اضطراب معنا

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

کیمیاگران واقعی سرب را به طلا تبدیل نمی کنند بلکه آنها جهان را به کلمات تبدیل می کنند(ویلیام گاس)
------
کسی که به بیرون می‌نگرد رویاپردازی می‌کند، کسی که به درون می‌نگرد بیدار می‌شود.(یونگ)
------
در این منزلگاه تلاش می شود گوشه ای از آموخته های خویش را برای جستجو ی معنای زندگی که گاها اضطرابی در درون آدمی بوجود می آورد بنگارم.ما دائما در حال مدل کردن هستی برای آرایش جدیدی از افکار خویش برای جستجوی حقیقت ایم ولی حقیقت سیال هست و ما دائما پی آواز حقیقت میدویم اما حقیقت گریزپاست و رسیدنی درکار نیست.

۱۶ مطلب با موضوع «نقد» ثبت شده است

همه‌ ما در دوران دبستان آموخته‌ایم که چطور بخوانیم، اما آیا آموخته‌ایم که چطور خوب کتاب بخوانیم؟
مورتیمر آدلر
بعضی از کتاب‌ها را باید چشید. بعضی دیگر را باید بلعید، و بعضی دیگر را باید خواند و جوید و هضم کرد
فرانسیس بیکن

آدلر معتقد است که هدفِ مردم، از خواندنِ مطالب روزمره‌ای که در روزنامه‌ها و رسانه‌هایی از این قبیل می‌خوانند، دریافت اطلاعات است؛ نه آموختن. همچنین معتقد است که: «کتاب خواندن به قصد آموختن، فعالیتی آموختنی است.»

ادلر برای اینکه خواننده‌های کتاب، تفاوتِ انواع خواندن را متوجه شوند، می‌گوید: «خواندنِ هر آن چیزی که به‌راحتی هضم شود، خواندن برای دریافت اطلاعات است و نه برای آموختن.» به این ترتیب، ادلر کتاب خواندن را در چهار سطح دسته‌بندی می‌کند:

سطح اول، خواندن مقدماتی (Elementary Reading)
سطح دوم، خواندن اجمالی (Inspectional Reading)
سطح سوم، خواندن تحلیلی (Analytical Reading)
سطح چهارم، خواندن تلفیقی (Syntopical Reading)

قسمت‌هایی از متن کتاب


مونتنی در مورد دو نوع جهل صحبت می کند: جهل عامیانه که پیش از تحصیل دانش وجود دارد و جهل عالمانه که بعد از کسب دانش گریبانگیر انسان می‌شود. اولی مربوط به کسانی است که اصلا بی‌سوادند و کتاب نمی‌خوانند. دومی جهل کسانی است که کتاب‌های فراوانی را بد خوانده‌اند. اینها به قول الکساندر پوپ «آدم‌های بی‌هوش و فاقد بینشی هستند که مغزهای آنها از کتاب‌هایی که بد خوانده‌اند، انباشته شده است». (صحفه ۳۰)
اگر از کتابی سوالی بپرسید، خود باید به آن پاسخ دهید. از این نظر کتاب مثل طبیعت و دنیاست. وقتی از آن سوالی می‌کنید به اندازه‌ای که خودتان تحلیل و تفکر کنید به شما پاسخ خواهد داد. (چگونه کتاب بخوانیم – صحفه ۳۴)
مهم‌ترین مسئله در خواندن آثار فلسفی کشف سوال یا سوال‌هایی است که آن اثر می‌کوشد به آنها پاسخ گوید. این سوال‌ها ممکن است به طور صریح یا تا حدی به طور ضمنی مطرح شده باشد. در هر دو صورت باید فهمید که این سوال‌ها چه هستند. ( صحفه ۳۵۳)


اگر کتاب‌هایی را که در حد ظرفیت شما هستند و آنها را به خوبی می‌فهمید بخوانید، پیشرفتی نخواهید داشت. باید به کتاب‌هایی دست بزنید که خارج از قدرت شما باشند یا همان طور که قبلا گفتیم بیش از قدرت فهم شما باشند. تنها این گونه کتاب‌ها می‌توانند فکر شما را گسترش بدهند. شما چیزی نخواهید آموخت مگر آنکه دامنه فکرتان را گسترش دهید. ( صحفه ۴۱۳)
 

خلاصه این کتاب را در پادکست بی پلاس می توانید گوش دهید تاکید نویسنده بیشتر بر مطالعه تحلیلی کتاب هاست.


لینک پادکست بی پلاس

 

[ لینک: معرفی کتاب های خوب ]

 

[ لینک: پاراگراف‌هایی از کتاب ها ]

فهرست کتابهای پیشنهادی شما برای سال 1399

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۴۱
محمد نصیری

چگونه درباره کتاب‌هایی که نخوانده‌ایم حرف بزنیم؟

پی‌یر بایار 

هدف این اثر مدح کتاب‌نخواندن یا آموزش راهکارهای تظاهر به مطالعه نیست؛ هرچند در عمل می‌تواند به این کار نیز بیاید. 

در فضایی که کتاب‌خوانی یک فضیلت بی‌چون‌و‌چرا محسوب می‌شود، سخن گفتن از شیوه‌های «کتاب‌نخوانی» ساده نیست. اما هدف این اثر، مدح کتاب نخواندن یا آموزش راهکارهای تظاهر به مطالعه نیست. بلکه هدف پی‌یر بایار، ارائۀ روایتی پست‌مدرن از کتاب‌خوانی است. این روایت می‌گوید تعریف «کتاب‌خوانی» به‌عنوان «مطالعۀ کامل و دقیق یک اثر و فهم منظور نویسنده» در اغلب موارد نه‌تنها مفید نیست، بلکه امکان‌پذیر هم نیست. کتاب‌هایی که نمی‌شناسید، تورق کرده‌اید، درباره‌شان شنیده‌اید یا حتی فراموش کرده‌اید نیز می‌توانند در زمرۀ آثاری باشند که بر زندگی شما و فهمتان از دنیای پیرامون اثر گذاشته‌اند.هر مؤلفی، درست پس از نگارش کتاب خود، می‌میرد تا هر کتاب‌خوانی، فراخور احوالات شخصی خود، برداشتی خاص از اثر او داشته باشد و، با این برداشت، نیمه‌جانِ دوباره‌ای به اثر و مؤلف آن ببخشد.

 

عصر انفجار اطلاعات

در روزگار عجیب و غریبى زندگى مى کنیم. سالانه نزدیک به دو میلیون و دویست هزار عنوان جدید کتاب در سراسر جهان چاپ مى شود، و این غیر از کتاب هایى است که تجدید چاپ مى شود، و تازه کتاب، آهسته ترین رسانه ى جهان امروز است. تلویزیون ها و اینترنت، که دیگر منحصر به سایت هاى بسته نیست، اطلاعات را با سرعت دیوانه وارى به سراسر جهان مخابره مى کنند. هر قطعه اطلاعات همچون شهابى است که لحظه اى مى سوزد و بى درنگ خاموش مى شود و جاى خود را به ده ها میلیون شهاب دیگر مى دهد که به همین ترتیب، بیش از کسرى از ثانیه عمر نمى کنند.

مى گویند ما در عصر انفجار اطلاعات زندگى مى کنیم و پس از انفجار اطلاعات دوره ى رکود اطلاعات فرا مى رسد، دوره اى که از فرط بارش اطلاعاتى، افراد نسبت به اطلاعات بى تفاوت مى شوند و - شاید براى گریز از جنون - دیگر پیگیر اطلاعات جدید نخواهند بود. دوره اى که سکوت آرزوى انسان ها مى شود، در میان هیاهوى سرگیجه آورى که دیگر معنایى ندارد. 

ما در آستانه ى چنین دوره اى زیست مى کنیم و برای یافتن نشانه های فرارسیدنش، نیازی به دقت و ریزبینی نیست، بلکه آشکارا مقدماتش را در زندگی هرروزه ى خود شاهدیم و باید خود را براى زیستن در این جهان جدید آماده کنیم. چگونه؟ نمى دانم، اما گمان مى کنم این کتاب مثال خوبى از آن چه باید باشیم ارائه مى دهد، حتى اگر راه حل هاى این کتاب را نپسندیم، باز مقدمه ى خوبى است براى ایجاد این دغدغه در ذهنمان و جستجو به دنبال بدیل هایى بهتر. 

چرا نباید بخواهم کتاب بخوانم؟

براى یک کتابخوان این بزرگ ترین سؤال است، و همین باعث مى شود عنوان کتاب را اهانتى به خود تلقى کند. در حقیقت مؤلف هم نمى کوشد در این باره کمکى کند و با توضیحات فصل اول وضع را بدتر مى کند. انگار مسئله ى اصلى مؤلف آن است که چطور مى توانیم جلوى دیگران اظهار فضل کنیم، بى آن که کتابى خوانده باشیم، و پیداست که این هم مسئله ای غیراخلاقى است و هم بى اندازه سخیف و ناچیز.

مسئله ى مهم تر آن است که در دنیاى آشفته و آشوبناک اطلاعات، چطور خود را از جنون غرق شدن در اطلاعات نجات دهیم، بى آن که به کل دست از دانستن بکشیم. آیا در دوران پسا اطلاعات، دوران رکود اطلاعات، دورانى که به ناچار باید از غرقاب اطلاعات فاصله گرفت، مى توان به گونه اى خود را از مهلکه ى جاهلیت ثانى برکنار داشت؟ مى توان مبتلا به سطحى اندیشى و رکود فکرى نشد؟ و سخنان مؤلف با این مسئله سازگارتر است، تا مسئله ى کم ارزشى که خود طرح مى کند. 

بگذارید مثالى بزنم. شاید مثال اشتباه باشد، اما منظور را مى رساند. فرض کنید من مى خواهم سخنان ویتگنشتاین را بفهمم و قصد دارم با خواندن شرح هاى نویسندگان دیگر شروع کرده، به کتاب هاى ویتگنشتاین برسم. پس در این جا نخست نیاز است ده کتاب در شرح ویتگنشتاین بخوانم تا بتوانم کتاب هاى خود ویتگنشتاین را بخوانم. اما در این میان متوجه مى شوم که ویتگنشتاین حرف هاى خودش را بر راسل بنا کرده. پس باید نخست راسل را بفهمم. و در این راه، براى رسیدن به کتاب هاى خود راسل، نخست مى خواهم چند کتاب در شرح و تبیین راسل بخوانم. اما در مى یابم که راسل از فرگه الهام گرفته و فرگه هم از کانت و کانت حدّ جامعی است بین هیوم و لایب نیتس. از طرفی هیوم از بارکلى تبعیت کرده، و از طرف دیگر لایب نیتس تا حدّی از اسپینوزا، و این هر دو شاخه در نهایت بر سنت دکارتى، و دکارت هم بر سنت مدرسى ها سخنان خود را بنا کرده اند. اما کار به همین جا پایان نمى یابد، چون مدرسى ها پیرو آکویناس هستند، و آکویناس از طریق ابن سینا و ابن رشد و موسی بن میمون، از ارسطو بهره گرفته، و فلسفه ى ارسطو جواب فلسفه ى افلاطون است، و افلاطون نیز تا حدى بر فیثاغورسیان ابتنا دارد. 

و این تنها یک رشته از علم بود. 
مى بینید که اگر من بخواهم حقیقتاً کتب تمام این افراد را بخوانم و بفهمم، نیاز به سال ها وقت دارم، تازه اگر در میان راه نبرم و جا نزنم. طبیعى است که این رشته، همچون ریشه هاى درخت پیوسته از هر سو گسترده مى شود، و اگر بخواهم عمق همه چیز را بدانم، هرگز عمق هیچ چیز را نخواهم دانست.

چه باید کرد؟

مؤلف راهى پیشنهاد مى کند، که خالى از نقص و نقد نیست، اما براى شروع تفکر در این باره بد نیست. وى مى گوید: به جاى عمق در یک کتاب، به جاى رفتن تا نهایت عمق، به رابطه ى بین کتاب ها بپردازید. اگر به جاى "کتاب" بگذاریم "نظریات" یا "اطلاعات" مى توانیم سخن او را گسترش دهیم، و بگوییم: وقتى تنها یک برگ داشته باشیم، مطالعه ى ریزبینانه ى برگ شناخت خوبى از برگ به ما مى دهد، اما وقتى این برگ در میان هزاران برگ یک درخت قرار گرفت، مطالعه ى ریزبینانه ى تک تک برگ ها نه تنها هیچ شناختى از درخت به ما نخواهد داد، بلکه حتى همان برگ منفرد را هم به درستى درک نخواهیم کرد. و وقتى کار به جنگلى انبوه رسید، مطالعه ى برگ ها، در بهترین حالت مطلقاً بى ثمر است، و در

بدترین حالت به جنون ختم خواهد شد. 
راه مطالعه ى مجموعه هاى بزرگ، همچون جنگلى از بى شمار برگ، آن است که از آن به قدر کافى دور شده، طرح و نقشه ى کلى جنگل را بشناسیم، و جز از این طریق به هیچ شناختى نخواهیم رسید.

 

آیا این استدلال درست است؟

من به تمامى تأییدش نمى کنم، چون همان طور که برخى در ریویوهاى خود نوشته بودند، بحث "لذت" از یک کتاب در این جا مغفول مانده است. اما آن چه که درباره اش با کتاب توافق دارم، آن است که باید فکرى به حال این مشکل کرد. 

(ریویوی یک دوست گودریدزی,فواد سیاهکالی)

 

تعالیم کتاب

 همین یکی از توصیه‌های نویسندۀ این کتاب است. یعنی:


بهتر است به جای خواندن کامل یک کتاب جایگاه آن را در جغرافیای کتاب‌ها بیابیم. غرق شدن در یک کتاب یعنی از دست دادن فرصت خواندن باقی کتاب‌ها، یعنی جزءنگری و غافل شدن از کل. در واقع جانمایی یک کتاب بین دیگر کتاب‌ها مهم تر است از خواندن آن.
همۀ کتاب‌خوان‌ها همواره این سؤالات را از خود می‌پرسند: کی فرصت می‌کنم این همه کتاب بخوانم؟ چطوری می‌توانم از فراموش‌کردن آنچه خوانده‌ام جلوگیری کنم؟ نویسنده دست روی همین پرسش‌ها گذاشته و همین است که این کتاب را چالشی و مهم می‌کند. او می‌گوید:
انتخابِ خواندن هر کتابی یعنی انتخابِ نخواندن هزاران کتاب دیگر و فراموش کردن محتوای یک کتاب پس از مدتی برابر است با نخواندن آن کتاب. پس فرایند خواندن از طرف دیگر همان نخواندن است.
از نظر نویسنده فرهیخته کسی نیست که کتاب‌های بسیاری خوانده، بلکه کسی است که به محض دیدن کتابی جایگاه آن را تشخیص می‌دهد و می‌تواند بداند آن کتاب تقریباً دربارۀ چه حرف می‌زند. فرهیخته کسی است که دورنما را می‌شناسد.


نویسنده توصیه می‌کند به جای خواندن کامل یک کتاب، آن را تورق کنیم، فهرستش را بخوانیم، نسبتش را با دیگر کتاب‌ها دریابیم تا کامل بخوانیمش. برای حرف زدن دربارۀ یک کتاب، همین حد از آشنایی با کتاب کافی است. حتی می‌گوید می‌توانید اصلاً هیچ چیزی از کتاب ندانید و کتاب خود را بسازید که دیگر افتادن از آنور بام است.

 

مطالعه‌ی خلاصه‌ای از کتاب

شرح ترجمان درباره کتاب

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۸ ، ۱۶:۵۴
محمد نصیری

درد اینجاست که درد را نمی شود به هیچ کس حالی کرد(محمود دولت آبادی)

می گفت تنهایی من عمیق ترین جای جهان است و انگشتان تو هیچ  وقت به عمق درد پی نخواهد برد.

عمق درد دیگران را هیچ وقت نخواهی فهمید مگر اینکه همان درد را با همان شدت و حدت تجربه کنی.

درد دیگران را نخواهی فهمید مگر آنکه خودت همان درد را چشیده باشی.

درد تجربه ای است منحصر بفرد باید بچشی تا عمقش را بفهمی.

درد جنس و ماهیتش چشیدنی است نه دیدنی و نه شنیدنی.شاید با شنیدن و دیدن دردمندی لحظه ای دلت به وی بسوزد ولی این سوختن حفره عمیقی که در دل دردمند بوجودآورده در دل تو ایجاد نخواهد کرد.

از پنجره ذهن خویش درد دیگران را چنانکه باید درک نخواهی کرد چون تو در خواب عمیقی بسر می بری و دردمند بیدارتر از شماست.تو با آن زمانی که بر دردمند سخت می گذرد سنخیت و تناسبی نداری و شاید ظرف تو گنجایش آنهمه درد را هم نداشته باشد.

درد چنان تا مغز استخوان رسوخ می کند که دردمند تمام ذرات هستی را با وجودش درک می کند و حضورش را با سکوت بلندش فریاد می زند.

می بینی درد عمق و بعد ندارد که آن را اندازه بگیری تا مقیاس اش را بسنجی. درد چنان است که صاحب درد می داند.

سایه اش بلند است که مثل ابرهای سیاهی در جلو خورشید دردمند قرار گرفته و قصد هم ندارد دردمند را به این زودی رها کند.

درد موقعی ای بسراغت می آید که دیگر خیلی دیر فهمیده ای و انگار غریبه بودی و می پرسی چرا من؟!

درد وقتی می آید تمام کاخ آرزوهایت را بهم می ریزد و دنیا در برابر دیدگانت تیره و تار می گردد.

درد بی صدا می آید تا زلزله مهیبی در وجود خفته ات ایجاد کند تا درد و رنج دردمندانی را که تا حال حس نمی کردی به تو بچشاند.

درد می آید تا ناقوس بیداری را در وجود تو به صدا در بیاورد و دیگر نخواهی پرسید:  زنگ ها برای که به صدا در می آیند؟

درد می آید تا قصه زندگی ات را از نو بنویسی، انگار که قبلا سیر باطلی داشتی و بر گذر عمرت واقف نبودی.

درد آمده تا تو را تولدی دوباره ای ببخشد، گویی در کما و گنگ متولد شده بودی.

درد کیمیاگری است که آمده مس وجودت را در کوره داغ خویش به گوهری مبدل سازد و شاید قرار نیست این کیمیاگر به این زودی به  سراغ تو بیاید.صبر کن آسیاب به نوبت...

درد با شدت و اشکال مختلفی ظهور و حضورش را اعلام کند مرگ تلخ عزیزان،بیماری مهلک یا لاعلاج ،درد زایمان، بغض نترکیده از دردهای انباشته در دل، قلب شکسته از زخم زبان و  درد سوزناک قلم نویسنده ای زمانه شناس و یا دردی از ناکجاآباد...

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۸ ، ۱۷:۴۴
محمد نصیری

کتاب هنر شفاف اندیشیدن-رولف دوبلی با ترجمه عادل فردوسی پور


گر یک روز یا یک هفته افکار و کنش های خود را زیر نظر بگیریم و لیست کنیم می بینیم چقدر خطای شناختی که از ما سر نمی زند و مثل عنکبوتی بر افکار ما تارهای خویش را تنیده اند.

 

"پاپ از میکل آنژ پرسید :راز نبوغت را به من بگو.چگونه مجسمه ی داوود ،شاهکار تمام شاهکارها را ساختی؟
جواب میکل آنژ این بود:ساده است،هر چیزی را که داوود نبود تراشیدم. "


شفاف اندیشی به معنای به کارگیری شیوه ی میکل آنژ است :بر داوود تمرکز نکن. به جای آن بر هر چیزی که داوود نیست تمرکز کن و آن را بتراش. تمام خطاها را کنار بزن، شفاف اندیشی ظاهر می شود.
رولف دوبلی در این کتاب به شیوایی و شیرینی تمام با ذکر مثالها و نمونه های ملموس ،خطاهای شناختی ای که ما در امورات شغلی و زندگی روزمره دچارش هستیم را به ما می شناساند. هر خطا در فصلی مجزا و کوتاه با مثالی کاربردی مطرح میشود و در پایان فصل، روش برخورد با آن خطا ارائه می شود.

هنر شفاف اندیشیدن از سری کتاب های اقتصاد رفتاری درباره خطاهای شناختی و اشتباهاتی است که در ما ریشه دوانده است. اشتباه‌هایی که انجام دادن‌شان مناسب ما نیست ولی خودمان نمی‌دانیم اشتباه هستند. هنر شفاف اندیشیدن، ٩٩ بخش دارد که هرکدام به یک اشتباه پرداخته است. البته خود نویسنده هم تاکید دارد که لیستش کامل نیست و می‌تواند نوشته‌هایی به آن اضافه شود. خود آقای «رولف دوبلی» درباره کتابش نوشته: «این کتاب حاوی دستورالعمل نیست. در آن «هفت گام برای یک زندگی بی‌خطا» پیدا نخواهید کرد… در واقع آرزوی من کاملا ساده است: اگر بتوانیم بزرگترین خطاهای فکری را بشناسیم و از آنها در زندگی شخصی، شغلی یا در دولت‌مان پرهیز کنیم، ممکن است شاهد جهشی در موفقیت خود باشیم. نیازی به حیله‌های جدید، طرح‌های نوین، ابزار غیرضروری و پرکاری طاقت‌فرسا نیست. تمام آن‌چه ما بدان نیاز داریم، پرهیز از بی‌خردی است.»
هر فصل کتاب یک خاطره یا رخداد واقعی را توصیف کرده و بعد سراغ پاسخ دادن به این پرسش رفته که چرا انجام دادن این خطا، بد است.
همه ما بارها در طول روز نیاز به فکر کردن و تصمیم گیری پیدا می کنیم. اما آیا به درستی فکر می کنیم؟ درست تشخیص می دهیم؟ در برخی موارد حتی نمی توانیم تصور کنیم که به اشتباه رفته ایم.
این کتاب را به هر فردی که می خواهد تصمیمات آگاهانه ای بگیرد توصیه می گردد.

نمونه ای از خطاهای شناختی کتاب

confirmation bias


۷-خطای تایید: قسمت اول
خطای تایید، ریشه در همه‌ی تصور‌های غلط ما دارد.
تمایل به تفسیر اطلاعات جدید، به گونه‌ای است که با تئوری‌های موجود، باور‌ها و اعتقادات ما هماهنگ باشد.
به بیان دیگر، هر داده‌ی جدیدی را که با نظرهای کنونی‌مان تناقض داشته داشته باشد فیلتر می‌کنیم(شواهد متضاد).


۸-خطای تایید: قسمت دوم

ما مجبور می‌شویم راجع به دنیا، زندگی، خودمان، سرمایه‌گذاری‌ها، شغلمان و چیزهای دیگر در ذهنمان باورهایی بوجود آوریم.
بنابراین بیشتر اوقات با فرضیات سروکار داریم و این فرضیات هرچقدر مبهم‌تر باشند، خطای تایید قوی‌تر می‌شود.
در زندگی خود چه بر این باور باشید، همه مردم دروغ‌گو ‌هستند چه بر این باور که همه مردم راستگو‌اند، هر روز مدارکی پیدا می‌کنید که نظرتان را تایید کنند


یک مثال از خطای تایید در دنیای تجارت:
یک تیم اجرایی در مورد یک استراتژی جدید تصمیم می‌گیرد. تیم با شوروشوق هر نشانه‌ای را که بر موفقیت استراتژی دلالت کند جشن می‌گیرد. این تیم به هر کجا نگاه می‌کند مدارک تاییدآمیز زیادی می‌بیند، در حالی که نشانه‌های خلاف آن دیده نشده یا خیلی سریع به عنوان «استثنا» یا «موارد خاص» رد می‌شوند. آن‌ها در برابر شواهد متضاد کور شده‌اند.

برای مبارزه با خطای تایید:
سعی کن باور‌های خود را بنویسی و شروع کنی به پیدا کردن شواهد متناقض.
خلاص شدن از شر عقایدی که مثل دوستان قدیمیِ آدم هستند، سخت اما ضروری است.


نویسنده در این مورد می‌گوید:


این کتاب حاوی دستورالعمل نیست. در آن «هفت گام برای یک زندگی بی‌خطا» پیدا نخواهید کرد. خطاهای شناختی چنان در وجود ما رخنه کرده‌اند که نمی‌توانیم به طور کامل از شرشان خلاص شویم. خاموش کردن آن‌ها نیازمند اراده‌ی فوق‌بشری است. اما در واقع هدف اصلی ما این نیست. همه‌ی خطاهای شناختی مهلک نیستند. حتا وجود برخی از آن‌ها برای یک زندگی موفق ضروری است. هر چند ممکن است این کتاب کلید شادمانی را در خود نداشته باشد، دست‌کم می‌تواند مانند بیمه‌ای در برابر ناخوشی‌های خودخواسته عمل کند.
 

سایر کتاب های توصیه شده:

قبل از خواندن کتاب هنر شفاف اندیشیدن، کتاب های "تفکر،کند و سریع" اثر دنیل کانمن، "قوی سیاه" اثر نسیم طالب، "نابخردی های پیش بینی پذیر" اثر دن اریلی و "53 اصل تصمیم گیری" اثر روبرت گانتر را مطالعه کنید. در واقع اگر میخواهید لیستی که رولف دوبلی در کتابش معرفی می کند، برایتان معنی داشته باشد و کمک کند که خطاها، تا حدی در خودآگاه تان نفوذ کنند و در خاطرتان بمانند، شاید باید به عنوان پنجمین کتاب سراغ آن بروید!

سخن پایانی: کتاب های زرد خودیاری زیادی در بازار هست که چندان کاربردی نیستند ولی این کتاب از آن کتاب هایی هست که باید خواند و تامل کرد.

 

برای دانلود فایل خلاصه کتاب روی این لینک کلیلک کنید: دریافت خلاصه کتاب هنر شفاف اندیشیدن (حجم: 141 کیلوبایت)

 

لینک دوم با متن کامل

      The Art of Thinking Clearly   by Rolf Dobelli

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۸ ، ۱۶:۴۲
محمد نصیری

در دنیایی که با یک ضربه نوک انگشت، جهانی از داده‌ها و اطلاعات در برابر انسان قرار می‌گیرد، معرفت چه ارزشی دارد و اصلا چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟ به هیچ وجه اغراق نیست که بگوییم امروزه در مدتی بسیار کوتاه روز، به اندازه چند برابر عمر یک انسان پیشامدرن اطلاعات گوناگون به آدم می‌رسد؛ آن هم درباره هر موضوعی و در هر حوزه‌ای. در این شرایط فقط یک گزینه به عنوان برتری ذهنی قابل طرح است: تفکر. تفکر هم ذاتا یک کنش نقادانه است. بنابراین در برابر سیل عظیم اطلاعات فقط با قدرت تفکرنقادانه می‌توان ایستادگی کرد و یا اصلا دوام آورد. دوام آورد؟ بله؛ چون اطلاعات انبوه دچار ضد و نقیض هستند. دروغ، خرافات و شایعات هم در لابه‌لای آنها کم نیست. کسی که نتواند اطلاعات را به ‌درستی غربال کند و در برابر آنها منفعل صرف باقی بماند، قطعا آسیب می‌بیند و ضرر می‌کند. بنابراین در این شرایط تفکر نقادانه نه تنها یک مزیت، بلکه یک ضرورت حیاتی است. از این روی، انتشار کتاب‌هایی در این زمینه در سراسر جهان از سالیان دور آغاز شده. در کشور ما هم تازگی ندارد، اما تقریبا همه آثار در این حوزه ترجمه هستند و غالبا حجیم. این ویژگی اثربخشی آنها را کم می‌کند. ولی این کتاب، بر خلاف دیگر آثار، هم کوچک است و هم این‌که ترجمه صرف نیست. یک بازنویسی خوب از اصل اثر است که متناسب با خواننده ایرانی به رشته تحریر درآمده است؛ بازنویسی خوبی که هیچ بخشی از محتوای کتاب اصلی از دست نرود. حتی مثال‌ها نیز بومی (ایرانی) شده‌اند؛ مثال‌های خوبی که با دقت انتخاب شده‌اند و فهم مطلب را بهتر و آسان‌تر می‌سازند. خلاصه آن‌که این کتاب از جهت صوری و محتوایی با نیازهای خواننده ایرانی متناسب شده است. اما این تفکر نقادانه چگونه انجام می‌شود؟ برای فهم آن باید به سراغ ساختار تفکر رفت.


تفکر دارای مجموعه‌ای از عناصر اصلی است؛ عناصری همچون مفاهیم، پیش‌فرض‌ها، نظرگاه‌ها و... . برای کشف، طرح و وضوح این عناصر لازم است که مجموعه‌ای از پرسش‌ها را به‌کار بگیریم. در فرآیند تفکر نقادانه سنجه‌هایی وجود دارد که باید روی این عناصر اعمال شوند؛ سنجه‌های هچون وضوح، درستی، دقت، عمق، همه‌جانبه‌نگری و ... . اعمال این سنجه‌ها بر آن عناصر نیز با مجموعه‌ای از پرسش‌ها صورت می‌گیرد. بنابراین تفکر نقادانه از خلال طرح و پاسخ‌گویی به پرسش‌های متعدد و دقیقی صورت می‌گیرد. البته در این اثر به دسته‌بندی این پرسش‌ها اکتفا نشده و مباحث تکمیلی مفیدی همچون ساختار حل مسئله، تحلیل مقاله یا کتاب و ارزیابی طرح‌ تحقیقاتی نیز در ادامه می‌آیند. همچنین مباحثی در این اثر کوچک گنجانده شده که در بیشتر آثار مشابه به چشم نمی‌خورد. به عنوان نمونه می‌توان مجموعه "فضائل فکری" را نام برد که به‌خوبی در این اثر بیان و توضیح داده شده‌اند. آقای خسروانی چهار پیوست مفید به این اثر افزوده است که جوانب گوناگون تفکر نقادانه را بیشتر روشن می‌کند؛ از روشن‌گری در باب واژه و مفهوم تفکر نقادانه گرفته تا پاسخ به اشکالات و ایراداتی که به آن گرفته‌اند و آن را زیرسوال برده‌اند.

 

قسمت هایی از کتاب مفهوم ها و ابزارهای تفکر نقادانه (لذت متن)
 
همه ما می اندیشیم. اندیشیدن طبیعت ماست. اما بسیاری از «اندیشیدن» های ما، اگر آنها را به حال خود رها کنیم و بر آنها نظارت نکنیم، متعصبانه، تحریف شده، بخشی نگرانه، ناآگاهانه، یا آلوده به پیش داوری می شوند. ولی نکته اینجاست که اندیشیدن ما بر کیفیت زندگی و نتیجه کارهایمان مستقیما تأثیر می گذارد. بی کیفیتی اندیشیدن زیان های فراوانی به ما می رساند و بر کل زندگی مان تأثیر منفی می گذارد. بنابراین، ضرورت دارد که برای ارتقای کیفیت اندیشیدنمان و رسیدن به تعالی فکری کاری بکنیم. و تنها راه برای دست یابی به تعالی فکری کوشش با برنامه و روش مند است.

خلاصه اینکه، سنجشگرانه اندیشی اندیشیدنی است که خودش را هدایت می کند، به خودش انضباط می بخشد، بر خودش نظارت می کند، و خودش را تصحیح می کند؛ به عبارت دیگر، اندیشیدن خود هدایت گر، خود انضباط بخش، خود نظارت گر، و خود تصحیح گر است.
 

لینک خلاصه کتاب مفهوم‌ها و ابزارهای تفکر نقادانه : ریچارد پل و لیندا الدر

https://nashrenow.com/samples/libs/nashrenow/book.html?file=/samples/books/AS_13496.pdf

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۸ ، ۱۷:۳۷
محمد نصیری

خاوریر کرمنت در کتاب بیشعوری های متعددی را بر انسان در جامعه برشمرده است: بی‌شعور اجتماعی ،بی‌شعور تجاری، بی‌شعور مدنی ، بی‌شعور مقدس‌آب ، بی‌شعور عرفان‌باز ، بی‌شعور دیوان‌سالار ، بی‌شعور بیچاره ، بی‌شعور شاکی... کرمنت می گوید آدمی چقدر در اثر مغرور شدن به خود و قدرتش می تواند تمامی معادلات شعور و عقلانیت بشری را زیر پا بگذارد و با ارتعاشات منفی خویش با تمام جهالت خود را سلطان بلامنازع جامعه و همنوعانش قلمداد نماید و همه را با این بیشعوری رنجور و آزرده خاطر سازد با ترفندهایی از قیبل :

 هوشیاری و زیرکیِ فوق العاده برایِ تحلیل امور، با متوسّل شدن به مغلطه و سفسطه، برای توجیه اَعمال خویش، برای نفوذ در محیط اطراف خود.

مُلَبّس شدن به جامۀ خردمندان و متفکران

فریب دادنِ جامعه و اذهان عمومی، برای جا انداختنِ هویّت خود، تحت عنوان اولیاء الهی

تلاشِ بی قید و شرط برای کسبِ موقعیّتهای اجتماعی ممتاز، با قربانی کردن اطرافیان

تلاش برای کسبِ قدرت، با خوار و خفیف کردن دیگران. و امتناعِ وقیحانه از ابراز و بروز صفاتِ انسانی در هر شرایطی

بی توجّهیِ مطلق به کرامتِ خلقتِ انسان و موجودات جهان

توجیه متبحّرانه در انسان زدائی، بر اساسِ مرام فکری خود، با طرحِ دروغها، و متشنّج کردن محیط اطراف خود برای بهره برداری

تبحّری باور نکردنی در ارائۀ دلایل، که قادر است ذهن نابالغ را کور کند

مصادره به مطلوب کردن تمام امور به نفعِ خویش...

واقعیت دردناک آنست که در طول تاریخ، مسببان بیشتر آسیب‌هایی که بشریت متحمل شده‌است، آدم‌های بیشعور بوده‌اند و نه آدم‌های نادان. جنایت‌کاران بزرگ تاریخ همگی آدم‌هایی باهوش و سخت‌کوش بوده‌اند که حاصل‌ضرب استعدادهای شخصی متعدد مثبت آن‌ها با خودخواهی، تعرض به حقوق دیگران و رذالت‌های منفی‌شان، از آن‌ها بیشعورهای عظیم و مخوفی ساخته که دنیا را به آتش کشیده‌اند... دنیا به کام بیشعورهاست و گویی سال‌هاست که بیشعورهای جهان متحد شده‌اند.

علاوه بر موارد اشاره شده توسط خاویر کرمنت باید گفت بالاترین درجه بیشعوری ،بیشعوری متافیزیکی بشر هست و غفلت بشر نسبت به خالق و آفریدگار جهان و به نوعی  بی رحم ترین و ظالمانه ترین و دردآورترین نوع بیشعوری بشر، غافل شدن از تمام نعمت هایی که خالق هستی به انسان ارزانی داشته است نعمت عقل و آگاهی، نعمت سلامتی و توانایی های جسمی ، نعمت های فراوان زمینی و کیهانی.

وجود این  بیشعوری بعلت قطع ارتباط انسان با منشاء و منبع لایزال هستی هست که منجر به جهل و ناآگاهی فزاینده و نهایتا غفلت از بیماری های متعدد بیشعوری ریشه دوانده در وجود ما باشد چون از منبع اصلی آگاهی و خیر و زیبایی مطلق غافل شده ایم و گرنه آثار و جنبه های آن در ما تجلی می یافت و بر درمان این بیماری مهلک بیشتر واقف می شدیم.اینکه ما هیچ نیستیم و ما سایه ای از آن وجود مطلقیم پس نیازی به این همه قدرت نمایی و مدعی شدن نخواهد بود.

بیشعوری متافیزیکی دردآورترین نوع بیشعوری هست که بشر با تمام قدرتی که بدست آورده در جهت سیطره بر هستی می تازد و با تمام جسارت خویش خود را خدای هستی می داند و هستی را فاقد شعور و آگاهی و محصول تصادف و احتمالات کیهانی.

بیشعوری معنوی شکل دیگری از این نوع بیشعوری هست که آدمی را به پوچ گرایی و دوری از معنا سوق می دهد و  انسان را در مغز و ژنها خلاصه می کند و هستی را بدون هیچگونه ارزش معنوی تلقی می نماید و بشر را محصول تصادفی خلقت که پس از مرگ نیست و فانی خواهد شد می داند فلذا تمامی معادلات اخلاق و روح و روان آدمی را متزلزل و عاری از ارزش می نماید.

بیشعوری متافیزیکی شکل دیگری هم به خود می گیرد که بشر در موضوع خیر و شر نقاط خیر خلقت را محصول تصادف طبیعی کیهان می داند و شر آن را به خدا نسبت می دهد.این چه خدایی هست که خلقت را اینگونه خلق کرده است که یکی ناقص متولد می شود و دیگری کامل ، یکی در ثروت متولد می شود دیگری در فقر، یکی در کودکی می میرد دیگری در پیری ، بیماری و زلزله و هر چیزی از این دست را شر تلقی نموده و عدل خدا را زیر سوال می برد.ولی تمام توانایی و ابزارهای هوشمند و مغز انسان ، نظم و زیبایی ها ، نعمت های الوان هستی را محصول تصادف طبیعی می داند.مشکل اینجاست که بشر در تعریف شر مشکل دارد.ظلم هایی که خودش در حق دیگران می کند شر به حساب نمی آورد ولی تناقضات خلقت را شر تلقی می نماید.

بیشعوری متافیزیکی در نهایت منجر به بیشعوری در نحوه ارتباط با خالق هستی می گردد در هستی سه نوع ارتباط برای انسان متصور می باشد ارتباط انسان با طبیعت و کیهان ، ارتباط با انسان ها و ارتباط با خالق.اینکه چگونه در محضر او زانوی ادب زد و سخن گفت چگونه از او به خاطر لطف بیکران و نعمت هایش تشکر کرد.چگونه با او عشق بازی کرد و چگونه خطوط قرمز عفت و حیا را در محضر او رعایت نمود و به خیرخواهی های او در حق تمامی ابنای بشر عمل کرد تا جزو خاسران نشد.چگونه دینش را ابزاری برای قدرت طلبی و زراندوزی استفاده نکرد چگونه او را صرفا بخاطر نیازنفسانی خویش پرستش نکرد و نهایتا چگونه حضور او را علی الدوام در هستی حس کنی و حضور خویش را اعلام کنی.

سراسر زندگی آدم بیشعور،عشق ورزیدن است،منتها به خودش نه خدایش.

بیشعوری های دیگر بشر هم زاییده بیشعوری متافیزیکی وی هست چون وقتی بشر از منبع لایزال هستی خویش غافل باشد میسر خویش را در دریای هستی گم می کند اگر هم خیری ازش سر بزند مثل جرقه آتشی که لحظه ای می جهد و خاموش می شود و تلالوء آن علی الدوام نیست و در بدترین حالتش این می شود که بشر به خودش مغرور می شود و شر و تباهی به بار می آورد و ظلم و ستم در حق همنوعانش رقم می زند و با پیروی از نفس سرکش خویش، نقش فرعونی خویش را در پرده هستی با شر به نمایش می گذارد و در آخر هم ممکن است سر از هیچستان و پوچی در بیاورد.اگر بشر این بر وجود این نوع بیشعوری در خودش واقف باشد قطعا از درمان سایر خطرناکترین بیشعوری های ذکر شده در کتاب خاویر کرمنت واقف خواهد شد.چون واقف شدن بر این نوع بیشعوری بازگشت به خویشتن و سیر در باطن انفسی خویش هست و شناختن ویروس های اخلاقی و رفتاری لانه کرده در آن هست.

خاویر کرمنت می نویسد : "مقدس مابی اخرین دستاویز برای بیشعورهاست.بعضی معتقدند بیشعور مقدس ماب عصاره بیشعوری است. واقعا آدم به کشیش حسودی اش میشود.هم خدا به کارش می اید هم شیطان.این همه امکانات برای یک آدم خیلی زیاد است.این عادلانه نیست" !

به نظر تون آیا توجه نکردن به مولفه های متافیزیکی فوق نوعی بیشعوری نسبت به خالق هستی نیست؟

طبق گفته خاویر کرمنت بیشعورها قواعد نا نوشته ای دارند که بر طبق آن رفتار میکنند:

اول: تمام مشکلات را دیگران به وجود آورده اند 
دوم: اصلاً نیازی به ریشه یابی مشکلات نیست، فقط یکی را پیدا کن که تقصیر را گردنش بیندازی
سوم: کم نیاور، تمام کاستی ها و خطاها را میتوان در پشت نقابی از وقاحت و گستاخی پنهان کرد
چهارم: اگر از قانونی خسته شدی، مطابق نیازت یکی دیگر بساز، اما به محض آنکه به خواسته ات رسیدی آن را هم نقض کن

بیشعوری متافیزیکی

اول: تمام مشکلات را خدا به  وجود آورده است.
دوم: اصلاً نیازی به ریشه یابی مشکلات نیست، فقط خدا را پیدا کن که تقصیر را گردنش بیندازی
سوم: کم نیاور، تمام کاستی ها و گناه ها  را میتوان در پشت نقابی از وقاحت و گستاخی خودپرستی پنهان کرد.
چهارم: اگر از قوانین خداخسته شدی، مطابق نیاز بشری یکی بساز، اما به محض آنکه به خواسته ات رسیدی آن را هم نقض کن

(روزنوشت ها-مرور یک کتاب)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۸ ، ۰۴:۰۸
محمد نصیری

با گذر زمان ذره ذره کم می شوی...

از یقینی که داشتی

از ایمان ،صداقت و خلوصی که داشتی

از زیبابینی و لطافت روحی که داشتی

از عشقی که مثل پرنده پر می کشید

ذره ذره کم می شوی و مثل یخی قطره قطره آب می شوی...

نه مهری نه وفایی

نه دردی نه غمی

همه اش بوی خودخواهی و خودپرستی

و فراموش کردن خود ، خدا و دیگران

و تبدیل شدن به سنگ بی خاصیت

کم می شوی اما چگونه؟

با ماندن در خود با دروغ، ریا،ظلم،بدگویی،طمع،خشم و نفرت،شهوت و عصیان...

با چشم و گوش و زبان بدون پرده

و خلاصه با لبیک گفتن های پی درپی به دعوت شیاطین انس و جن..

با کم شدنت دیگر دلت برای خدا تنگ نمی شود

فرشتگان نیز کم کم از کنار تو دور می شوند

دوستان و آشناهایت هم این کم شدنت را می بینند و کم کم جای آنها خالی می شود

حتی پرندگان و چرندگان نیز با دیدن تو می هراسند و می گریزند

چون تو دیگر مامن آرامش و مهر نیستی

و تبدیل به هیولای هزار شاخ شده ای

می بینی خیلی راحت کم می شوی قطره قطره...

(روزنوشت ها)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۸ ، ۱۷:۰۸
محمد نصیری

این همه منیت تا کی...؟

جان من مگر من های سایه به سایه را نمی بینی؟

همیشه دغدغه داریم که نامی از من در میان جمعی باشد

همیشه مترصد این هستیم که در دلو گوشهایمان نام من را بریزند

همیشه در فکر آنیم که بر روی هر اثری نامی از من بر جای ماند.

هماره چشمهایمان در جستجوی نامی از من در صفحات گیتی است.

هماره زبان ما در تقلا برای زمزمه نام من است.

آری چشم ، گوش و زبان و دست و پا در خدمت من است تا نگذارند ردپای من از صفحات روزگار حذف شود

فکرها می زایند و می گویند "من"...فقط من همه چیز را می دانم و دیگران مستمع محض اند.فقط من حق ام دیگران ناحق.

تخیلات سایه به سایه با مایند و می گویند سهم و امتیاز من باید بیشتر از همه باشد چیزهای خوب و زیبا باید مال من باشد و این خواستن تا جایی ریشه می دواند که همه کره زمین را می خواهد ببلعد.

دل می گوید می خواهم همه نگاه ها به سمت من معطوف بشود و من بشوم بازیگر نقش اول هر صحنه ای و همه باید به من عشق بورزند و دوستم داشته باشند

دل می گوید من زاهد و عاشق حقیقی هستم پس نباید فاصله ای بین عرش و فرش وجود داشته باشد.

با این همه خواستن های خودخواهانه حتی انتظار دارم خدا هم بیشتر از سایرین به من توجه نماید و بیشتر از دیگران به من ببخشد.

این من بی وقفه در وجود من به انعکاس در آمده است و می رود پژواک آن گوش فلک را کر نماید.

این بت ویران گر هر آن می گوید: من...من...من...!!!

این ما و منی جمله ز عقل عقال هست

در خلوت مستان نه منی هست نه مایی

(روزنوشت ها)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۸ ، ۱۶:۱۴
محمد نصیری

فهم تا فهم(سگ به چه می اندیشد؟)

در طوفانی از افکار و خیالات خویش غوطه ور بود از بالا رفتن قیمت ها و نوسان دلار تا بحران های فزاینده بومی و جهانی و استرس و اضطراب هایی که انسان امروزی را در کام خود فرو می برد و آشفته می سازد، در این حین بود که  چشمش به سگی افتاد که بر روی چمن های بلوار خیابانی لم داده بود و در سکوت خویش غوطه ور بود و خبر نداشت اینجا دلار به مرز بالای ده هزار تومان رسیده ، قیمت اجناس سر به فلک کشیده ، برخی کالاها کمیاب و احتکار شده اند نمی دانست که در کدام کشور زندگی می کند و نمی دانست که کشورها چه خوابی برای هم می بینند و نمی دانست در زیر لحاف این تمدن بشری چه انسان ها و ارزش های انسانی در اثر تکبر این بشرخودکامه لگدمال می شود و نمی دانست که چه بر سر محیط زیست خواهد آمد و تاریخ این کره خاکی چگونه رقم خواهد خورد و نمی داند که درفضای مجازی و رسانه های جمعی چه خبر هست و نمی داند فهمیدن یعنی چه و نمی داند که منظومه شمسی و کهکشانی وجود دارد یا نه ؟ نمی داند که جهان های موازی یعنی چه ؟ نمی داند که در درون ذرات و بدنش چه خبر هست و مولکول ها و DNA ها و عناصر وجودی اش از چه چیزی تشکل یافته است.نمی داند از کجا و کی به این کره خاکی آمده است؟ نمی داند که عمر کیهان و کره خاکی چند میلیارد سال است.نمی داند چگونه به این مرحله از توانایی و تکامل رسیده است نمی داند اجدادش کی بودند و نمی داند ژنها و تاریخچه اش چه بوده است و خلاصه دانشنامه و پایگاه داده هایش خالی از این همه دانسته های بشری هست و فعلا بازتاب شعوری اش برای بشر امروزی در حدی نیست که نمادهای بشری را به نمایش بگذارد و تمدن سازی کند.

فعلا کانال های ارتباطی اش در قشر خاکستری مخ اش با هیاهوی بی پایان و اخبار و انفجار اطلاعاتی بشر امروزی قطع است و دایره آگاهی اش در این مکان و لحظه و چمن ها و تصاویر کنار بلوار خیابان محصور هست نه از گذشته خبر دارد و نه از آینده و از مکانهای دیگر و صرفا غریزه هست که حکم می راند نه می داند که اندیشیدن به اندیشه و خرد یعنی چه و نمی داند که اندیشه ها را می توان به بوته نقد کشید و نمی داند که تجزیه و تحلیل اندیشه و زبان و هرمنوتیک یعنی چه. خلاصه کانال های ارتباطی و تمدن سازی اش فعلا قطع می باشد صفر در مقابل یک (0-1). ولی این صفر در آرامش خویش غوطه ور هست و ویروس افکار زیان بار و مخرب بشری به ذهن اش وارد نشده است و افکار مخربی برای همنوعانش و این کره خاکی و محیط زیست  در مخ اش نمی پروراند ولی این بشر که عظمت فهم اش را به رخ تمدن و این کره خاکی می کشد چقدر مخرب و خطرناک شده است که می رود کره خاکی و حیات را نابود سازد.

 این مرز بین فهم و نافهمی بی انتهاست فهم سگ و فهم انسان.

درست است که سگ وفادارتر از انسان هست و نمک خورده نمکدان نمی شکند ولی فهمش به اندازه ژرفای تمدن ساز بشری نیست و فهم اش در عمق و بعد به اندازه بشر نیست ولی هر چه هست به اندازه بشر مخرب و خطرناک تر نشده است و کاسه مغزش اش فاقد نویز و باگ های مخرب هست. ببین این فهم زیبا و باعظمت بشری  که تمدن سازی می کند و کیهان و ذرات هستی را کشف می کند و معادن معنا را می کاود ولی اگر به حد و مرز خویش آگاه نباشد و آزادی اش را در آزادی دیگر همنوعان نبیند چقدر مخرب و ویرانگر خواهد بود.

خداوند هستی چه فهم ژرفایی به انسان داده است که دائما در حال رشد و بالندگی هست و مثل حیوان در یک حلقه معیوب گیر نیفتاده است و در حال کشف مجهولات هستی هست اگر بشر شبانه روز هم خداوند خویش را به خاطر این نعمت بزرگ شاکر باشد کم هست ببین فاصله فهم تا فهم از کجا تا کجاست.فهم انسان کجا فهم حیوان کجا.شکر عملی این فهم این هست که فکر بشر منبع خیر باشد نه منشا شر برای هستی.

(تاریخ نگارش 97/7/3)

پی نوشت:

موضوع فهم انسان و حیوان از مباحث جنجالی فلسفه ذهن هست که تامس نگل فیلسوف  آمریکایی در مقاله "خفاش بودن چگونه چیزی است؟" بدان پرداخته است در این نوشته صرفا به تفاوت فاحش قدرت عقلانی و تمدن سازی بشر با حیوان پرداخته شده است و به طور کلی بررسی دوگانه انگاری ذهن و مغز و نیزآگاه بودن انسان به خود و هستی است که در نوشته فوق منعکس شده است. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۸ ، ۱۳:۲۴
محمد نصیری

«بنده خویشتنم خوان که به شاهی برسم

 مگسی را که تو پرواز دهی شاهین است»

سعدی

در طلوع یک صبح زیبای بهاری داشت با دوستانش صبحانه کاری را برای شروع روز جدید میل می کردند و گپ می زدند ناگهان مگس بزرگ و پرمویی وارد سفره رنگین شان شد و خواست صبحانه را با آنها سهیم شود آخر از دیروز چیزی نخورده بود و حسابی گرسنه بود بازیگر صحنه ما وارد شدن مگس برای بار دوم به سفره را تاب نیاورد آخر این موجود زشت و میکروبی ناخواسته وارد قلمرو انسانها شده بود و با برداشتن تکه روزنامه لوله شده ای به عمر این موجود ضعیف ولی از رده حشرات تیز پروازها پایان داد و با ژستی که گرفت گویی در دلش مدال افتخاری برای خود کسب کرده است.
در آن صبح زیبا به زندگی این مگس ضعیف در قلمرو این انسان و سلطان بلامنازع موجودات زمینی پایان داده شد ولی این بازیگر قصه ما نمی دانست و شاید یادش رفته بود که عصاره تمام دانش ها و عظمت حیات زمینی و خالق در این موجود به ظاهر زشت و مزاحم را به سخره گرفته است و کل شعور و آگاهی سیال موجود در این مگس را در لحظه دفن کرد چشمان این مگس صدها چشم ریز را در خود جای داده بود که کوچکترین تحرکات اطرافیان را رصد می کند.هالتر یا بالانسیل چماقی شکل تعبیه شده در زیر بالاهای این مگس راز و دانش و علم بیونیک پرواز را در خود جای داده بود که مهندسین در هواپیما سازی دم هواپیما از آن بهر برده اند و شاخک های آن مثل آنتن و حسگر قوی بوده و بوی های اطراف را می پاید و اینکه ده ها ارگان ریز و درشت این مگس سال هاست که دانش تکاملی و تاریخچه حیات زمینی را یدک می کشد تا به این مرحله از رشد و بالندگی برسد تا شاید این انسان مدعی در آن تدبر نماید و کمی صبور باشد.
این مگس از زمان تخم ریزی و لقاح دوران رشد را طی کرده تا به موجود چالاکی تبدیل شود.DNA های آن تاریخچه حیات بر روی زمین را با خود حمل می کرد و عناصر شیمیایی موجود در آن راز پیدایش عناصر شیمیایی در جدول مندلیوف را که از غبار ستاره های کیهانی به کره خاکی ما رسیده در خود رمزگزاری کرده است.
بازیگر قهرمان ما یادش رفته بود ماموریت مگس و میلیون ها موجودات ریز و درشت دیگر چه چیزی است اینکه این موجود خلقت اش بدین شکل برای تکمیل چرخه حیات و تجزیه مواد برای ادامه چرخه حیات غذایی موجودات زمینی است حالا بقیه رازها بماند. آری او یادش رفته بود حیات مختص او نیست و بدون سایر موجودات دیگر حیاتش مشکل و حتی غیر ممکن خواهد بود.
بازیگر مدعی صحنه ما یادش رفته بود این موجود ضعیف جان دارد و جان شیرین اش خوش است و می خواهد چند روز بیشتر از حیات زمین بهره مند شود و شاید این چند روز برای او به اندازه صدسال عمر بشر ارزش و عمق دارد و نمی خواهد در زیر این دست موجود به ظاهر قدرتمند و عاری از مهر تلف شود.
او با غفلت و قدرت برتری جویانه چنان در خود غرق بود که کل کره خاکی را قلمرو دائمی خویش تصور می کرد اینکه چون قدرتمند آفریده شده حتما این مگس ضعیف فرمانبردارش باشد و گرنه در یک آن به زندگی اش پایان داده خواهد شد و نمی دانست اگر زمین خالی از این همه موجودات متنوع ریز و درشت بود چقدر این کره خاکی خالی و دلگیر و بی معنی بود.
و خلاصه اینکه یادش رفته بود که او هم جزئی از اجزاء در هم تنیده حیاتی خاکی است و باید در آگاهی، درد ، رنج و شادی آنها سهیم باشد و به کل موجودات مهر بورزد چرا که آفریدگارش عاشق تک تک آفریدهایش هست نه صرفا این انسان اشرف خوانده مخلوقات عالم.

آنروز فهمیدم آمدن این مگس بر سفره من اتفاقی و بی هدف نبود بلکه آمده بود تا جرعه ای از معنا را به من بچشاند و مرا در زمان جاودانه ای که تجریه می کند سهیم نماید.

روزنوشت ها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۸ ، ۰۵:۴۵
محمد نصیری