ای مسموم سازد .و آنکه حتی به زیبایی آواز فرشتگان نغمه‌ساز کند،
چون به آواز خویش عشق نمی‌ورزد،
تنها می‌تواند گوش انسانی را بر صدای روز و نجوای شب ببندد
کار تجسم عشق است.


از نظر خلیل جبران، کار باید با چنان عشقی انجام شود که انگار، برای معشوق و محبوب خود دارید کار می‌کنید و انگار هر کار کوچک شما را، تمام مُردگانی که رفته‌اند، دارند به خوبی تماشا می‌کنند و کار خوب، آن است که بخشی از خود را در آن بدمید.


برگرفته از کتاب پیامبر
اثر جبران خلیل جبران
ترجمۀ حسین الهی قمشه ای


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۸:۱۳
محمد نصیری

کیمیاگران واقعی سرب را به طلا تبدیل نمی کنند بلکه جهان را به کلمات تبدیل می کنند.   (ویلیام گاس)

 

ابدیت، ابدیت! والاترین آرزوی بشر: عطش ابدیت، همان چیزی است که آدمیان عشق می‌نامند، و هر کس که دیگری را دوست دارد می‌خواهد خود را در او ابدی کند. آنچه ابدی نباشد، راستین نیست.

 

رویارویی با مرگ دگرگونی عظیمی در شیوه زندگی فرد در دنیا پدید می آورد. گر چه نفس مرگ آدمی را نابود می کند، اندیشه مرگ ( مرگ آگاهی ) نجاتش می دهد و انسان را به مرتبه والاتری می برد. مرگ آگاهی فرد را از مشغولیت های فکری پیش پا افتاده دور می کند و به زندگی ژرفا، رنگ و بو و چشم اندازی کاملا متفاوت می بخشد.

(اروین یالوم) 

بی تردید جاودانگی یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های بشری در طول تاریخ بوده و اکنون نیز به عنوان یک مسئله حیاتی مطرح است. این دغدغه فلسفی-کلامی را می‌توان در نوشته‌ها، اشعار، کتب و آثار نویسندگان مختلف مشاهده کرد.در این کتابچه گزیده هایی از درد جاودانگی و نیز روزنوشت های که رنگ و بوی مسئله جاودانگی دارد گنجانده شده است.

لینک دانلود کتاب

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۸ ، ۱۳:۴۰
محمد نصیری

 کتاب درد جاودانگی -میگل د. اونامونو 

ترجمه بهاالدین خرمشاهی

 

گزیده ای از کتاب:

اگر کسی مدعی باشد که برای دلش می نویسد یا نقاشی می کند یا مجسمه می سازد یا آواز میخواند و آنگاه هنرش را به دیگران ارایه کند ،واسم و امضایش را در پای اثرش بگذارد بی شک دروغ می گوید . چرا که دست کم میخواهد ردپایی ازخود بگذارد که پس از مرگش باقی بماند .اگر نویسنده کتاب" سیره مسیح" ناشناس است ازاین است که درپیِ جاودانگی روح بوده است و پروای نام و نشان نداشته است. هر ادیب و نویسنده ای که مدعی باشد از شهرت بیزار است ، شیادی دروغزن است .بوکاتچو می گوید دانته ، یعنی همان کسی که سی و سه قطعه بلند و شیوا در ذم جاه و جلال دنیوی سروده است (برزخ ، قسمت ششم) از نام و آوازه خود خرسند بوده و حتی گاهی بیشتر از آنچه در خور شأنش باشد بدان مباهات میکرده است . سوزانترین تمنای دوزخ نشینان دانته این است که کاش زمینیان خاطره شان را از یاد نبرند و از آنان سخن بگویند ، و این بزرگترین تسلی است که ظلمات دوزخِ دانته را بدل به روشنایی می کند . و دانته خود اذعان کرد که هدفش در دفاع از سلطنت ، صرفا خدمت به دیگران نبود ، بلکه می خواست برای خود کسب وجهه و افتخار بیشتری بکند . در باب سلطنت ، آیا همین کافی نیست ؟حتی آن قدیس که وارسته ترین مردم از قید جهان گذران بود ، همان راه نشین فروتن آسیزی ، به گفته صاحب کتاب داستان سه همدم گفته است :«خواهید دید که چگونه همه جهانیان مرا ستایش خواهند کرد! »

 

......
یکی از نکته بینان که "سولون" را در حال ندبه بر مرگ پسرش دیده بود گفت: «چرا می‌گریی در حالی که می‌دانی با گریه‌ات مرده بر نمی‌گردد؟» مرد حکیم در پاسخش گفت: «درست به همین جهت می‌گریم، به همین جهت که عبث است.» 

مسلم است که گریستن فایده‌ای دارد، حتی اگر منحصر به تسکین آلام آدمی باشد، ولی عمق و احساسی که در پاسخ سولون به آن فضول نکته‌گیر نهفته است، آشکار است. من معتقدم که اگر همه با هم در کوی و برزن، نقاب از چهره‌ی غمهایمان برگیریم، گره از کار فروبسته‌مان گشوده خواهد شد، خواهیم دید که غمی مشترک و یگانه داریم، و چون همه با هم بنالیم و شیون به آسمان برسانیم و خدا را بخوانیم، خدا اگر چه نباید ندبه‌مان را بشنود، خواهد شنید

بزرگترین تقدس و حرمت معابد در این است که انسانها یکصدا در آنجا به شیون بر می‌خیزند. زاری همگانی که از حلقوم انبوهی خلق، خلقی که از سرنوشت خود در شکنجند بر آید، کم‌ارج‌تر از فلسفه نیست. درمان درد کافی نیست، باید گریستن از درد را بیاموزیم، آری باید گریستن بیاموزیم! شاید اوج فرزانگی در همین باشد. اگر باور نداری از سولون بپرس.

ابدیت، ابدیت! والاترین آرزوی بشر: عطش ابدیت، همان چیزی است که آدمیان عشق می‌نامند، و هر کس که دیگری را دوست دارد می‌خواهد خود را در او ابدی کند. آنچه ابدی نباشد، راستین نیست.

 

بررسی سبک کتاب و نویسنده:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۸ ، ۱۲:۲۹
محمد نصیری