اضطراب معنا

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

کیمیاگران واقعی سرب را به طلا تبدیل نمی کنند بلکه آنها جهان را به کلمات تبدیل می کنند(ویلیام گاس)
------
کسی که به بیرون می‌نگرد رویاپردازی می‌کند، کسی که به درون می‌نگرد بیدار می‌شود.(یونگ)
------
در این منزلگاه تلاش می شود گوشه ای از آموخته های خویش را برای جستجو ی معنای زندگی که گاها اضطرابی در درون آدمی بوجود می آورد بنگارم.ما دائما در حال مدل کردن هستی برای آرایش جدیدی از افکار خویش برای جستجوی حقیقت ایم ولی حقیقت سیال هست و ما دائما پی آواز حقیقت میدویم اما حقیقت گریزپاست و رسیدنی درکار نیست.

۲۶ مطلب با موضوع «فلسفه» ثبت شده است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۸ ، ۱۴:۵۰
محمد نصیری

فهم تا فهم(سگ به چه می اندیشد؟)

در طوفانی از افکار و خیالات خویش غوطه ور بود از بالا رفتن قیمت ها و نوسان دلار تا بحران های فزاینده بومی و جهانی و استرس و اضطراب هایی که انسان امروزی را در کام خود فرو می برد و آشفته می سازد، در این حین بود که  چشمش به سگی افتاد که بر روی چمن های بلوار خیابانی لم داده بود و در سکوت خویش غوطه ور بود و خبر نداشت اینجا دلار به مرز بالای ده هزار تومان رسیده ، قیمت اجناس سر به فلک کشیده ، برخی کالاها کمیاب و احتکار شده اند نمی دانست که در کدام کشور زندگی می کند و نمی دانست که کشورها چه خوابی برای هم می بینند و نمی دانست در زیر لحاف این تمدن بشری چه انسان ها و ارزش های انسانی در اثر تکبر این بشرخودکامه لگدمال می شود و نمی دانست که چه بر سر محیط زیست خواهد آمد و تاریخ این کره خاکی چگونه رقم خواهد خورد و نمی داند که درفضای مجازی و رسانه های جمعی چه خبر هست و نمی داند فهمیدن یعنی چه و نمی داند که منظومه شمسی و کهکشانی وجود دارد یا نه ؟ نمی داند که جهان های موازی یعنی چه ؟ نمی داند که در درون ذرات و بدنش چه خبر هست و مولکول ها و DNA ها و عناصر وجودی اش از چه چیزی تشکل یافته است.نمی داند از کجا و کی به این کره خاکی آمده است؟ نمی داند که عمر کیهان و کره خاکی چند میلیارد سال است.نمی داند چگونه به این مرحله از توانایی و تکامل رسیده است نمی داند اجدادش کی بودند و نمی داند ژنها و تاریخچه اش چه بوده است و خلاصه دانشنامه و پایگاه داده هایش خالی از این همه دانسته های بشری هست و فعلا بازتاب شعوری اش برای بشر امروزی در حدی نیست که نمادهای بشری را به نمایش بگذارد و تمدن سازی کند.

فعلا کانال های ارتباطی اش در قشر خاکستری مخ اش با هیاهوی بی پایان و اخبار و انفجار اطلاعاتی بشر امروزی قطع است و دایره آگاهی اش در این مکان و لحظه و چمن ها و تصاویر کنار بلوار خیابان محصور هست نه از گذشته خبر دارد و نه از آینده و از مکانهای دیگر و صرفا غریزه هست که حکم می راند نه می داند که اندیشیدن به اندیشه و خرد یعنی چه و نمی داند که اندیشه ها را می توان به بوته نقد کشید و نمی داند که تجزیه و تحلیل اندیشه و زبان و هرمنوتیک یعنی چه. خلاصه کانال های ارتباطی و تمدن سازی اش فعلا قطع می باشد صفر در مقابل یک (0-1). ولی این صفر در آرامش خویش غوطه ور هست و ویروس افکار زیان بار و مخرب بشری به ذهن اش وارد نشده است و افکار مخربی برای همنوعانش و این کره خاکی و محیط زیست  در مخ اش نمی پروراند ولی این بشر که عظمت فهم اش را به رخ تمدن و این کره خاکی می کشد چقدر مخرب و خطرناک شده است که می رود کره خاکی و حیات را نابود سازد.

 این مرز بین فهم و نافهمی بی انتهاست فهم سگ و فهم انسان.

درست است که سگ وفادارتر از انسان هست و نمک خورده نمکدان نمی شکند ولی فهمش به اندازه ژرفای تمدن ساز بشری نیست و فهم اش در عمق و بعد به اندازه بشر نیست ولی هر چه هست به اندازه بشر مخرب و خطرناک تر نشده است و کاسه مغزش اش فاقد نویز و باگ های مخرب هست. ببین این فهم زیبا و باعظمت بشری  که تمدن سازی می کند و کیهان و ذرات هستی را کشف می کند و معادن معنا را می کاود ولی اگر به حد و مرز خویش آگاه نباشد و آزادی اش را در آزادی دیگر همنوعان نبیند چقدر مخرب و ویرانگر خواهد بود.

خداوند هستی چه فهم ژرفایی به انسان داده است که دائما در حال رشد و بالندگی هست و مثل حیوان در یک حلقه معیوب گیر نیفتاده است و در حال کشف مجهولات هستی هست اگر بشر شبانه روز هم خداوند خویش را به خاطر این نعمت بزرگ شاکر باشد کم هست ببین فاصله فهم تا فهم از کجا تا کجاست.فهم انسان کجا فهم حیوان کجا.شکر عملی این فهم این هست که فکر بشر منبع خیر باشد نه منشا شر برای هستی.

(تاریخ نگارش 97/7/3)

پی نوشت:

موضوع فهم انسان و حیوان از مباحث جنجالی فلسفه ذهن هست که تامس نگل فیلسوف  آمریکایی در مقاله "خفاش بودن چگونه چیزی است؟" بدان پرداخته است در این نوشته صرفا به تفاوت فاحش قدرت عقلانی و تمدن سازی بشر با حیوان پرداخته شده است و به طور کلی بررسی دوگانه انگاری ذهن و مغز و نیزآگاه بودن انسان به خود و هستی است که در نوشته فوق منعکس شده است. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۸ ، ۱۳:۲۴
محمد نصیری

 

تولستوی می گوید زندگی‌ام متوقف می‌شد، انگار نمی‌دانستم چگونه باید زندگی کنم و چه باید بکنم. خودم را گم می‌کردم و درمانده می‌شدم. ولی این حالت می‌گذشت و زندگی را به شیوه پیشین ادامه می‌دادم. سپس این دقایق سردرگمی بیشتر و بیشتر شد و درست به همان شکل. این توقف‌های زندگی همیشه به شکل پرسش‌های یکسانی بروز می‌یافت: برای چه؟ خب، بعد چه؟ پرسش من، همان پرسشی که مرا در پنجاه سالگی به خودکشی سوق می‌داد، پرسش بسیار ساده‌ای بود که در وجود هر انسانی نهفته است. پرسشی که زندگی بدون آن ممکن نیست، همانطور که من در عمل داشتم این را تجربه می‌کردم. پرسش این بود: حاصل کل زندگی من چه خواهد بود؟ یا به بیانی دیگر: آیا می توان در زندگی معنایی یافت که مرگ اجتناب ناپذیری که در انتظارم هست آن را نابود نکند؟"
پرسش از معنای زندگی تقریبا همیشه پس ذهن اغلب ما هست ولی تلاش می‌کنیم آن را نادیده بگیریم. اما گاهی حادثه‌ای، از دست دادنی یا رنجی، وقفه‌ای در زندگی روزمره‌مان می‌اندازد. چیزی که همیشه کار می‌کرد از کار می‌افتد؛ کسی که همیشه با یک تماس در دسترسمان بود، برای همیشه می‌رود. می‌میرد؛ یا حادثه‌‌ای مسیر زندگیمان را عوض می‌کند و سرشت اتفاقی و ناپایدار زندگی را به یادمان می‌آورد
گاهی اوقات هم پرسش از معنای زندگی ذره ذره، خودش را از دل تجربه‌های روزمره بیرون می‌کشد و دقیقاً وقتی که همه چیز رو به راه است و در اوج موفقیت هستی، وقتی که اصلا انتظارش را نداری با تلخی و گزندگی، همه وجودت را فرا می‌گیرد

کتاب "اعتراف" شرح تجربه شخصی تالستوی در مواجهه با این پرسش است و مسیری که برای پاسخ دادن به آن طی می‌کند و معنای زندگی را با پاسخ به آن بفهمد.

 

 

"آیا می توان در زندگی معنایی یافت که مرگ اجتناب ناپذیری که در انتظارم هست آن را نابود نکند؟"
پاسخ به این سوال مساوی بود با ادامه دادن یا پایان دادن زندگی.
برای یافتن پاسخ این سوال تولستوی خیلی کلنجار رفته و زجر بیشتری را متحمل شده است عجب کشمکش و جنگی در درون وی برپا بود
تولستوی برای پاسخ به این سوال مسائل علمی،مذهبی و فلسفی را زیر و رو می کند و خواب از چشمانش می پرد و پس از بررسی کارکردهای هر یک از آنها در آخر با یافتن پارادایمی جهانشموال برای معنی زندگی کمی آرام می گیرد هرچند این عقل سیری ناپذیر از پاسخ تمام سوالات قانع نمی شود.
وی می گوید جستجوی پاسخی برای سوالاتم در حوزه "معرفت عقلی" امکان پذیر نیست.پاسخی که معرفت عقلانی می دهد صرفا نشانه ایست از این که حل مساله تنها وقتی ممکن است که پرسش به شکل دیگری پرسیده شود، به این ترتیب که رابطه "متناهی" و "نامتناهی" وارد صورت مساله شود پاسخ های ایمان به این سوال حتی اگر غیرمنطقی و نامتجانس هم بودند دست کم این حسن را داشتند که رابطه متناهی و نامتناهی را وارد مساله می کردند چیزی که بدون آن اساسا پاسخی ممکن نبود
ایمان معرفت به معنای زندگی بشر است معرفتی که در نتیجه آن انسان خود را نابود نمی کند بلکه زندگی می کند.ایمان نیروی محرکه زندگی است .اگر انسان می خواهد زندگی کند باید به چیزی باور داشته باشد
اگر شخص به وجود هدفی در زندگی ایمان نداشته باشد نمی تواند زندگی کند.اگر انسان در در پرده توهم امور متناهی اسیر بماند به امور متناهی ایمان پیدا می کند.اما اگر انسان بتواند این پرده اوهام را به کنار بزند لاجرم به نامتناهی ایمان می آورد. بدون ایمان زندگی غیرممکن است. 
خواندن این کتاب به همراه سایر کتاب های معنی زندگی بشدت توصیه می گردد.

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۸ ، ۱۸:۱۹
محمد نصیری

مرگ اختراع و کاتالیزور رشد و شناخت هستی است تصور کن اگه مرگ نبود و صرفا تولد جاودانه انسان بود کره زمین چه جور جایی می شد مرزهای رشد و تحول و اخلاق و دانایی و کشف و علم و اقتصاد و تاریخ همه چیز جابجا می شد و چه بلوایی بپا می شد بسیاری از دست و پا زدن ها در هستی بخاطر مرگ هست.مرگ آمده است تا هستی را تمام و کمال به ما معنا کند.در بسیاری از کتاب هایی که درباره فلسفه و معنای هستی نوشته اند مرگ را گرانیگاه معنا کردن هستی دانسته اند. اروین یالوم روانپزشک هم مرگ را یکی از اضطراب مهم بشر طبقه بندی کرده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۸ ، ۱۷:۵۶
محمد نصیری

به نظر می رسد در شناخت هستی گسل های عقلانی بین ذهن بشر و عالم بیرونی وجود دارد. دانشمند و فیلسوف به جایی می رسند که از تفسیر علمی و عقلانی غایت هستی ابراز ناتوانی می کنند و متاخرین نئوداروینی همه هستی را به فرگشت تقلیل می دهند و هر چیز فراتر از آن را موهوم و دور از دسترس آزمون علمی می دانند و نظام آفرینش را فاقد هوشمندی و نظم برآمده از خالق آن را موهوم و فاقد شعور می دانند و طوریکه که  تکامل شناسی دست به قلم برده و کتاب "پندار خدا" و کیهانشناسی کتاب "جهانی از عدم" را به نگارش در می آورند و تنظیم ظریف هستی و نظام هوشمندی را به هیچ می انگارد تا پای خود و دیگران را از عمق معنا و غایت هستی بیرون بکشد و از چالش های کلاسیک هستی خلاص سازند!

این اندازه از سوء برداشت های بشر از کجا ناشی می شود که بشر از تفسیر لایه های هستی عاجز می ماند و برای هستی غایتی قائل نمی شود؟
واضح و مبرهن هست این آشفتگی در برداشت از هستی ناشی از وجود گسل هایی شدید بین ذهن بشر و هستی است امواج و جرقه تفکری که در ذهن بشر به حرکت در آید به گسل های هستی برخورد کرده و باعث زلزله و ریزش و تخریب در برداشت غایی ذهن از هستی می گردد همانگونه امواج خطی درونی برخاسته از صفحات مرکز زمین به گسل های موجود در لایه های آن برخورد کرده و باعث تخریب و ویرانی آن می گردد.وجود این گسل ها در هستی هست که تفکر خطی بشر نمی تواند از آن عبور کند و اگر این گسل ها نبودند امواج فکری بشر بدون مشکلی به خط سیر مستقیم خویش ادامه می داد. وجود این گسل های شدید هست که ذهن بشر را در دایره و تسلسل معیوب خویش گرفتار و با چالش مواجه ساخته هست این گسل ها در مرز بین دو گانه ذهن عینیت گرا
(Objective)  و غایت گرا (Subjective)و در میانه عقل و شهود و سیر آفاقی و انفسی بشر جای گرفته است، و راز بزرگ هستی هم در این گسل ها نهته هست اگر این گسل ها نبودند هستی بی پرده خودش را به بشر نمایان ساخته بود.هرچند هستی به حد وافر حقایق زیادی بر بشر عرضه داشته است.
آری این حواس پنجگانه بشر که ماحصل آن در مغز و ذهن بشر جمع شده است بصورت خطی بر لایه بیرونی هستی منطبق نمی باشد چون هستی با گسلی های بزرگی از لایه های درونی خویش جدا افتاده است و بشر با نگاه فیزیکالیستی و مادی گرایانه صرف قادر به عبور از آن نیست تنها با عبور از این گسل ها درک ماورالطبیعه ممکن است اما این عبور با لرزش ها و ریزش های ویرانگری همراه هست.این گسل ها تضادهای زیادی را با خودش به بار آورده است که بشر آنها را با نگاه مادی صرف تفسیر می نماید و متافیزیک را آزمون پذیر نمی داند غافل از اینکه راز بزرگ هستی در این تضادها لانه گزیده هست و شناخت زمان و محل انطباق پذیری ذهن خطی بشر بر این گسل هاست که بشر را رشد خواهد دهد.اما چه کنیم که بشر بر ضعف خطاهای شناختی خویش و گسل های عقلانی اش در لبه هستی واقف نیست !
بدون شک این همه نظم پیچیده در کیهان و خلقت انسان نشان از خالق هوشمند در پشت آن دارد و مگر ممکن هست هستی با این همه قوانین و ثابت های ریاضی و فیزیک و نظم در دل ذرات و کیهان صرفا برآمده از محصول تصادف و انتخاب طبیعی باشد بدون غایت و پوچ و بی معنی...!!!؟

*جستاری معرفتی و شناختی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۸ ، ۱۷:۰۴
محمد نصیری

کتاب «معنای زندگی» اثر جولیان یانگ 

پرسش از معنای زندگی یکی از کهن‌ترین, جذاب‌ترین، واضح‌ترین و در عین حال دشوارترین پرسش‌هایی است که انسان تاکنون مطرح ساخته است. این پرسش که «معنای زندگی چیست؟» فراتر از مکتب و دین خاصی است و همة انسان‌ها، با هر فکر و عقیده‌ای را در بر می‌گیرد. پیروان ادیان و مذاهب معنای زندگی را در دین خود می‌جویند و معناداری زندگی را وابسته به دین خود می‌دانند. به همین‌سان،‌ کافرکیشان زندگی دین‌داران را توهم و خیال می‌دانند و آنان را متهم به خیال‌پروری و جزم‌گرایی می‌کنند و همة زندگی و معناداری یا بی‌معنایی آن را به همین عالم ماده خلاصه می‌کنند و معنایابی زندگی از طریق عالم بالا و ملکوت را انکار می‌کنند. برخی نیز به کلی سخن از معناداری یا بی‌معنایی زندگی را انکار کرده‌ آن‌ را پوچ در پوچ و بی‌هدف می‌دانند.
پرسش از معنای زندگی در محل تقاطع مابعدالطبیعه، فلسفة‌ اخلاق، فلسفة زیست‌شناسی و فلسفة دین قرار دارد. نیز، از آنجا که این پرسش از ما می‌خواهد خود را بشناسیم،‌ مستلزم روان‌شناسی، معرفت‌شناسی و اخلاق است. از سوی دیگر، جنبة علمی این بحث با بحث کلی‌تر خلقت جهان و هدف‌داری یا بی‌هدفی آن، یعنی خاستگاه جهان و مبادی غایی آن مرتبط است. معنای زندگی ما را از مه‌بانگ به زندگی روز‌مره و‌ از روان‌شناسی به نظریة‌ تکامل می‌کشاند.
مسئلة معنای زندگی با موضوعات متفاوتی هم‌چون پرسش‌های هستی‌شناختی مانند خلقت انسان، هدف خلقت انسان و اصل هستی و... و موضوعات روان‌شناختی هم‌چون اضطراب، دلهره، یأس، افسردگی، پوچی، تنهایی و... و مسائل دینی هم‌چون وجود یا عدم خدا، جهان دیگر، سعادت نهایی و... مرتبط است.
بنابراین، معنای زندگی یکی از موضوعات فلسفی، دینی و روان‌شناختی است و رویکردهای متفاوت و در نتیجه پاسخ‌های متفاوت می‌طلبد. پاسخ‌های عام و معمولی به پرسش معنای زندگی عبارتند از: سعادت، عشق، لذت، قدرت، ثروت، محبوبیت، معرفت و فرزانگی و نیل به خدا.
از مهم‌ترین بحث‌های مرتبط با مسألة معنای زندگی, ارتباط آن با خداوند است. مسئلة‌ پیش‌رو این است که اگر خدایی وجود داشته باشد و انسان را برای هدف یا هدف‌هایی‌ آفریده باشد، معناداری زندگی براساس فرامین و برنامه‌های خداوند تفسیر می‌شود و اگر چنین نباشد باید زندگی بشر را به گونه‌ای دیگر تفسیر و توجیه کرد.
جان کاتینگهام می‌کوشد پرسش از معنای زندگی را از زوایای مختلف مورد بحث قرار دهد، اما پیام اصلی این کتاب این است که در دنیای معاصر تنها در سایه دین می‌توان به زندگی انسان‌ها معنا و اهمیت بخشید.
جان کاتینگهام استاد فلسفة دانشگاه ردینگ انگلستان است و آثاری نظیر خردگرایی،  دکارت،  خردگرایان،  فرهنگ دکارت  و معنای زندگی،  را در پرونده خود دارد.
(نقل از موسسه حکمت و فلسفه)
 
معنای زندگی راه‌حلی برای یک مسئله نیست، بلکه زیستن به شیوه‌ای معین است. این پرسش ماوراءالطبیعی نیست، بلکه اخلاقی است. چیزی جدا از زندگی نیست، بلکه چیزی است که زیستن را به امری ارزش‌مند بدل می‌کند ــ می‌توان گفت حد معینی از کیفیت، عمق، فراوانی و فشردگیِ زندگی‌ است. به این تعبیر،‌ معنای زندگی خودِ زندگی است که به شیوه‌ای معین به آن نگریسته می‌شود. سوداگرانِ معنای زندگی عموماً در مقابل چنین ادعایی احساس دل‌سردی می‌کنند، زیرا به اندازه‌ی کافی رازآمیز و شاهانه به نظر نمی‌رسد. 
 
معرفی سایر کتاب های معنای زندگی در ادامه مطلب
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۸ ، ۱۷:۳۸
محمد نصیری

مرگ ایوان ایلیچ، کتابی‌ست در باره‌ی سهمگین‌ترین لحظه در زندگی انسان، یعنی مرگ. تجربه‌ای شگرف از آن رو که هر انسان در مواجهه با مرگ خویش تنهاست و جز او هیچ‌کس قادر به درک عظمت و شکوه این تجربه نخواهد بود. از تعابیر استعاری داستان، همچون نظریه مرگ بورژوازی که بگذریم، مرگ ایوان ایلیچ، آشکار کننده‌ی این واقعیتِ دردناک است که، هر ایدئولوژی و رویکردِ انسان نسبت به زندگی، چه اخلاقی و چه ضد اخلاقی، در لحظه‌ی مواجهه با مرگ، از معنی رنگ می‌بازد. موفقیت‌های گذشته در کار و زندگی شخصی، روابط، فرزندان و موقعیت اجتماعی، هنگامی که فرد با شکوه و جلال مرگ خود رودررو می‌شود، قادر نخواهد بود که خلاء معنایی را در بینشِ فلسفی انسان بپوشاند. 

-----

مضمون کلی داستان تقریباً مشابه سایر آثار بزرگ تولستوی، از جمله جنگ و صلح و آنا کارنیناست. حرفی که این داستان بلند می خواهد بزند، گم شدن "معنای انسان بودن" در میان روزمرگی هاست. شخصیت اصلی، یک کارمند موفق است و ترقی های زیادی در اداره اش کرده. اما وقتی با مرگ محتوم رو به رو می شود، تازه می فهمد که هرگز زندگی نکرده است و سراسر عمرش را به همین ترقی بی معنی و کار بی معنی تر سپری کرده است. آن گاه، در این مدت اندکی که تا مرگ فاصله دارد، می خواهد به دنبال معنای زندگی بگردد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۸ ، ۱۹:۱۲
محمد نصیری

معنای اول: ما نمی توانیم در اذهان و نفوس دیگران حضور داشته باشیم. اگر آرزو داریم زمانی برسد که همه ی دیگرانی که ما دوستشان داریم، به یاد ما باشند و بخواهیم یاد ما از صفحه ی ذهن و ضمیر آن ها زائل نشود، امکان پذیر نیست. شما نمی توانید کاری کنید که دیگران همیشه به یاد شما باشند. این ساده ترین و کمترین رنجی است که می بریم. لذا شما نه می توانید در صفحه ی ذهن تمام عالمیان و آدمیان حضور داشته باشید، نه می توانید در صفحه ی ذهن و ضمیر همه ی محبوبان خود حضور بیابید و نه می توانید در صفحه ی ذهن و ضمیر همه ی کسانی که آن ها را مورد احسان قرار داده اید، حضور پیدا کنید. به این معنا باید احساس تنهایی کنید و بدانید که شما بدین معنی تنها هستید.

معنای دوم: این معنا از معنای اول عمیق تر است و آن این که هیچ کس مرا برای خودم نمی خواهد.هر کسی مرا می خواهد برای نفع خودش می خواهد یعنی به میزان ایصال او به نفعش و به میزانی که او را از ضرر دور می کنم، مرا می خواهد. هیچ کس مرا برای خودم نمی خواهد. هر که به من نزدیک شود و مرا دوست داشته باشد به میزانی دوست دارد که فکر می کند از من نفعی به او می رسد و یا به واسطه ی من ضرری از او مندفع می شود.

معنای سوم: عمیق ترین معنای تنهایی معنای سوم آن است. هیچ کس نمی تواند باری از بارهای مرا به دوش بکشد. هم بارهای گذشته ی من و هم بارهای آینده ی من، هر دو بر دوش خودم است. یعنی هیچ کس غیر از من زیر بار غم ها و پشیمانی ها و حسرت هایی که از گذشته ی نامطلوبم بر روح من سنگینی می کند، نمی رود. هیچ کس نه زیر بار پیش بینی هایی که برای آینده دارم، نه زیر بار برنامه ریزی هایی که برای آینده دارم و نه زیر بار ترس هایی که از آینده دارم، نمی رود. این که هیچ کس زیر بار نمی رود به این معناست که نمی تواند زیربار برود. از این نظر هیچ قبح اخلاقی هم ندارد که کسی زیر بار غم ها، پشیمانی ها و ترس های من نمی رود. از این نظر ما تنهاییم و صلیب خودمان را خودمان باید بر دوش بکشیم.
ما انسان ها چنان ساخته شده ایم که حب ذات داریم و بنابراین نمی توانیم به دیگری به خاطر خودش علاقه داشته باشیم. بلکه به دلیل منافعی که برای ما تحصیل می کند، به او علاقه می ورزیم. به علاوه قدرت ما محدود است و نمی توانیم به داد دیگری چنان که او می خواهد برسیم آن چنان که او را از بارهای گذشته و آینده، راحت و آسوده کنیم و اندکی از بار او کم کنیم. اگر بخواهیم هم نمی توانیم این کار را بکنیم. .
استاد ملکیان،معنویت در نهج البلاغه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۸ ، ۲۲:۲۰
محمد نصیری

گزیده ای از کتاب من و جز من:

سوال: آیا "من" نبود "جز من" معنی پیدا می کرد من در همبستگی و پیوستگی با آنچه جز من است معنی پیدا می کند.انسان به همان اندازه که دوست دارد بداند و به شناختن امور دست یابد ، به شدت تمایل دارد که از سوی غیر فهمیده و شناخته شود. به دیگر سخن :انسان دوست دارد همه چیز را ببیند ولی از سوی دیگر علاقه فراوان دارد که به روشنی و خوبی دیده شود و چشم ها به سوی او نظاره کنند.اگر انسان دریابد هیچ چشمی در جهان او را مشاهده نمی کند و حتی فرشتگان و خداوند تبارک تعالی او را نمی بیند ، معلوم نیست چه حالتی خواهد داشت. این پرسش را بصورت دیگری می توان مطرح کرد اگر یک انسان هرگز دیده نشود و دیده شدن او به طور کلی امکان پذیر نباشد آیا چنین انسانی می تواند "من" داشته باشد و از آن سخن بگوید پرسش به این سوال آسان نیست

 

 

ممکن است کسانی بگویند : ما دوست داریم همه چیز را ببینیم اگر چه هنوز دیده نشویم یا بالعکس کسانی بگویند ما می خواهیم دیده شویم اگرچه نتوانیم چیزی را ببینیم وقتی از دیدن و دیده شدن سخن می گوییم منظور فقط مشاهد نیست بلکه شنیدن و شنیده شدن و به طور کلی فهمیدن و فهمیده شدن نیز از مصادیق همین پرسشش به شمار می آید قطعا شناخته شدن و مورد توجه قرار گرفتن نیز مطلوب و محبوب بسیاری از مردم هست این مساله آنچنان اهمیت دارد که خداوند تبارک تعالی هم فرموده است : "دوست دارم شناخته شوم به همین دلیل مردم را آفریدم تا آنها بتوانند به واسطه این که مرا می شناسند خود را به مرحله کمال برسانند.در حدیث قدسی آمده است: کُنْتُ کَنزا مَخفّیا فَاَحبَبْتَ اَن اُعْرَف فَخَلَقْتُ الخلَقَ لاُعرَف» من گنج پنهان بودم ولی دوست داشتم که شناخته شوم سپس مردم را آفریدم تا اینکه آنها من را بشناسند و من خود شناخته شوم.

نقل مطلب از صفحات 38و39 کتاب "من و جز من"-دکتر ابراهیمی دینانی

فایل صوتی سخنرانی دکتر دینانی 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۸ ، ۰۸:۵۲
محمد نصیری

کتاب فلسفه‌ای برای زندگی با عنوان فرعی رواقی زیستن در دنیای امروز، سیزدهمین  کتاب از مجموعه تجربه و هنر زندگی از انتشارات گمان است. مجموعه تجربه و هنر زندگی به مسائلی فلسفی می‌پردازد که راه زندگی هرکس را مشخص می‌کند و این کتاب، شاید یکی از بهترین کتاب‌هایی باشد که می‌توانید در این زمینه مطالعه کنید.

ویلیام اروین – نویسنده کتاب – با بررسی فلسفه رواقیون باستان و با استفاده از تجربه‌های شخصی خودش در مسیر رواقی زیستن، به خواننده نشان می‌دهد که چطور بینش‌ها و توصیه‌های عملی رواقیون می‌تواند به ما – آدم‌های دنیای امروز – کمک کند که بهتر زندگی کنیم.

متن پشت جلد کتاب :

 

خیلی از ما اصلا نمی‌دانیم هدف اصلی زندگی‌مان چیست. شاید بدانیم در هر دقیقه از زندگی یا هر دهه از عمرمان چه می‌خواهیم، اما هرگز درنگی نکرده‌ایم تا به هدف اصلی زندگی‌مان بیندیشیم. بدون «فلسفه‌ای برای زندگی» ممکن است بد زندگی کنیم. یعنی با وجود تمام سرگرمی‌های لذت‌بخشی که داریم ممکن است در آخر کار، زندگی را با تلخکامی به پایان ببریم و وقتی در بستر مرگ افتاده‌ایم ببینیم تنها فرصتمان برای زندگی را از دست داده‌ایم.

ما انسان‌های قرن بیست‌ویکمی هم می‌توانیم از توصیه‌های فیلسوفانی چون سنکا به رومیان قرن اول بهره‌مند شویم.

سنکا معتقد است: آنکه بر اساس اصول رواقی زندگی می‌کند چه بخواهد و چه نخواهد از لذت و شادی همیشگی برخاسته از اعماق وجودش بهره‌مند می‌شود، چرا که او شادمانی را در منابع درونی خودش می‌یابد و در جستجوی هیچ لذتی بالاتر از لذت‌های درونی‌اش نیست. (کتاب فلسفه‌ای برای زندگی – صفحه ۷۳)

به عقیده رواقیون، انسان باید از هر چیز خوبی که زندگی پیش پایش می‌گذارد مانند دوستی و ثروت بهره ببرد ولی به این شرط که دلبسته آنها نشود. در واقع، رواقیون معتقد بودند ما انسان‌ها باید هر چند وقت یک‌بار از لذت‌های زندگی دست بکشیم، لختی درنگ کنیم و زمانی را صرف تامل درباره فقدان همه این چیزهای لذت‌بخش کنیم.

مطالعه بیشتر در کافه بوک

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۴:۴۰
محمد نصیری