اضطراب معنا

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

کیمیاگران واقعی سرب را به طلا تبدیل نمی کنند بلکه آنها جهان را به کلمات تبدیل می کنند(ویلیام گاس)
------
کسی که به بیرون می‌نگرد رویاپردازی می‌کند، کسی که به درون می‌نگرد بیدار می‌شود.(یونگ)
------
در این منزلگاه تلاش می شود گوشه ای از آموخته های خویش را برای جستجو ی معنای زندگی که گاها اضطرابی در درون آدمی بوجود می آورد بنگارم.ما دائما در حال مدل کردن هستی برای آرایش جدیدی از افکار خویش برای جستجوی حقیقت ایم ولی حقیقت سیال هست و ما دائما پی آواز حقیقت میدویم اما حقیقت گریزپاست و رسیدنی درکار نیست.

۴۰ مطلب با موضوع «معرفی کتاب» ثبت شده است

رواج فلسفه درمانی در قرن بیست و یکم

کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال از سری کتاب های معنای زندگی  تلاشی ست برای شناخت انسان و پویه شناسی درونی اش بر اساس چهار دلواپسی غایی اگزیستانسیال و کاربست این شناخت در رواندرمانی. این چهار دلواپسی یا اضطراب غایی عبارتند از مرگ، آزادی، تنهایی و پوچی. هر کدام از این دلواپسی ها تنش دیالکتیکی را منجر می شود که اضطراب ناشی از این تنش است. روانرنجوری نتیجه ی برخورد نامناسب با این اضطراب است.

 

مرگ: یالوم می گوید مرگ سرچشمه ی اصلی اضطراب است. انسان موجودی است که می داند متناهی و فانی ست و رویارویی با این واقعیت برایش اضطراب آور است. انسان در رویارویی با مرگ دو راه پیشرو دارد. یکی آنکه تلاش کند آگاهی از آن را سرکوب کند و از آن فرار کند که این راه می تواند منجر به نابه هنجاری روانی و زندگانی غیراصیل شود. راه دیگر رویارویی صادقانه با مرگ و پذیرش آن و به جان خریدن اضطراب عادی ناشی از این مواجهه است. این راه انسان را از نابه هنجاری روانی دور می کند و امکان زندگانی اصیل را فراهم می کند. یالوم موارد بالینی فراوانی را گزارش می کند که در آن مرگ و آگاهی از آن هم موجبات روانرنجوری شده و هم امکان زندگی اصیل را فراهم کرده است و این به خود فرد بستگی دارد که چگونه با واقعیت میرایی اش روبه رو می شود.

آزادی: دلواپسی غایی دیگری که انسان می بایست با آن روبه رو شود آزادی ست. پذیرش آزاد بودنمان ما را مسئول موقعیتی می کند که در آن هستیم. مسئولیت به قول سارتر یعنی بانی و مولف انکار ناپذیر یک رویداد یا شیء بودن. یالوم گفته ی یکی از اساتیدش را نقل می کند:هدف رواندرمانی آن است که بیمار را به مرحله ای برساند که بتواند آزادانه انتخاب کندپس از پذیرش مسئولیت خود و اینکه خودمان گرفتاری های زندگی، احساسات و رنج هایمان را پدید آورده ایم، نوبت خواستن می رسد. مهم است که فرد ظرفیت خواستن و آرزو کردن را داشته باشد در غیر این صورت تغییری در زندگی اش ایجاد نمی شود. گرایش زیادی در افراد وجود دارد که از آزادی خود فرار کنند و آن را انکار کنند و دست به دامان نظریات جبرگرایانه شوند تا از بار اضطراب ناشی از آزادی بگریزند. پذیرش آزادی خود به این معناست که بپذیریم ساختار از پیش تعیین شده ای در بیرون وجود ندارد و اوضاع می تواند کاملا به گونه ی دیگری باشد.

تنهایی: تنهایی اگزیستانسیال اشاره به جدا افتادگی انسان از جهان دارد. این تنهایی همچون مغاکی ست که بین فرد و جهان دهان باز کرده است. انسان خود را در تصمیم گیری ها، رویارویی با مسائل زندگی و مرگ تنها می یابد. فرد از طرفی می خواهد با دیگران باشد و خود را درگیر جهان کند اما از طرفی خود را جدا از آن ها می بیند. این مسئله تنش دیالکتیکی را سبب می شود. فرد برای فرار از اضطراب ناشی از این تنش روش های مختلفی را به کار می گیرد. درگیر شدن در روابط مختلف به هر قیمتی برای رها شدن از تنهایی، منجر به روابط ناسالم و غیراصیل بسیاری می شود. یالوم می گوید روبه رو شدن با تنهایی اگزیستانسیال و پذیرش آن، پیش شرط ضروری ایجاد روابط اصیل است. تنهایی اگزیستانسیال بخشی هستی انسان است و نمی توان آن را از بین برد اما از طریق روابطی همچون عشق اصیل می توان از آن کاست.

پوچی یا بی معنایی: بامعنا بودن زندگی فرد زمانی ست که ساختاری بر زندگی او حاکم و خود را در فعالیتی درگیر می کند که هدف، جهت و مقصودی دارد. زمانی که این ساختار به هم بریزد و فرد ارتباطش با جهان سست شود، و نداند کجاست و به کجا می رود، پوچی را تجربه می کند. فروپاشی بنیان های اسطوره ای و دینی در غرب که ساختار منسجمی را برای انسان غربی فراهم می کرد، منجر به بحران معنایی شد که توجه نیچه را بسیار به خود جلب کرد. از نظر نیچه نیهلیزم در دل تفسیر مسیحی از هستی وجود داشت. تفسیری که مبتنی بر مدل دوجهانی افلاطونی بود و زمانی که جهان دوم زیر سوال می رود، با جهان بی معنایی روبه رو می شویم که در ابتدا صرفا به خاطر آنکه در خدمت جهان دوم بود، معنایی داشت. از این رو، انسان امروزی برای معنابخشیدن به زندگی اش با دشواری بسیاری روبه روست. او در دریایی از امکانات مختلف قرار دارد که هر کدام او را به سویی فرا می خواند. از نظر یالوم فعالیت هایی همچون انسان دوستی، تلاش برای بهبود اوضاع خود و دیگران، خلاقیت، فدا کاری برای یک آرمان و... راه هایی برای معناجویی در جهان مدرن است. یالوم معتقد است تعهد پادزهر معضل پوچی ست. هرچه فرد بیشتر در جهان خود درگیر باشد، کمتر با مسئله پوچی روبه رو می شود و زندگی اش را معنادارتر احساس می کند. خصوصیت از خود برگذرندگی انسان که فرانکل بسیار بر آن تاکید می کند، به او امکان می دهد که از خود فراتر رود، خودش را فراموش کند و درگیر تحقق ارزشی شود که زندگی اش را سرشار از معنا می کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۸ ، ۱۶:۰۰
محمد نصیری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۸ ، ۱۴:۵۰
محمد نصیری

استانیسلاو یرژی گفته: "مشاهده جهان رایگان هست فقط برای شرح و تفسیر آن است که باید بهای زیادی بپردازیم."

درباره کتابخوانی هم تقریبا همچنین مقوله ای مطرح است و می توان گفت: مطالعه کتاب گاهی آسان است فقط برای شرح و تفسیر آن است که اندیشه در اعماق باید غواصی بیاموزد.
از اواسط سال گذشته مطالب زیادی درباره موضوعات مختلف مورد علاقه و جدید در Goodreads یا سایر سایت ها خواندم و گاهی گوش دادم و خلاصه برداری کردم و به دوستان دیگر معرفی کردم و هر از گاهی هم نوشتم. سال نسبتا خوبی برایم بود هر چند عادت ها و رفتار مطالعه ام هنوز نیاز به اصلاحات بنیادین دارند. از ریویوها و نوشته های دوستان بهره زیادی بردم و فهمیدم که هنوز پنجره های ذهنم خالی از کتاب های نخوانده هست که دیگران قبلا گوی سبقت را از من ربوده اند. سفر در اقلیم واژه ها همچنان ادامه دارد
سفر کشف وادی های ناشناخته، سفر سیال از اندیشه ای به اندیشه ای دیگر که گاهی در دو سر طیف قرار دارند، سفر از رنج به آغوش معنا و سفر از تاریکی به نور تا شاید این اندیشه سامان یابد. چه خیال خوشی...اندیشه را چه به سامان
در خصوص "رفتارشناسی مطالعه" و هنر مطالعه، مواردی بصورت کلی قابل طرح است و دوست دارم در این چارچوب حرکت کنم تا از پراکندگی و آشفتگی به دور باشم که البته تغییر رفتار رسوب شده سخت هست..اینکه چگونه مطالعه کنم؟ چه کتابی را بخوانم؟ کتاب را چگونه بفهمم و نقد کنم؟ چگونه از کتاب خوانده شده بهره برداری نمایم؟ 

رفتار مطالعه
سیل کتاب های زیادی هر روز از برابر دیده گان ما در گودریدز یا سایر شبکه اجتماعی دیگر رد می شوند بعضی ها از دور دلربایی می کنند و بعضی ها شاید چنگی به دل نزنند و شاید در اولویت من نباشد حالا کدامش را بخوانم فعلا به لیست اضافه می کنم تا ببینم کی بخوانمش.حالا خلاصه اش را بخوانم یا نصفه یا کامل.از یک طرف این بستگی به کشش و نیروی جاذبه کتاب و از طرفی رفتار مطالعه من دارد...کوتاه سخن اینکه روش و رفتارشناسی مطالعه هست تعیین می کند که برداشت ها و خروجی من از مطالعه کتاب مورد نظر چه خواهد بود.پس لازم هست قبلا بر فنون مطالعه هدفمند واقف باشم و درباره هنر و فنون مطالعه چند کتاب خوب خوانده باشم.
رفتار کتاب شناسی
موضوعات مختلفی اولویت خوانش ها را تعیین می کند رشته تخصصی مورد نظر، علایق اندیشه ، کتاب خودیاری و روانشناسی،کتاب علمی، کتاب ادبی و رمان ، کتاب مذهبی و متافیزیک و کتاب کاربردی و مورد نیاز مقطعی... حالا کدام کتاب خودیاری ، رمان و فلسفه را بخوانم علاوه بر علایق درونی ، شناخت کتاب برتر و ارزشمند از کتاب زرد در جغرافیای موضوع مورد نظر مساله ای هست که تعیین کننده هست و زمان کم هست باید در این خصوص وسواس بخرج داد.
رفتار شرح و نقد
شرح و نقد کتاب سخت ترین قسمت ماجرا می باشد به خصوص برای کمال گراها که می خواهند تمامی زوایای متن را بکاوند و بیشتر بدانند و وسواس بیشتری در فهم موضوع دارند. فهم جنبه های متعدد کتاب از لحاظ تکنیک فرم و محتوا بستگی به این دارد که قبلا درخصوص فهم فرم و محتوای متن و نقد و تحلیل متن چند کتاب خوب خوانده باشم.
رفتار بهره برداری از کتاب:
کتاب هایی زیادی می خوانیم ولی عمده آن مثل دودی از ذهن محو می شوند و یا مصرف مقطعی بشکل تفکر درباره موضوع و یا ظهور مقطعی در رفتار و گفتار با دیگران دارند. اینکه کتاب را خواندیم ولی خروجی آن چنانکه باید در ذهن و نوشته ما بسط و تسری نیافت.و شوربختانه تفکر و هدف نویسنده در تفکر و قلم من جاری نشد نکته قابل ملاحظه ای نداشت باید در روش ها یم تجدید نظر کنم.

------
آدمی تا زمانی که سختی هایش را می فهمد، زنده است، ولی وقتی سختی های دیگران را درک می کند آن وقت یک انسان هست-لئو تولستوی

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۸ ، ۱۷:۳۰
محمد نصیری

خاوریر کرمنت در کتاب بیشعوری های متعددی را بر انسان در جامعه برشمرده است: بی‌شعور اجتماعی ،بی‌شعور تجاری، بی‌شعور مدنی ، بی‌شعور مقدس‌آب ، بی‌شعور عرفان‌باز ، بی‌شعور دیوان‌سالار ، بی‌شعور بیچاره ، بی‌شعور شاکی... کرمنت می گوید آدمی چقدر در اثر مغرور شدن به خود و قدرتش می تواند تمامی معادلات شعور و عقلانیت بشری را زیر پا بگذارد و با ارتعاشات منفی خویش با تمام جهالت خود را سلطان بلامنازع جامعه و همنوعانش قلمداد نماید و همه را با این بیشعوری رنجور و آزرده خاطر سازد با ترفندهایی از قیبل :

 هوشیاری و زیرکیِ فوق العاده برایِ تحلیل امور، با متوسّل شدن به مغلطه و سفسطه، برای توجیه اَعمال خویش، برای نفوذ در محیط اطراف خود.

مُلَبّس شدن به جامۀ خردمندان و متفکران

فریب دادنِ جامعه و اذهان عمومی، برای جا انداختنِ هویّت خود، تحت عنوان اولیاء الهی

تلاشِ بی قید و شرط برای کسبِ موقعیّتهای اجتماعی ممتاز، با قربانی کردن اطرافیان

تلاش برای کسبِ قدرت، با خوار و خفیف کردن دیگران. و امتناعِ وقیحانه از ابراز و بروز صفاتِ انسانی در هر شرایطی

بی توجّهیِ مطلق به کرامتِ خلقتِ انسان و موجودات جهان

توجیه متبحّرانه در انسان زدائی، بر اساسِ مرام فکری خود، با طرحِ دروغها، و متشنّج کردن محیط اطراف خود برای بهره برداری

تبحّری باور نکردنی در ارائۀ دلایل، که قادر است ذهن نابالغ را کور کند

مصادره به مطلوب کردن تمام امور به نفعِ خویش...

واقعیت دردناک آنست که در طول تاریخ، مسببان بیشتر آسیب‌هایی که بشریت متحمل شده‌است، آدم‌های بیشعور بوده‌اند و نه آدم‌های نادان. جنایت‌کاران بزرگ تاریخ همگی آدم‌هایی باهوش و سخت‌کوش بوده‌اند که حاصل‌ضرب استعدادهای شخصی متعدد مثبت آن‌ها با خودخواهی، تعرض به حقوق دیگران و رذالت‌های منفی‌شان، از آن‌ها بیشعورهای عظیم و مخوفی ساخته که دنیا را به آتش کشیده‌اند... دنیا به کام بیشعورهاست و گویی سال‌هاست که بیشعورهای جهان متحد شده‌اند.

علاوه بر موارد اشاره شده توسط خاویر کرمنت باید گفت بالاترین درجه بیشعوری ،بیشعوری متافیزیکی بشر هست و غفلت بشر نسبت به خالق و آفریدگار جهان و به نوعی  بی رحم ترین و ظالمانه ترین و دردآورترین نوع بیشعوری بشر، غافل شدن از تمام نعمت هایی که خالق هستی به انسان ارزانی داشته است نعمت عقل و آگاهی، نعمت سلامتی و توانایی های جسمی ، نعمت های فراوان زمینی و کیهانی.

وجود این  بیشعوری بعلت قطع ارتباط انسان با منشاء و منبع لایزال هستی هست که منجر به جهل و ناآگاهی فزاینده و نهایتا غفلت از بیماری های متعدد بیشعوری ریشه دوانده در وجود ما باشد چون از منبع اصلی آگاهی و خیر و زیبایی مطلق غافل شده ایم و گرنه آثار و جنبه های آن در ما تجلی می یافت و بر درمان این بیماری مهلک بیشتر واقف می شدیم.اینکه ما هیچ نیستیم و ما سایه ای از آن وجود مطلقیم پس نیازی به این همه قدرت نمایی و مدعی شدن نخواهد بود.

بیشعوری متافیزیکی دردآورترین نوع بیشعوری هست که بشر با تمام قدرتی که بدست آورده در جهت سیطره بر هستی می تازد و با تمام جسارت خویش خود را خدای هستی می داند و هستی را فاقد شعور و آگاهی و محصول تصادف و احتمالات کیهانی.

بیشعوری معنوی شکل دیگری از این نوع بیشعوری هست که آدمی را به پوچ گرایی و دوری از معنا سوق می دهد و  انسان را در مغز و ژنها خلاصه می کند و هستی را بدون هیچگونه ارزش معنوی تلقی می نماید و بشر را محصول تصادفی خلقت که پس از مرگ نیست و فانی خواهد شد می داند فلذا تمامی معادلات اخلاق و روح و روان آدمی را متزلزل و عاری از ارزش می نماید.

بیشعوری متافیزیکی شکل دیگری هم به خود می گیرد که بشر در موضوع خیر و شر نقاط خیر خلقت را محصول تصادف طبیعی کیهان می داند و شر آن را به خدا نسبت می دهد.این چه خدایی هست که خلقت را اینگونه خلق کرده است که یکی ناقص متولد می شود و دیگری کامل ، یکی در ثروت متولد می شود دیگری در فقر، یکی در کودکی می میرد دیگری در پیری ، بیماری و زلزله و هر چیزی از این دست را شر تلقی نموده و عدل خدا را زیر سوال می برد.ولی تمام توانایی و ابزارهای هوشمند و مغز انسان ، نظم و زیبایی ها ، نعمت های الوان هستی را محصول تصادف طبیعی می داند.مشکل اینجاست که بشر در تعریف شر مشکل دارد.ظلم هایی که خودش در حق دیگران می کند شر به حساب نمی آورد ولی تناقضات خلقت را شر تلقی می نماید.

بیشعوری متافیزیکی در نهایت منجر به بیشعوری در نحوه ارتباط با خالق هستی می گردد در هستی سه نوع ارتباط برای انسان متصور می باشد ارتباط انسان با طبیعت و کیهان ، ارتباط با انسان ها و ارتباط با خالق.اینکه چگونه در محضر او زانوی ادب زد و سخن گفت چگونه از او به خاطر لطف بیکران و نعمت هایش تشکر کرد.چگونه با او عشق بازی کرد و چگونه خطوط قرمز عفت و حیا را در محضر او رعایت نمود و به خیرخواهی های او در حق تمامی ابنای بشر عمل کرد تا جزو خاسران نشد.چگونه دینش را ابزاری برای قدرت طلبی و زراندوزی استفاده نکرد چگونه او را صرفا بخاطر نیازنفسانی خویش پرستش نکرد و نهایتا چگونه حضور او را علی الدوام در هستی حس کنی و حضور خویش را اعلام کنی.

سراسر زندگی آدم بیشعور،عشق ورزیدن است،منتها به خودش نه خدایش.

بیشعوری های دیگر بشر هم زاییده بیشعوری متافیزیکی وی هست چون وقتی بشر از منبع لایزال هستی خویش غافل باشد میسر خویش را در دریای هستی گم می کند اگر هم خیری ازش سر بزند مثل جرقه آتشی که لحظه ای می جهد و خاموش می شود و تلالوء آن علی الدوام نیست و در بدترین حالتش این می شود که بشر به خودش مغرور می شود و شر و تباهی به بار می آورد و ظلم و ستم در حق همنوعانش رقم می زند و با پیروی از نفس سرکش خویش، نقش فرعونی خویش را در پرده هستی با شر به نمایش می گذارد و در آخر هم ممکن است سر از هیچستان و پوچی در بیاورد.اگر بشر این بر وجود این نوع بیشعوری در خودش واقف باشد قطعا از درمان سایر خطرناکترین بیشعوری های ذکر شده در کتاب خاویر کرمنت واقف خواهد شد.چون واقف شدن بر این نوع بیشعوری بازگشت به خویشتن و سیر در باطن انفسی خویش هست و شناختن ویروس های اخلاقی و رفتاری لانه کرده در آن هست.

خاویر کرمنت می نویسد : "مقدس مابی اخرین دستاویز برای بیشعورهاست.بعضی معتقدند بیشعور مقدس ماب عصاره بیشعوری است. واقعا آدم به کشیش حسودی اش میشود.هم خدا به کارش می اید هم شیطان.این همه امکانات برای یک آدم خیلی زیاد است.این عادلانه نیست" !

به نظر تون آیا توجه نکردن به مولفه های متافیزیکی فوق نوعی بیشعوری نسبت به خالق هستی نیست؟

طبق گفته خاویر کرمنت بیشعورها قواعد نا نوشته ای دارند که بر طبق آن رفتار میکنند:

اول: تمام مشکلات را دیگران به وجود آورده اند 
دوم: اصلاً نیازی به ریشه یابی مشکلات نیست، فقط یکی را پیدا کن که تقصیر را گردنش بیندازی
سوم: کم نیاور، تمام کاستی ها و خطاها را میتوان در پشت نقابی از وقاحت و گستاخی پنهان کرد
چهارم: اگر از قانونی خسته شدی، مطابق نیازت یکی دیگر بساز، اما به محض آنکه به خواسته ات رسیدی آن را هم نقض کن

بیشعوری متافیزیکی

اول: تمام مشکلات را خدا به  وجود آورده است.
دوم: اصلاً نیازی به ریشه یابی مشکلات نیست، فقط خدا را پیدا کن که تقصیر را گردنش بیندازی
سوم: کم نیاور، تمام کاستی ها و گناه ها  را میتوان در پشت نقابی از وقاحت و گستاخی خودپرستی پنهان کرد.
چهارم: اگر از قوانین خداخسته شدی، مطابق نیاز بشری یکی بساز، اما به محض آنکه به خواسته ات رسیدی آن را هم نقض کن

(روزنوشت ها-مرور یک کتاب)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۸ ، ۰۴:۰۸
محمد نصیری

بالاخره درونگرایی خوب است یا برونگرایی یا میانگرایی؟

 

من مطمئن هستم که تا به حال خیلی اوقات از خود پرسیده اید که آیا شما درون گرا هستید یا برون گرا. برای بعضی افراد این انتخاب آسانی نیست. ولی برای بیشتر ما سخت است که بین این دو امکان انتخاب نماییم.
سخت بودن پاسخ به این سوال به دلیل تقسیم کردن دیدگاه به فقط دو نظر است و این نگرش به شخصیت افراد خیلی وقت است که منسوخ شده است. بیشتر ما جایی در میان این دو امکان قرار داریم

چند نفر درونگرا را می شناسید؟ جواب واقعی احتمالا شما را شگفت زده خواهد کرد. به نظر می رسد در فرهنگ ما، که از دبستان تا دنیای کسب و کار بر کار گروهی تاکید می شود، همه چیز به نفع افراد برونگراست و 
فرهنگ آمریکایی، و درکل جهان غرب، برون‌گرایی را می‌ستاید. خوشبختانه، افراد درونگرا در هرجایی یک سخنگوی جدید دارند: نویسنده کتاب سکوت سوزان کین کسی که خودش مدعی است درونگراست و تلاش دارد تا جایگاه افراد درونگرا را در فرهنگ و جامعه بهتر بشناسد.


 بیش از یک‌سوم جامعه را افراد درون‌گرا تشکیل می‌دهند

خانم سوزان کین، با کتاب سکوت(قدرت افراد درونگرا در دنیایی که نمی تواند از صحبت کردن باز ایستد)، از طریق تحقیقات جدید و قدیم، تجارب شخصی، و حتی شیمی مغز، در حالتی جذاب و بسیار قابل مطالعه، به بررسی درونگرایی می پردازد. کین با تعمق در درونگرایی به دنبال راه هایی است که افراد درونگرا و برونگرا درک بهتری از یکدیگر داشته و افراد درونگرا تضادهای خود را همچون توانایی عمل کردن همانند افراد برونگرا در بعضی موقعیت ها را درک کنند. سکوت که برای هر فرد درون گرا و هر فرد برونگرایی که یک فرد درون گرا را می شناسد به راحتی در دسترس و نشاط آور است، توان بالقوه ای برای ایجاد تغییرات اساسی در «آرمان فرد برونگرا» دارد.
حتی در برون‌گراترین جوامع، حداقل یک سوم افراد درونگرا هستند. سوزان کین در کتاب قدرت سکوت نشان می‌دهد تاکنون چه میزان قدرت این افراد دست کم گرفته شده و این موضوع چقدر می‌تواند برای جامعه مضر باشد! او ضمن تشریح وضعیت درونگراها در جامعه، شغل، خانواده و روابط عاطفی و ...، راهکارهای مناسبی را ارائه داده و با اشاره به آخرین دستاوردهای علمی در این زمینه دید جامعه، حتی دید خود درونگراها را به درونگرایی تغییر می‌دهد.

سوزان کین، ضمن تشریح وضعیت درونگرا‌ها در جامعه، شغل و کسب‌وکار، تربیت و آموزش، ورزش، روابط عاطفی و...، راهکارهای مناسبی هم به درونگرا‌ها و هم برونگراهایی که با آن‌ها در ارتباطند، ارائه می‌کند.

کتاب قدرت سکوت با بیانی شیوا و جذاب، با ارائه نتایج آخرین تحقیقات و با نقل داستان‌های واقعی افراد زیادی، می‌تواند به خوبی دید جامعه و حتی دید خود افراد درونگرا را به درونگرایی تغییر دهد.

 اگر افراد درون‌گرا نبودند شاید جای خیلی از این ایده‌های ناب و کارهای بزرگ و کتاب ها در دنیای ما خالی بود.بسیاری از رهبران و شخصیت های کاریزماتیک و تاثیر گذار و فرزانگان دنیا افراد درونگرایی بودند.

اگر بخواهیم تمام کتاب را در یک جمله خلاصه کنیم می‌توانیم بگوییم: سوزان کین تاکید دارد که درونگرایی و برونگرایی دو الگوی مختلف رفتاری و شخصیتی هستند که به یک اندازه ارزشمند محسوب می‌شوند و می‌توانند در دنیای ما اثربخش و تاثیرگذار باشند.

description

بررسی بیشتر موضوع از سایر منابع

شخصیت یک فرد از مجموعه ای از تمایلات و ترجیحات تشکیل شده که ما به وسیله آن ها به زندگی می نگریم.شاخص های شخصیتی در سنین پایین شکل می گیرند و در اوایل سن بلوغ به فرم نهایی و ماندگار خود میرسند. خیلی چیزها در مورد شما در طول زندگی تغییر می کنند ولی شخصیت شما جزئی از این تغییرات نیست.

بروس لی می گفت" همیشه خودتان باشید، نظرات خود را ابراز کنید، اعتماد به نفس داشته باشید، دنبال شخصیت های موفق و کپی برداری از شخصیت آن ها نباشید."

زنجیره بین درون گرایی و برون گرایی یکی از مهمترین شاخص های شخصیتی است. این نگران کننده است که ما را به سوی تقسیم بندی شخصیتی درون گرا یا برون گرا سوق میدهند، چون هر کدام این طبقه بندی ها با توان ها و ضعف های خاص خود همراه و تعریف گردیده اند.

اَدَم گَرَنت در وارتون به تحقیق این پدیده پرداخت و یافته های او شگفت انگیز هستند. اولا او به این نتیجه رسید که دوسوم افراد کاملا درون گرا یا بیرون گرا نیستند.بیشتر افراد میان گرا هستند، یعنی تمایلاتی برون گرا و درون گرا دارند. بر حسب موقعیت ، جهت گیری بسیار تغییر می کند.
برون گرایی و درون گرایی طیفی است که در وسط آن میان گرایی قرار دارد :
میان گرایان نسبت به افراد کاملا درون گرا و یا برون گرا برتری متمایزی دارند.از آنجایی که شخصیت آن ها به نحو شدیدی به یک جهت تمایل ندارد، قادر هستند بر حسب موقعیت روش خود را به افراد مختلف تطبیق دهند. بدین دلیل برقراری ارتباط با دیگران برای آن ها آسان تر و عمیق تر است و همچنین با افراد بسیار گوناگون.
گرَنت این پدیده را این چنین توضیح میدهد:
"از آنجایی که افراد میان گرا به نحوی طبیعی دارای یک الگوی متغیر صحبت کردن و گوش کردن هستند، به اندازه ای که لازم است اطمینان خاطر و شوروهیجان را به مخاطب خود انتقال می دهند و در عین حال به علایق مشتریان گوش فرا می دهند و کمتر حالت های زیادی هیجانی و یا اعتماد به نفس بیش از حد ابراز می کنند.

نحوه عملکرد میان گرایی در مغز

درجه اجتماعی بودن شما بستگی به دوپامین دارد، هورمونی که در مغز باعث احساس خوب داشتن می گردد. همگی ما سطوح مختلفی از تحریک دوپامینی در نئوکورتکسِ خود داریم (قسمتی از مغز که در آن عملیات بالاتر فکری مانند فراگیری زبان و فکرِ آگاهانه صورت می پذیرد). آنهایی که درجه تحریکِ بالا دارند، تمایل به درون گرایی دارند وبدین دلیل از ارتباطات اجتماعی زیاد پرهیز می کنند برای اینکه تحریک زیادی در نئوکورتس باعث نگرانی زیادی آن ها میشود. آن هایی که کمتر تحریک می شوند به برون گرایی تمایل دارند. از آنجایی که درجه پایین تحریک در نئوکورتکس برای برون گرایان حوصله سربر است، تمایل به برقراری ارتباطات اجتماعی دارند و نتیجتا احساس بهتری دارند.
نزد بیشتر افراد تحریک در نئوکورتکس به حد مفرط نمی رسد، و بیشتر در حال تغییر است. در بعضی مواقع شما نیاز به تحریک بیشتر دوپامینی و در بعضی مواقع نیاز به تحریک کمتری دارید
(
نقل بخشی از مطلب از سایت تلنت اسمارت)

وقتی فضایی خلق می‌کنید تا افراد ساکت‌تر حرف بزنند، گاه ایده‌های باورنکردنی‌ای خواهید داشت که درغیراین‌صورت به اشتراک گذاشته نمی‌شدند.

 

بررسی بیشتر کتاب در ترجمان

لینک سخنرانی TED سوزان کین درباره کتاب سکوت
https://www.ted.com/talks/susan_cain_... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۸ ، ۱۵:۰۷
محمد نصیری

خانم امیلی اصفهانی در کتاب "قدرت معنا" می خواهد به این سوال جواب دهد خوشبختی مهمتر است یا داشتن معنا؟ و با بررسی موئلفه های خوشبختی و روانشناسی مثبت گرای مارتین سلیگمن و سایر یافته های روانشناسی در این کشف از "چهار ستون معنا" سر در می آورد: 

تعلق داشتن(Belonging)،هدف(Purpose)،تعالی(Transcendence) و داستان سرایی(Storytelling)


خانم امیلی در یک سخنرانی تد می گوید:


در گذشته فکر می‌کردم که تمام هدف از زندگی پیدا کردن خوشبختی است. همه می‌گفتند موفقیت، راه رسیدن به خوشبختی است. بنابراین من رفتم به دنبال کار ایده‌آل، پارتنر ایده‌آل، آپارتمان ایده آل. ولی به جای این که احساس رضایت کنم، مضطرب و سرگردان بودم و فقط من نبودم که این حس را داشتم؛ دوستانم هم همین درگیری هارا داشتند.
تصمیم گرفتم به دانشگاه بروم و روان شناسی مثبت‌گرا بخوانم تا بفهمم چه چیزی به راستی سبب خوشحالی افراد می‌شود. ولی‌ آن‌ چه که در آن ‌جا فهمیدم زندگی ا‌م را عوض کرد. آمار و اطلاعات نشان می‌داد به دنبال خوشبختی بودن می‌تواند انسان ها را بدبخت کند و آن چه من را تحت تاثیرقرار داد این بود: آمار خودکشی در سراسر جهان بالا رفته است، و در آمریکا به بالاترین میزان در سی سال اخیر رسیده بود. با وجود این که زندگی‌‌ها  در حال بهبود است، با هر استانداردی که در نظر بگیریم افراد بیشتری احساس ناامیدی، افسردگی و تنهایی می‌کنند. یک جور خلاء انسان ها را عذاب می‌دهد، و حتما لازم نیست از نظر پزشکی افسرده باشید تا احساسش کنید. فکر می‌کنم همه‌ی ما دیر یا زود از خود می‌پرسیم: همه ا‌ش همین است؟ و براساس این پژوهش، آن چه این ناامیدی را پیش‌بینی می‌کند نبود خوشبختی نیست. فقدان چیز دیگری ا‌ست، فقدان داشتن معنا در زندگی.

این موضوع برای من سوال‌ برانگیز شد. آیا در زندگی چیزی بالاتر از خوشبختی هم هست؟ و تفاوت میان خوشبخت بودن و داشتن معنا در زندگی چیست؟ روان‌شناسان زیادی خوشبختی را وضعیتی از آسایش و راحتی تعریف کرده اند و این که در لحظه احساس خوبی داشته باشی. معنا، ولی مفهوم عمیق‌تری است. روان‌شناس مشهور مارتین سلیگمن می‌گوید معنا از تعلق داشتن و در خدمت چیزی فراتر از خود بودن می آید و از پرورش بهترینی که در درون شماست. فرهنگ ما نگاهی وسواس‌گونه به خوشبختی دارد، ولی من متوجه شدم که به دنبال معنا بودن مسیر رضایت‌بخش‌تری است. تحقیقات نشان می‌دهد افرادی که در زندگی معنا دارند، مقاوم‌تر هستند، در مدرسه و یا محیط کار موفق‌ترند، و حتی عمرهای طولانی‌تری دارند.
همه‌ی این‌ها من را به فکر فرو برد: هریک از ما چطور می‌توانیم معنادارتر زندگی کنیم؟ برای کشف این موضوع، پنج سال وقت گذاشتم و با صدها نفر مصاحبه کردم و هزاران صفحه مباحث روان شناسی،عصب‌شناسی و فلسفه مطالعه کردم. با جمع‌بندی تمام این‌ها فهمیدم، چیزهایی وجود دارند که من اسم‌ آن ها را گذاشتم چهار ستون یک زندگی معنادار. هر یک از ما می‌توانیم با ساختن چند یا همه‌ی این ستون‌ها در زندگی‌ خود، زندگی‌هایی از معنا خلق کنیم(متن کامل سخنرانی)


این قدرت معناست. خوشبختی می آید و می‌رود. ولی وقتی زندگی به راستی خوب است و وقتی همه‌چیز واقعا بد است، داشتن معنا به شما چیزی می‌دهد که محکم آن را بگیرید.

 

لینک مثال موردی از کتاب قدرت معنا در زندگی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۸ ، ۱۳:۲۸
محمد نصیری

 

تولستوی می گوید زندگی‌ام متوقف می‌شد، انگار نمی‌دانستم چگونه باید زندگی کنم و چه باید بکنم. خودم را گم می‌کردم و درمانده می‌شدم. ولی این حالت می‌گذشت و زندگی را به شیوه پیشین ادامه می‌دادم. سپس این دقایق سردرگمی بیشتر و بیشتر شد و درست به همان شکل. این توقف‌های زندگی همیشه به شکل پرسش‌های یکسانی بروز می‌یافت: برای چه؟ خب، بعد چه؟ پرسش من، همان پرسشی که مرا در پنجاه سالگی به خودکشی سوق می‌داد، پرسش بسیار ساده‌ای بود که در وجود هر انسانی نهفته است. پرسشی که زندگی بدون آن ممکن نیست، همانطور که من در عمل داشتم این را تجربه می‌کردم. پرسش این بود: حاصل کل زندگی من چه خواهد بود؟ یا به بیانی دیگر: آیا می توان در زندگی معنایی یافت که مرگ اجتناب ناپذیری که در انتظارم هست آن را نابود نکند؟"
پرسش از معنای زندگی تقریبا همیشه پس ذهن اغلب ما هست ولی تلاش می‌کنیم آن را نادیده بگیریم. اما گاهی حادثه‌ای، از دست دادنی یا رنجی، وقفه‌ای در زندگی روزمره‌مان می‌اندازد. چیزی که همیشه کار می‌کرد از کار می‌افتد؛ کسی که همیشه با یک تماس در دسترسمان بود، برای همیشه می‌رود. می‌میرد؛ یا حادثه‌‌ای مسیر زندگیمان را عوض می‌کند و سرشت اتفاقی و ناپایدار زندگی را به یادمان می‌آورد
گاهی اوقات هم پرسش از معنای زندگی ذره ذره، خودش را از دل تجربه‌های روزمره بیرون می‌کشد و دقیقاً وقتی که همه چیز رو به راه است و در اوج موفقیت هستی، وقتی که اصلا انتظارش را نداری با تلخی و گزندگی، همه وجودت را فرا می‌گیرد

کتاب "اعتراف" شرح تجربه شخصی تالستوی در مواجهه با این پرسش است و مسیری که برای پاسخ دادن به آن طی می‌کند و معنای زندگی را با پاسخ به آن بفهمد.

 

 

"آیا می توان در زندگی معنایی یافت که مرگ اجتناب ناپذیری که در انتظارم هست آن را نابود نکند؟"
پاسخ به این سوال مساوی بود با ادامه دادن یا پایان دادن زندگی.
برای یافتن پاسخ این سوال تولستوی خیلی کلنجار رفته و زجر بیشتری را متحمل شده است عجب کشمکش و جنگی در درون وی برپا بود
تولستوی برای پاسخ به این سوال مسائل علمی،مذهبی و فلسفی را زیر و رو می کند و خواب از چشمانش می پرد و پس از بررسی کارکردهای هر یک از آنها در آخر با یافتن پارادایمی جهانشموال برای معنی زندگی کمی آرام می گیرد هرچند این عقل سیری ناپذیر از پاسخ تمام سوالات قانع نمی شود.
وی می گوید جستجوی پاسخی برای سوالاتم در حوزه "معرفت عقلی" امکان پذیر نیست.پاسخی که معرفت عقلانی می دهد صرفا نشانه ایست از این که حل مساله تنها وقتی ممکن است که پرسش به شکل دیگری پرسیده شود، به این ترتیب که رابطه "متناهی" و "نامتناهی" وارد صورت مساله شود پاسخ های ایمان به این سوال حتی اگر غیرمنطقی و نامتجانس هم بودند دست کم این حسن را داشتند که رابطه متناهی و نامتناهی را وارد مساله می کردند چیزی که بدون آن اساسا پاسخی ممکن نبود
ایمان معرفت به معنای زندگی بشر است معرفتی که در نتیجه آن انسان خود را نابود نمی کند بلکه زندگی می کند.ایمان نیروی محرکه زندگی است .اگر انسان می خواهد زندگی کند باید به چیزی باور داشته باشد
اگر شخص به وجود هدفی در زندگی ایمان نداشته باشد نمی تواند زندگی کند.اگر انسان در در پرده توهم امور متناهی اسیر بماند به امور متناهی ایمان پیدا می کند.اما اگر انسان بتواند این پرده اوهام را به کنار بزند لاجرم به نامتناهی ایمان می آورد. بدون ایمان زندگی غیرممکن است. 
خواندن این کتاب به همراه سایر کتاب های معنی زندگی بشدت توصیه می گردد.

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۸ ، ۱۸:۱۹
محمد نصیری

 

این کتاب از سلسلۀ «دین پژوهی» نشر ناهید است. و اثری است در روانشناسی دین که یکی از پیشگامان آن ویلیام جیمز است که نظریه و کتابی به نام ارادۀ معطوف به ایمان(The Will to Believe) دارد. ایمان از اقناع دل پدید می‌آید. مراد از دل، آن‌گونه که در تمام زبان‌های بشری سابقه دارد، قوای درّاکه است. البته با عقل هم پیوند دارد، و امید و عشق و ایمان حاصل تأملات آن است. به تعبیر دیگر به شرح دلایل دل در ایمان آوردن می‌پردازد. عنوان این کتاب از جملۀ معروف پاسکال متفکر و دانشور بزرگ قرن هفدهم فرانسه، که در کتاب «اندیشه‌ها»ی او آمده گرفته شده است: «دل دلایلی دارد که عقل از آنها خبر ندارد». بر محور و مدار این نگاه و نگرش مکتبی به نام «اصالت ایمان» fideism/فیدئیسم پدید آمده است که فیلسوفان و متفکران اگزیستانسیالیست (اصالت وجودی) دیندار طرفدار آن هستند، مانند اوگوستین، کی‌یرکگور، گابریل مارسل و اونامونو (متفکر والامقام اسپانیایی که شاهکارش تحت عنوان «درد جاودانگی» (سرشت سوگناک زندگی) و نیز مجموعه‌ای از داستان‌های او به نام «هابیل و چند داستان دیگر» جزو همین سلسله دین‌پژوهی است.

--------

خردجویان

 

 

ای خردجویان جهان
والاترین گوهر هستی را برنگزیده اید
فرزانگی آن نیست که تنها به خرد بسنده کنیم
و چشمها را بر شهود درون فروبندیم
بلکه باید دل را باور کنیم، که فرزانگی این است
دانش ما مشعلی است با کلاهی از دود
که در پهنۀ تاریک و وهم انگیز جهان
تنها یک گام فراروی را روشن می کند.
پس فروغ بی پایان ایمان را بخواه تا(چون خورشید) بتابد
و دل را به اندیشه های آسمانی رهنمون شود،
یگانه راهنما اوست.

(جرج سانتایانا)

جرج سانتایانا را در شمار حکمای معاصر آمریکا نام می برند. مهم ترین اثر فلسفی او "زندگی عقل" است در پنج جلد: عقل سلیم، عقل اجتماع، عقل هنر، عقل علم و عقل در دین. اما، چنانکه از قطعۀ بالا برمی آید، حکیم با آنهمه تحقیقات فلسفی دربارۀ عقل، دریافته است که راز دهر را از راه دل توان دریافت و با حافظ و مولانا هم آواز شده است که گفته اند:
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
حافظ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۸ ، ۱۶:۴۳
محمد نصیری

کتاب «معنای زندگی» اثر جولیان یانگ 

پرسش از معنای زندگی یکی از کهن‌ترین, جذاب‌ترین، واضح‌ترین و در عین حال دشوارترین پرسش‌هایی است که انسان تاکنون مطرح ساخته است. این پرسش که «معنای زندگی چیست؟» فراتر از مکتب و دین خاصی است و همة انسان‌ها، با هر فکر و عقیده‌ای را در بر می‌گیرد. پیروان ادیان و مذاهب معنای زندگی را در دین خود می‌جویند و معناداری زندگی را وابسته به دین خود می‌دانند. به همین‌سان،‌ کافرکیشان زندگی دین‌داران را توهم و خیال می‌دانند و آنان را متهم به خیال‌پروری و جزم‌گرایی می‌کنند و همة زندگی و معناداری یا بی‌معنایی آن را به همین عالم ماده خلاصه می‌کنند و معنایابی زندگی از طریق عالم بالا و ملکوت را انکار می‌کنند. برخی نیز به کلی سخن از معناداری یا بی‌معنایی زندگی را انکار کرده‌ آن‌ را پوچ در پوچ و بی‌هدف می‌دانند.
پرسش از معنای زندگی در محل تقاطع مابعدالطبیعه، فلسفة‌ اخلاق، فلسفة زیست‌شناسی و فلسفة دین قرار دارد. نیز، از آنجا که این پرسش از ما می‌خواهد خود را بشناسیم،‌ مستلزم روان‌شناسی، معرفت‌شناسی و اخلاق است. از سوی دیگر، جنبة علمی این بحث با بحث کلی‌تر خلقت جهان و هدف‌داری یا بی‌هدفی آن، یعنی خاستگاه جهان و مبادی غایی آن مرتبط است. معنای زندگی ما را از مه‌بانگ به زندگی روز‌مره و‌ از روان‌شناسی به نظریة‌ تکامل می‌کشاند.
مسئلة معنای زندگی با موضوعات متفاوتی هم‌چون پرسش‌های هستی‌شناختی مانند خلقت انسان، هدف خلقت انسان و اصل هستی و... و موضوعات روان‌شناختی هم‌چون اضطراب، دلهره، یأس، افسردگی، پوچی، تنهایی و... و مسائل دینی هم‌چون وجود یا عدم خدا، جهان دیگر، سعادت نهایی و... مرتبط است.
بنابراین، معنای زندگی یکی از موضوعات فلسفی، دینی و روان‌شناختی است و رویکردهای متفاوت و در نتیجه پاسخ‌های متفاوت می‌طلبد. پاسخ‌های عام و معمولی به پرسش معنای زندگی عبارتند از: سعادت، عشق، لذت، قدرت، ثروت، محبوبیت، معرفت و فرزانگی و نیل به خدا.
از مهم‌ترین بحث‌های مرتبط با مسألة معنای زندگی, ارتباط آن با خداوند است. مسئلة‌ پیش‌رو این است که اگر خدایی وجود داشته باشد و انسان را برای هدف یا هدف‌هایی‌ آفریده باشد، معناداری زندگی براساس فرامین و برنامه‌های خداوند تفسیر می‌شود و اگر چنین نباشد باید زندگی بشر را به گونه‌ای دیگر تفسیر و توجیه کرد.
جان کاتینگهام می‌کوشد پرسش از معنای زندگی را از زوایای مختلف مورد بحث قرار دهد، اما پیام اصلی این کتاب این است که در دنیای معاصر تنها در سایه دین می‌توان به زندگی انسان‌ها معنا و اهمیت بخشید.
جان کاتینگهام استاد فلسفة دانشگاه ردینگ انگلستان است و آثاری نظیر خردگرایی،  دکارت،  خردگرایان،  فرهنگ دکارت  و معنای زندگی،  را در پرونده خود دارد.
(نقل از موسسه حکمت و فلسفه)
 
معنای زندگی راه‌حلی برای یک مسئله نیست، بلکه زیستن به شیوه‌ای معین است. این پرسش ماوراءالطبیعی نیست، بلکه اخلاقی است. چیزی جدا از زندگی نیست، بلکه چیزی است که زیستن را به امری ارزش‌مند بدل می‌کند ــ می‌توان گفت حد معینی از کیفیت، عمق، فراوانی و فشردگیِ زندگی‌ است. به این تعبیر،‌ معنای زندگی خودِ زندگی است که به شیوه‌ای معین به آن نگریسته می‌شود. سوداگرانِ معنای زندگی عموماً در مقابل چنین ادعایی احساس دل‌سردی می‌کنند، زیرا به اندازه‌ی کافی رازآمیز و شاهانه به نظر نمی‌رسد. 
 
معرفی سایر کتاب های معنای زندگی در ادامه مطلب
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۸ ، ۱۷:۳۸
محمد نصیری

مرگ ایوان ایلیچ، کتابی‌ست در باره‌ی سهمگین‌ترین لحظه در زندگی انسان، یعنی مرگ. تجربه‌ای شگرف از آن رو که هر انسان در مواجهه با مرگ خویش تنهاست و جز او هیچ‌کس قادر به درک عظمت و شکوه این تجربه نخواهد بود. از تعابیر استعاری داستان، همچون نظریه مرگ بورژوازی که بگذریم، مرگ ایوان ایلیچ، آشکار کننده‌ی این واقعیتِ دردناک است که، هر ایدئولوژی و رویکردِ انسان نسبت به زندگی، چه اخلاقی و چه ضد اخلاقی، در لحظه‌ی مواجهه با مرگ، از معنی رنگ می‌بازد. موفقیت‌های گذشته در کار و زندگی شخصی، روابط، فرزندان و موقعیت اجتماعی، هنگامی که فرد با شکوه و جلال مرگ خود رودررو می‌شود، قادر نخواهد بود که خلاء معنایی را در بینشِ فلسفی انسان بپوشاند. 

-----

مضمون کلی داستان تقریباً مشابه سایر آثار بزرگ تولستوی، از جمله جنگ و صلح و آنا کارنیناست. حرفی که این داستان بلند می خواهد بزند، گم شدن "معنای انسان بودن" در میان روزمرگی هاست. شخصیت اصلی، یک کارمند موفق است و ترقی های زیادی در اداره اش کرده. اما وقتی با مرگ محتوم رو به رو می شود، تازه می فهمد که هرگز زندگی نکرده است و سراسر عمرش را به همین ترقی بی معنی و کار بی معنی تر سپری کرده است. آن گاه، در این مدت اندکی که تا مرگ فاصله دارد، می خواهد به دنبال معنای زندگی بگردد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۸ ، ۱۹:۱۲
محمد نصیری