اضطراب معنا

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

کیمیاگران واقعی سرب را به طلا تبدیل نمی کنند بلکه آنها جهان را به کلمات تبدیل می کنند(ویلیام گاس)
------
کسی که به بیرون می‌نگرد رویاپردازی می‌کند، کسی که به درون می‌نگرد بیدار می‌شود.(یونگ)
------
در این منزلگاه تلاش می شود گوشه ای از آموخته های خویش را برای جستجو ی معنای زندگی که گاها اضطرابی در درون آدمی بوجود می آورد بنگارم.ما دائما در حال مدل کردن هستی برای آرایش جدیدی از افکار خویش برای جستجوی حقیقت ایم ولی حقیقت سیال هست و ما دائما پی آواز حقیقت میدویم اما حقیقت گریزپاست و رسیدنی درکار نیست.

۳۷ مطلب با موضوع «روزنوشت ها» ثبت شده است

 فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم

هر روز میلیون ها اطلاعات در ذهن ما پردازش می شود و در بین این همه اطلاعات پردازش یافته در مغز افکار و توهماتی از ذهن تراوش می یابند که  مثل نویز و صدای مزاحمی ما را از افکار سازنده و حیاتی در این عمر کوتاه محروم می سازند و انرژی و توان عمده مغز در پس زمینه ذهنی تحلیل می رود و یک دفعه می بینم که شب را به روز رساندیم و خبری از هر گونه خروجی متفاوتی با دیروز ما وجود ندارد.خلاقیت روشی برای فیتلر کردن افکار و نویز های مزاحم (Mind Noises) و شناسایی پالس های مثبت  در بین جنگل افکار هست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۸ ، ۱۶:۵۴
محمد نصیری

دنیا محل نمایش اراده هاست اراده هایی که در جستجوی حقیقت اند و هر کسی در سهم خویش به گوشه ای از حقیقت دست می یابد. اراده محل رویش برداشت های متفاوتی بوده است و هر اندیشمندی بنا به زاویه دید خویش تلقی و برداشت خود از آن را در قالب تزی ارائه کرده است. حالا موضوع اراده آزاد یا جبر و اختیار که بحث های زیادی بین فیلسوفان متافیزیک ، الهی دانان و دانشمندان داشته در این جستار مدنظر نیست.بلکه سمت و سویی که اراده ها به آن گرایش داشته در اینجا بصورت خلاصه اشاره می گردد.

اراده معطوف به باور(ایمان) ، ویلیام جمیز

روان شناسی دین که یکی از پیشگامان آن، ویلیام جیمز است که نظریه و کتابی به نام «اراده معطوف به ایمان» دارد. او می‌گوید در تصمیم‌گیری‌برای گزینه‌های زنده، اضطراری و فوری که شواهد عقلی آن ناقص است و گزینش عقلی‌امکان‌پذیر نیست، اراده به معنای عام تمایل عاطفی انسان وارد عمل می‌شود. از آنجا که در ایمان‌چنین شرایطی موجود است، اراده معطوف به باور ایمان را محقق می‌سازد. ملاحظات متعددی‌در نقد دیدگاه جمیز وارد شده اما به طور اجمالی با توجه به شواهد عدیده اصل دخالت عواطف‌ در باورها و ایمان مورد تأیید قرار گرفته است.

ایمان، از اقناع دل پدید می‌آید. مراد از دل، آن‌گونه که در تمام زبان‌های بشری سابقه دارد، مظهر قوای دَرّاکه انسان است که البته با عقل هم پیوند دارد در این معنا، دل، مرکز تجلیات معنوی و شهودی نیز هست و امید و عشق و ایمان، حاصل تأملات آن است؛ به تعبیر دیگر، به طرح دلایل دل در ایمان آوردن می‌پردازد که بقول پاسکال" دل هم دلایلی دارد که عقل از آن بی خبر است".

اراده معطوف به معنا ، ویکتور فرانکل

نظر فرانکل آزادی به معنای رهایی از سه چیز است: ۱ـ غریزه‌ها ۲ـ خوی‌ها و عادت‌ها ۳ـ محیط در زمینهٔ نظریه شخصیت فرانکل معتقد است، در آدمی انگیزه‌یی بنیادی وجود دارد و آن «اراده معطوف به معنا» است. مکتب روان‌شناسی لوگوتراپی یا معنا درمانی که ویکتور فرانکل بنا نهاد امروز یکی از مکاتب مطرح روان‌شناسی در جهان است. خاستگاه لغوی معنادرمانی یا لوگوتراپی به واژه یونانی لوگوس باز می‌گردد. لوگوس به معنای واژه یا کلمه، ارادة پروردگار یا معناست. اما رساترین معادل آن معنا می‌باشد بر این اساس و بنا به گفته ویکتور فرانکل معنادرمانی عبارت است از: «درمان از رهگذر معنا یا شفابخشی از رهگذر معنا» یا «روان درمانی متمرکز بر معنا.

این نظریه به لحاظ فلسفی ریشه در اگزیستانسیالیسم و پدیدارشناسی و به لحاظ روانشناختی ریشه در روانکاوی و روانشناسی فردی و به لحاظ معنوی ریشه در تعهدی تام و تمام به وجود انسان دارد، همچون موجودی که به طرز تقلیل ناپذیری معنوی است و بر ۳ پیش فرض اساسی استوار است: الف) زندگی در هر شرایطی دارای معناست، ب) انسان اراده معطوف به معنا دارد و این اراده به نیاز مدام انسان با جست وجو نه برای خویشتن، بلکه برای معنایی که به هستی منظور می بخشد، ارتباط می یابد، ج) انسان تحت هر شرایطی از این آزادی بهره مند است که اراده معطوف به معنا را به ظهور رساند و معنایی بیابد. در نتیجه, زندگی از نگاه معنا درمانی تحت هر شرایطی معنا ‏دار است, افراد با اراده ای معطوف به معنا انگیخته می شوند و انسان ‏دارای اراده آزاد است.

فرانکل اراده معطوف به معنا را در مقابل دو ‏تبیین ساده انگارانه فروید و آدلر یعنی: اراده معطوف به لذت و اراده ‏معطوف به قدرت مطرح می کند. لذت قادر نیست زندگی را ‏معنادار کند. اگر لذت منبع معنای زندگی بود زندگی چیزی برای ‏ارائه به انسان نداشت. ‏‏ ‏

اراده معطوف به حیات(جهان همچون اراده و تصور)، آرتور شوپنهاور

شوپنهاور فلسفه‌اش با این شروع می‌شود که به نیروی آغازین درون ما اسمی بدهد که می‌گوید از هر چیزی قوی‌تر است: حتی از عقل، منطق و وجدان. آرتور شوپنهاور اسم این نیرو را اراده معطوف به حیات می‌دهد.

اراده معطوف به حیات نیروی ثابتی است که مجبورمان می‌کند پیش بریم و به هستی چنگ بیندازیم و همیشه به فکر منافع خودمان باشیم. این نیرو کور است، شعور ندارد و خیلی پیله کننده است. از نوجوانی به بعد این اراده در وجود ما وراجی می‌کند. مداوم حواس ما را به دنبال داستان‌های شهوانی می‌برد. به کارهای عجیبی وادارمان می‌کند و از همه عجیب‌تر مداوم باعث عاشق شدن ما می‌شود.

از دید شوپنهاور، "اراده" یک مقوله روان شناختی یا اخلاقی نیست بلکه مقوله ای است متافیزیکی و هستی شناختی. به این معنا که اراده ،ذاتِ چیز هاست و با ذات معقول در فلسفه کانت برابری می کند. بنابراین اراده جهان شمول، ازلی، نامتغیر و آزاد است. جهان پدیده ها آن چیزی است که من تصور می کنم و در عین حال نمودی از اراده است که در آن بازتاب دارد. اراده ای که آزاد و کور است که باعث می شود زندگی را بی انتها، بی غایت و بی معنی کند. امیال و هیجانات پس از مرگ نیز باقی می مانند و بعد از ما به هستی خود ادامه می دهند.

اراده معطوف به قدرت ، نیچه

یکی از چالشی‌ترین ایده‌های نیچه ، تلقی اراده معطوف به قدرت است و می‌توان گفت چکیده تفکر نیچه در این اصل نهفته است.‌اراده معطوف به قدرت در گام نخست اراده است ، به این معنی که برخاسته از امیال ، غرایز و نیازهای انسانی‌ است و نه از جنس بخش شناختی و تفکری ما و در گام دوم معطوف به قدرت است و نه حقیقت. 

ارادۀ معطوف به قدرت هیچ ارتباطی با شهوت قدرت در دنیا ندارد که میل به اشغال جایگاهی مهم است. این مفهوم به چیزی کاملاً متفاوت اشاره دارد و به معنای ارادۀ معطوف به قوت تجربه، یا این اراده است که به هر قیمت ممکن، از کشمکش‌های درونی که ما را می‌فرسایند پرهیز کنیم تا قدرت‌های ما یکدیگر را خنثی نکنند و زندگی درونی ما به رکود و ضعف نگراید. ارادۀ معطوف به قدرت ارادۀ معطوف به فتح و غلبه، و برخورداری از پول و نفوذ نیست، بلکه میلی عمیق به دستیابی به حداکثر شور زندگی، یعنی زندگی‌ای است که با تضاد درونی به فقر و چندپارگی نگراییده، بلکه حداکثر بهرۀ ممکن را از آن می‌بریم.

اراده معطوف به آزادی ، حافظ

حافظ شیرازی نیز همچون همة آزاداندیشان روشن‌بین پویه‌ای مدام و مستمر به سوی آزادی دارد، و تجربة هنری‌اش معطوف به آزادی است.

عشق: عشق، میلی است معطوف به آزادی و هیچ قاعده و قانون و سنت و فرهنگی را برنمی‌تابد. صاحب این «فن شریف» مستغنی و بی‌نیاز است و اسیر عشق از هر دو عالم آزاد است.

آقای دکتر شفیعی کدکنی در کتاب این کیمیای هستیاشاره‏ ای به اراده‏ی آدمی‏ می‏کنند که به خلاف نیچه،اندیشمند آلمانی که آن را معطوف به قدرت‏ می‏داند،آن را معطوف به آزادی می‏نمایند که کاملا درست است.تلاش آدمی‏ دانسته و ندانسته در طول زندگی برای‏ رسیدن به آزادی‏ست.بچه پس از تولد و بدون تحرک با مشاهده‏ی فضایی‏ گسترده اما نتوانستن از جای خود حرکت کردن و هرجا بخواهد رفتن در رنج است،بالاخره با راه‏افتادن و پس از آن تلاش برای حرف زدن همه تلاشی‏ برای آزادی از زندان بی‏حرکتی و ناتوانی‏ گفتار است،این تلاش در طول زندگی‏ برای رهایی و بیرون رفتن از بن‏بست‏هاست و حقی‏ست برای هر کس که بتواند انتخاب کند،پس:آزادی‏ حق انتخاب با درک مسوولیت است. خود من در کتاب شکرانه‏ی منفی چند سال قبل در این باره بحث مجملی‏ کرده‏ام.تاکید بر این نکته ضروری‏ست‏ که آزای بدون درک مسوولیت توحش‏ صرف است.

در خاتمه جای یادآوری دارد که‏ بگویم سخن دکتر شفیعی که اراده‏ی‏ آدمی را معطوف به آزادی می‏داند بر نظر نیچه که آن را معطوف به قدرت‏ می‏نماید،از هر جهت مرجح است.

 

روان شناسان اراده انسان را معطوف به چه می دانند؟

1. فروید "اراده معطوف به لذت"

2. یونگ "اراده معطوف به خودآگاهی و خود واقعی"

3. آدلر "اراده معطوف به قدرت"

4. ویکتور فرانکل "اراده معطوف به معنایابی"

5. پرز "اراده معطوف به تجربه کردن و زندگی در حال"

6. راجرز "اراده معطوف به پذیرش بدون قید و شرط خود"

7. اسکینر "اراده معطوف به کسب پاداش"

8. آلبرت الیس "اراده معطوف به تفکر عقلانی"

10. گلاسر "اراده معطوف به انتخاب و کنترل درونی"

 11.ریک برن "اراده معطوف به من بالغانه"

12. کارن هورنای "اراده معطوف به کسب امنیت"

13. مزلو "اراده معطوف به خود شکوفایی"

------

#روزنوشت های جستارگونه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۸ ، ۱۷:۱۴
محمد نصیری

حقیقت آیینه ای بود که از آسمان به زمین افتاد و شکست ، هر کس تکه ای از آن را برداشت خود را در آن دید، گمان کرد حقیقت نزد اوست ، حال آنکه حقیقت نزد همگان پخش بود.
مولانا-فیه مافیه

----

واقعیت و حقیقت:

 

حقیقت (Truth) با واقعیت (Fact) تفاوت دارد، هرچند در گفتگوهای روزمره معمولا جابه‌جا استفاده می‌شوند.  واقعیت، Fact

واقعیت چیزی است که درست بودنش اثبات شده است. مثلا صندلی‌ای که روی آن نشسته‌اید واقعیت دارد. حقیقت، Truth

حقیقت، یک ویژگی‌ از گزاره‌ها است. این گزاره که «برف سفید است» یک گزاره درست است و به بیان دیگر حقیقت دارد. یک گزاره می‌تواند حقیقت داشته باشد (درست باشد) و یا حقیقت نداشته باشد (نادرست باشد).

(تعریف واژه‌نامه آکسفورد)

-----
فلاسفه در تعریف این دو واژه حدود و ثغور هر یک اختلاف نظر دارند به همین دلیل در برخی حوزه ها در معنای حقیقت و واقعیت تمییزی قائل نشده اند. در حوزه ای که آن ها را متفاوت می بینند تفاوت هایی را ذکر کرده اند که به مهم ترین آن ها اشاره می کنم:

۱. واقعیت به امور محسوس و مادی تعلق دارد که با حواس درک می شوند(مثلا مباحث علوم طبیعی و تجربی) اما حقیقت به امور غیرمادی مربوط می شود که با عقل قابل درک‌ هستند(مانند مباحث فلسفی)
بر همین اساس افلاطون در نظریه ی معروف تمثیل غار عالم ماده را واقعیت می داند و عالم مُثُل را حقیقت.

٢. واقعیت ها متغیرند اما حقایق ثابت و غیرقابل تغییرند.(مانند علم ماده و عالم مثل)

٣.حقیقت امری بدیهی و اثبات شده است اما واقعیت قابل تردید.

 

تأملی در حدود معرفت بشری


انسان چه چیز ها را می تواند بداند و چه چیزها را نمی تواند؟

برای تأمل و درنگ و نظریه پردازی شعری از مولانا در مورد حدود معرفت بشری تحت عنوان حکایت فیل در تاریکی را تقدیم میکنم.

 

پیل اندر خانه‌ای تاریک بود

عرضه را آورده بودندش هنود

از برای دیدنش مردم بسی

اندر آن ظلمت همی شد هرکسی

دیدنش با چشم چون ممکن نبود

اندر آن تاریکی‌اش کف می‌بسود

آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد

گفت همچون ناودان است این نهاد

آن یکی را دست بر گوشش رسید

آن بر او چون بادبیزن شد پدید

آن یکی بر پشت او بنهاد دست

گفت خود این پیل چون تختی بُدَست

آن یکی را کف چو برپایش بسود

گفت شکل پیل دیدم چون عمود

همچنین هریک به جزوی که رسید

فهم آن می‌کرد هرجا می‌شنید

از نظرگه گفتشان بُد مختلف( نظرگه= نظرگاه ، منظر، زاویه دید، پرسپکتیو)

آن یکی دالش لقب داد آن الف

در کف هرکس اگر شمعی بُدی

اختلاف از گفتشان بیرون شدی

خلاصه داستان فیل در تاریکی را همگی می‌دانیم:

 

فیلی در اتاقی تاریک قرار داشته و مردم شهر که فیل ندیده بودند به آن اتاق می‌رفته‌اند و از آن بازدید می‌کرده‌اند: فیلی اندرخانه‌ی تاریک بود عرضه را آورده بودندش هنود از برای دیدنش مردم بسی اندر آن ظلمت همی شد هر کسی

به علت تاریکی اتاق، مردم مجبور بوده‌اند از حس لامسه استفاده کنند.

شاید روایت هندی داستان،‌ بیش از آن‌که شما را به یاد محدودیت‌های حسی مولوی بیندازد، حرف حافظ را برایتان تداعی کند که:

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه

چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

ما در این‌جا با مدل هایی آشنا می‌شویم که هیچ یک شکل کامل‌تر دیگری نیستند و نیز، نیامده‌اند تا دیگری را نقض کنند.بلکه با کنار هم قرار دادن آن‌ها، می‌توانیم تصویری واقع‌گرایانه‌تر از فیل به دست آوریم. اگر چه باید بپذیریم که حتی ترکیب همه‌ی آن‌ها هم، ما را به شکل مطلق و کامل، به فیل نخواهد رساند.

 

مولوی از پارادیم شیفتی(paradigm shift) صحبت کرده که قرن ها بعد از وی توماس کوهن آن را مطرح کرده است. همچنین پارادیم فیل یک نوع مدل سازی برای درک حقیقت و جهان هستی و حتی استعاره ای برای درک معنا و حقیقت زندگی می باشد.

 

حقیت از نظر افلاطون:

 

بر طبق افسانه ای مشهور که در کتاب هفتم جمهور افلاطون بیان شده است، چند انسان در انتهای غاری در زنجیر بودند. آنها از طریق آتشی که در میانه ی غار وجود داشت، می توانستند سایه هایی را از رویدادهایی که در بیرون غار رخ می داد، ببینند. آنها تصور می کردند که این سایه ها همانا حقیقت هستند. یکی از آنها خود را آزاد می کند، غار را ترک می کند و نور خورشید و جهان پهناور را کشف می کند. در ابتدا، نور، که برای چشمان او غیرعادی است، او را حیرت زده و گیج می کند. اما در نهایت، می تواند ببیند و هیجان زده به سوی همراهانش بازمی گردد تا آنچه را دیده است، برای آنها بازگو کند. اما با برخورد سرد زندانیان مواجه می شود. آنان حرف وی را دروغ می پندارند.
همه ی ما در اعماق چنین غاری هستیم و با نادانی و پیش فرض های خود غل و زنجیر شده ایم. شهود ضعیف ما تنها سایه ها را نشان می دهد و اگر سعی کنیم که بیشتر ببینیم، گیج می شویم: زیرا با چیزهای غیرعادی مواجه خواهیم شد. اما با این حال همه ی تلاش خود را خواهیم کرد. این تلاش علم نام دارد.

لینک ویدیویی ثمثیل غار افلاطون

 

حقیقت از نظر نیچه:

 

 نیچه می گوید حقیقت به هر کس گوشه ی جمالی می نماید و او گمان می دارد کل جمال را دیده است. درست مثل حکایت "فیل در خانه ی تاریک" که مولوی روایت می کند. اما مثال نیچه این است که مانند یک روستایی که به شهر آمده بود و با فاحشه ای روبرو می شود که برای سرکیسه کردنش، لبخند خاصی به او می زند و او که تا به حال چنین زنانی ندیده، این لبخند را به حساب عشق و محبت می گذارد و گمان می کند او را دوست دارد در حالی که او عروس هزار داماد است و به کسی وفا نمی کند. حکایت حقیقت هم همان حکایت روستایی و فاحشه است که فلاسفه فکر می کنند تورش کرده اند در حالی که گوشه ی جمالی از او بیش ندیده اند و این از نهایت سادگی و نادانی ماست که گمان می کنیم کل حقیقت را به تور انداخته ایم وآن را در مشتمان و فراچنگمان آورده ایم.

 

کلمه ی "فیلسوف" در زبان یونانی به معنای دوستدار دانش است نه صاحب آن در حالی که اغلب فلاسفه مدعی بازگفتن حقایق نهایی بوده اند. در حالی که اگر بخواهیم به معنای حقیقی فلسفه و فیلسوف برگردیم باید بگوییم فیلسوف "طالب" حقیقت است نه "صاحب" آن و روند جستجوی حقیقت را پایانی نیست چرا که معلومات ما به هر جا هم که برسد نهایتاً متناهی است و حاصل تقسیم آن بر مجهولاتمان- که نامتناهی است- می شود صفر و دیگر هیچ. شاید به همین دلیل لوئی اشتراوس فیلسوف آلمانی هم گفته بود فلسفه جستجوی حقیقت است نه تملک آن.

 

نتیجه گیری:

 اصل مطلب این هست که حقیقت چند بعدی است و در زمان و مکان های متفاوت خودش را از زاویه های مختلفی به انسان ها نمایان می کند و کسی نمی تواند بگوید همه آنچه را که من می بینم حقیقت مطلق هست.
ما مسافری هستیم که از اندیشه ای به اندیشه ای دیگر سفر میکند و سکونی در یک اندیشه و باور مطلق وجود ندارد سفر اندیشه همچنان ادامه دارد و رسیدنی هم در کار نیست چون راه بی انتهاست و جستجوگری و سیالیت ذهن و این باور که حقیقت نیز سیال است و چیزی نیست که آن را در دست بگیریم و ادعا کنیم به حقیقت دست یافته ایم. ما دائما در پی "آواز حقیقت" می دویم ولی به آن نمی رسیم و این عطش و طلب ما را برای جستجوی حقیقت بیشتر می کند.

مغرورانه ترین ادعای انسان دستیابی به حقیقت و ارائه بهترین روش زیستن است که به دنبال آن دسته بندی و قضاوت در خصوص سایرین بر اساس کشف بی همتای خود را به همراه دارد. انسان بیچاره ی آویخته به طناب دار حقیقت مطلق نمی داند که چه کوته نظرانه از دریچه ذهن حقیر خویش به خارج می نگرد و همه چیز را بر پایه ارزش های ذهنی خود تفسیر و تأویل می کند و نام حقیقت بر آن می نهد. هر چند امکان تطبیق برخی از این دریافت های ذهنی بر واقعیت وجود دارد ولی چون قابلیت سنجش صحت و سقم آن وجود ندارد فاقد ارزش است. تنها حقیقت حاکم بر جهان معرفت انسانی این حقیقت است که هیچ حقیقت مطلقی وجود ندارد و ما صرفاً با تعدد تفسیرها و تأویل ها مواجهیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۸ ، ۰۱:۰۷
محمد نصیری

میزان وحشت داشتن از مرگ به میزان کارهای ناکرده افراد در زندگی بستگی دارد.

 (اروین یالوم-انسان موجودی یک روزه)

سفر ناتمام مطالعه یک مدعی زمینی:

یک سال گذشت همراه با طیفی از رنگ های متفاوت احساس که از متن کتاب ها و ریویوی های آن از پنجره چشم و گوشم بر ذهن من داخل شدند .هر کسی از زاویه دید خویش ریویویی بر کتابی نوشته بود که احساس و نگاه مرا جلا بخشیدند و گاهی مرا از زمان و مکانی که در آن بودم جدا کردند و بردند تا عمق معنا. کتاب هایی زیادی در این کشف و شهود یکساله بر من عیان گشتند که خانه تکانی هایی در آموخته های قبلی من رقم زدند.کتاب هایی داستانی و غیرداستانی که بنا به نیاز و خواسته من در قفسه مجازی Goodreads من هر روز جا گرفتند که فعلا فرصت نام بردن از همه آنها میسر نیست.

درباره معنای زندگی(Meaning of life):

در این کتاب ها علاوه بر جستجوی "معنای زندگی" و درک معنای هستی بدنبال صیقل دادن اندیشه و آگاهی خویش درباره جهان پیرامون و خودم و نیز نحوه تفسیر و درک هستی بودم.برخی معتقدند که زندگی معنایی از پیش تعیین شده ندارد معنا را باید جعل و خلق کنی و برخی بالعکس معتقدند معنا در بطن زندگی است و آنرا باید کشف کنی. در این میان از ویکتور فرانکل،اروین یالوم ،کاتینگهام ،ویل دورانت ،تری ایگلتون، دانیل کلاین،جولیان یانگ، تولستوی،یونگ، نویسندگان ایرانی(ملاصدرا،استاد جعفری) و فیلسوفان اگزیستانسیالیت... خوشه چینی کردم.

راز آگاهی و شناخت(Consciousness & Cognition) :

موضوع آگاهی و دوگانگی ذهن و بدن مواردی بود که در این یک سال بدنبال فهم بیشتر آن بودم.آگاهی در عصر هوش مصنوعی و پیشرفت های نوروساینس از مواردی هست که بحث آن پیچیده تر می شود و رازوارگی آن کماکان بر متون فلسفی و علمی سنگینی می نماید و مباحث شناخت و انواع خطاهای شناختی(کتاب هنر شفاف اندیشیدن،رولف ردوبلی) و قوهای سیاه (نسیم طالب)از مواردی هست که بیشتر می خواهم در این باره بیندیشم.

نظریه پیچیدگی(Complexity theory) از موارد دیگری بود که برای درک و مدل کردن لایه های هستی برایم کشف گردید و بهمراه علم کلان داده ها (Big data) در عصر حاضر برایم کمک حال خوبی بودند تا در این جنگل اطلاعات ، جهان غیرخطی، آنتروپیک ...سردرگم نشوم.

دریافتم که بدلیل تنگای زبانی بشر از رازها نتوان براحتی سخن گفت.و بقول ویتکنشتاین  "آنچه درباره اش چیزی نتوان گفت بهتر است خاموشانه از کنارش گذشت".

 انسان طلبکار- انسان بدهکار(تز و آنتی تز)

 در این سفر کتاب ها گاهی مثل برخی فیلسوف مسلکان انسان طلبکاری بودم و گاهی مثل عارف مسلک ها بدهکار ، محل تلاقی تز و آنتی تز گونه اندیشه .دریافتم علم و فلسفه و دین مرزبندی هایی دارند و از علم نمی توان انتظار داشت به تمام سوال هایی ما پاسخ بدهد چون کارکرد علم چیزی دیگری است و فلسفه و دین چیزی دیگر. فلسفه برزخی است بین علم و دین و دین هم برخاسته از ایمان و باور قلبی و درد جاودانگی درد مزمن و همیشگی بشر.دریافتم "دل هم دلایلی دارد که عقل ابزاری از آن خبر ندارد" و زبان از بیان جهان های چند لایه درون من قاصر هست.بدنبال کتاب هایی هستم که در مرز بین عقل و شهود قدم می زنند.

کتاب هایی ناخواسته از برابر چشمانم رژه رفتند که "فرگشت داروین" بر آنها سایه انداخته بود. کتاب های علمی، کیهانشناسی ،فلسفی و روانشناسی . به نوعی محل منازعه و کشاکش متفکران دیروز و امروز.از داوکینز و دنیل دنت گرفته تا تامس نگل و پل دیویس و سایر فلیلسوفان  فیزیک و متافیزیک.  

شهود و واقعیت(Intuition & reality):

در این یکسال علاوه بر کتاب هایی واقعگرا و علمی بدنبال کتاب هایی بودم که شهودی و ادبی بودند تا من را از این وابستگی به یک جنبه دور نمایند و جنبه های شهودی وجودم را روشن نگه دارند. کتاب هایی نیز با من همراه بودند که مرا برای زندگی در لحظه و خودآگاهی و در سفر معنای زندگی و خوشبختی یاریگر باشند و نگذارند غرق شدن در باتلاق روزمرگی مرا از هوشیاری درونی غافل نمایند.

استعاره های هستی(Metaphor):

کتاب هایی هم بودند که به لیست من اضافه شدند که از اسطوره تا استعاره و البته واقعگرایی(علم و فلسفه) را در می نوردند. حالا بدنبال کتاب هایی هستم که استعاره های هستی را که در مرز بین اسطوره،استعاره و واقعیت هستند تبین می نمایند(اسطوره به منزله استعاره). چون استعاره روشی برای مدل کردن هستی هست که بدون آن خیلی از کتاب ها و متون ادبی و فلسفی و روانشناسی و خودیاری و دینی و عرفانی خالی می ماندند.نظریه های متعددی درباره استعاره مطرح شده است که مهمترین آن از Lakoff(زبانشناس شناختی) می باشد که از استعاره بعنوان منبع تفکر و استدلال برای درک پدیده ها و مسائل انتزاعی یاد می کند و نظریه کارل یونگ هم درخصوص انسان و سمبل هایش در این حوزه خواندنی هست.

چه باید کرد؟

در این یکسال هم نوشتم از آموخته ها و برداشت هایم گاهی در دفتر و گاهی در وبلاگ و گودریدز

سوال های زیادی در ذهن ام موج می زند همانگونه که تولستوی در پایان عمرش بعد از آن همه تلاش و نوشتن نتوانسته بود راضی شود و هنوز قانع نشده بود و دست به قلم برد و "اعترافات من" و "چه باید کرد" را نوشت.من هم در سهم کوچک خویش سوال های انباشته ای در ذهنم موج می زنند.

سوال اینجاست بعد از این همه خواندن و قورت دادن متن های خام و ناپخته در ذهن چه باید کرد؟ وقتی این همه خواندن به کتابی بدل نگشت و بالاتر از آن دردی از دردهای من و انسانهای پیرامونمان دوا نکرد و صرفا خواندن بود و در عمل جاری نگشت این دل قانع نخواهد شد.

یکی می گفت شخصی داشت کتاب بینوایان ویکتورهوگو را می خواند که فقیری در زد کمک خواست ولی به اطرافیان گفت من فعلا در بخش حساس داستان هستم مزاحم احساس شیرین من نشوید."درد اینجاست که درد را نمی شود به کسی حالی کرد"(دولت آبادی).

 سنجشگرایانه اندیشی(نقد کتاب و دیدگاه):

فعلا کتاب های زیادی در لیست مطالعه دارم ولی از این بین بدنبال کتاب هایی هستم درباره خود کتاب و نقد و تفسیر خود کتاب باشد. در این سالی که گذشت دریافتم باید جرئت نقد سنجشگریانه برخی کتاب ها را در سهم خویش داشته باشم. بقول یک دکتر روانشناس حداقل باید چهارصد تا کتاب ارزشمند و غنی بدقت خوانده باشم تا بتوانم از عهده عملی نقد و نظر متعارف بربیایم.

زمان بسرعت برق و باد می گذرد و ممکن هست یک روزی آلزایمر تمامی آموخته ها و خوانده هایم را با خودش بشوید و ببرد و این اضطرابی در وجود آدمی بوجود می آورد البته شاید این اضطراب ناشی از انباشت معلومات باشد که هنوز دردی از من دوا نکرده است و چنانکه باید اثرش را در عمق وجودم نگذاشته است تا آلزایمر نتواند آنرا ویران کند. ولی چه باید کرد روزی باید این خاکدان اثیری را ترک باید گفت چه با آلزایمر و چه بی آلزایمر. در ایستگاه آخر هست که "معنای زندگی" دوباره به سراغم خواهد آمد.

داستان زندگی ما:

آخر اینکه آموختم بیشتر کتاب ها و حتی مکانیسم مغز ما داستان سازی برای درک و مدل کردن هستی هست و در پایان هرکسی باید داستان زندگی خویش را بشکافد و بنگارد و گرنه به شعورش توهین کرده است. وقتی پیرامون خویش را می نگرم می بینم چقدر سوژه هایی هست که بکر و دست نخورده در دل زندگی و پیرامون من باقی مانده و مختص داستان زندگی من هست که باید پرتو نوری به آن تابیده شود و مثل مومی هنرمندانه بدان شکل داد و معنا را از دل آن بیرون کشید.اگر هزاران کتاب هم بخوانم ولی در سهم خویش نیاندیشیده باشم داستان زندگی من همچنان بکر و بایگانی شده خواهد ماند و DNA های وجودم رمز گشایی نشده خواهد ماند.

پی نوشت:

و بالاخره در کتاب حکمت بیقراری آلن واتس و قبل تر از آن از مولانا آموختم که :

جمله بی قراریت از طلب قرار توست / طالب بی قرار شو تا که قرار آیدت.

 

روزنوشت ها: (ریویوی نوشته شده برای پایان 2019 در (goodreads

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۸ ، ۱۱:۳۰
محمد نصیری

سوالی که درباره هستی ، انسان ، علم و آگاهی و ده ها موضوع مهم هستی مطرح هست این هست که اینها چه چیزی نیستند این گونه نگاه به مسائل و موضوعات مهم جهان هستی می تواند ما را از سردر گمی و نظام پیچده آن کمی سبکتر نماید تا با حذف زوائد دست و پاگیر هستی بتوان به یک تعادل در مدل کردن معنای هستی و انسان رسید .اگر بخواهم این سوال را بشکل کلاسیک خویش مطرح کنیم اینکه جهان و انسان چه چیزی هست شاید در مقام هستی که شاکله آن برای ما قابل دسترس هست بتوانیم به جمع بندی هایی برسیم ولی در بخش غیر قابل تفسیر هستی و انسان با تقابل بین فیزیک و متافیزیک مواجهیم و اینجاست که زوائد هر دو اینها را حذف کرد تا به یک درک متعادل از هستی رسید اینکه

علم چه چیزی نیست؟

فلسفه چه چیزی نیست؟

متافیزیک چه چیزی نیست؟

خدا چه چیزی نیست؟

انسان چه چیزی نیست؟

آگاهی چه چیزی نیست

خوشبختی چه چیزی نیست

و معنای هستی چه چیزی نیست.....

"پاپ از میکل آنژ پرسید :راز نبوغت را به من بگو.چگونه مجسمه ی داوود ،شاهکار تمام شاهکارها را ساختی؟
جواب میکل آنژ این بود:ساده است،هر چیزی را که داوود نبود تراشیدم. "

ما بدرستی نمی دانیم چه چیزی عامل شناخت کامل حقیقت هست و یا بدرستی نمی دانیم چه چیزی عامل موفقیت ماست یا عامل خوشحالی پایدار ماست ولی با قطعیت می توانیم بگوییم چه چیزی موفقیت یا شادی ما را ویران می کند.این درک با وجود سادگی اش ، بسیار اساسی است دانستن منفی (شناخت نبایدها) بسیار قدرتمندتر از از دانستن مثبت(شناخت بایدها) است.

(نقل بخشی از مطلب از کتاب هنر شفاف اندیشیدن)   

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۸ ، ۲۰:۵۰
محمد نصیری

درد اینجاست که درد را نمی شود به هیچ کس حالی کرد(محمود دولت آبادی)

می گفت تنهایی من عمیق ترین جای جهان است و انگشتان تو هیچ  وقت به عمق درد پی نخواهد برد.

عمق درد دیگران را هیچ وقت نخواهی فهمید مگر اینکه همان درد را با همان شدت و حدت تجربه کنی.

درد دیگران را نخواهی فهمید مگر آنکه خودت همان درد را چشیده باشی.

درد تجربه ای است منحصر بفرد باید بچشی تا عمقش را بفهمی.

درد جنس و ماهیتش چشیدنی است نه دیدنی و نه شنیدنی.شاید با شنیدن و دیدن دردمندی لحظه ای دلت به وی بسوزد ولی این سوختن حفره عمیقی که در دل دردمند بوجودآورده در دل تو ایجاد نخواهد کرد.

از پنجره ذهن خویش درد دیگران را چنانکه باید درک نخواهی کرد چون تو در خواب عمیقی بسر می بری و دردمند بیدارتر از شماست.تو با آن زمانی که بر دردمند سخت می گذرد سنخیت و تناسبی نداری و شاید ظرف تو گنجایش آنهمه درد را هم نداشته باشد.

درد چنان تا مغز استخوان رسوخ می کند که دردمند تمام ذرات هستی را با وجودش درک می کند و حضورش را با سکوت بلندش فریاد می زند.

می بینی درد عمق و بعد ندارد که آن را اندازه بگیری تا مقیاس اش را بسنجی. درد چنان است که صاحب درد می داند.

سایه اش بلند است که مثل ابرهای سیاهی در جلو خورشید دردمند قرار گرفته و قصد هم ندارد دردمند را به این زودی رها کند.

درد موقعی ای بسراغت می آید که دیگر خیلی دیر فهمیده ای و انگار غریبه بودی و می پرسی چرا من؟!

درد وقتی می آید تمام کاخ آرزوهایت را بهم می ریزد و دنیا در برابر دیدگانت تیره و تار می گردد.

درد بی صدا می آید تا زلزله مهیبی در وجود خفته ات ایجاد کند تا درد و رنج دردمندانی را که تا حال حس نمی کردی به تو بچشاند.

درد می آید تا ناقوس بیداری را در وجود تو به صدا در بیاورد و دیگر نخواهی پرسید:  زنگ ها برای که به صدا در می آیند؟

درد می آید تا قصه زندگی ات را از نو بنویسی، انگار که قبلا سیر باطلی داشتی و بر گذر عمرت واقف نبودی.

درد آمده تا تو را تولدی دوباره ای ببخشد، گویی در کما و گنگ متولد شده بودی.

درد کیمیاگری است که آمده مس وجودت را در کوره داغ خویش به گوهری مبدل سازد و شاید قرار نیست این کیمیاگر به این زودی به  سراغ تو بیاید.صبر کن آسیاب به نوبت...

درد با شدت و اشکال مختلفی ظهور و حضورش را اعلام کند مرگ تلخ عزیزان،بیماری مهلک یا لاعلاج ،درد زایمان، بغض نترکیده از دردهای انباشته در دل، قلب شکسته از زخم زبان و  درد سوزناک قلم نویسنده ای زمانه شناس و یا دردی از ناکجاآباد...

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۸ ، ۱۷:۴۴
محمد نصیری

کمیماگران واقعی سرب را به طلا تبدیل نمی کنند بلکه آنها جهان را به کلمات تبدیل می کنند.

(ویلیام گاس)

واژه ها آمده اند تا هستی را معنا کنند و برای درک هستی آن را به زبان بشر ترجمه کنند بشر با شیوه های مختلف دائما در حال تفسیر هستی به صورت واقعی و یا انتزاعی به زبان قابل درک خویش بوده و هست به زبان شعر ، الهیات ، فلسفه و زبان علم و روزمره. هر کدام از این موضوعات طیف های معنایی مخلتفی دارند و بشر سعی دارد با تبدیل نمادها به زبان واژه ها هستی را معنا کند و یا اینکه جهان را با واژه ها مدل سازی ذهنی کند. در این میان واژه های زیادی خلق شده اند واژه هایی که بار معنایی متفاوتی را به ذهن متبادر می سازند هزاران واژه ابداعی کاربرد های متفاوتی در شاخه های مختلفی  به فراخور نیاز بشر دارند ولی در این بین واژه هایی هستند که برخی از آنها کابرد ابزاری دارند  تا نیازهای بشر را مرتفع سازند و برخی کابردی فراتر از نیازهای ابزاری دارند و عمق معنایی بیشتری دارند و سنگین هستند و مثل خوشه ای سایر واژه های هستی در زیر آن قرار می گیرند. این واژه ها تعیین کننده هستند و بیشترین تفسیرها، تعبیرها و مباحثات را به خود روا داشته اند و به نوعی رشد و تعالی معنادار بشر در حوزه آگاهی مدیون آنهاست و می توان گفت بدون این واژه ها هستی و تناقضات آن چندان گره گشایی نمی شد و هستی تفسیر و ترجمه نمی شد. کفه این واژه های بر سایه واژه ها بیشتر سنگینی می نماید و تفسیر معنایی درست آنها هست که در سرنوشت بشر و آرامش او تعیین کننده هستند و کشمکش ها و انقبضات و انبساطات روحی و روانی بشر ییشتر در اقلیم این طیف واژه ها اتفاق می افتد. این واژه ها یا منفردند یا دوگانه اند که یکی مثبت هست و دیگری منفی یا متضاد.

پدیده های فراتر از درک عقلی شکل استعاره و مجاز به خود گرفته اند و به نوعی استعاره های هستی شناختی اند که بدون این استعارها ، صورتبندی و معناکردن هستی و جهان ماوراء مشکل تر می نمود و در مقابل آن پدیده های ملموس شکل واقعی تر دارند و شاید چندان مشکلی در تفسیر هستی ندارند.

هر کسی به فراخور نیاز خویش و یا میزان بلوغ فکری و  معرفتی اش کلیدواژه های هستی در وجوداش تجلی یافته است و بنا به درجه معرفتی و الویت های فردی عمق و بعد این کلید واژه ها در وجود او صورت بندی شده اند.

هر چند آنچه را که در عمق فکر و احساس درونی بشر در جریان دارد بصورت کامل در واژه ها جاری و تبلور نمی یابند و این بدلیل تنگنای زبانی بشر هست که هنوز شاید به تکامل آنچنانی نرسیده است و با رشد بیشتر آگاهی بشر در آینده شاید لایه های معنایی هستی رمزگشایی خواهد شد. و اغراق نخواهد بود اگر بگوییم بدلیل نامتناهی بود وجود آدمی هست که واژه ها قادر به تصویر کشیدن عمق برداشت های آدمی نیستند و می توان از آنها به راز درونی یاد کرد و بقول ویتکنشتاین باید گفت  "آنچه درباره اش چیزی نتوان گفت باید خاموشانه از کنارش گذشت"(رساله فلسفی منطقی).

به هر روی مهم این هست که این کلید واژه ها هستند که هستی بر مدار آنها می چرخد و بیشترین اضطراب ها و تلاطمات درونی و اتفاقات روحی و روانی بشر از آنها برمی خیزد و نحوه تفسیر آن هاست که معنای هستی، رشد و آگاهی برتر از آنجا جاری می شود.واژه هایی مثل:

خدا،ایمان،عقل و عشق ، آگاهی،شهود؛ دانایی،خوشبختی، خیر و شر ، جبر و اختیار، روح،اخلاق،زیبایی،آزادی، حقیقت،جاودانگی،تنهایی،مرگ،زمان، نور و تاریکی، معنای زندگی، پوچی،نفس،شیطان،تکامل،علت و معلول،وجود،گناه،بهشت و جهنم(آخرت)،،عدالت،شک و یقین، صورت و معنی،تضاد هستی، علم یا ثروت،جنگ و صلح،رنج و درد ،تسلیم،صبر،بخشش...

قبل از ترک این دنیا باید تکلیف خویش را با این کلید واژه های هستی مشخص کنیم.

(روزنوشت ها)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۸ ، ۱۶:۵۸
محمد نصیری

مشاهده جهان رایگان هست فقط برای شرح و تفسیر آن است که باید بهای زیادی بپردازیم.

استن ایسلاو یرژیلتس

بدون شک یکی از اساسی‌ترین پرسش‌هایی که هر انسان متفکر در دوره‌ای از زندگی روزمره ­اش با آن مواجه می‌شود این است که آیا زندگی ارزش زیستن دارد؟ چرا باید زندگی کرد؟ هر پرسش دیگری که پیرامون این سؤال مطرح شود، مبحثی تحت عنوان معنای زندگی را شکل می‌دهد.

در عصری که اگر عنوان بحران معنا و معنویت بر آن بنهیم، بیجا نیست‌، عده­ای معتقدند زندگی ارزش زیستن ندارد و باید گذراند و گذشت. در مقابل، عده‌ای معتقدند لحظه به لحظه زندگی فرد معنادار است و انسان باید در زندگی فردی خویش معنایابی کند.

اگر زندگی ما معنایی داشته باشد، این معنا همان چیزی است که ما به آن داده‌ایم، نه چیزی که حاضر و آماده در اختیار ما قرار گرفته باشد.   تری ایگلتون

 

لینک دانلود کتاب

 101 نکته درباره معنای زندگی(نصیری)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۸ ، ۱۷:۴۲
محمد نصیری

حرف و صوت و گفت را بر هم زنم /

تا که بی این هر دو با تو دم زنم  (مولوی)

می گفت سکوت ترجمه زبان خداوندی است.

سکوتی که رمز بزرگی هستی را در خود دارد

و خداوند صرفا با زبان هستی و آفریده  هایش با بشر سخن گفته است

چنان سکوتی در این میانه حکمفرماست که دل سنگ را به رحم می آورد

سکوتی بس سنگین و سهمگین تر از اخم بین دو دلداده

بشر در تقلا و دست پا زدن برای شنیدن پیام مستقیم و بی واسطه خداوند برای درمان درد جاودانگی خویش هست که نکند در هستی تنها مانده باشد و آخر هم با مرگ خویش نیست و فانی شود و این اضطراب شدیدی در دل او ایجاد کرده است.

در این اضطراب جاودانگی برای همین هستی را با فریاد بلند خویش مورد هجمه سوال ها و انتقاد های تند و تیز قرار می دهد.

این چه جهانی هست که هیچ صدایی از آفریدگارش بلند نمی شود و همه اش سکوت هست و باز هم سکوت.

این چه غوغایی هست که در عالم به پا شده ولی خبری از صاحب غوغا نیست.

ولی از ذره گرفته تا کهکشان مست این صاحب غوغاست.

و ذره ای نیست که در این عالم قرار داشته باشد همه اش در حال جنب و جوش اند آنهم با نظم و قوانین خاص ریاضی و فیزیک

تناسبات و زیبایی های چنان در هم آمیخته و نقاشی شده اند انگار می خواهند پیامی را به بشر منتقل کنند.

به هر گوشه ای که نگاه می کنی کتابی از حرف در دل خویش پنهان کرده است چقدر عمیق، هر ورق اش دفتری است معرفت کردگار.

بشر می خواهد با آفریدگارش سخن بگوید با نماز و دعا و نیاز و حتی فریاد

اما گاهی این ها حرف و صوت و لقلقه زبانی بیش نیستند

سکوت سهمناکی در هستی حکمفرما شده و این سکوت  انسانی می طلبد که حرف و صوت اش هستی را پریشان نکند

بلکه از عمق جان با معمار هستی سخن بگوید انگار که سمفونی سوزناک عشق در درونش ترتیب داده شده است اما خبری از آن در بیرون اش نیست

ولی  شعله های آن در آنسوی پرچین های زمان برای بیداردلان عالم قابل شنیدن باشد بدون اینکه حرف و صوتی از بین لب ها و زبان بیرون آمده باشد و مثل ذکر "لاالله الا اله" لب تکان نمی خورد.

و بقول مولانا:

حرف چه بود تا تو اندیشی از آن / حرف چه بود خار دیوار رزان 

حرف و صوت و گفت را بر هم زنم/ تا که بی این هر سه با تو دم زنم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۸ ، ۱۸:۰۵
محمد نصیری

استانیسلاو یرژی گفته: "مشاهده جهان رایگان هست فقط برای شرح و تفسیر آن است که باید بهای زیادی بپردازیم."

درباره کتابخوانی هم تقریبا همچنین مقوله ای مطرح است و می توان گفت: مطالعه کتاب گاهی آسان است فقط برای شرح و تفسیر آن است که اندیشه در اعماق باید غواصی بیاموزد.
از اواسط سال گذشته مطالب زیادی درباره موضوعات مختلف مورد علاقه و جدید در Goodreads یا سایر سایت ها خواندم و گاهی گوش دادم و خلاصه برداری کردم و به دوستان دیگر معرفی کردم و هر از گاهی هم نوشتم. سال نسبتا خوبی برایم بود هر چند عادت ها و رفتار مطالعه ام هنوز نیاز به اصلاحات بنیادین دارند. از ریویوها و نوشته های دوستان بهره زیادی بردم و فهمیدم که هنوز پنجره های ذهنم خالی از کتاب های نخوانده هست که دیگران قبلا گوی سبقت را از من ربوده اند. سفر در اقلیم واژه ها همچنان ادامه دارد
سفر کشف وادی های ناشناخته، سفر سیال از اندیشه ای به اندیشه ای دیگر که گاهی در دو سر طیف قرار دارند، سفر از رنج به آغوش معنا و سفر از تاریکی به نور تا شاید این اندیشه سامان یابد. چه خیال خوشی...اندیشه را چه به سامان
در خصوص "رفتارشناسی مطالعه" و هنر مطالعه، مواردی بصورت کلی قابل طرح است و دوست دارم در این چارچوب حرکت کنم تا از پراکندگی و آشفتگی به دور باشم که البته تغییر رفتار رسوب شده سخت هست..اینکه چگونه مطالعه کنم؟ چه کتابی را بخوانم؟ کتاب را چگونه بفهمم و نقد کنم؟ چگونه از کتاب خوانده شده بهره برداری نمایم؟ 

رفتار مطالعه
سیل کتاب های زیادی هر روز از برابر دیده گان ما در گودریدز یا سایر شبکه اجتماعی دیگر رد می شوند بعضی ها از دور دلربایی می کنند و بعضی ها شاید چنگی به دل نزنند و شاید در اولویت من نباشد حالا کدامش را بخوانم فعلا به لیست اضافه می کنم تا ببینم کی بخوانمش.حالا خلاصه اش را بخوانم یا نصفه یا کامل.از یک طرف این بستگی به کشش و نیروی جاذبه کتاب و از طرفی رفتار مطالعه من دارد...کوتاه سخن اینکه روش و رفتارشناسی مطالعه هست تعیین می کند که برداشت ها و خروجی من از مطالعه کتاب مورد نظر چه خواهد بود.پس لازم هست قبلا بر فنون مطالعه هدفمند واقف باشم و درباره هنر و فنون مطالعه چند کتاب خوب خوانده باشم.
رفتار کتاب شناسی
موضوعات مختلفی اولویت خوانش ها را تعیین می کند رشته تخصصی مورد نظر، علایق اندیشه ، کتاب خودیاری و روانشناسی،کتاب علمی، کتاب ادبی و رمان ، کتاب مذهبی و متافیزیک و کتاب کاربردی و مورد نیاز مقطعی... حالا کدام کتاب خودیاری ، رمان و فلسفه را بخوانم علاوه بر علایق درونی ، شناخت کتاب برتر و ارزشمند از کتاب زرد در جغرافیای موضوع مورد نظر مساله ای هست که تعیین کننده هست و زمان کم هست باید در این خصوص وسواس بخرج داد.
رفتار شرح و نقد
شرح و نقد کتاب سخت ترین قسمت ماجرا می باشد به خصوص برای کمال گراها که می خواهند تمامی زوایای متن را بکاوند و بیشتر بدانند و وسواس بیشتری در فهم موضوع دارند. فهم جنبه های متعدد کتاب از لحاظ تکنیک فرم و محتوا بستگی به این دارد که قبلا درخصوص فهم فرم و محتوای متن و نقد و تحلیل متن چند کتاب خوب خوانده باشم.
رفتار بهره برداری از کتاب:
کتاب هایی زیادی می خوانیم ولی عمده آن مثل دودی از ذهن محو می شوند و یا مصرف مقطعی بشکل تفکر درباره موضوع و یا ظهور مقطعی در رفتار و گفتار با دیگران دارند. اینکه کتاب را خواندیم ولی خروجی آن چنانکه باید در ذهن و نوشته ما بسط و تسری نیافت.و شوربختانه تفکر و هدف نویسنده در تفکر و قلم من جاری نشد نکته قابل ملاحظه ای نداشت باید در روش ها یم تجدید نظر کنم.

------
آدمی تا زمانی که سختی هایش را می فهمد، زنده است، ولی وقتی سختی های دیگران را درک می کند آن وقت یک انسان هست-لئو تولستوی

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۸ ، ۱۷:۳۰
محمد نصیری