"در انحطاط کنونی جامعه، هرکدام از ما سهم بهسزائی دارد." میشل دو مونتنی(فیلسوف)
هر یک از ما در انحطاط کنونی جامعه و محیط پیرامونی خویش نقشی داریم و به اندازه نقشی که به ما محول شده و یا نقشی که باید بعهده می گرفتیم و نگرفتیم تاثیرگذاریم.شاید بگویی من کاره ای نیستم و نقش چندانی به من محول نشده است و همیشه نقش قربانی صحنه را داشتم و قهرمان قصه ما کسان دیگری هستند. ولی با نگاهی به گذشته خویش و فرصت ها و نقش های ریز و درشتی که داشتی می توانی رگه هایی از این کم کاری و انحرافاتی که داشتی مشاهده کنی که در گروه های کوچک و یا متوسطی از اجتماع پیرامونت تاثیر داشته ولی فکر نمی کردی که این تاثیر کار خودش را کرده و راه برگشتی نیست. حرف ها و راهنمایی هایی که به دیگران داشتی و توصیه هایی که به دیگران نمودی ولی فاقد پختگی و آینده نگری لازم بود. از آگاهی های گسترده ای که باید کسب می کردی تا نقش خویش را بهتر بازی کنی و از توجهی که به آسیب ها و دردهای اجتماع پیرامون خویش باید می کردی و نکردی و در لاک غفلت خویش خزیدی. کافی است نگاهی گذرا به کودکی و جوانی و میانسالی ات... داشته باشی تا ببینی چه تاثیراتی بر اجتماع ومحیط پیرامون و حتی محیط زیست خویش داشتی. می توانی عمق این تاثیر را از جنبه های مختلف بررسی کنی. بدترین نوع انحطاط پاشیدن بذر نومیدی برانسان هایی بود که به خاطر کورسوی امیدی ناخواسته با شما روبرو شده بودند و بخاطر نفرین های شما به تاریکی میسر مسیرشان سر از جایی دیگری در آورد.
اگر بخواهیم تمامی زوایایی نقش خویش را در انحطاط کنونی جامعه بکاویم حداقل نیم نگاهی به نقش هایی که در خانواده ؛ همسایه ، محل تحصیل ، محل کار و جامعه و محل هایی که ما در آن نقش خویش را بازی نمودیم داشته باشیم می توانیم سرنخ هایی از این انحطاط و ابتذالی که داشتیم بدست آوریم.پذیرش این مسئولیت زمانی شفاف خواهد شد که اگر به اندازه توانی که داشتیم ولی کاری نکریدم یا بجای دیدن خود و منافع خویش نیم نگاهی به منافع اجتماع خویش داشتیم و مسئولیت و بار سنگینی آن را با تمام وجود احساس می کردیدم ولی نکردیم قدمی که برای گریز از پوچگرایی و دمیدن معنا در زندگی خویش و دیگران بر می داشتیم وقعی ننهادیم و معنا از محیط پیرامون ما رخت بربست و گرد پوچی بر دل ها نشست و گاهی ارتعاشات ساطح شده از زبان و بیان و حرکات ما فاقد ارزش و فایده برای دیگران بود و سرگرم اوهامات خویش بودیم و بطالت.
در مصرف انرژی و مواد مورد نیاز خویش اصراف کردی نفهمیدی که در طول عمر خویش چند تن غذا،انرژی،کاغذ،اکسیژن... مصرف کردی و دی اکسید کربن و سایر آلاینده ها به طبیعت آزاد کردی و چند تن آشغال در طبیعت بخاطر تو آزاد شد و زندگی نسل های آینده را به خطر انداخت.
برای بهره بردن از محیط زیست و تخریب و آلوده کردن آن از هیچ تلاشی فروگذار نکردیم و هیچ درخت و گیاهی نکاشتیم و صرفا ردپای های ما مصرف و تخریب بود و بس.
در ترافیک و رانندگی به اصول پایبند نبودیم و هر جور دوست داشتیم رو اعصاب دیگران راه رفتیم و نفهمیدیم ابتذال و انحطاط جامعه از اینجا نشات می گیرد.
در کمک به هم نوعان در شرایط بحرانی و نیاز فقط خود را دیدیم و در التیام دردهای آنها کاری نکردیم و جامعه از اینجا کمر خم کرد.وقتی در حال خواندن کتاب بینوایان ویکتورهوگو نیازمندی در زد ،گفتم بگذارید فعلا در حس عمیق تراژیک شخصیت داستان غرق شوم و مزاحم خلوت من نشوید.
قلم و هنری که باید در جهت خیر و صلاح جامعه می چرخید خزعبلات نوشت و کشید از همه این انحطاط ها بدتر و زیانبارتر هست.این ها تنها دید کلی از انحطاطایی است که ما هر روز با ادامه حیات خویش در هستی و محیط پیرامونی خویش دامن می زنیم و هر کسی با رجوع به گذشته و نگاه نقادانه به خویش می تواند موارد زیادی از این انحطاط را رصد نماید.ما جزئی از این پیکره هستی هستیم هر موجی و هر چند کوچک مثل اثر پروانه ای ادوارد لورنتس می تواند در کل جهان انعکاس یابد.
(روزنوشت ها)