اضطراب معنا

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

کیمیاگران واقعی سرب را به طلا تبدیل نمی کنند بلکه آنها جهان را به کلمات تبدیل می کنند(ویلیام گاس)
------
کسی که به بیرون می‌نگرد رویاپردازی می‌کند، کسی که به درون می‌نگرد بیدار می‌شود.(یونگ)
------
در این منزلگاه تلاش می شود گوشه ای از آموخته های خویش را برای جستجو ی معنای زندگی که گاها اضطرابی در درون آدمی بوجود می آورد بنگارم.ما دائما در حال مدل کردن هستی برای آرایش جدیدی از افکار خویش برای جستجوی حقیقت ایم ولی حقیقت سیال هست و ما دائما پی آواز حقیقت میدویم اما حقیقت گریزپاست و رسیدنی درکار نیست.

۲۶ مطلب با موضوع «فلسفه» ثبت شده است

سری کتاب های فلسفه و هنر زندگی از انتشارات گمان

نویسنده‌های اغلب این کتاب‌ها مطلب‌شان را با بیان یک تجربه شروع کرده‌اند. یکجور "چاق سلامتی ادبی" در ابتدای کتابی که پیشاپیش می‌دانیم می‌خواهد درباره مسائل "گنده گنده" صحبت کند.

کتاب‌های این مجموعه قرار نیست آنقدر که معمولا "فلسفه" ترساننده است، پرابهت و سخت‌الهضم باشند. شاید برای همین هم "خشایار دیهیمی"، سرپرست این مجموعه دوست‌داشتنی، هدف از انتشار این کتاب‌ها را با زبان خودمانی در ابتدای هریک از کتاب‌ها اینچنین توضیح می‌دهد:

"ما سخت نیازمند درک معنای زندگی و آشنایی با "هنر زندگی" هستیم. اما مجموعه کتاب‌های فلسفی که در ایران منتشر می‌شود کمتر به این مسائل می‌پردازند و در نتیجه ما بله لبه پرتگاهی دوسویه کشانده می‌شویم که یک سویش یا وانهادن فلسفه و یا صرفا تبدیل این کتاب‌ها به کتاب‌های بالای تاقچه‌ای برای قمپز درکردن است، و سوی دیگرش، روی آوردن به کتاب‌های به اصطلاح "زرد" به قلم افرادی است که پاسخ‌هایی دم‌دستی به این سوال‌ها می‌دهند و راه‌حل‌های یکسان آسان برای همه مشکلات همگان پیش پا می‌نهند که همه با آنها آشنا هستیم: 40 راه برای خوشبخی، 20 راه برای غلبه بر اضطراب، 50 توصیه برای زندگی زناشویی، و ... انگار انسان‌ها ماشین هستند و می‌توان برای مشکلات افراد، که نام مشترک اما کیفیت متفاوت دارند، راه‌حل یکسانی عرضه کرد که کارگر هم بیفتد. این کتاب‌ها اکثرا به نظر من خطرناک هم هستند، زیرا افراد را از اندیشیدن به مسائل و مشکلاتشان معاف می‌کنند و نسخه‌ای می‌پیچند که همه به یکسان از آن استفاده کنند.

 البته هرگز نمی‌توان با اغراق ادعا کرد که مثلا با چنین مجموعه‌ای می‌توان به چنین نیاز معطل‌مانده‌ای پاسخ داد، اما به‌هرحال شاید گامی کوچک در این راه باشد. انتشار کتاب‌های فلسفی که نه فقط با صدای عقل، بلکه با شور زندگی، با ما درباره مسائلمان سخن می‌گویند، آن هم نه با اعلام حکم قطعی در هر مورد، که قطعا در توان هیچ‌کس نیست، بلکه با نور تاباندن بر زوایای تاریک و پیچیدگی‌های مسائل زندگی و دعوت از خود ما برای تفکر بیشتر و یافتن راه‌حل‌هایی مخصوص به خودمان ..."

با این سری کتاب ها می توان از زردی بیماری به تیرگی ترس، از تیرگی ترس به سیاهی مرگ، از سیاهی مرگ به خاکستری تردید، از خاکستری تردید به روشنی من، و از آن روشنی میتوان به بنفشه زندگی رسید. این است شاید رنگین کمان زندگی!

لینک معرفی کل کتاب های هنر زندگی(21)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۳۶
محمد نصیری

«اگر زندگی ما معنایی داشته باشد، این معنا همان چیزی است که ما به آن داده‌ایم، نه چیزی که حاضر و آماده در اختیار ما قرار گرفته باشد.» تری ایگلتون

کتاب "فلسفه و معنای زندگی" از محمد آزاده از دیدگاه چند فیلسوف معنای زندگی را با زبان شیرین و ساده روایت می کند. این کتاب هم لذت بخش و هم آگاهی بخش است و  ما را به اندیشیدن درباره معنای زندگی فرا می خواند.

 چاپ دوم ین کتاب خواندنی دارای سیزده فصل می باشد.

 بخش اول کتاب دربردانده مقاله ای است برگرفته از یکی از آثار لئو تولستوی با نام "زندگی من(اعترافات)". تولستوی در این کتاب داستان زندگی خود را مرور می کند و کشمکش های درونی خود درباره معنای زندگی را بیان کرده و به شرح بحران عمیقی می پردازد که در اوج موفقیت با آن روبرو می شود و او را تا مرز خودکشی و جنون می برد.

 بخش دوم کتاب به طرح پرسش معنای زندگی از دیدگاه فلسفه کلاسیک و دو تن از مهمترین فیلسوفان تاریخ یعنی افلاطون و ارسطو (در دو فصل) نظر دارد. مقاله اول برگرفته از کتاب "مرگ خدا و معنای زندگی" اثر جولیان یانگ به مرور آرای افلاطون اختصاص یافته، و مقاله دوم منتخبی از رساله "اخلاق نیکوماخوس" ارسطو است.

 مقاله های بخش سوم این کتاب به بررسی پرسش معنای زندگی از دیدگاه فلسفه تحلیلی اختصاص یافته و دربردانده سه مقاله از سه فیلسوف معاصر یعنی کی نیلسن، تامس نیگل و ریچارد تیلور است.بخش چهارم و پایانی کتاب (که خواندنی ترین بخش از کتاب است) دربردانده سه مقاله درباره آرای فردریش نیچه، ژان پل سارتر و مارتین هایدگر است. این سه مقاله از کتاب "مرگ خدا و معنای زندگی نوشته جولیان یانگ برگرفته شده و یانگ در آنها به تحلیل فلسفه این سه اندیشمند مهم قرن نوزدهم و بیستم می پردازد.

 

گزیده های معنا از چهار منبع

ارسطو می گوید :« هدف زندگی سعادت و خوش بختی انسان است و این ا مر میسر نمی شود مگر آن که انسان شکوفا شود و این شکوفایی هنگامی میسر است که قابلیت ها  و استعدادهای فرد به فعلیت برسند و امکان تحقق آنها فراهم آید» .

از این نظر، ظوا هری مانند لذت، ثروت، ا فتخار و قدرت به تنهایی نمی توانند به زندگی انسان معنا بخشند بلکه باید همراه با ثروت ، غنا و کمال درونی انسان باشند.

کسانی که به دنبال معنی بخشی به زندگی خود هستند غا لباً هدف خود را در جهت ایفای نقش یا وظیفه ای در چیزی بزرگ تر از خود قرار می دهند. بنابراین رضایت خود را در خدمت به جامعه، کشور، انقلاب، تکامل تاریخ، پیشرفت دانش، دستیابی به مدینه فاضله یا آرمان شهر و یا تقرب به بارگاه  ا لهی جستجو می کنند.

وقتی مردم خود را بخشی از یک هدف بزرگتر حس کنند آن هدف هم جزئی از آنها می شود. در این صورت آنها کمتر غم مشکلات فردی خود را می خورند و در عوض آن قدر ماهیت خود را در هدف بزرگتر حل می کنند که از نقش خود در آن احساس رضایت خواهند کرد.

در این شرایط، فعالیت، و حتی فعا لیت طولانی و خسته کننده و تکراری، هرگاه در جهت تحقق هدف والایی قرار گیرد می تواند دارای معنا با شد اما اگر فرد از کار و فعا لیت در جهت آن هدف به هر دلیلی کنار بکشد یا کنار گذاشته شود، دچار عذاب درونی می گردد و احساس می کند زندگیش از معنا تهی شده است.

 

تولستوی می گوید هر گاه انسان به هدف بزرگی که دارد ایمان داشته باشد ( نه اینکه این ایمان به صورت موروثی به او رسیده باشد بلکه خودش به آن دست یافته باشد)  می تواند پاسخی در خور به پرسش « معنای زندگی چیست؟» ارائه کند.

هر گاه انسان دلیل کارهایی را که انجام می دهد بداند و آگاهانه در جهت رسیدن به هدف مورد نظرش فعالیت کند، زندگی او دارای معنا می شود چون کارهایی که بدون دلیل انجام می پذیرند نمی توانند مبنای سعادت فرد قرار گیرند.

بر این اساس، اگر انسان بخواهد زندگی هدفمند انه ای داشته باشد باید به آرمانی باور داشته باشد. اگر شخص به آرمانی برای زندگی خود باور نداشته باشد زندگی او تهی از معنا می شود.

 

 از طرفی ، افلاطون عشق را به عنوان یکی از مهمترین راههای معنا دار کردن زندگی می داند. از نظر او، عشق دیدن زیبایی هاست که اگر انسان این زیبایی ها را بتواند ببیند زندگی خود را معنادار ساخته است.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۰:۳۴
محمد نصیری

لودویک ویتگِنشتاین و معجزه اسرار آمیز زبان!

از مجموعه ویدیوهای مدرسه زندگی


لینک اول ویدیو

لینک دوم ویدیو




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۴۸
محمد نصیری

این مسئله که هدف فلسفه چیست-از دیرباز درگیرى ذهنى برخى فلاسفه بوده و باعث شده رویکردشان در فلسفه را به کلّى تغییر دهند. نخستین کسى که به طور جدی به این مسئله اندیشید، سقراط بود. سقراط تأکید داشت که ما را با "جهان شناسی" کاری نیست. این که جهان به چه شکل است، علت اولیه جهان چیست، اشیا در جهان چه ربطی و چه وضع و نسبتی با هم دارند و ماهیات اشیا چگونه است، به ما ربطی ندارد و دانستن شان هیچ سودی به حال ما ندارد، آنچه اهمیت دارد خود ماییم؛ باید تمام همّ و غمّ مان این باشد که چگونه زندگی سعادتمندانه ای داشته باشیم. به عبارت دیگر، سقراط از "جهان شناسی" به "خودشناسی" رو آورد. و از همین جاست شعار معروف او: "خودت را بشناس."

این دیدگاه در آثار افلاطون (شاگرد سقراط) کمرنگ شد و در آثار ارسطو (شاگرد افلاطون) باز هم کمرنگ تر شد، تا این که به کل فراموش شد. ارسطو و افلاطون و فلاسفه بعدى به مدت دو هزار سال (به جز برخى استثناها) تمام همّ خود را بر بحث های جهان شناسی گذاشتند. تا یکی دو قرن اخیر که با پیشرفت هاى علم، وظیفه جهان شناسى از دوش فلسفه برداشته شد، دایره بحث هاى جهان شناسى فلسفى مدام کوچک تر و کوچک تر شد، تا به چیزى ناچیز رسید
همین زمان ها بود که نهضت بزرگ اگزیستانسیالیسم به دست سورن کیرکگور بنا شد، که سخن اساسى اش آن است که فلسفه باید به وظیفه اصلى اش، یعنى خودشناسى بازگردد. اتفاقی نبود که کیرکگور این همه سقراط را می ستود و او را نقطه عطفی در تاریخ تفکر و بنیانگذار "ذهنیت" می دانست. کیرکگور در حقیقت بر آن بود که شیوه تفکر سقراط را احیا کند و مسیر فلسفه را به آن چه در نظر سقراط بود بازگرداند. از آن پس فلسفه (حداقل در یکى از جریان هاى مهمش) از سخنان قلمبه و بى فایده راجع به عوالم وجود دست کشید، و به ابزار شناخت و درمان انسان تبدیل شد.

 

تاریخ فلسفه غرب؛ جلد دوم  مصطف ملکیان.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۵۹
محمد نصیری

حکمت بی قراری: پیامی برای عصر اضطراب

نویسنده: 

مترجم: مرسده لسانی

The Wisdom of Insecurity: A Message for an Age of Anxiety

 
جمله بی قراریت از طلب قرار توست
طالب بی قرار شو تا که قرار آیدت...

هر آنکس که به روح خویش چنگ اندازد آنرا از دست خواهد داد.
آلن واتس، دین‌شناس و الهی‌دان بزرگ روزگار ما، کتابی دارد با عنوان حکمت بی‌قراری. وی در این کتاب «اعتقاد» و «ایمان» را از یکدیگر تفکیک می‌کند و می‌گوید، در غالب موارد، اعتقاد و ایمان با هم خلط می‌شوند، در حالی که این دو واقعیت کاملاً خلاف یکدیگرند و ویژگی‌هایی دارند که ساخت آن‌ها را از یکدیگر جدا می‌کند. اما چه تفاوتی میان اعتقاد و ایمان وجود دارد؟ بر اساس تعریف ایشان، صاحب اعتقاد کسی است که می‌گوید جهان همان‌گونه است که من باور دارم، اما صاحب ایمان کسی است که می‌گوید من باید جهان را آهسته آهسته بشناسم و از آن‌جا که هیچ‌وقت خود را در مقصد احساس نمی‌کنم، همیشه حاضرم به سوی آن حرکت کنم و این یعنی آمادگی برای تغییر عقیده.
ایشان تعبیر جالبی دارد و می‌گوید:
“belief clings, but faith lets go”
یعنی اعتقاد، سخت می‌چسبد، درحالی که ایمان رها می‌کند و می‌گذارد امور سیر خود را داشته باشند. شخص صاحب ایمان به تبع امورِ دایماً متبدل و متحول، خویش را دایماً سیلان می‌دهد. واتس در این زمینه مثال‌های جالبی می‌زند. او می‌گوید، شما نمی‌توانید یک سطل آب روان از رودخانه بردارید، زیرا به محض اینکه آب رودخانه را درون سطل بریزید، روانی را از آن گرفته‌اید. اگر می‌خواهید آب روان داشته باشید، باید بگذارید آب سیلان داشته باشد. به همین ترتیب، اگر کسی بخواهد حقیقت را در اختیار داشته باشد، یعنی اگر بخواهد رأی‌اش مطابق با واقع باشد، باید سایه به سایه واقعیت متبدل و متحول سیرکند؛ باید حاضر باشد عقاید خود را با سیلان واقعیت، سیلان دهد. لذا ایشان می‌گوید ایمان، طلب واقعیت بی‌قرار است. درحالی که اعتقاد می‌خواهد واقعیت بی‌قرار را صاحب قرار کند. اما به محض آنکه بخواهیم واقعیت بی‌قرار را مستقر کنیم، آن واقعیت از دست می‌رود و مثله می‌شود. واقعیت، یک امر متبدل و متحول است و ما نمی‌توانیم به یک عقیده ناظر به واقع بچسبیم و بگوییم واقعیت همین است. لذا باید همیشه آمادگی تغییر و تحول در عقایدمان را داشته باشیم.
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۰:۵۳
محمد نصیری

 کتاب درد جاودانگی -میگل د. اونامونو 

ترجمه بهاالدین خرمشاهی

 

گزیده ای از کتاب:

اگر کسی مدعی باشد که برای دلش می نویسد یا نقاشی می کند یا مجسمه می سازد یا آواز میخواند و آنگاه هنرش را به دیگران ارایه کند ،واسم و امضایش را در پای اثرش بگذارد بی شک دروغ می گوید . چرا که دست کم میخواهد ردپایی ازخود بگذارد که پس از مرگش باقی بماند .اگر نویسنده کتاب" سیره مسیح" ناشناس است ازاین است که درپیِ جاودانگی روح بوده است و پروای نام و نشان نداشته است. هر ادیب و نویسنده ای که مدعی باشد از شهرت بیزار است ، شیادی دروغزن است .بوکاتچو می گوید دانته ، یعنی همان کسی که سی و سه قطعه بلند و شیوا در ذم جاه و جلال دنیوی سروده است (برزخ ، قسمت ششم) از نام و آوازه خود خرسند بوده و حتی گاهی بیشتر از آنچه در خور شأنش باشد بدان مباهات میکرده است . سوزانترین تمنای دوزخ نشینان دانته این است که کاش زمینیان خاطره شان را از یاد نبرند و از آنان سخن بگویند ، و این بزرگترین تسلی است که ظلمات دوزخِ دانته را بدل به روشنایی می کند . و دانته خود اذعان کرد که هدفش در دفاع از سلطنت ، صرفا خدمت به دیگران نبود ، بلکه می خواست برای خود کسب وجهه و افتخار بیشتری بکند . در باب سلطنت ، آیا همین کافی نیست ؟حتی آن قدیس که وارسته ترین مردم از قید جهان گذران بود ، همان راه نشین فروتن آسیزی ، به گفته صاحب کتاب داستان سه همدم گفته است :«خواهید دید که چگونه همه جهانیان مرا ستایش خواهند کرد! »

 

......
یکی از نکته بینان که "سولون" را در حال ندبه بر مرگ پسرش دیده بود گفت: «چرا می‌گریی در حالی که می‌دانی با گریه‌ات مرده بر نمی‌گردد؟» مرد حکیم در پاسخش گفت: «درست به همین جهت می‌گریم، به همین جهت که عبث است.» 

مسلم است که گریستن فایده‌ای دارد، حتی اگر منحصر به تسکین آلام آدمی باشد، ولی عمق و احساسی که در پاسخ سولون به آن فضول نکته‌گیر نهفته است، آشکار است. من معتقدم که اگر همه با هم در کوی و برزن، نقاب از چهره‌ی غمهایمان برگیریم، گره از کار فروبسته‌مان گشوده خواهد شد، خواهیم دید که غمی مشترک و یگانه داریم، و چون همه با هم بنالیم و شیون به آسمان برسانیم و خدا را بخوانیم، خدا اگر چه نباید ندبه‌مان را بشنود، خواهد شنید

بزرگترین تقدس و حرمت معابد در این است که انسانها یکصدا در آنجا به شیون بر می‌خیزند. زاری همگانی که از حلقوم انبوهی خلق، خلقی که از سرنوشت خود در شکنجند بر آید، کم‌ارج‌تر از فلسفه نیست. درمان درد کافی نیست، باید گریستن از درد را بیاموزیم، آری باید گریستن بیاموزیم! شاید اوج فرزانگی در همین باشد. اگر باور نداری از سولون بپرس.

ابدیت، ابدیت! والاترین آرزوی بشر: عطش ابدیت، همان چیزی است که آدمیان عشق می‌نامند، و هر کس که دیگری را دوست دارد می‌خواهد خود را در او ابدی کند. آنچه ابدی نباشد، راستین نیست.

 

بررسی سبک کتاب و نویسنده:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۸ ، ۱۲:۲۹
محمد نصیری