اضطراب معنا

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

کیمیاگران واقعی سرب را به طلا تبدیل نمی کنند بلکه آنها جهان را به کلمات تبدیل می کنند(ویلیام گاس)
------
کسی که به بیرون می‌نگرد رویاپردازی می‌کند، کسی که به درون می‌نگرد بیدار می‌شود.(یونگ)
------
در این منزلگاه تلاش می شود گوشه ای از آموخته های خویش را برای جستجو ی معنای زندگی که گاها اضطرابی در درون آدمی بوجود می آورد بنگارم.ما دائما در حال مدل کردن هستی برای آرایش جدیدی از افکار خویش برای جستجوی حقیقت ایم ولی حقیقت سیال هست و ما دائما پی آواز حقیقت میدویم اما حقیقت گریزپاست و رسیدنی درکار نیست.

۳۰ مطلب با موضوع «عرفان و مذهب» ثبت شده است

نیاز نیست که ایمان خود را فریاد کنم
این درختان (که با هزار زبان) گنگ و خاموش اند
و این خاک پرگل و ریحان
که گوشهای دراز علف را هر سو پهن کرده است
خود از هر خطیبی گویاتر اند
این ستارگان، با فروغ بی پایان
همه لب فروبسته اند
و تپه ها و دشتها دم فروبرده اند
اما همه بی زبان از خدا سخن می گویند.



(چارلز هنسن تاون)

365روز با ادبیات انگلیسی- دکتر الهی قمشه ای

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۸ ، ۱۵:۳۲
محمد نصیری

کریس هیوئر اندیشمند مسیحی درباره شخصیت امام حسین (ع) و قیام عاشورا می گوید:اگر میخواهیم مفهوم کربلا را درک کنیم باید به آن امری فراتر از سرزمین عراق و فراتر از یک بحث مربوط به شیعیان یا مسلمانان نگاه کنیم باید واقعه کربلا را به عنوان یک بخش از سرگذشت بشریت ببینیم . ما انسان ها یک تاریخ جمعی داریم و ما اولین نسل بشر نیستیم می توانیم به گذشته و نحوه زندگی انسان های دیگر نگاه کنیم و از آن ها الگو بگیریم و همینطور می تواند برای ما درس عبرت و هشدار باشد که این انسان ها تحت این شرایط ، آن اعمال قبیح را انجام دادند و امام حسین (ع) در این شرایط ، به این صورت عالی و شرافتمندانه عمل کرد .

لینک سخنرانی در آپارات

من که مسیحی هستم نیز دوست دارم با یادآوری وقایع کربلا از آن ها درس بگیرم .

برای درک اهمیت امام حسین (ع) باید به زمان خود پیامبر برگردیم چرا که پیامبر ( صلی علیه و آله ) ، علی ( علیه السلام ) را به عنوان جانشین خود برای رهبری جامعه منصوب می کند و این اصل شکل می گیرد که خداوند است که رهبر جامعه را معین می کند .

همه اتفاق نظر دارند که یزید نمونه یک مسلمان خیلی بد و به طریق اولی یک رهبر خیلی بد بود ، او علنا علیه دستورات الهی عمل می کرد و احکام را زیر پا می گذاشت ، در این جا یک بحران رهبری پیش آمد ، اینکه در برابر ظلم و عصیان چگونه باید برخورد کرد .

حدیثی از پیامبر داریم که اهمیت این موضوع را به ما نشان می دهد ، او به مناسبتی می فرماید : " بزرگترین جهاد ، گفتن حرف حق در برابر سلطان جائر است " . این سخت ترین چالش برای هر انسانی است که جلوی یک فرد ظالم بایستد و تسلیم نشود .

بنابراین در مدینه ، در ذهن حسین (ع) این مسائل می گذرد و او میداند که چیزی نمانده تا یزید بخواهد که با او بیعت کند و می داند که یزید برای رهبری جامعه شخصی کاملا بی لیاقت است ، در این مرحله یک اتفاق تکان دهنده در جامعه اسلامی در حال اتفاق افتادن است .

هنوز پنجاه سال از درگذشت پیامبر نگذشته و ما در آستانه قتل عام نوه پیامبر قرار داریم ، شب قبل از نبرد ، امام حسین (ع) یاران خود را جمع می کند و به آن ها می گوید : ببینید فردا به ما حمله خواهند کرد ، آن ها با من کار دارند ، خواهش می کنم شما از این جا بروید اما آنها پاسخ می دهند ما نخواهیم رفت ، می مانیم و همراه شما کشته می شویم .

در اینجا با یک بعد عظیم از این مساله مواجه می شویم که اگر شما مدافع یک فرد نجیب ، درستکار و شرافتمند بودید که تحت ظلم واقع شده است ، چه می کردید ؟ آیا حتی به قیمت از دست دادن جان در کنارش می ماندید یا برای نجات جان خودتان فرار می کردید ؟

حسین (ع) در بیابان کشته می شود یارانش همراه او کشته می شوند ، در نگاه و ادبیات بشری ، این ها دانه های بلوطی بیش نبودند و با این حال یادآور ان هستند که دانه های بلوط خدایی تبدیل به درختان عظیم بلوط می شوند ، چون می بینیم با این که 2000 سال از میلاد مسیح (ع) و 1400 سال از زمان حسین (ع) می گذرد ، ما هنوز آن ها را به یاد می آوریم و آن ها برایمان الگو هستند و نام آن ها در زندگی پیروانشان زنده است و به ما هم در مورد زندگی ایمانی خودمان یاداوری می کند مهم نیست اثری که می گذاریم چقدر قابل اندازه گیری است بلکه مهم این است که ما چقدر به دستورات خداوند پایبندیم و این که آن دانه بلوط را بکاریم و اعتماد داشته باشیم کدانه بلوطی که امروز می کاریم ، هر چقدر هم کوچک باشد ، به لطف خدا و هر زمان که خدا بخواهد می تواند به درخت بلوط عظیمی تبدیل شود ، زندگی ایمانی این گونه است  ما در پی نتایج آنی و لحظه ای نیستیم .

دکتر  کریس هیوئر، اسلام شناس و اندیشمند مسیحی اهل ایرلند، از جمله کسانی است که طی سالها مطالعه وتحقیق در باره اسلام، تلاش نموده است تا چهره واقعی اسلام و رهبران بزرگ آن نظیر پیامبر(ص)، امام علی (ع) وامام حسین (ع) را به جامعه غربی وغیر مسلمان معرفی نماید.

http://fa.alkawthartv.com/news/97150

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۸ ، ۱۱:۵۵
محمد نصیری

خاوریر کرمنت در کتاب بیشعوری های متعددی را بر انسان در جامعه برشمرده است: بی‌شعور اجتماعی ،بی‌شعور تجاری، بی‌شعور مدنی ، بی‌شعور مقدس‌آب ، بی‌شعور عرفان‌باز ، بی‌شعور دیوان‌سالار ، بی‌شعور بیچاره ، بی‌شعور شاکی... کرمنت می گوید آدمی چقدر در اثر مغرور شدن به خود و قدرتش می تواند تمامی معادلات شعور و عقلانیت بشری را زیر پا بگذارد و با ارتعاشات منفی خویش با تمام جهالت خود را سلطان بلامنازع جامعه و همنوعانش قلمداد نماید و همه را با این بیشعوری رنجور و آزرده خاطر سازد با ترفندهایی از قیبل :

 هوشیاری و زیرکیِ فوق العاده برایِ تحلیل امور، با متوسّل شدن به مغلطه و سفسطه، برای توجیه اَعمال خویش، برای نفوذ در محیط اطراف خود.

مُلَبّس شدن به جامۀ خردمندان و متفکران

فریب دادنِ جامعه و اذهان عمومی، برای جا انداختنِ هویّت خود، تحت عنوان اولیاء الهی

تلاشِ بی قید و شرط برای کسبِ موقعیّتهای اجتماعی ممتاز، با قربانی کردن اطرافیان

تلاش برای کسبِ قدرت، با خوار و خفیف کردن دیگران. و امتناعِ وقیحانه از ابراز و بروز صفاتِ انسانی در هر شرایطی

بی توجّهیِ مطلق به کرامتِ خلقتِ انسان و موجودات جهان

توجیه متبحّرانه در انسان زدائی، بر اساسِ مرام فکری خود، با طرحِ دروغها، و متشنّج کردن محیط اطراف خود برای بهره برداری

تبحّری باور نکردنی در ارائۀ دلایل، که قادر است ذهن نابالغ را کور کند

مصادره به مطلوب کردن تمام امور به نفعِ خویش...

واقعیت دردناک آنست که در طول تاریخ، مسببان بیشتر آسیب‌هایی که بشریت متحمل شده‌است، آدم‌های بیشعور بوده‌اند و نه آدم‌های نادان. جنایت‌کاران بزرگ تاریخ همگی آدم‌هایی باهوش و سخت‌کوش بوده‌اند که حاصل‌ضرب استعدادهای شخصی متعدد مثبت آن‌ها با خودخواهی، تعرض به حقوق دیگران و رذالت‌های منفی‌شان، از آن‌ها بیشعورهای عظیم و مخوفی ساخته که دنیا را به آتش کشیده‌اند... دنیا به کام بیشعورهاست و گویی سال‌هاست که بیشعورهای جهان متحد شده‌اند.

علاوه بر موارد اشاره شده توسط خاویر کرمنت باید گفت بالاترین درجه بیشعوری ،بیشعوری متافیزیکی بشر هست و غفلت بشر نسبت به خالق و آفریدگار جهان و به نوعی  بی رحم ترین و ظالمانه ترین و دردآورترین نوع بیشعوری بشر، غافل شدن از تمام نعمت هایی که خالق هستی به انسان ارزانی داشته است نعمت عقل و آگاهی، نعمت سلامتی و توانایی های جسمی ، نعمت های فراوان زمینی و کیهانی.

وجود این  بیشعوری بعلت قطع ارتباط انسان با منشاء و منبع لایزال هستی هست که منجر به جهل و ناآگاهی فزاینده و نهایتا غفلت از بیماری های متعدد بیشعوری ریشه دوانده در وجود ما باشد چون از منبع اصلی آگاهی و خیر و زیبایی مطلق غافل شده ایم و گرنه آثار و جنبه های آن در ما تجلی می یافت و بر درمان این بیماری مهلک بیشتر واقف می شدیم.اینکه ما هیچ نیستیم و ما سایه ای از آن وجود مطلقیم پس نیازی به این همه قدرت نمایی و مدعی شدن نخواهد بود.

بیشعوری متافیزیکی دردآورترین نوع بیشعوری هست که بشر با تمام قدرتی که بدست آورده در جهت سیطره بر هستی می تازد و با تمام جسارت خویش خود را خدای هستی می داند و هستی را فاقد شعور و آگاهی و محصول تصادف و احتمالات کیهانی.

بیشعوری معنوی شکل دیگری از این نوع بیشعوری هست که آدمی را به پوچ گرایی و دوری از معنا سوق می دهد و  انسان را در مغز و ژنها خلاصه می کند و هستی را بدون هیچگونه ارزش معنوی تلقی می نماید و بشر را محصول تصادفی خلقت که پس از مرگ نیست و فانی خواهد شد می داند فلذا تمامی معادلات اخلاق و روح و روان آدمی را متزلزل و عاری از ارزش می نماید.

بیشعوری متافیزیکی شکل دیگری هم به خود می گیرد که بشر در موضوع خیر و شر نقاط خیر خلقت را محصول تصادف طبیعی کیهان می داند و شر آن را به خدا نسبت می دهد.این چه خدایی هست که خلقت را اینگونه خلق کرده است که یکی ناقص متولد می شود و دیگری کامل ، یکی در ثروت متولد می شود دیگری در فقر، یکی در کودکی می میرد دیگری در پیری ، بیماری و زلزله و هر چیزی از این دست را شر تلقی نموده و عدل خدا را زیر سوال می برد.ولی تمام توانایی و ابزارهای هوشمند و مغز انسان ، نظم و زیبایی ها ، نعمت های الوان هستی را محصول تصادف طبیعی می داند.مشکل اینجاست که بشر در تعریف شر مشکل دارد.ظلم هایی که خودش در حق دیگران می کند شر به حساب نمی آورد ولی تناقضات خلقت را شر تلقی می نماید.

بیشعوری متافیزیکی در نهایت منجر به بیشعوری در نحوه ارتباط با خالق هستی می گردد در هستی سه نوع ارتباط برای انسان متصور می باشد ارتباط انسان با طبیعت و کیهان ، ارتباط با انسان ها و ارتباط با خالق.اینکه چگونه در محضر او زانوی ادب زد و سخن گفت چگونه از او به خاطر لطف بیکران و نعمت هایش تشکر کرد.چگونه با او عشق بازی کرد و چگونه خطوط قرمز عفت و حیا را در محضر او رعایت نمود و به خیرخواهی های او در حق تمامی ابنای بشر عمل کرد تا جزو خاسران نشد.چگونه دینش را ابزاری برای قدرت طلبی و زراندوزی استفاده نکرد چگونه او را صرفا بخاطر نیازنفسانی خویش پرستش نکرد و نهایتا چگونه حضور او را علی الدوام در هستی حس کنی و حضور خویش را اعلام کنی.

سراسر زندگی آدم بیشعور،عشق ورزیدن است،منتها به خودش نه خدایش.

بیشعوری های دیگر بشر هم زاییده بیشعوری متافیزیکی وی هست چون وقتی بشر از منبع لایزال هستی خویش غافل باشد میسر خویش را در دریای هستی گم می کند اگر هم خیری ازش سر بزند مثل جرقه آتشی که لحظه ای می جهد و خاموش می شود و تلالوء آن علی الدوام نیست و در بدترین حالتش این می شود که بشر به خودش مغرور می شود و شر و تباهی به بار می آورد و ظلم و ستم در حق همنوعانش رقم می زند و با پیروی از نفس سرکش خویش، نقش فرعونی خویش را در پرده هستی با شر به نمایش می گذارد و در آخر هم ممکن است سر از هیچستان و پوچی در بیاورد.اگر بشر این بر وجود این نوع بیشعوری در خودش واقف باشد قطعا از درمان سایر خطرناکترین بیشعوری های ذکر شده در کتاب خاویر کرمنت واقف خواهد شد.چون واقف شدن بر این نوع بیشعوری بازگشت به خویشتن و سیر در باطن انفسی خویش هست و شناختن ویروس های اخلاقی و رفتاری لانه کرده در آن هست.

خاویر کرمنت می نویسد : "مقدس مابی اخرین دستاویز برای بیشعورهاست.بعضی معتقدند بیشعور مقدس ماب عصاره بیشعوری است. واقعا آدم به کشیش حسودی اش میشود.هم خدا به کارش می اید هم شیطان.این همه امکانات برای یک آدم خیلی زیاد است.این عادلانه نیست" !

به نظر تون آیا توجه نکردن به مولفه های متافیزیکی فوق نوعی بیشعوری نسبت به خالق هستی نیست؟

طبق گفته خاویر کرمنت بیشعورها قواعد نا نوشته ای دارند که بر طبق آن رفتار میکنند:

اول: تمام مشکلات را دیگران به وجود آورده اند 
دوم: اصلاً نیازی به ریشه یابی مشکلات نیست، فقط یکی را پیدا کن که تقصیر را گردنش بیندازی
سوم: کم نیاور، تمام کاستی ها و خطاها را میتوان در پشت نقابی از وقاحت و گستاخی پنهان کرد
چهارم: اگر از قانونی خسته شدی، مطابق نیازت یکی دیگر بساز، اما به محض آنکه به خواسته ات رسیدی آن را هم نقض کن

بیشعوری متافیزیکی

اول: تمام مشکلات را خدا به  وجود آورده است.
دوم: اصلاً نیازی به ریشه یابی مشکلات نیست، فقط خدا را پیدا کن که تقصیر را گردنش بیندازی
سوم: کم نیاور، تمام کاستی ها و گناه ها  را میتوان در پشت نقابی از وقاحت و گستاخی خودپرستی پنهان کرد.
چهارم: اگر از قوانین خداخسته شدی، مطابق نیاز بشری یکی بساز، اما به محض آنکه به خواسته ات رسیدی آن را هم نقض کن

(روزنوشت ها-مرور یک کتاب)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۸ ، ۰۴:۰۸
محمد نصیری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۸ ، ۰۶:۰۲
محمد نصیری

خانم امیلی اصفهانی در کتاب "قدرت معنا" می خواهد به این سوال جواب دهد خوشبختی مهمتر است یا داشتن معنا؟ و با بررسی موئلفه های خوشبختی و روانشناسی مثبت گرای مارتین سلیگمن و سایر یافته های روانشناسی در این کشف از "چهار ستون معنا" سر در می آورد: 

تعلق داشتن(Belonging)،هدف(Purpose)،تعالی(Transcendence) و داستان سرایی(Storytelling)


خانم امیلی در یک سخنرانی تد می گوید:


در گذشته فکر می‌کردم که تمام هدف از زندگی پیدا کردن خوشبختی است. همه می‌گفتند موفقیت، راه رسیدن به خوشبختی است. بنابراین من رفتم به دنبال کار ایده‌آل، پارتنر ایده‌آل، آپارتمان ایده آل. ولی به جای این که احساس رضایت کنم، مضطرب و سرگردان بودم و فقط من نبودم که این حس را داشتم؛ دوستانم هم همین درگیری هارا داشتند.
تصمیم گرفتم به دانشگاه بروم و روان شناسی مثبت‌گرا بخوانم تا بفهمم چه چیزی به راستی سبب خوشحالی افراد می‌شود. ولی‌ آن‌ چه که در آن ‌جا فهمیدم زندگی ا‌م را عوض کرد. آمار و اطلاعات نشان می‌داد به دنبال خوشبختی بودن می‌تواند انسان ها را بدبخت کند و آن چه من را تحت تاثیرقرار داد این بود: آمار خودکشی در سراسر جهان بالا رفته است، و در آمریکا به بالاترین میزان در سی سال اخیر رسیده بود. با وجود این که زندگی‌‌ها  در حال بهبود است، با هر استانداردی که در نظر بگیریم افراد بیشتری احساس ناامیدی، افسردگی و تنهایی می‌کنند. یک جور خلاء انسان ها را عذاب می‌دهد، و حتما لازم نیست از نظر پزشکی افسرده باشید تا احساسش کنید. فکر می‌کنم همه‌ی ما دیر یا زود از خود می‌پرسیم: همه ا‌ش همین است؟ و براساس این پژوهش، آن چه این ناامیدی را پیش‌بینی می‌کند نبود خوشبختی نیست. فقدان چیز دیگری ا‌ست، فقدان داشتن معنا در زندگی.

این موضوع برای من سوال‌ برانگیز شد. آیا در زندگی چیزی بالاتر از خوشبختی هم هست؟ و تفاوت میان خوشبخت بودن و داشتن معنا در زندگی چیست؟ روان‌شناسان زیادی خوشبختی را وضعیتی از آسایش و راحتی تعریف کرده اند و این که در لحظه احساس خوبی داشته باشی. معنا، ولی مفهوم عمیق‌تری است. روان‌شناس مشهور مارتین سلیگمن می‌گوید معنا از تعلق داشتن و در خدمت چیزی فراتر از خود بودن می آید و از پرورش بهترینی که در درون شماست. فرهنگ ما نگاهی وسواس‌گونه به خوشبختی دارد، ولی من متوجه شدم که به دنبال معنا بودن مسیر رضایت‌بخش‌تری است. تحقیقات نشان می‌دهد افرادی که در زندگی معنا دارند، مقاوم‌تر هستند، در مدرسه و یا محیط کار موفق‌ترند، و حتی عمرهای طولانی‌تری دارند.
همه‌ی این‌ها من را به فکر فرو برد: هریک از ما چطور می‌توانیم معنادارتر زندگی کنیم؟ برای کشف این موضوع، پنج سال وقت گذاشتم و با صدها نفر مصاحبه کردم و هزاران صفحه مباحث روان شناسی،عصب‌شناسی و فلسفه مطالعه کردم. با جمع‌بندی تمام این‌ها فهمیدم، چیزهایی وجود دارند که من اسم‌ آن ها را گذاشتم چهار ستون یک زندگی معنادار. هر یک از ما می‌توانیم با ساختن چند یا همه‌ی این ستون‌ها در زندگی‌ خود، زندگی‌هایی از معنا خلق کنیم(متن کامل سخنرانی)


این قدرت معناست. خوشبختی می آید و می‌رود. ولی وقتی زندگی به راستی خوب است و وقتی همه‌چیز واقعا بد است، داشتن معنا به شما چیزی می‌دهد که محکم آن را بگیرید.

 

لینک مثال موردی از کتاب قدرت معنا در زندگی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۸ ، ۱۳:۲۸
محمد نصیری

ایمان انسان به اندازه شناخت و معرفتش ارزش دارد هر چقدر معرفت و شناخت بیشتر به همان اندازه عمق ایمان بیشتر خواهد بود.

#روزنوشت ها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۸ ، ۱۱:۴۰
محمد نصیری

 

تولستوی می گوید زندگی‌ام متوقف می‌شد، انگار نمی‌دانستم چگونه باید زندگی کنم و چه باید بکنم. خودم را گم می‌کردم و درمانده می‌شدم. ولی این حالت می‌گذشت و زندگی را به شیوه پیشین ادامه می‌دادم. سپس این دقایق سردرگمی بیشتر و بیشتر شد و درست به همان شکل. این توقف‌های زندگی همیشه به شکل پرسش‌های یکسانی بروز می‌یافت: برای چه؟ خب، بعد چه؟ پرسش من، همان پرسشی که مرا در پنجاه سالگی به خودکشی سوق می‌داد، پرسش بسیار ساده‌ای بود که در وجود هر انسانی نهفته است. پرسشی که زندگی بدون آن ممکن نیست، همانطور که من در عمل داشتم این را تجربه می‌کردم. پرسش این بود: حاصل کل زندگی من چه خواهد بود؟ یا به بیانی دیگر: آیا می توان در زندگی معنایی یافت که مرگ اجتناب ناپذیری که در انتظارم هست آن را نابود نکند؟"
پرسش از معنای زندگی تقریبا همیشه پس ذهن اغلب ما هست ولی تلاش می‌کنیم آن را نادیده بگیریم. اما گاهی حادثه‌ای، از دست دادنی یا رنجی، وقفه‌ای در زندگی روزمره‌مان می‌اندازد. چیزی که همیشه کار می‌کرد از کار می‌افتد؛ کسی که همیشه با یک تماس در دسترسمان بود، برای همیشه می‌رود. می‌میرد؛ یا حادثه‌‌ای مسیر زندگیمان را عوض می‌کند و سرشت اتفاقی و ناپایدار زندگی را به یادمان می‌آورد
گاهی اوقات هم پرسش از معنای زندگی ذره ذره، خودش را از دل تجربه‌های روزمره بیرون می‌کشد و دقیقاً وقتی که همه چیز رو به راه است و در اوج موفقیت هستی، وقتی که اصلا انتظارش را نداری با تلخی و گزندگی، همه وجودت را فرا می‌گیرد

کتاب "اعتراف" شرح تجربه شخصی تالستوی در مواجهه با این پرسش است و مسیری که برای پاسخ دادن به آن طی می‌کند و معنای زندگی را با پاسخ به آن بفهمد.

 

 

"آیا می توان در زندگی معنایی یافت که مرگ اجتناب ناپذیری که در انتظارم هست آن را نابود نکند؟"
پاسخ به این سوال مساوی بود با ادامه دادن یا پایان دادن زندگی.
برای یافتن پاسخ این سوال تولستوی خیلی کلنجار رفته و زجر بیشتری را متحمل شده است عجب کشمکش و جنگی در درون وی برپا بود
تولستوی برای پاسخ به این سوال مسائل علمی،مذهبی و فلسفی را زیر و رو می کند و خواب از چشمانش می پرد و پس از بررسی کارکردهای هر یک از آنها در آخر با یافتن پارادایمی جهانشموال برای معنی زندگی کمی آرام می گیرد هرچند این عقل سیری ناپذیر از پاسخ تمام سوالات قانع نمی شود.
وی می گوید جستجوی پاسخی برای سوالاتم در حوزه "معرفت عقلی" امکان پذیر نیست.پاسخی که معرفت عقلانی می دهد صرفا نشانه ایست از این که حل مساله تنها وقتی ممکن است که پرسش به شکل دیگری پرسیده شود، به این ترتیب که رابطه "متناهی" و "نامتناهی" وارد صورت مساله شود پاسخ های ایمان به این سوال حتی اگر غیرمنطقی و نامتجانس هم بودند دست کم این حسن را داشتند که رابطه متناهی و نامتناهی را وارد مساله می کردند چیزی که بدون آن اساسا پاسخی ممکن نبود
ایمان معرفت به معنای زندگی بشر است معرفتی که در نتیجه آن انسان خود را نابود نمی کند بلکه زندگی می کند.ایمان نیروی محرکه زندگی است .اگر انسان می خواهد زندگی کند باید به چیزی باور داشته باشد
اگر شخص به وجود هدفی در زندگی ایمان نداشته باشد نمی تواند زندگی کند.اگر انسان در در پرده توهم امور متناهی اسیر بماند به امور متناهی ایمان پیدا می کند.اما اگر انسان بتواند این پرده اوهام را به کنار بزند لاجرم به نامتناهی ایمان می آورد. بدون ایمان زندگی غیرممکن است. 
خواندن این کتاب به همراه سایر کتاب های معنی زندگی بشدت توصیه می گردد.

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۸ ، ۱۸:۱۹
محمد نصیری

شادمانی تنها زمانی ممکن است که با خدا در صلح باشی و منظورم از خدا کل_هستی است. معمولاً مردم همواره در کشمکش با هستی هستند . نه در صلح ، بلکه در برخورد.... همین ریشه تمام بدبختی ها است. جزء نمی تواند با کل بجنگد، و اگر سعی کند بجنگد دیوانه می شود. برگ نمی تواند با درخت بجنگد. موج نمی تواند با اقیانوس بجنگد. و این دقیقاً همان کاری است که انسان سعی دارد بکند. انسان برگی بر درخت هستی، یا موجی بر اقیانوس هستی است. اما می خواهد بجنگد. زیرا تنها از طریق مبارزه است که می تواند احساس جدایی، خاص بودن و بی همتایی کند. تنها از طریق مبارزه است که می تواند به نفس (منیت)دست یابد.

اوشو


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۸ ، ۱۴:۴۱
محمد نصیری

موسیقی خبری از جهان برتر است تا دل تبعیدیان عالم خاک را خوش کند

و آن خبر جز این نیست که شما را بیهوده نیافریده اند

و پایان کار شما مرگ و نیستی نخواهد بود بلکه زود باشد که

از قفس تن رها شوید و به جانب پروردگار خویش بازآیید.

شاعران و حکیمان مغرب نیز مکرر اشاره کرده اند که

موسیقی ما را تا مرز ابدیت پیش می برد و اجازه می دهد که

از پنجرۀ موسیقی نگاهی به جهان جاوید بیندازیم.

مولانا نیز سرّ لذّت موسیقی را

در همین مشاهدۀ باغ همیشه سر سبز عشق از دریچه موسیقی می داند:

 

پنجره ای شد سماع سوی گلستان دل

چشم دل عاشقان بر سر این پنجره

دیوان شمس

 

اما شهریار ترانۀ پهلوی،

بابا طاهر عریان در عین عریانی

جامه شاهانه ای بر قامت الهه موسیقی پوشانده

و در کلمات قصار خود گفته است:

 

النغمة الرخیمه، حبل من الدنیا و الآخره:

نغمات لطیف و خوش، ریسمانی است که

آدمی را از عالم دانی به اقلیم جاودانی پرتاب می کند.

 

برگرفته از کتاب " کیمیا ۱۲ " 

به قلم حسین الهی قمشه ای

 

تصنیف یاد تو با صدای جمال الدین منبری شعر: سعدی(هر که دلارام دید از دلش آرام رفت) 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۵۵
محمد نصیری

کتاب «معنای زندگی» اثر جولیان یانگ 

پرسش از معنای زندگی یکی از کهن‌ترین, جذاب‌ترین، واضح‌ترین و در عین حال دشوارترین پرسش‌هایی است که انسان تاکنون مطرح ساخته است. این پرسش که «معنای زندگی چیست؟» فراتر از مکتب و دین خاصی است و همة انسان‌ها، با هر فکر و عقیده‌ای را در بر می‌گیرد. پیروان ادیان و مذاهب معنای زندگی را در دین خود می‌جویند و معناداری زندگی را وابسته به دین خود می‌دانند. به همین‌سان،‌ کافرکیشان زندگی دین‌داران را توهم و خیال می‌دانند و آنان را متهم به خیال‌پروری و جزم‌گرایی می‌کنند و همة زندگی و معناداری یا بی‌معنایی آن را به همین عالم ماده خلاصه می‌کنند و معنایابی زندگی از طریق عالم بالا و ملکوت را انکار می‌کنند. برخی نیز به کلی سخن از معناداری یا بی‌معنایی زندگی را انکار کرده‌ آن‌ را پوچ در پوچ و بی‌هدف می‌دانند.
پرسش از معنای زندگی در محل تقاطع مابعدالطبیعه، فلسفة‌ اخلاق، فلسفة زیست‌شناسی و فلسفة دین قرار دارد. نیز، از آنجا که این پرسش از ما می‌خواهد خود را بشناسیم،‌ مستلزم روان‌شناسی، معرفت‌شناسی و اخلاق است. از سوی دیگر، جنبة علمی این بحث با بحث کلی‌تر خلقت جهان و هدف‌داری یا بی‌هدفی آن، یعنی خاستگاه جهان و مبادی غایی آن مرتبط است. معنای زندگی ما را از مه‌بانگ به زندگی روز‌مره و‌ از روان‌شناسی به نظریة‌ تکامل می‌کشاند.
مسئلة معنای زندگی با موضوعات متفاوتی هم‌چون پرسش‌های هستی‌شناختی مانند خلقت انسان، هدف خلقت انسان و اصل هستی و... و موضوعات روان‌شناختی هم‌چون اضطراب، دلهره، یأس، افسردگی، پوچی، تنهایی و... و مسائل دینی هم‌چون وجود یا عدم خدا، جهان دیگر، سعادت نهایی و... مرتبط است.
بنابراین، معنای زندگی یکی از موضوعات فلسفی، دینی و روان‌شناختی است و رویکردهای متفاوت و در نتیجه پاسخ‌های متفاوت می‌طلبد. پاسخ‌های عام و معمولی به پرسش معنای زندگی عبارتند از: سعادت، عشق، لذت، قدرت، ثروت، محبوبیت، معرفت و فرزانگی و نیل به خدا.
از مهم‌ترین بحث‌های مرتبط با مسألة معنای زندگی, ارتباط آن با خداوند است. مسئلة‌ پیش‌رو این است که اگر خدایی وجود داشته باشد و انسان را برای هدف یا هدف‌هایی‌ آفریده باشد، معناداری زندگی براساس فرامین و برنامه‌های خداوند تفسیر می‌شود و اگر چنین نباشد باید زندگی بشر را به گونه‌ای دیگر تفسیر و توجیه کرد.
جان کاتینگهام می‌کوشد پرسش از معنای زندگی را از زوایای مختلف مورد بحث قرار دهد، اما پیام اصلی این کتاب این است که در دنیای معاصر تنها در سایه دین می‌توان به زندگی انسان‌ها معنا و اهمیت بخشید.
جان کاتینگهام استاد فلسفة دانشگاه ردینگ انگلستان است و آثاری نظیر خردگرایی،  دکارت،  خردگرایان،  فرهنگ دکارت  و معنای زندگی،  را در پرونده خود دارد.
(نقل از موسسه حکمت و فلسفه)
 
معنای زندگی راه‌حلی برای یک مسئله نیست، بلکه زیستن به شیوه‌ای معین است. این پرسش ماوراءالطبیعی نیست، بلکه اخلاقی است. چیزی جدا از زندگی نیست، بلکه چیزی است که زیستن را به امری ارزش‌مند بدل می‌کند ــ می‌توان گفت حد معینی از کیفیت، عمق، فراوانی و فشردگیِ زندگی‌ است. به این تعبیر،‌ معنای زندگی خودِ زندگی است که به شیوه‌ای معین به آن نگریسته می‌شود. سوداگرانِ معنای زندگی عموماً در مقابل چنین ادعایی احساس دل‌سردی می‌کنند، زیرا به اندازه‌ی کافی رازآمیز و شاهانه به نظر نمی‌رسد. 
 
معرفی سایر کتاب های معنای زندگی در ادامه مطلب
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۸ ، ۱۷:۳۸
محمد نصیری