اضطراب معنا

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

کیمیاگران واقعی سرب را به طلا تبدیل نمی کنند بلکه آنها جهان را به کلمات تبدیل می کنند(ویلیام گاس)
------
کسی که به بیرون می‌نگرد رویاپردازی می‌کند، کسی که به درون می‌نگرد بیدار می‌شود.(یونگ)
------
در این منزلگاه تلاش می شود گوشه ای از آموخته های خویش را برای جستجو ی معنای زندگی که گاها اضطرابی در درون آدمی بوجود می آورد بنگارم.ما دائما در حال مدل کردن هستی برای آرایش جدیدی از افکار خویش برای جستجوی حقیقت ایم ولی حقیقت سیال هست و ما دائما پی آواز حقیقت میدویم اما حقیقت گریزپاست و رسیدنی درکار نیست.

زندگی همواره و همواره یک تداوم است‌. هیچ مقصد نهایی برای رفتن و رسیدن وجود ندارد . صرفا خود سفر یعنی زندگی ، نه رسیدن به نقطه ایی یا هدفی خاص ، صرفا رقصیدن و در حرکت بودن شادمانه بدون نگرانی راجع به هیچ مقصدی .

وقتی به مقصد رسیدی چکار خواهی کرد ؟ هیچکس این سوال را نکرده ، زیرا همه سعی می کنند به مقصد زندگی برسند .
اما فکر کن اگر به مقصد زندگی برسی ، آن وقت چه ؟ آن وقت خیلی نگران و دستپاچه خواهی بود .
حالا هیچ جایی دیگر برای رفتن نیست ... به مقصد نهایی رسیده ایی . در سفر همه چیز را از دست داده ایی . باید همه چیز را از دست میدادی.
ذن _ تاروت
-----

ما در مورد یافتن "هویت راستین" مان صحبت میکنیم، اما هویت راستین ما در داستان زندگی مان قرار ندارد. من داستان دستیابی ها و شکست هایم نیستم. من داستان وضعیت اجتماعی ام نیستم. من داستان ثروت و فقرم نیستم. من داستان روابط موفق و شکست خورده ام نیستم. من داستان بیماری و ناتوانایی ام نیستم. من داستان کودکی ام یا زندگی های گذشته و آینده نیستم....

من صرفا چیزی هستم که در این لحظه دارد روی می دهد. اینجا جایی است که هویت من به درستی در آن قرار دارد. در اینجا و اکنون ، نه در داستان زمان محور من. من با این لحظه مساوی هستم . این معنای راستین کلمه هویت است. "مساوی بودن با..." من با زندگی همان طور که اکنون پدیدار می شود، مساوی هستم. درست مانند اقیانوس که همیشه با موج هایش مساوی است.

عمیق ترین پذیرشجف فوستر :tulip:


شوپنهاور درباره هستی چنین مینویسد : انسان هیچ گاه به خوشبختی نمی رسد ولی تمام عمرش را صرف پرداختن به کاری می کند که به نظرش با آن کار به خوشبختی می رسد. به ندرت بشر به اهدافش می رسد، باز هم ناامید و مایوس است. اکثر انسانها در پایان فقط کشتی شکستگانی هستند که بدون دکل و بادبان به ساحل بر می گردند و آنجا به این فکر می کنند که آیا خوشبخت بوده اند یا بدبخت و تیره روز. چون زندگی چیزی جز لحظه هایی که ناپدید میشوند نیست و حالا همه چیز به پایان رسیده است.
گزیده ای از کتاب اروین یالوم

tulip::seedling:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۳۹
محمد نصیری

رویارویی با مرگ دگرگونی عظیمی در شیوه زندگی فرد در دنیا پدید می آورد. گر چه نفس مرگ آدمی را نابود می کند، اندیشه مرگ ( مرگ آگاهی ) نجاتش می دهد و انسان را به مرتبه والاتری می برد : مرگ آگاهی فرد را از مشغولیت های فکری پیش پا افتاده دور می کند و به زندگی ژرفا، رنگ و بو و چشم اندازی کاملا متفاوت می بخشد.
اوین یالوم . کتاب روان درمانی اگزیستانسیال

----

اگر انسانها تا ابد زندگی می کردند ، اگر پیرتر نمی شدند، اگر بی وقفه در این جهان بدون مردن ، همیشه سالم زندگی می کردند ، فکر میکنی هرگز به خود زحمت فکر کردن بر چیزهایی را میدادند که اکنون مشغولشان کرده؟

ما درباره ی همه چیز فکر می کنیم ، تقریبا همه چیز ، فلسفه ، روان شناسی ، منطق ، دین ، ادبیات.... فکر می کنم اگر چیزی به نام مرگ وجود نداشت ، افکار پیچیده ی اینچنینی هرگز به وجود نمی آمد .
باید به طور جدی به معنای زنده بودن و اینک اینجا بودن خود فکر کنیم. چون می دانیم که روزی خواهیم مرد.
اگر قرار بود همیشه زنده بمانیم چه کسی به معنای زنده بودن فکر می کرد؟ چه اهمیتی داشت ، احتمالا فکر میکرد کلی وقت دارم ، بعدا بهش فکر میکنم‌ .
ولی ما نمی توانیم تا بعد صبر کنیم . باید همین لحظه به آن فکر کنیم . هیچکس نمیداند قرار است چه اتفاقی بیفتد . ما مرگ را برای رشد کردن لازم داریم .
هاروکی موراکی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۳۰
محمد نصیری

گزیده ای از کتاب من و جز من:

سوال: آیا "من" نبود "جز من" معنی پیدا می کرد من در همبستگی و پیوستگی با آنچه جز من است معنی پیدا می کند.انسان به همان اندازه که دوست دارد بداند و به شناختن امور دست یابد ، به شدت تمایل دارد که از سوی غیر فهمیده و شناخته شود. به دیگر سخن :انسان دوست دارد همه چیز را ببیند ولی از سوی دیگر علاقه فراوان دارد که به روشنی و خوبی دیده شود و چشم ها به سوی او نظاره کنند.اگر انسان دریابد هیچ چشمی در جهان او را مشاهده نمی کند و حتی فرشتگان و خداوند تبارک تعالی او را نمی بیند ، معلوم نیست چه حالتی خواهد داشت. این پرسش را بصورت دیگری می توان مطرح کرد اگر یک انسان هرگز دیده نشود و دیده شدن او به طور کلی امکان پذیر نباشد آیا چنین انسانی می تواند "من" داشته باشد و از آن سخن بگوید پرسش به این سوال آسان نیست

 

 

ممکن است کسانی بگویند : ما دوست داریم همه چیز را ببینیم اگر چه هنوز دیده نشویم یا بالعکس کسانی بگویند ما می خواهیم دیده شویم اگرچه نتوانیم چیزی را ببینیم وقتی از دیدن و دیده شدن سخن می گوییم منظور فقط مشاهد نیست بلکه شنیدن و شنیده شدن و به طور کلی فهمیدن و فهمیده شدن نیز از مصادیق همین پرسشش به شمار می آید قطعا شناخته شدن و مورد توجه قرار گرفتن نیز مطلوب و محبوب بسیاری از مردم هست این مساله آنچنان اهمیت دارد که خداوند تبارک تعالی هم فرموده است : "دوست دارم شناخته شوم به همین دلیل مردم را آفریدم تا آنها بتوانند به واسطه این که مرا می شناسند خود را به مرحله کمال برسانند.در حدیث قدسی آمده است: کُنْتُ کَنزا مَخفّیا فَاَحبَبْتَ اَن اُعْرَف فَخَلَقْتُ الخلَقَ لاُعرَف» من گنج پنهان بودم ولی دوست داشتم که شناخته شوم سپس مردم را آفریدم تا اینکه آنها من را بشناسند و من خود شناخته شوم.

نقل مطلب از صفحات 38و39 کتاب "من و جز من"-دکتر ابراهیمی دینانی

فایل صوتی سخنرانی دکتر دینانی 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۸ ، ۰۸:۵۲
محمد نصیری

 بشر خواسته یا ناخواسته در مسیر کمال جاری است و به سوی کمال پیش می رود. کلیه ی انتخابها، هدف گذاری ها، امیال و طلبهایش در پی یافتن حقیقت، وصل به آن و سرور باطنی ناشی از آن بوده است. از سوی دیگر تمام تلخی، ناکامی، شکست، یاس و فرو ریختنهایش (در هر منظر و پوشش و به هر دلیل و بهانه ای) برخاسته از آن سرور باطنی است. انسان حتی در التذاذی که به چشمی برتر، حقیر و ناچیز می آید، به جستجوی آن سرور آن خاطره ی دیرینه از آن وصل الهی است که در فطرت او یادگار مانده است. از این روست که او عشق را آشناترین و پر جذبه ترین خواسته ی خود می یابد (که عشق ترجمان ملموس حقیقت برای اوست.)

پاراما هانزا یوگاناندا - زندگی نامه یک یوگی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۸ ، ۰۸:۳۵
محمد نصیری

#یک_جرعه_کتاب :books:


به عقیده اریک فروم انسان امروز که هیپنوتیزم شده جوامع سرمایه‌داری است، با تاثیر از تفکرات سرمایه‌داری بیمار شده است و همه جهت‌های زندگی خود را بر اساس انباشت بیش از حد برای لذت نامحدود چیده است که مفاهیم معنوی مانند دین، عشق و... را نیز با این تفکر آلوده کرده است زیرا براساس تفکر لذت‌گرایی نامحدود در سرمایه‌داری، اساس زندگی رقابت و جنگیدن برای بیشتر داشتن است و این بیشتر داشتن تبعاتی چون خودخواهی و حرص و به دنبالش بهره‌کشی و جنگ را به دنبال خواهد داشت و خوشبختی بر اساس داشتن بیشتر تعریف می‌شود نه بودن بیشتر.

:small_red_triangle_doاااو او مثال گل را می‌زند:
کسی که به داشتن می‌اندیشد گل مورد علاقه‌اش را می‌چیند تا نگه دارد و از آن استفاده کند، اما کسی که به بودن می‌اندیشد به گل آب می‌دهد و از رشد و حضور در کنار گل لذت می‌برد که نمونه اولی شامل عشق‌های بیمارگون جوامع سرمایه‌داری نیز هست و تعریف دومی تعریفی شبیه به عشق اصیل.
#اریک_فروم
:closed_book: داشتن یا بودن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۹:۲۳
محمد نصیری

"پس چرا هیچ‌کس‌کاری‌نمی‌کنه؟ :" این‌همیشه‌ ورد زبون‌ام بود. بعدا فهمیدم‌ اون‌ هیچ‌کس، خودِ من‌بودم." (استیو ونت‌ورث) 

پیش‌ از‌ منشورِ حقوق‌ِبشر، منشورِ وظایف ِ‌بشر خیلی خیلی لازم‌ترهست. (گاندی)

معرفی کتاب چه باید کرد از لئو تولستوی

 

چه باید کرد یکی از آثار برجسته تولستوی و از پرمعناترین و ژرف‌ترین آن‌هاست. تولستوی در این کتاب با جملاتی ساده و روان یکی از دشوارترین موضوع‌های جامعه خود، یعنی وضع دلخراش یک طبقه از مردم را به تصویر می‌کشد و با صراحت و واقع‌بینی، علل بدبختی و فقر و فلاکت مردمی را که با دیگران یکسان خلق شده‌اند، اما از همه چیز حتی از کمترین امکانات حیات محروم‌اند، تشریح می‌کند. این کتاب مظهر نوع‌دوستی و علاقه بی‌نظیر تولستوی به مردم است و رنجی که بر نویسنده از مشاهده بینوایان جامعه دست داده، چنان روحش را فشرده و قلب مشتاق و پرصفای او را رنجور و غمگین کرده که بی‌اختیار شکوه سر می‌دهد و با همان صراحت و شجاعتی که خاص ذات اوست در تشریح علل این فساد و بیدادگری می‌پردازد و جامعه و نظام غلطی را که مسبب این تیره‌روزی‌ها است محکوم و مطرود می‌سازد.

 "تولستوی در کتابِ "چه باید کرد

در سال1886 یعنی 24 سال پیش از مرگ (در 58 سالگی) پشت می‌کند به همه‌ی افتخارات خود و برداشت‌هایش از ادبیات و از کارهای مشهورش مثل جنگ و صلح و آنا کارنینا، و همه را ریاکارانه، بازی با کلمات، فقط شهرت‌طلبانه و برای ارضایِ نیاز به تاییدِ دیگران توصیف می‌کند.

در عوض، یکی از مهم‌ترین راه‌کارهای عملی‌اش را معرفی می‌کند: شریک‌شدنِ تمام و کمال در هستی و زندگیِ همسایه، و همان کسی یا گروهی که می‌خواهی کمک‌اش کنی یا بسازی‌اش. در نظرِ نهاییِ او، تعارف‌کردن و تفریحی سر زدن به او و مشتی از ذخائر مالیِ انبوه‌ات را هزینه‌ی امرِ خیر کردن، تقلبی آشکار و ریا کاری است. البته دل‌کندن از یک گنجینه‌ی چشم‌گیر که به آن عادت کرده ای یا برای آن زندگی کرده‌ای سخت است و دشوارتر از تقسیمِ یک وعده غذا با همسایه‌‌ی اهلِ نیاز، هر چند گربه‌ای باشد بی‌زبان! در نگاهِ او و بعدا هم در نگاهِ گاندی، امرِ انسانی، امرِ اجتماعی، امرِ سیاسی و امر معنوی از هم جدایی‌ناپذیرند و برای همه‌‌‌ی این “امر”ها باید با یکپارچگی و صداقتِ درونی و برونی به جدی‌ترین کار اقدام کرد، نه‌‌کمتر و نه بیشتر.

داستانی واقعی نقل می‌کند تولستوی:

دراوجِ شهرت (شهرتی که از تزار هم بیشتر بوده) و عزت و احترام، به شکلِ ناشناس در جنگلی در اطرافِ مسکو به هیزم‌شکنی مشغول بوده. سه نفر بوده‌اند. تولستوی, سیمیون و یک نفرِ دیگر. حقوق‌شان مثلا سه روبل بوده. روزی سرِ راهِ برگشت به خانه، فقیری جلوی راه‌شان سبز می شود و کمک می‌خواهد. تولستوی یک روبل می دهد. سیمیون هم اسکناسِ سه روبلی‌اش را می دهد و می‌گوید یک روبل بردار و باقی را برگردان. فقیر، پولی در جیب نداشته و به سیمیون همین را می‌گوید. سیمیون با آن وضعی که داشته رضایت می‌دهد همان یک روبلِ تولستوی را از فقیر بگیرد و به راه‌اش ادامه بدهد. (عدد و رقم‌ها ممکن است دقیق نباشند، اما در عنصرِ اساسیِ داستان که بخششِ بخشِ بیشترِ دستمزدِ سیمیون بوده، شکی نیست.).

این حادثه تولستوی را تکان می‌دهد. چون در همان موقع، او صدها هکتار زمین و 600 هزار روبلِ طلا در اختیار داشته. در طول روزهای بعد، این تولستوی است که در حال کُن فَیَکون‌شدن از زندگیِ عاریتی و بی‌اصالتِ خود است.

در داستانی دیگر، کودکی بی‌سرپرست را به خانه می‌آورد تا سرپرستی کند. خانه‌ای که یک عالمه کلفت و نوکر دارد و یک کاخِ واقعی است. کودک هنوز احساسِ جدا‌بودن می‌کرده. طبیعی بوده، چون اهل خانه که اتفاقا بیشترشان هم بزرگ سال بوده‌اند، پسرک را تحویل نمی‌گرفتند و او را از خودشان نمی دانسته‌اند. حتی خودِ تولستوی هم با او مثل یک مهمان رفتار می‌کرده. نتیجه، آن که پسرک روزی از خانه فرار می‌کند و تولستوی را با آواری از حسرت و پشیمانی پشت سر می‌گذارد.

نولستوی از این دو داستان می‌فهمد که برای کمک باید واقعاً لخت شد و در آب شیرجه زد و یا کم‌کم واردِ آب شد، اما در آخرِ کار همه‌ی تن را خیس کرد؛ شترسواری دولا دولا نمی‌شود و شکاف‌ها با تعارفاتِ شابدولعظیمی پر نمی‌شوند. باید کاری کرد کارستان، از آن دست که چند ماه پیشتر از مرگ‌اش خبردارمی شود و آن را تحسین می کند:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۹:۲۱
محمد نصیری

چرا کتاب‌خوان‌ها بهترین آدم‌هایی هستند که می‌توان عاشق‌شان شد
بدقت بخوانید:

چندی پیش، مقاله‌ای در مجله تایم منتشر شد که نویسنده‌اش ادعا می‌کرد، آنچه «مطالعه عمیق» نامیده می‌شود به‌زودی از بین خواهد رفت؛ چرا که میزان مطالعه عمیق میان آدم‌ها کمتر شده و این روزها دیگر آدم‌ها سرسری کتاب می‌خوانند و با وجود مطالب خلاصه شده اینترنتی تعداد خواننده‌های کتاب‌ها روز به روز تقلیل پیدا می‌کند.

نکته وحشتناک ماجرا این جاست که مطالعات ثابت کرده، کتاب‌خوان‌ها در قیاس با افراد عادی آدم‌های خوب‌تر و باهوش‌تری هستند و شاید تنها آدم‌هایی روی این کره خاکی باشند که ارزش عاشق شدن را داشته باشند.

بر اساس مطالعاتی که روان‌شناسان در سال‌های ۲۰۰۶ و ۲۰۰۹ انجام داده‌اند، کسانی که رمان می‌خوانند میان انسان‌ها بیشترین قدرت همدلی با دیگران را دارند و قابلیتی دارند با عنوان «تئوری ذهن» که در کنار آنچه خود به آن اعتقاد دارند، می‌توانند عقاید، نظر و علائق دیگری را مدنظر قرار دهند و درباره آن قضاوت کنند.

آن‌ها می‌توانند بدون این که عقاید دیگران را رد کنند یا از عقیده خودشان دست بردارند، از شنیدن عقاید دیگران لذت ببرند.

تعجبی هم ندارد که کتاب‌خوان‌ها آدم‌های بهتری باشند. کتاب خواندن تجربه کردن زندگی دیگران با چشم غیرواقعی است. یاد گرفتن این نکته که چطور بدون این که خودت در ماجرایی دخیل باشی، بتوانی دنیا را در چارچوب دیگری ببینی.

کتاب‌خوان‌ها به روح هزاران آدم و خرد جمعی همه این آدم‌ها دسترسی دارند. آن‌ها چیزهایی دیده‌اند که غیر کتاب‌خوان‌ها امکان ندارد از آن سر دربیاورند و مرگ انسان‌هایی را تجربه کرده‌اند که شما هرگز آن‌ها را نمی‌شناسید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۹:۱۳
محمد نصیری

مصاحبه آندره ژید با روزنامه دیلی تلگرام، سال ۱۹۲۵


انسان های احمق نه از کتاب خوششان می آید نه از فیلمهای مفهومی و نه هر چیز که آنها را وادار به تفکر کند.
انسان های کمی احمق تا حدودی کتاب خوانده اند، البته به دلیل این که بتوانند مدارک تحصیلی خود راتکمیل کنند.
انسان های رمانتیک شعر می خوانند، رمان های عاشقانه را دنبال می کنند.
انسان های باهوش با معادلات سر و کار دارند، ریاضیات و فیزیک و از این دست..
انسان های پیشرو اما درگیر فلسفه می شوند، همیشه در ذهنشان سوالات بی پاسخ تجمع کرده است، آنها را از نوجوانیشان میتوانی بشناسی، گاه سوالاتی می پرسندکه شما را به چالش می کشند و پرده هایی را کنار می زنند که وحشت زده می شوید.
اگر تویی که این را خواندی نخست وزیر یا رییس جمهور کشورت هستی، فرهنگسراها را به انسان های رمانتیک، سیاست را به باهوش ها و آینده ی میهنت را به فیلسوفانت بسپار...!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۸:۵۶
محمد نصیری

کتاب فلسفه‌ای برای زندگی با عنوان فرعی رواقی زیستن در دنیای امروز، سیزدهمین  کتاب از مجموعه تجربه و هنر زندگی از انتشارات گمان است. مجموعه تجربه و هنر زندگی به مسائلی فلسفی می‌پردازد که راه زندگی هرکس را مشخص می‌کند و این کتاب، شاید یکی از بهترین کتاب‌هایی باشد که می‌توانید در این زمینه مطالعه کنید.

ویلیام اروین – نویسنده کتاب – با بررسی فلسفه رواقیون باستان و با استفاده از تجربه‌های شخصی خودش در مسیر رواقی زیستن، به خواننده نشان می‌دهد که چطور بینش‌ها و توصیه‌های عملی رواقیون می‌تواند به ما – آدم‌های دنیای امروز – کمک کند که بهتر زندگی کنیم.

متن پشت جلد کتاب :

 

خیلی از ما اصلا نمی‌دانیم هدف اصلی زندگی‌مان چیست. شاید بدانیم در هر دقیقه از زندگی یا هر دهه از عمرمان چه می‌خواهیم، اما هرگز درنگی نکرده‌ایم تا به هدف اصلی زندگی‌مان بیندیشیم. بدون «فلسفه‌ای برای زندگی» ممکن است بد زندگی کنیم. یعنی با وجود تمام سرگرمی‌های لذت‌بخشی که داریم ممکن است در آخر کار، زندگی را با تلخکامی به پایان ببریم و وقتی در بستر مرگ افتاده‌ایم ببینیم تنها فرصتمان برای زندگی را از دست داده‌ایم.

ما انسان‌های قرن بیست‌ویکمی هم می‌توانیم از توصیه‌های فیلسوفانی چون سنکا به رومیان قرن اول بهره‌مند شویم.

سنکا معتقد است: آنکه بر اساس اصول رواقی زندگی می‌کند چه بخواهد و چه نخواهد از لذت و شادی همیشگی برخاسته از اعماق وجودش بهره‌مند می‌شود، چرا که او شادمانی را در منابع درونی خودش می‌یابد و در جستجوی هیچ لذتی بالاتر از لذت‌های درونی‌اش نیست. (کتاب فلسفه‌ای برای زندگی – صفحه ۷۳)

به عقیده رواقیون، انسان باید از هر چیز خوبی که زندگی پیش پایش می‌گذارد مانند دوستی و ثروت بهره ببرد ولی به این شرط که دلبسته آنها نشود. در واقع، رواقیون معتقد بودند ما انسان‌ها باید هر چند وقت یک‌بار از لذت‌های زندگی دست بکشیم، لختی درنگ کنیم و زمانی را صرف تامل درباره فقدان همه این چیزهای لذت‌بخش کنیم.

مطالعه بیشتر در کافه بوک

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۴:۴۰
محمد نصیری

سری کتاب های فلسفه و هنر زندگی از انتشارات گمان

نویسنده‌های اغلب این کتاب‌ها مطلب‌شان را با بیان یک تجربه شروع کرده‌اند. یکجور "چاق سلامتی ادبی" در ابتدای کتابی که پیشاپیش می‌دانیم می‌خواهد درباره مسائل "گنده گنده" صحبت کند.

کتاب‌های این مجموعه قرار نیست آنقدر که معمولا "فلسفه" ترساننده است، پرابهت و سخت‌الهضم باشند. شاید برای همین هم "خشایار دیهیمی"، سرپرست این مجموعه دوست‌داشتنی، هدف از انتشار این کتاب‌ها را با زبان خودمانی در ابتدای هریک از کتاب‌ها اینچنین توضیح می‌دهد:

"ما سخت نیازمند درک معنای زندگی و آشنایی با "هنر زندگی" هستیم. اما مجموعه کتاب‌های فلسفی که در ایران منتشر می‌شود کمتر به این مسائل می‌پردازند و در نتیجه ما بله لبه پرتگاهی دوسویه کشانده می‌شویم که یک سویش یا وانهادن فلسفه و یا صرفا تبدیل این کتاب‌ها به کتاب‌های بالای تاقچه‌ای برای قمپز درکردن است، و سوی دیگرش، روی آوردن به کتاب‌های به اصطلاح "زرد" به قلم افرادی است که پاسخ‌هایی دم‌دستی به این سوال‌ها می‌دهند و راه‌حل‌های یکسان آسان برای همه مشکلات همگان پیش پا می‌نهند که همه با آنها آشنا هستیم: 40 راه برای خوشبخی، 20 راه برای غلبه بر اضطراب، 50 توصیه برای زندگی زناشویی، و ... انگار انسان‌ها ماشین هستند و می‌توان برای مشکلات افراد، که نام مشترک اما کیفیت متفاوت دارند، راه‌حل یکسانی عرضه کرد که کارگر هم بیفتد. این کتاب‌ها اکثرا به نظر من خطرناک هم هستند، زیرا افراد را از اندیشیدن به مسائل و مشکلاتشان معاف می‌کنند و نسخه‌ای می‌پیچند که همه به یکسان از آن استفاده کنند.

 البته هرگز نمی‌توان با اغراق ادعا کرد که مثلا با چنین مجموعه‌ای می‌توان به چنین نیاز معطل‌مانده‌ای پاسخ داد، اما به‌هرحال شاید گامی کوچک در این راه باشد. انتشار کتاب‌های فلسفی که نه فقط با صدای عقل، بلکه با شور زندگی، با ما درباره مسائلمان سخن می‌گویند، آن هم نه با اعلام حکم قطعی در هر مورد، که قطعا در توان هیچ‌کس نیست، بلکه با نور تاباندن بر زوایای تاریک و پیچیدگی‌های مسائل زندگی و دعوت از خود ما برای تفکر بیشتر و یافتن راه‌حل‌هایی مخصوص به خودمان ..."

با این سری کتاب ها می توان از زردی بیماری به تیرگی ترس، از تیرگی ترس به سیاهی مرگ، از سیاهی مرگ به خاکستری تردید، از خاکستری تردید به روشنی من، و از آن روشنی میتوان به بنفشه زندگی رسید. این است شاید رنگین کمان زندگی!

لینک معرفی کل کتاب های هنر زندگی(21)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۳۶
محمد نصیری