اضطراب معنا

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

کیمیاگران واقعی سرب را به طلا تبدیل نمی کنند بلکه آنها جهان را به کلمات تبدیل می کنند(ویلیام گاس)
------
کسی که به بیرون می‌نگرد رویاپردازی می‌کند، کسی که به درون می‌نگرد بیدار می‌شود.(یونگ)
------
در این منزلگاه تلاش می شود گوشه ای از آموخته های خویش را برای جستجو ی معنای زندگی که گاها اضطرابی در درون آدمی بوجود می آورد بنگارم.ما دائما در حال مدل کردن هستی برای آرایش جدیدی از افکار خویش برای جستجوی حقیقت ایم ولی حقیقت سیال هست و ما دائما پی آواز حقیقت میدویم اما حقیقت گریزپاست و رسیدنی درکار نیست.

تنهایی‌ات را در آغوش بکش تا دیگری را سپرِ انزوا نکنی! زیرا تنها آن‌که تنها زیسته باشد، می‌تواند در عشق نفس بکشد و در عشق بمیرد.
تنهایی، مرگـِ کبیر است
حتی شاید حق با سلیمانِ پادشاه و پیغمبر - پسر داوودِ نبی - باشد که در "کتابِ جامعه" با اندوه می‌گوید:" یک حکیم همان گونه می‌میرد که یک ابله!"
اما درباره زیبایی و شکوهِ مُردگان، هرچه بگوییم، هیچ نگفته‌ایم.
جایِ تعریف یا تعارف نیست؛ مرگ،نه دروغ می‌گوید و نه چیزی به خوبی و زیباییِ ما می‌افزاید! 
پس چه می‌کند مرگ با ما؟ از بی شمار برکاتِ مرگ، یکی هم این است که در کمالِ پارسایی، حیثیتِ آدمیان را اِعاده می‌کند؛ همان چیزی را که زندگی - با شرایط و شروطِ مُبتذل و رنجبار خود - تحقیر و پایمالش کرده است!
مرگـ، زیبا نمی‌کند آدمی را، بلکه آشکار می‌سازد آن همه زیبایی را که در حجابِ این زندگی گم شده است...

تنهایی، مرگی غریب است و احتمالا تنها کسانی جاودان می‌مانند که از خویش و دیگران مُرده باشند...

#عبدالحمید ضیایی
گریستن در تاریکی
پاره‌ یبیستم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۸:۵۱
محمد نصیری

«اگر زندگی ما معنایی داشته باشد، این معنا همان چیزی است که ما به آن داده‌ایم، نه چیزی که حاضر و آماده در اختیار ما قرار گرفته باشد.» تری ایگلتون

کتاب "فلسفه و معنای زندگی" از محمد آزاده از دیدگاه چند فیلسوف معنای زندگی را با زبان شیرین و ساده روایت می کند. این کتاب هم لذت بخش و هم آگاهی بخش است و  ما را به اندیشیدن درباره معنای زندگی فرا می خواند.

 چاپ دوم ین کتاب خواندنی دارای سیزده فصل می باشد.

 بخش اول کتاب دربردانده مقاله ای است برگرفته از یکی از آثار لئو تولستوی با نام "زندگی من(اعترافات)". تولستوی در این کتاب داستان زندگی خود را مرور می کند و کشمکش های درونی خود درباره معنای زندگی را بیان کرده و به شرح بحران عمیقی می پردازد که در اوج موفقیت با آن روبرو می شود و او را تا مرز خودکشی و جنون می برد.

 بخش دوم کتاب به طرح پرسش معنای زندگی از دیدگاه فلسفه کلاسیک و دو تن از مهمترین فیلسوفان تاریخ یعنی افلاطون و ارسطو (در دو فصل) نظر دارد. مقاله اول برگرفته از کتاب "مرگ خدا و معنای زندگی" اثر جولیان یانگ به مرور آرای افلاطون اختصاص یافته، و مقاله دوم منتخبی از رساله "اخلاق نیکوماخوس" ارسطو است.

 مقاله های بخش سوم این کتاب به بررسی پرسش معنای زندگی از دیدگاه فلسفه تحلیلی اختصاص یافته و دربردانده سه مقاله از سه فیلسوف معاصر یعنی کی نیلسن، تامس نیگل و ریچارد تیلور است.بخش چهارم و پایانی کتاب (که خواندنی ترین بخش از کتاب است) دربردانده سه مقاله درباره آرای فردریش نیچه، ژان پل سارتر و مارتین هایدگر است. این سه مقاله از کتاب "مرگ خدا و معنای زندگی نوشته جولیان یانگ برگرفته شده و یانگ در آنها به تحلیل فلسفه این سه اندیشمند مهم قرن نوزدهم و بیستم می پردازد.

 

گزیده های معنا از چهار منبع

ارسطو می گوید :« هدف زندگی سعادت و خوش بختی انسان است و این ا مر میسر نمی شود مگر آن که انسان شکوفا شود و این شکوفایی هنگامی میسر است که قابلیت ها  و استعدادهای فرد به فعلیت برسند و امکان تحقق آنها فراهم آید» .

از این نظر، ظوا هری مانند لذت، ثروت، ا فتخار و قدرت به تنهایی نمی توانند به زندگی انسان معنا بخشند بلکه باید همراه با ثروت ، غنا و کمال درونی انسان باشند.

کسانی که به دنبال معنی بخشی به زندگی خود هستند غا لباً هدف خود را در جهت ایفای نقش یا وظیفه ای در چیزی بزرگ تر از خود قرار می دهند. بنابراین رضایت خود را در خدمت به جامعه، کشور، انقلاب، تکامل تاریخ، پیشرفت دانش، دستیابی به مدینه فاضله یا آرمان شهر و یا تقرب به بارگاه  ا لهی جستجو می کنند.

وقتی مردم خود را بخشی از یک هدف بزرگتر حس کنند آن هدف هم جزئی از آنها می شود. در این صورت آنها کمتر غم مشکلات فردی خود را می خورند و در عوض آن قدر ماهیت خود را در هدف بزرگتر حل می کنند که از نقش خود در آن احساس رضایت خواهند کرد.

در این شرایط، فعالیت، و حتی فعا لیت طولانی و خسته کننده و تکراری، هرگاه در جهت تحقق هدف والایی قرار گیرد می تواند دارای معنا با شد اما اگر فرد از کار و فعا لیت در جهت آن هدف به هر دلیلی کنار بکشد یا کنار گذاشته شود، دچار عذاب درونی می گردد و احساس می کند زندگیش از معنا تهی شده است.

 

تولستوی می گوید هر گاه انسان به هدف بزرگی که دارد ایمان داشته باشد ( نه اینکه این ایمان به صورت موروثی به او رسیده باشد بلکه خودش به آن دست یافته باشد)  می تواند پاسخی در خور به پرسش « معنای زندگی چیست؟» ارائه کند.

هر گاه انسان دلیل کارهایی را که انجام می دهد بداند و آگاهانه در جهت رسیدن به هدف مورد نظرش فعالیت کند، زندگی او دارای معنا می شود چون کارهایی که بدون دلیل انجام می پذیرند نمی توانند مبنای سعادت فرد قرار گیرند.

بر این اساس، اگر انسان بخواهد زندگی هدفمند انه ای داشته باشد باید به آرمانی باور داشته باشد. اگر شخص به آرمانی برای زندگی خود باور نداشته باشد زندگی او تهی از معنا می شود.

 

 از طرفی ، افلاطون عشق را به عنوان یکی از مهمترین راههای معنا دار کردن زندگی می داند. از نظر او، عشق دیدن زیبایی هاست که اگر انسان این زیبایی ها را بتواند ببیند زندگی خود را معنادار ساخته است.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۰:۳۴
محمد نصیری

خدایا! عذر می‏خواهم از این که در مقابل تو می ‏ایستم و 

از خود سخن می‏گویم و خود را چیزی به حساب می‏آورم که تو را

شکر کند و در مقابل تو بایستد و خود را طرف مقابل به حساب آورد!

خدایا! تو را شکر می‏کنم که اشک را آفریدی، 

که عصاره حیات انسان است، آنگاه که در آتش عشق می‏سوزم،

یا در شدت درد می‏گدازم، یا در شوق زیبایی و ذوق عرفانی

آب می‏شوم، و سروپای وجودم روح می‏شود، لطف می‏شود،

عشق می‏شود، سوز می‏شود، و عصاره وجود بصورت اشک، 

آب می‏شود و به عنوان زیباترین محصول حیات، که وجهی به عشق 

و ذوق دارد، و وجهی دیگر به غم و درد، بر دامان وجود فرو می‏ چکد.

اگر خدای بزرگ از من سندی بطلبد، قلبم را ارائه خواهم داد،

و اگر محصول عمرم را بطلبد، اشک را تقدیم خواهم کرد.

خدایا! تو را شکر می‏کنم که به من درد دادی و نعمت درک درد

عطا فرمودی، تو را شکر می‏کنم که جانم را به آتش غم سوزاندی،

و قلب مجروحم را برای همیشه داغدار کردی، دلم را سوختی

و شکستی، تا فقط جایگاه تو باشد. 

خدایا! تو را شکر می‏کنم که مرا بی‏ نیاز کردی،

تا از هیچ‏کس و از هیچ ‏چیز انتظاری نداشته باشم.

خدایا! راهنمایم باش تا حق کسی را ضایع نکنم، که بی‏ احترامی 

به یک انسان، همانا کفر خدای بزرگ است.

خدایا! مرا از بلای غرور و خودخواهی نجات ده، 

تا حقایق وجود را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده کنم.

خدایا! خوش دارم گمنام و تنها باشم،

تادر غوغای کشمکش‏های پوچ مدفون نشوم.

خدایا! تو را شکر می‏کنم که لذت معراج را بر روحم ارزانی داشتی،

تا گاه‏گاهی از دنیای ماده درگذرم، و آنجا جز وجود تو را نبینم و

جز «بقاء»ی تو چیزی نخواهم، و بازگشت از «ملکوت اعلی»

برای من شکنجه ه‏ای آسمانی باشد که دیگر به چیزی دل نبندم 

و چیزی دلم را نرباید.


نیایش های عارفانه و عاشقانه دکتر چمران نشان دهنده ی اخلاص ایشان است. کسی که خودش را تنها برابر خدا موظف می داند. به قول خودش شاید جهد و تلاشش در دنیا بیشتر از دیگران باشد اما به هدف دنیا این کار را نمی کند. خود دنیا و زیبایی های آن برای او بی ارزش است. او غم و درد خود را با خدا در میان می گذارد. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۰:۴۰
محمد نصیری

می گفت وقتی آب را سر می کشی و یا به صدای آب روان در رود گوش می دهی باید واقف بود که این آب از اول پیدایش حیات در زمین جاری گشته و برهه ها و دوره های تاریخی پرفزار و نشیبی را پشت سر گذاشته و خودش را به شما رسانده است پس حواست باشد شما موقع نوشیدن آب داری تاریخ را سر می کشی نه صرفا مایع بی روح را و در شرشر صدای آب داری به صدای زنده تاریخ گوش می دهی تاریخچه آب و تاریخچه آدم و حیات زمینان.
شعر نویی در باب این مکاشفه

...

ببخشای بر من ای آب! اگر ندانسته سرکشیدم تو را .

اگر نفهمیده جسم آلوده ام را با تو تطهیر کردم .
ببخشای بر من ای آب! اگر قطره هایت را نسنجیده دور ریختم .
ببخشای بر من ای آب! اگر گریه ابرهایت را ندیدم در دل شب ،
و صدای پای چشمه هایت را نشنیده گذر کردم از کنارت .
ببخشای بر من ای آب! اگر من خروش امواج دریایی ات را نفهمیده دور گشتم از ساحل ات.
ببخشای بر من ای آب!اگر رنگین کمان ات را نفهمیده در قاب کردم .
و من رقص نور را در تو با دست نادانی ام دور کردم .
ببخشای بر من ای آب! اگر چهره زشت خویش را در تو دیدم باز مغرور گشتم .
و من شبنم صبحگاهت را ندانسته در زیر پا له نمودم.
ببخشای بر من ای آب! اگر جرعه هایت را بی یاد دوست سر کشیدم.
ببخشای بر من ای آب! اگر واژه هایم نباریده خشکید در حضورت.

 

*

و هر موجود زنده ای از آب حیات یافت و احیینا من الماء کل الشی

(روزنوشت ها)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۰:۵۹
محمد نصیری

حتی در بیابان خشک هم قلمی که از باران می نویسد، مقدس تر از قلمی است که سراب را  تصور     می کند (نقل از متمم)


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۲۵
محمد نصیری

الصلا ای عاشقان روی دوست
الصلا ای بلبلان باغ عشق
عالمی مشتاق دیدار شماست
این قفس را بشکنید ای طوطیان

الصلا ای رهروان کوی دوست
الصلا ای تشنگان داغ عشق
چرخ گردان از پی کار شماست
بال بگشایید تا هندوستان
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۱:۴۶
محمد نصیری

نام کتاب: ذهن ناآرام
نویسنده: مهندس هادی بیگدلی

تعداد صفحات: 106
فرمت کتاب: PDF

خلاصه کتاب:

ذهن عادت کرده به اینکه مدام سرش را در توبره حافظه کند و از آن نشخوار نماید بدون اینکه نیاز واقعی برای ارگانیسم مطرح باشد. ذهن در طول شبانه روز بطور مستمر با نوسان در دو زمان ذهنی گذشته و آینده در صدد خلق فکر است و خود در این اندیشه سازیهایش حضور ندارد تنها نتایج این افکار خیالیش را در شکل ملالت ، افسردگی و کهنگی حس می کند و همین کیفیت اندیشه گری مداوم ذهن از فکری به فکر دیگر ، دقیق اندیشی را از ذهن سلب می کند و انتزاعی اندیشی را جایگزین می کند.
در کتاب پیش رو در مورد ذهن ناآرام و فشار روانی و کنترل آن پرداخته شده و به تمام موضوعات مرتبط مانند بی قراری، شکست دل، ذهن بیمار، خشم و … می پردازد.کتاب ذهن ناآرام ضمن گریز زدن به بخشی از اشعار عمیق مولانا از بعد شبه علمی نیز به موضوع مغز می پردازد و  توصیه می کند که در مقابل هجوم و طوفان افکار صرفا "شاهد و مشاهده گر" باشیم.


ذهن ناآرام ناشی از این هست که ما روزانه اجازه میدهیم افکار زیادی به ذهن ِ ما نفوذ کند و هیچ کاری هم نمیتونیم.این افکار در نهایت سبب میشود انسان به "تعبیر و تفسیر اندیشه ها"،"مقایسه"، "خشم"،"ملامت"،"انتزاعی اندیشی"روی بیاورد.همین پنج عامل هم سبب آشفتگی درونی ما می شود که آثارش در زندگی بیرونی دیده می شود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۱۴
محمد نصیری

 سال‌ها دل طلب جام جم از ما می کرد 

آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد

(حافظ)

شرح بیت توسط استاد ابراهیمی دینانی


لینک دانلود(1)

لینک دانلود(2)

-------

لینک سایر سخنرانی ها


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۰۲
محمد نصیری

در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود.

و کلمه، بی زبانی که بخواندش، و بی اندیشه ای که بداندش، چگونه می تواند بود؟

و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود،

و با نبودن، چگونه می توان بودن؟

و خدا بود و، با او، عدم،

و عدم گوش نداشت،

حرفهایی هست برای گفتن،

که اگر گوشی نبود، نمی گوییم،

و حرفهایی هست برای نگفتن،

حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آرند.

حرفهایی شگفت، زیبا و اهورایی همین هایند،

و سرمایه ماورایی هرکسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد،

حرفهای بیتاب و طاقت فرسا،

که همچون زبانه های بیقرار آتشند،

و کلماتش، هریک، انفجاری را به بند کشیده اند،

کلماتی که پاره های بودن آدمی اند...

اینان هماره در جستجوی مخاطب خویشند،

اگر یافتند، یافته می شوند...

و ...

کلماتی که پاره های بودن آدمی اند...اینان هماره در جستجوی مخاطب خویشند،

اگر یافتند، یافته می شوند...

در صمیم وجدان او، آرام می گیرند.

و اگر مخاطب خویش را نیافتند، نیستند،

واگراوراگم کردند، روح راازدورن به آتش می کشندو، دمادم، حریق های دهشتناک عذاب برمی افروزند.

و خدا، برای نگفتن حرفهای بسیار داشت،

که در بیکرانگی دلش موج می زد و بیقرارش می کرد.

و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد؟

هرکسی گمشده ای دارد،

و خدا گمشده ای داشت.

هرکسی دوتاست و خدا یکی بود.

هرکسی، به اندازه ای که احساسش می کنند، هست.

هرکسی را نه بدانگونه که هست، احساس می کنند.

بدانگونه که احساسش می کنند، هست.

انسان یک لفظ است،

که بر زبان آشنا می گذرد،

و بودن خویش را از زبان دوست، می شنود..

هرکسی کلمه ای است:

که از عقیم ماندن می هراسد،

و در خفقان جنین، خون می خورد،

و کلمه مسیح است،

و در آغاز، هیچ نبود،

کلمه بود،

و آن کلمه، خدا بود.

(دکتر علی شریعتی)


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۰:۴۰
محمد نصیری

لودویک ویتگِنشتاین و معجزه اسرار آمیز زبان!

از مجموعه ویدیوهای مدرسه زندگی


لینک اول ویدیو

لینک دوم ویدیو




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۴۸
محمد نصیری