اضطراب معنا

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

کیمیاگران واقعی سرب را به طلا تبدیل نمی کنند بلکه آنها جهان را به کلمات تبدیل می کنند(ویلیام گاس)
------
کسی که به بیرون می‌نگرد رویاپردازی می‌کند، کسی که به درون می‌نگرد بیدار می‌شود.(یونگ)
------
در این منزلگاه تلاش می شود گوشه ای از آموخته های خویش را برای جستجو ی معنای زندگی که گاها اضطرابی در درون آدمی بوجود می آورد بنگارم.ما دائما در حال مدل کردن هستی برای آرایش جدیدی از افکار خویش برای جستجوی حقیقت ایم ولی حقیقت سیال هست و ما دائما پی آواز حقیقت میدویم اما حقیقت گریزپاست و رسیدنی درکار نیست.

۳۰ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی گیرد
ز هر در می دهم پندش ولیکن در نمی گیرد
خدا را ای نصیحت گو حدیث از مطرب و می گو
که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی گیرد
صراحی می کشم پنهان و مردم دفتر انگارند
عجب گر آتش این زرق در دفتر نمی گیرد:

سخن حافظ این است که:
من عاشق زیباییم
بیش از شِلی و کیتس
و بیش از گوته و بلیک
و بدون خیال و اندیشه زیبایی
مرا آرامش و آسایشی نیست
چه بسیار این دل رمیده را پند می دهم
که این سودای زیباپرستی را از سر بدر کن
و خود را به هزار فتنه و آشوب مینداز
اما دلم هیچ رضایت نمی دهد و
به گفته سعدی:

مرا شکیب نمی باشد ای مسلمانان
ز روی خوب، لکم دینکم ولی دینی

من وقتی چون حافظان دفتر وحی الهی را می خوانم
آن را خط جمال لایزال می یابم
و جمال چهره او در پس این جلوه های وحی
حجّت موجه ما بر عشق و مستی و شور و می پرستی است
اما مردمان صورت پرست گمان برند
که من چون ایشان به تلاوت حرف و گفت و صوت مشغولم
در حالی که من همچون مولانا خواهم که:

حرف و گفت و صوت را بر هم زنم
تا که بی این هر سه باشد دم زنم

این شرابخواری روحانی از چشم مردمان پنهان است
و ایشان تنها آن تلاوت صوری را می شنوند
ومن در اعجابم که چگونه این دوگانگی و دو رنگی
و این زرق و سالوس که آتش اشتیاق ماست
برقی نمی زند و دفتر را نمی سوزاند.
ای کاش این برق که از خیمه لیلی می جهد
خرمن خیالات و دفتر بی معنی کلمات را خاکستر می کرد
و ایشان را از این خیال واهی که قرآن می خوانند و ثواب می برند، بیرون می آورد.

برگرفته از کتاب " در صحبت حافظ "
به قلم حسین الهی قمشه ای


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۰۹
محمد نصیری

خداوندا اگر تو را از بیم دوزخ می پرستم در دوزخم بسوزان،

و اگر به امید بهشت می پرستم بهشت بر من حرام گردان،

و اگر برای تو ، تو را می پرستم جمال باقی از من دریغ مدار.

عطار نیشابوری

 

دلی که خالی از شعله های عشق خدا نیست آن دل مستوجب نسیان و تاریکی است.دلی که در آتش هجر معبود خویش نمی سوزد آن دل جز سنگ و گل نیست. ای دل بکوش که جزو غایبان این درگاه نباشی و گرنه در دنیای صورت و عاری از معنا غرق خواهی شد.باید که قول لسان الغیب را با جان دل شنید که علی الدوام می گفت:   حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ.

و مولانا نیز در حکایت مارگیر و اژدها در منظومه ارزشمند مثنوی اینچنین می گفت:

 

در طلب زن دایماً تو هر دو دست              که طلب در راه نیکو رهبر است‏

لنگ و لوک و خفته شکل و بی ادب             سوى او می غیژ و او را می طلب‏

گه بگفت و گه به خاموشى و گه               بوى کردن گیر هر سو بوى شه

گفت از روح خدا لا تیاسوا                 همچو گم کرده پسر رو سو بسو

هر کجا بوى خوش آید بو برید                سوى آن سر کاشناى آن سرید

هر کجا لطفى ببینى از کسى                     سوى اصل لطف ره یابى عسى‏

 

لینک کتاب ناله شبگیر

 

 

صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم            تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم

دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود            مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۹:۳۳
محمد نصیری

ما هنوز راز موسیقی را نمی‌دانیم. هیچ‌یک از موالیدِ فکرِ بشر نمی‌تواند مانند موسیقی به اعماق تاریک و نامفهومِ مشاعرِ خوابیدهٔ ما راه یابد. کسی سرِّ ارتباط این آهنگ‌ها را با تمنّیاتِ مجهول ما، کشف نکرده است. شاید از این راه باشد که ما را از محدود به نامحدود می‌کشاند، از مادّه به معنی می‌بَرد، به مکنوناتِ خاموش و تعبیرناپذیرِ روح ما راه می‌یابد و با آنها سخن می‌گوید، بر ما مفاهیمی می‌ریزد که احساس می‌کنیم و نمی‌توانیم بگوییم. این کیفیت در دیوان شمس نهفته است. دیوان شمس، دیوان شعر نیست، غوغای یک دریای متلاطم طوفانی است. انعکاس یک روح غیر آرام و پر از هیجان و لبریز از شور و جذبه است. نخستین خصوصیتی که از غزلیاتِ جلال‌الدین به چشم می‌خورد اینست که او نمی‌خواهد شعر بگوید. مولانا می‌خواهد احساسات گنگ و مبهم خود را بگوید. او در اقیانوسی دست و پا می‌زند و این دست و پا زدن به صورت کلمات موزون و خوش آهنگ در می‌آید...

- همه جوشم، همه موجم، سر دریای تو دارم...


سیری در دیوان شمس - #علی_دشتی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۱:۴۶
محمد نصیری

حکمت بی قراری: پیامی برای عصر اضطراب

نویسنده: 

مترجم: مرسده لسانی

The Wisdom of Insecurity: A Message for an Age of Anxiety

 
جمله بی قراریت از طلب قرار توست
طالب بی قرار شو تا که قرار آیدت...

هر آنکس که به روح خویش چنگ اندازد آنرا از دست خواهد داد.
آلن واتس، دین‌شناس و الهی‌دان بزرگ روزگار ما، کتابی دارد با عنوان حکمت بی‌قراری. وی در این کتاب «اعتقاد» و «ایمان» را از یکدیگر تفکیک می‌کند و می‌گوید، در غالب موارد، اعتقاد و ایمان با هم خلط می‌شوند، در حالی که این دو واقعیت کاملاً خلاف یکدیگرند و ویژگی‌هایی دارند که ساخت آن‌ها را از یکدیگر جدا می‌کند. اما چه تفاوتی میان اعتقاد و ایمان وجود دارد؟ بر اساس تعریف ایشان، صاحب اعتقاد کسی است که می‌گوید جهان همان‌گونه است که من باور دارم، اما صاحب ایمان کسی است که می‌گوید من باید جهان را آهسته آهسته بشناسم و از آن‌جا که هیچ‌وقت خود را در مقصد احساس نمی‌کنم، همیشه حاضرم به سوی آن حرکت کنم و این یعنی آمادگی برای تغییر عقیده.
ایشان تعبیر جالبی دارد و می‌گوید:
“belief clings, but faith lets go”
یعنی اعتقاد، سخت می‌چسبد، درحالی که ایمان رها می‌کند و می‌گذارد امور سیر خود را داشته باشند. شخص صاحب ایمان به تبع امورِ دایماً متبدل و متحول، خویش را دایماً سیلان می‌دهد. واتس در این زمینه مثال‌های جالبی می‌زند. او می‌گوید، شما نمی‌توانید یک سطل آب روان از رودخانه بردارید، زیرا به محض اینکه آب رودخانه را درون سطل بریزید، روانی را از آن گرفته‌اید. اگر می‌خواهید آب روان داشته باشید، باید بگذارید آب سیلان داشته باشد. به همین ترتیب، اگر کسی بخواهد حقیقت را در اختیار داشته باشد، یعنی اگر بخواهد رأی‌اش مطابق با واقع باشد، باید سایه به سایه واقعیت متبدل و متحول سیرکند؛ باید حاضر باشد عقاید خود را با سیلان واقعیت، سیلان دهد. لذا ایشان می‌گوید ایمان، طلب واقعیت بی‌قرار است. درحالی که اعتقاد می‌خواهد واقعیت بی‌قرار را صاحب قرار کند. اما به محض آنکه بخواهیم واقعیت بی‌قرار را مستقر کنیم، آن واقعیت از دست می‌رود و مثله می‌شود. واقعیت، یک امر متبدل و متحول است و ما نمی‌توانیم به یک عقیده ناظر به واقع بچسبیم و بگوییم واقعیت همین است. لذا باید همیشه آمادگی تغییر و تحول در عقایدمان را داشته باشیم.
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۰:۵۳
محمد نصیری

ریشه‌ی بی قراری های ما چیست؟


مولانا بر این باور بود که:

جمله ی بی قراری ات از طلب قرار توست

طالب بی قرار شو تا که قرار آیدت


می گوید: علت بی قراری های ما از قرار جویی و ثبات طلبی های ما نشأت می گیرد، اما اگر طالب بی قرار باشیم و اذعان کنیم که همه چیز در معرض تغییر و تحول است آن گاه به آرامش دست خواهیم یافت.

به جای آنکه از لحظه ای که در آن هستیم لذت ببریم ، سعی می کنیم با عکس گرفتن، آن لحظه و خاطره را تصاحب کنیم و...

 شاید یک نتیجه این تمایل ما به داشتن و نگه داشتن، این باشد که مرتب دنبال ثبات می گردیم. می خواهیم همه چیز را به بهترین حالت آن حفظ کنیم. دوست داریم همیشه جوان بمانیم و سالم. دوست داریم وسایلی که به ما مربوط است ، نو و سالم باقی بمانند  ... در همه اینها ما دنبال " ثبات" و " قرار" هستیم ، و از این بابت متحمل اضطراب و رنج می شویم.


اگر جرات داشته باشیم این قانون را بپذیریم که دنیا بی ثبات است و هیچ چیز پایدار نیست، به آرامش بزرگی می رسیم." همه چیز گذرا و فانی است ، چون مولانا این قانون را از شمس آموخته بود، به یک شادی و آرامش عمیق رسیده بود. ما برای آنکه " قرار" را حفظ کنیم  بی  قرار میشویم.از نتایج ملاقات شمس با مولانا آن بود که فهمید تنها اصل ثابت جهان، بی ثباتی است. فقط بی ثباتی است که ثبات دارد و ما مدام در حال نقض این مهم ترین قانون جهان هستیم، مدام می خواهیم قرار و ثبات را حفظ کنیم در حالی که اصل جهان بر بی ثباتی استوار است...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۰:۴۷
محمد نصیری

یاران من

این جهان چاهی است تنگ و تاریک

تنها با دلو عشق می توانید که بالا آیید

با ریسمانی که از عشق بافته اند

یاران من

شما در دنیا غریبیدو آشناتان اوست

شما گدایید و گنجتان اوست

در غربت بمیرید تا قیامتتان برپا شود

از عشق بمیرید تا زنده شوید

یاران من ا ی هم زنجیران

این جهان سلولی تاریک بیش نیست

بکشید لحظه ای کبریت محبت را تا چهره یکدیگر را بنگریم

چون دو دوست با عشق یکدیگر را می نگرند

زیباترین رنگین کمان بین چشمان آنان پل می زند

چون دو دوست دست یکدیگر را می فشارند و تکان می دهند

دیوان فرو می ریزند و به هم تنه می زنند و می گریزند.

آ.بهار(نقل از کتاب کتاب کیمیا جلد2 ، دکتر قمشه ای)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۹:۳۳
محمد نصیری

اصلاح خود

 

ببخشای برمن ای رب! قبل از اینکه به اصلاح خویش بپردازم به ارشاد دیگران پرداختم.

ببخشای برمن ای رب! قبل از اینکه پیام آسمانی ات را بفهم و عمل کنم آن را به دیگران تبلیغ نمودم.

ببخشای بر من ای رب !اگر به فکر پراکندن آموخته های عمل نکرده ام به دیگران بودم تا نشان دهم که بیشتر می دانم در حالی که خودم محتاج تر از دیگران بودم.

ببخشای برمن ای رب! قبل از تربیت و تزکیه نفس سرکش خویش در تلاش بیهوده برای تربیت دیگران بودم.

ببخشای برمن ای رب! در موقع مواجهه با نادانی و جهل خویش تکبرم اجازه نداد بر نادانی ام اعتراف کنم.

ببخشای بر من ای رب! اگر در هر گفته و عمل رضایت تو را ظالمانه از یاد بردم و خودم را با تکبر هر چه تمام تر کانون عالم قرار دادم.

ببخشای بر من ای ارب! اگر قلم ام بی یاد تو جاری گشت و  دل ها را از تو دور کرد.

(روزنوشت ها)

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۹:۰۱
محمد نصیری

مقاله علمی-معرفتی درباره "نظر و صاحب نظر": اخیر مقاله ای با این مضون بدستم رسید که خواندنش برایم هم ارزشمند بود و هم تامل برانگیز. این مقاله هم به بررسی جنبه های علمی،روانشناسی،عصب شناسی و فیزیولوژیکی انسان و تاثیر این جنبه ها بر اظهار نظرها و رفتارهای می پردازد و هم کالبدشکافی نظر و صاحب نظر و نیز نقد و آسیب شناسی بر اظهار نظرهای متعدد ما ایرانی هاست خواندش عاری از لطف نخواهد بود.

لینک مقاله
https://philpapers.org/archive/SAR-8.pdf
قسمت برگزیده صفحات 5تا 44 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۱:۲۳
محمد نصیری

ببخشای ای عشق

با آن نگاه روشن مواج

دریا اگر سلام نگوید، نماندنیست

در ذهن هر کلام اگر رد پای عشق راهی نبرده است

کتابی نخواندنیست

و شایسته این نیست که باران ببارد

و در پیشوازش دل من نباشد

و شایسته این نیست که در کرت‌های محبت

دلم را به دامن نریزم

دلم را نپاشم

چرا خواب باشم

ببخشای بر من اگر بر فراز صنوبر تقلای روشنگر ریشه‌ها را ندیدم

ببخشای بر من اگر زخم بال کبوتر به کتفم نرویید

چرا خواب باشم

عبور کدامین افق وسعت انتظار مرا مژده آورد

و هنگامه عشق را از دل من خبر داد

کجا بودم ای عشق

چرا چتر بر سر گرفتم

چرا ریشه‌های عطشناک احساس خود را به باران نگفتم

چرا آسمان را ننوشیدم و تشنه ماندم

ببخشای ای عشق

ببخشای بر من اگر ارغوان را نفهمیده چیدم

اگر روی لبخند یک بوته آتش کشیدم

اگر سنگ را دیدم اما

در آئین احساس و آواز گنجشک نفس‌های سبزینه را حس نکردم

اگرماشه را دیدم اما هراس نگاه نفسگیر آهو به چشمم نیامد

بخشای بر من که هرگز ندیدم نگاه نسیمی‌مرا بشکفاند

و شعر شگرف شهابی به اوجم کشاند

و هرگز نرفتم که خود را به دریا بگویم

و از باور ریشه ی مهربانی برویم

کجا بودم ای عشق

چرا روشنی را ندیدم

چرا روشنی بود و من لال بودم

چرا تاول دست یک کودک روستایی دلم را نلرزاند

چرا کوچه ی رنج سرشار یک شهر در شعر من بی طرف ماند

چرا در شب یک حضور و حماسه که مردی به اندازه ی آسمان گسترش یافت

دل کودکی را ندیدم که از شاخه افتاد

و چشم زنی را که در حجله ی هق هقی تلخ

جوشید و پیوست با خون خورشید

ببخشای ای عشق

ببخشای بر من اگر ریشه در خویش بستم

و ماندم

و خود را شکستم

و هرگز نرفتم که در فرصتی خط شکن باور زندگی را بفهمم

و هرگز نرفتم که یک حجله بر پا کنم

بر سر کوچه ی زندگانی

و بر آب خورشید بنشانم عکس دلم را

تو را دیدم ای عشق

و دیگر زمین آسمانیست

و شایسته این نیست که در بهت بیهودگی‌ها بمانم

تو را دیدم ای عشق و آموختم از تو آغاز خود را

نگاه تو کافیست

من آموختم ریشه ی رویش باغ‌ها را

و باران خورشید‌ها را

  محمدرضا عبدالملکیان 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۱:۰۹
محمد نصیری

آنگاه المیترا گفت با ما از عشق سخن بگوی.
پیامبر سر برآورد و نگاهی به مردم انداخت، و سکوت و آرامش مردم را فراگرفته بود. سپس با صدائی ژرف و رسا گفت:
هر زمان که عشق اشارتی به شما کرد در پی او بشتابید،
هرچند راه او سخت و ناهموار باشد.
و هر زمان بالهای عشق شما را در بر گرفت خود را به او بسپارید،
هر چند که تیغهای پنهان در بال و پرش ممکن است شما را مجروح کند.
و هر زمان که عشق با شما سخن گوید او را باور کنید،
هرچند دعوت او رویاهای شما را چون باد مغرب در هم کوبد و باغ شما را خزان کند.
زیرا عشق، چنانکه شما را تاج بر سر می نهد به صلیب نیز می کشد.
و چنانکه شما را می رویاند شاخ و برگ شما را هَرَس می کند....

جبران خلیل شاعر و نویسنده شهیر لبنانی، درباره تاثیر عشق به کار، از زبان شخصیت اصلی کتاب پیامبر می‌گوید:

شما را اگر توان نباشد که کار خود به عشق درآمیزید و پیوسته بار وظیفه‌ای را بی‌رغبت به دوش می‌کشید،
زنهار دست از کار بشویید و بر آستان معبدی نشینید
و از آنان که به شادی، تلاش کنند صدقه بستانید
زیرا آنکه بی‌میل، خمیری در تنور نهد، نان تلخی واستاند که انسان را تنها نیمه سیر کند
و آنکه انگور به‌اکراه فشارد، شراب را عصاره‌ای مسموم سازد .و آنکه حتی به زیبایی آواز فرشتگان نغمه‌ساز کند،
چون به آواز خویش عشق نمی‌ورزد،
تنها می‌تواند گوش انسانی را بر صدای روز و نجوای شب ببندد
کار تجسم عشق است.


از نظر خلیل جبران، کار باید با چنان عشقی انجام شود که انگار، برای معشوق و محبوب خود دارید کار می‌کنید و انگار هر کار کوچک شما را، تمام مُردگانی که رفته‌اند، دارند به خوبی تماشا می‌کنند و کار خوب، آن است که بخشی از خود را در آن بدمید.


برگرفته از کتاب پیامبر
اثر جبران خلیل جبران
ترجمۀ حسین الهی قمشه ای


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۸:۱۳
محمد نصیری