اضطراب معنا

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

کیمیاگران واقعی سرب را به طلا تبدیل نمی کنند بلکه آنها جهان را به کلمات تبدیل می کنند(ویلیام گاس)
------
کسی که به بیرون می‌نگرد رویاپردازی می‌کند، کسی که به درون می‌نگرد بیدار می‌شود.(یونگ)
------
در این منزلگاه تلاش می شود گوشه ای از آموخته های خویش را برای جستجو ی معنای زندگی که گاها اضطرابی در درون آدمی بوجود می آورد بنگارم.ما دائما در حال مدل کردن هستی برای آرایش جدیدی از افکار خویش برای جستجوی حقیقت ایم ولی حقیقت سیال هست و ما دائما پی آواز حقیقت میدویم اما حقیقت گریزپاست و رسیدنی درکار نیست.

۳۷ مطلب با موضوع «گزیده ها» ثبت شده است

زندگی همواره و همواره یک تداوم است‌. هیچ مقصد نهایی برای رفتن و رسیدن وجود ندارد . صرفا خود سفر یعنی زندگی ، نه رسیدن به نقطه ایی یا هدفی خاص ، صرفا رقصیدن و در حرکت بودن شادمانه بدون نگرانی راجع به هیچ مقصدی .

وقتی به مقصد رسیدی چکار خواهی کرد ؟ هیچکس این سوال را نکرده ، زیرا همه سعی می کنند به مقصد زندگی برسند .
اما فکر کن اگر به مقصد زندگی برسی ، آن وقت چه ؟ آن وقت خیلی نگران و دستپاچه خواهی بود .
حالا هیچ جایی دیگر برای رفتن نیست ... به مقصد نهایی رسیده ایی . در سفر همه چیز را از دست داده ایی . باید همه چیز را از دست میدادی.
ذن _ تاروت
-----

ما در مورد یافتن "هویت راستین" مان صحبت میکنیم، اما هویت راستین ما در داستان زندگی مان قرار ندارد. من داستان دستیابی ها و شکست هایم نیستم. من داستان وضعیت اجتماعی ام نیستم. من داستان ثروت و فقرم نیستم. من داستان روابط موفق و شکست خورده ام نیستم. من داستان بیماری و ناتوانایی ام نیستم. من داستان کودکی ام یا زندگی های گذشته و آینده نیستم....

من صرفا چیزی هستم که در این لحظه دارد روی می دهد. اینجا جایی است که هویت من به درستی در آن قرار دارد. در اینجا و اکنون ، نه در داستان زمان محور من. من با این لحظه مساوی هستم . این معنای راستین کلمه هویت است. "مساوی بودن با..." من با زندگی همان طور که اکنون پدیدار می شود، مساوی هستم. درست مانند اقیانوس که همیشه با موج هایش مساوی است.

عمیق ترین پذیرشجف فوستر :tulip:


شوپنهاور درباره هستی چنین مینویسد : انسان هیچ گاه به خوشبختی نمی رسد ولی تمام عمرش را صرف پرداختن به کاری می کند که به نظرش با آن کار به خوشبختی می رسد. به ندرت بشر به اهدافش می رسد، باز هم ناامید و مایوس است. اکثر انسانها در پایان فقط کشتی شکستگانی هستند که بدون دکل و بادبان به ساحل بر می گردند و آنجا به این فکر می کنند که آیا خوشبخت بوده اند یا بدبخت و تیره روز. چون زندگی چیزی جز لحظه هایی که ناپدید میشوند نیست و حالا همه چیز به پایان رسیده است.
گزیده ای از کتاب اروین یالوم

tulip::seedling:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۳۹
محمد نصیری

رویارویی با مرگ دگرگونی عظیمی در شیوه زندگی فرد در دنیا پدید می آورد. گر چه نفس مرگ آدمی را نابود می کند، اندیشه مرگ ( مرگ آگاهی ) نجاتش می دهد و انسان را به مرتبه والاتری می برد : مرگ آگاهی فرد را از مشغولیت های فکری پیش پا افتاده دور می کند و به زندگی ژرفا، رنگ و بو و چشم اندازی کاملا متفاوت می بخشد.
اوین یالوم . کتاب روان درمانی اگزیستانسیال

----

اگر انسانها تا ابد زندگی می کردند ، اگر پیرتر نمی شدند، اگر بی وقفه در این جهان بدون مردن ، همیشه سالم زندگی می کردند ، فکر میکنی هرگز به خود زحمت فکر کردن بر چیزهایی را میدادند که اکنون مشغولشان کرده؟

ما درباره ی همه چیز فکر می کنیم ، تقریبا همه چیز ، فلسفه ، روان شناسی ، منطق ، دین ، ادبیات.... فکر می کنم اگر چیزی به نام مرگ وجود نداشت ، افکار پیچیده ی اینچنینی هرگز به وجود نمی آمد .
باید به طور جدی به معنای زنده بودن و اینک اینجا بودن خود فکر کنیم. چون می دانیم که روزی خواهیم مرد.
اگر قرار بود همیشه زنده بمانیم چه کسی به معنای زنده بودن فکر می کرد؟ چه اهمیتی داشت ، احتمالا فکر میکرد کلی وقت دارم ، بعدا بهش فکر میکنم‌ .
ولی ما نمی توانیم تا بعد صبر کنیم . باید همین لحظه به آن فکر کنیم . هیچکس نمیداند قرار است چه اتفاقی بیفتد . ما مرگ را برای رشد کردن لازم داریم .
هاروکی موراکی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۳۰
محمد نصیری

گزیده ای از کتاب من و جز من:

سوال: آیا "من" نبود "جز من" معنی پیدا می کرد من در همبستگی و پیوستگی با آنچه جز من است معنی پیدا می کند.انسان به همان اندازه که دوست دارد بداند و به شناختن امور دست یابد ، به شدت تمایل دارد که از سوی غیر فهمیده و شناخته شود. به دیگر سخن :انسان دوست دارد همه چیز را ببیند ولی از سوی دیگر علاقه فراوان دارد که به روشنی و خوبی دیده شود و چشم ها به سوی او نظاره کنند.اگر انسان دریابد هیچ چشمی در جهان او را مشاهده نمی کند و حتی فرشتگان و خداوند تبارک تعالی او را نمی بیند ، معلوم نیست چه حالتی خواهد داشت. این پرسش را بصورت دیگری می توان مطرح کرد اگر یک انسان هرگز دیده نشود و دیده شدن او به طور کلی امکان پذیر نباشد آیا چنین انسانی می تواند "من" داشته باشد و از آن سخن بگوید پرسش به این سوال آسان نیست

 

 

ممکن است کسانی بگویند : ما دوست داریم همه چیز را ببینیم اگر چه هنوز دیده نشویم یا بالعکس کسانی بگویند ما می خواهیم دیده شویم اگرچه نتوانیم چیزی را ببینیم وقتی از دیدن و دیده شدن سخن می گوییم منظور فقط مشاهد نیست بلکه شنیدن و شنیده شدن و به طور کلی فهمیدن و فهمیده شدن نیز از مصادیق همین پرسشش به شمار می آید قطعا شناخته شدن و مورد توجه قرار گرفتن نیز مطلوب و محبوب بسیاری از مردم هست این مساله آنچنان اهمیت دارد که خداوند تبارک تعالی هم فرموده است : "دوست دارم شناخته شوم به همین دلیل مردم را آفریدم تا آنها بتوانند به واسطه این که مرا می شناسند خود را به مرحله کمال برسانند.در حدیث قدسی آمده است: کُنْتُ کَنزا مَخفّیا فَاَحبَبْتَ اَن اُعْرَف فَخَلَقْتُ الخلَقَ لاُعرَف» من گنج پنهان بودم ولی دوست داشتم که شناخته شوم سپس مردم را آفریدم تا اینکه آنها من را بشناسند و من خود شناخته شوم.

نقل مطلب از صفحات 38و39 کتاب "من و جز من"-دکتر ابراهیمی دینانی

فایل صوتی سخنرانی دکتر دینانی 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۸ ، ۰۸:۵۲
محمد نصیری

 بشر خواسته یا ناخواسته در مسیر کمال جاری است و به سوی کمال پیش می رود. کلیه ی انتخابها، هدف گذاری ها، امیال و طلبهایش در پی یافتن حقیقت، وصل به آن و سرور باطنی ناشی از آن بوده است. از سوی دیگر تمام تلخی، ناکامی، شکست، یاس و فرو ریختنهایش (در هر منظر و پوشش و به هر دلیل و بهانه ای) برخاسته از آن سرور باطنی است. انسان حتی در التذاذی که به چشمی برتر، حقیر و ناچیز می آید، به جستجوی آن سرور آن خاطره ی دیرینه از آن وصل الهی است که در فطرت او یادگار مانده است. از این روست که او عشق را آشناترین و پر جذبه ترین خواسته ی خود می یابد (که عشق ترجمان ملموس حقیقت برای اوست.)

پاراما هانزا یوگاناندا - زندگی نامه یک یوگی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۸ ، ۰۸:۳۵
محمد نصیری

#یک_جرعه_کتاب :books:


به عقیده اریک فروم انسان امروز که هیپنوتیزم شده جوامع سرمایه‌داری است، با تاثیر از تفکرات سرمایه‌داری بیمار شده است و همه جهت‌های زندگی خود را بر اساس انباشت بیش از حد برای لذت نامحدود چیده است که مفاهیم معنوی مانند دین، عشق و... را نیز با این تفکر آلوده کرده است زیرا براساس تفکر لذت‌گرایی نامحدود در سرمایه‌داری، اساس زندگی رقابت و جنگیدن برای بیشتر داشتن است و این بیشتر داشتن تبعاتی چون خودخواهی و حرص و به دنبالش بهره‌کشی و جنگ را به دنبال خواهد داشت و خوشبختی بر اساس داشتن بیشتر تعریف می‌شود نه بودن بیشتر.

:small_red_triangle_doاااو او مثال گل را می‌زند:
کسی که به داشتن می‌اندیشد گل مورد علاقه‌اش را می‌چیند تا نگه دارد و از آن استفاده کند، اما کسی که به بودن می‌اندیشد به گل آب می‌دهد و از رشد و حضور در کنار گل لذت می‌برد که نمونه اولی شامل عشق‌های بیمارگون جوامع سرمایه‌داری نیز هست و تعریف دومی تعریفی شبیه به عشق اصیل.
#اریک_فروم
:closed_book: داشتن یا بودن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۹:۲۳
محمد نصیری

مصاحبه آندره ژید با روزنامه دیلی تلگرام، سال ۱۹۲۵


انسان های احمق نه از کتاب خوششان می آید نه از فیلمهای مفهومی و نه هر چیز که آنها را وادار به تفکر کند.
انسان های کمی احمق تا حدودی کتاب خوانده اند، البته به دلیل این که بتوانند مدارک تحصیلی خود راتکمیل کنند.
انسان های رمانتیک شعر می خوانند، رمان های عاشقانه را دنبال می کنند.
انسان های باهوش با معادلات سر و کار دارند، ریاضیات و فیزیک و از این دست..
انسان های پیشرو اما درگیر فلسفه می شوند، همیشه در ذهنشان سوالات بی پاسخ تجمع کرده است، آنها را از نوجوانیشان میتوانی بشناسی، گاه سوالاتی می پرسندکه شما را به چالش می کشند و پرده هایی را کنار می زنند که وحشت زده می شوید.
اگر تویی که این را خواندی نخست وزیر یا رییس جمهور کشورت هستی، فرهنگسراها را به انسان های رمانتیک، سیاست را به باهوش ها و آینده ی میهنت را به فیلسوفانت بسپار...!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۸:۵۶
محمد نصیری

تنهایی‌ات را در آغوش بکش تا دیگری را سپرِ انزوا نکنی! زیرا تنها آن‌که تنها زیسته باشد، می‌تواند در عشق نفس بکشد و در عشق بمیرد.
تنهایی، مرگـِ کبیر است
حتی شاید حق با سلیمانِ پادشاه و پیغمبر - پسر داوودِ نبی - باشد که در "کتابِ جامعه" با اندوه می‌گوید:" یک حکیم همان گونه می‌میرد که یک ابله!"
اما درباره زیبایی و شکوهِ مُردگان، هرچه بگوییم، هیچ نگفته‌ایم.
جایِ تعریف یا تعارف نیست؛ مرگ،نه دروغ می‌گوید و نه چیزی به خوبی و زیباییِ ما می‌افزاید! 
پس چه می‌کند مرگ با ما؟ از بی شمار برکاتِ مرگ، یکی هم این است که در کمالِ پارسایی، حیثیتِ آدمیان را اِعاده می‌کند؛ همان چیزی را که زندگی - با شرایط و شروطِ مُبتذل و رنجبار خود - تحقیر و پایمالش کرده است!
مرگـ، زیبا نمی‌کند آدمی را، بلکه آشکار می‌سازد آن همه زیبایی را که در حجابِ این زندگی گم شده است...

تنهایی، مرگی غریب است و احتمالا تنها کسانی جاودان می‌مانند که از خویش و دیگران مُرده باشند...

#عبدالحمید ضیایی
گریستن در تاریکی
پاره‌ یبیستم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۸:۵۱
محمد نصیری

خدایا! عذر می‏خواهم از این که در مقابل تو می ‏ایستم و 

از خود سخن می‏گویم و خود را چیزی به حساب می‏آورم که تو را

شکر کند و در مقابل تو بایستد و خود را طرف مقابل به حساب آورد!

خدایا! تو را شکر می‏کنم که اشک را آفریدی، 

که عصاره حیات انسان است، آنگاه که در آتش عشق می‏سوزم،

یا در شدت درد می‏گدازم، یا در شوق زیبایی و ذوق عرفانی

آب می‏شوم، و سروپای وجودم روح می‏شود، لطف می‏شود،

عشق می‏شود، سوز می‏شود، و عصاره وجود بصورت اشک، 

آب می‏شود و به عنوان زیباترین محصول حیات، که وجهی به عشق 

و ذوق دارد، و وجهی دیگر به غم و درد، بر دامان وجود فرو می‏ چکد.

اگر خدای بزرگ از من سندی بطلبد، قلبم را ارائه خواهم داد،

و اگر محصول عمرم را بطلبد، اشک را تقدیم خواهم کرد.

خدایا! تو را شکر می‏کنم که به من درد دادی و نعمت درک درد

عطا فرمودی، تو را شکر می‏کنم که جانم را به آتش غم سوزاندی،

و قلب مجروحم را برای همیشه داغدار کردی، دلم را سوختی

و شکستی، تا فقط جایگاه تو باشد. 

خدایا! تو را شکر می‏کنم که مرا بی‏ نیاز کردی،

تا از هیچ‏کس و از هیچ ‏چیز انتظاری نداشته باشم.

خدایا! راهنمایم باش تا حق کسی را ضایع نکنم، که بی‏ احترامی 

به یک انسان، همانا کفر خدای بزرگ است.

خدایا! مرا از بلای غرور و خودخواهی نجات ده، 

تا حقایق وجود را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده کنم.

خدایا! خوش دارم گمنام و تنها باشم،

تادر غوغای کشمکش‏های پوچ مدفون نشوم.

خدایا! تو را شکر می‏کنم که لذت معراج را بر روحم ارزانی داشتی،

تا گاه‏گاهی از دنیای ماده درگذرم، و آنجا جز وجود تو را نبینم و

جز «بقاء»ی تو چیزی نخواهم، و بازگشت از «ملکوت اعلی»

برای من شکنجه ه‏ای آسمانی باشد که دیگر به چیزی دل نبندم 

و چیزی دلم را نرباید.


نیایش های عارفانه و عاشقانه دکتر چمران نشان دهنده ی اخلاص ایشان است. کسی که خودش را تنها برابر خدا موظف می داند. به قول خودش شاید جهد و تلاشش در دنیا بیشتر از دیگران باشد اما به هدف دنیا این کار را نمی کند. خود دنیا و زیبایی های آن برای او بی ارزش است. او غم و درد خود را با خدا در میان می گذارد. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۰:۴۰
محمد نصیری

حتی در بیابان خشک هم قلمی که از باران می نویسد، مقدس تر از قلمی است که سراب را  تصور     می کند (نقل از متمم)


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۲۵
محمد نصیری

در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود.

و کلمه، بی زبانی که بخواندش، و بی اندیشه ای که بداندش، چگونه می تواند بود؟

و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود،

و با نبودن، چگونه می توان بودن؟

و خدا بود و، با او، عدم،

و عدم گوش نداشت،

حرفهایی هست برای گفتن،

که اگر گوشی نبود، نمی گوییم،

و حرفهایی هست برای نگفتن،

حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آرند.

حرفهایی شگفت، زیبا و اهورایی همین هایند،

و سرمایه ماورایی هرکسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد،

حرفهای بیتاب و طاقت فرسا،

که همچون زبانه های بیقرار آتشند،

و کلماتش، هریک، انفجاری را به بند کشیده اند،

کلماتی که پاره های بودن آدمی اند...

اینان هماره در جستجوی مخاطب خویشند،

اگر یافتند، یافته می شوند...

و ...

کلماتی که پاره های بودن آدمی اند...اینان هماره در جستجوی مخاطب خویشند،

اگر یافتند، یافته می شوند...

در صمیم وجدان او، آرام می گیرند.

و اگر مخاطب خویش را نیافتند، نیستند،

واگراوراگم کردند، روح راازدورن به آتش می کشندو، دمادم، حریق های دهشتناک عذاب برمی افروزند.

و خدا، برای نگفتن حرفهای بسیار داشت،

که در بیکرانگی دلش موج می زد و بیقرارش می کرد.

و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد؟

هرکسی گمشده ای دارد،

و خدا گمشده ای داشت.

هرکسی دوتاست و خدا یکی بود.

هرکسی، به اندازه ای که احساسش می کنند، هست.

هرکسی را نه بدانگونه که هست، احساس می کنند.

بدانگونه که احساسش می کنند، هست.

انسان یک لفظ است،

که بر زبان آشنا می گذرد،

و بودن خویش را از زبان دوست، می شنود..

هرکسی کلمه ای است:

که از عقیم ماندن می هراسد،

و در خفقان جنین، خون می خورد،

و کلمه مسیح است،

و در آغاز، هیچ نبود،

کلمه بود،

و آن کلمه، خدا بود.

(دکتر علی شریعتی)


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۰:۴۰
محمد نصیری