اضطراب معنا

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

روزنوشت های آموخته -معنای زندگی

کیمیاگران واقعی سرب را به طلا تبدیل نمی کنند بلکه آنها جهان را به کلمات تبدیل می کنند(ویلیام گاس)
------
کسی که به بیرون می‌نگرد رویاپردازی می‌کند، کسی که به درون می‌نگرد بیدار می‌شود.(یونگ)
------
در این منزلگاه تلاش می شود گوشه ای از آموخته های خویش را برای جستجو ی معنای زندگی که گاها اضطرابی در درون آدمی بوجود می آورد بنگارم.ما دائما در حال مدل کردن هستی برای آرایش جدیدی از افکار خویش برای جستجوی حقیقت ایم ولی حقیقت سیال هست و ما دائما پی آواز حقیقت میدویم اما حقیقت گریزپاست و رسیدنی درکار نیست.

«تصورکن برنده یک مسابقه شدی و جایزه­ ات اینه که بانک هر روز صبح، یک حساب برات باز می­کنه و توش هشتاد شش ­هزار و چهارصد دلار پول می­گذاره، ولی دوتا شرط داره. یکی اینکه همه پول را باید تا شب خرج کنی، وگرنه هرچی اضافه بیاد ازت پس می­گیرند. نمی­تونی تقلب کنی و یا اضافه ی پول را به حساب دیگه­ ای منتقل کنی. هر روز صبح بانک برات یک حساب جدید با همون موجودی باز می­کنه. شرط بعدی اینه که بانک می­تونه هر وقت بخواد بدون اطلاع پیشین حسابو ببنده، و بگه جایزه تموم شد. حالا بگو چه طوری عمل می­کنی؟ او زمان زیادی برای پاسخ به این پرسش نیاز نداشت و سریعا .....؛ همه ما این حساب جادویی را در اختیار داریم: زمان. این حساب با ثانیه­ ها پر می­شه. هر روز از خواب که بیدار می­شیم هشتاد و شش ­هزار و چهارصد ثانیه به ما جایزه میدن، و شب که می­خوابیم مقداری را که مصرف نکردیم، نمی­تونیم به روز بعد منتقل کنیم. لحظه ­هایی که زندگی نکردیم از دستمون رفته. دیروز ناپدید شده. هر روز صبح جادو می­شه و هشتاد و شش ­هزار و چهارصد ثانیه به ما میدن. یادت باشه که من و تو فعلا از این نعمت برخورداریم، ولی بانک می­تونه هروقت بخواد حسابو بدون اطلاع قبلی ببنده. ما به جای استفاده از موجودیمون نشستیم بحث و جدل می­کنیم و غصه می­خوریم. بیا از زمانی که برامون باقی مونده لذت ببریم.

نقل از کتاب  اگر حقیقت داشت ...؛ نویسنده: مارک لوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۸ ، ۱۶:۱۹
محمد نصیری

رواج فلسفه درمانی در قرن بیست و یکم

کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال از سری کتاب های معنای زندگی  تلاشی ست برای شناخت انسان و پویه شناسی درونی اش بر اساس چهار دلواپسی غایی اگزیستانسیال و کاربست این شناخت در رواندرمانی. این چهار دلواپسی یا اضطراب غایی عبارتند از مرگ، آزادی، تنهایی و پوچی. هر کدام از این دلواپسی ها تنش دیالکتیکی را منجر می شود که اضطراب ناشی از این تنش است. روانرنجوری نتیجه ی برخورد نامناسب با این اضطراب است.

 

مرگ: یالوم می گوید مرگ سرچشمه ی اصلی اضطراب است. انسان موجودی است که می داند متناهی و فانی ست و رویارویی با این واقعیت برایش اضطراب آور است. انسان در رویارویی با مرگ دو راه پیشرو دارد. یکی آنکه تلاش کند آگاهی از آن را سرکوب کند و از آن فرار کند که این راه می تواند منجر به نابه هنجاری روانی و زندگانی غیراصیل شود. راه دیگر رویارویی صادقانه با مرگ و پذیرش آن و به جان خریدن اضطراب عادی ناشی از این مواجهه است. این راه انسان را از نابه هنجاری روانی دور می کند و امکان زندگانی اصیل را فراهم می کند. یالوم موارد بالینی فراوانی را گزارش می کند که در آن مرگ و آگاهی از آن هم موجبات روانرنجوری شده و هم امکان زندگی اصیل را فراهم کرده است و این به خود فرد بستگی دارد که چگونه با واقعیت میرایی اش روبه رو می شود.

آزادی: دلواپسی غایی دیگری که انسان می بایست با آن روبه رو شود آزادی ست. پذیرش آزاد بودنمان ما را مسئول موقعیتی می کند که در آن هستیم. مسئولیت به قول سارتر یعنی بانی و مولف انکار ناپذیر یک رویداد یا شیء بودن. یالوم گفته ی یکی از اساتیدش را نقل می کند:هدف رواندرمانی آن است که بیمار را به مرحله ای برساند که بتواند آزادانه انتخاب کندپس از پذیرش مسئولیت خود و اینکه خودمان گرفتاری های زندگی، احساسات و رنج هایمان را پدید آورده ایم، نوبت خواستن می رسد. مهم است که فرد ظرفیت خواستن و آرزو کردن را داشته باشد در غیر این صورت تغییری در زندگی اش ایجاد نمی شود. گرایش زیادی در افراد وجود دارد که از آزادی خود فرار کنند و آن را انکار کنند و دست به دامان نظریات جبرگرایانه شوند تا از بار اضطراب ناشی از آزادی بگریزند. پذیرش آزادی خود به این معناست که بپذیریم ساختار از پیش تعیین شده ای در بیرون وجود ندارد و اوضاع می تواند کاملا به گونه ی دیگری باشد.

تنهایی: تنهایی اگزیستانسیال اشاره به جدا افتادگی انسان از جهان دارد. این تنهایی همچون مغاکی ست که بین فرد و جهان دهان باز کرده است. انسان خود را در تصمیم گیری ها، رویارویی با مسائل زندگی و مرگ تنها می یابد. فرد از طرفی می خواهد با دیگران باشد و خود را درگیر جهان کند اما از طرفی خود را جدا از آن ها می بیند. این مسئله تنش دیالکتیکی را سبب می شود. فرد برای فرار از اضطراب ناشی از این تنش روش های مختلفی را به کار می گیرد. درگیر شدن در روابط مختلف به هر قیمتی برای رها شدن از تنهایی، منجر به روابط ناسالم و غیراصیل بسیاری می شود. یالوم می گوید روبه رو شدن با تنهایی اگزیستانسیال و پذیرش آن، پیش شرط ضروری ایجاد روابط اصیل است. تنهایی اگزیستانسیال بخشی هستی انسان است و نمی توان آن را از بین برد اما از طریق روابطی همچون عشق اصیل می توان از آن کاست.

پوچی یا بی معنایی: بامعنا بودن زندگی فرد زمانی ست که ساختاری بر زندگی او حاکم و خود را در فعالیتی درگیر می کند که هدف، جهت و مقصودی دارد. زمانی که این ساختار به هم بریزد و فرد ارتباطش با جهان سست شود، و نداند کجاست و به کجا می رود، پوچی را تجربه می کند. فروپاشی بنیان های اسطوره ای و دینی در غرب که ساختار منسجمی را برای انسان غربی فراهم می کرد، منجر به بحران معنایی شد که توجه نیچه را بسیار به خود جلب کرد. از نظر نیچه نیهلیزم در دل تفسیر مسیحی از هستی وجود داشت. تفسیری که مبتنی بر مدل دوجهانی افلاطونی بود و زمانی که جهان دوم زیر سوال می رود، با جهان بی معنایی روبه رو می شویم که در ابتدا صرفا به خاطر آنکه در خدمت جهان دوم بود، معنایی داشت. از این رو، انسان امروزی برای معنابخشیدن به زندگی اش با دشواری بسیاری روبه روست. او در دریایی از امکانات مختلف قرار دارد که هر کدام او را به سویی فرا می خواند. از نظر یالوم فعالیت هایی همچون انسان دوستی، تلاش برای بهبود اوضاع خود و دیگران، خلاقیت، فدا کاری برای یک آرمان و... راه هایی برای معناجویی در جهان مدرن است. یالوم معتقد است تعهد پادزهر معضل پوچی ست. هرچه فرد بیشتر در جهان خود درگیر باشد، کمتر با مسئله پوچی روبه رو می شود و زندگی اش را معنادارتر احساس می کند. خصوصیت از خود برگذرندگی انسان که فرانکل بسیار بر آن تاکید می کند، به او امکان می دهد که از خود فراتر رود، خودش را فراموش کند و درگیر تحقق ارزشی شود که زندگی اش را سرشار از معنا می کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۸ ، ۱۶:۰۰
محمد نصیری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۸ ، ۱۴:۵۰
محمد نصیری

کریس هیوئر اندیشمند مسیحی درباره شخصیت امام حسین (ع) و قیام عاشورا می گوید:اگر میخواهیم مفهوم کربلا را درک کنیم باید به آن امری فراتر از سرزمین عراق و فراتر از یک بحث مربوط به شیعیان یا مسلمانان نگاه کنیم باید واقعه کربلا را به عنوان یک بخش از سرگذشت بشریت ببینیم . ما انسان ها یک تاریخ جمعی داریم و ما اولین نسل بشر نیستیم می توانیم به گذشته و نحوه زندگی انسان های دیگر نگاه کنیم و از آن ها الگو بگیریم و همینطور می تواند برای ما درس عبرت و هشدار باشد که این انسان ها تحت این شرایط ، آن اعمال قبیح را انجام دادند و امام حسین (ع) در این شرایط ، به این صورت عالی و شرافتمندانه عمل کرد .

لینک سخنرانی در آپارات

من که مسیحی هستم نیز دوست دارم با یادآوری وقایع کربلا از آن ها درس بگیرم .

برای درک اهمیت امام حسین (ع) باید به زمان خود پیامبر برگردیم چرا که پیامبر ( صلی علیه و آله ) ، علی ( علیه السلام ) را به عنوان جانشین خود برای رهبری جامعه منصوب می کند و این اصل شکل می گیرد که خداوند است که رهبر جامعه را معین می کند .

همه اتفاق نظر دارند که یزید نمونه یک مسلمان خیلی بد و به طریق اولی یک رهبر خیلی بد بود ، او علنا علیه دستورات الهی عمل می کرد و احکام را زیر پا می گذاشت ، در این جا یک بحران رهبری پیش آمد ، اینکه در برابر ظلم و عصیان چگونه باید برخورد کرد .

حدیثی از پیامبر داریم که اهمیت این موضوع را به ما نشان می دهد ، او به مناسبتی می فرماید : " بزرگترین جهاد ، گفتن حرف حق در برابر سلطان جائر است " . این سخت ترین چالش برای هر انسانی است که جلوی یک فرد ظالم بایستد و تسلیم نشود .

بنابراین در مدینه ، در ذهن حسین (ع) این مسائل می گذرد و او میداند که چیزی نمانده تا یزید بخواهد که با او بیعت کند و می داند که یزید برای رهبری جامعه شخصی کاملا بی لیاقت است ، در این مرحله یک اتفاق تکان دهنده در جامعه اسلامی در حال اتفاق افتادن است .

هنوز پنجاه سال از درگذشت پیامبر نگذشته و ما در آستانه قتل عام نوه پیامبر قرار داریم ، شب قبل از نبرد ، امام حسین (ع) یاران خود را جمع می کند و به آن ها می گوید : ببینید فردا به ما حمله خواهند کرد ، آن ها با من کار دارند ، خواهش می کنم شما از این جا بروید اما آنها پاسخ می دهند ما نخواهیم رفت ، می مانیم و همراه شما کشته می شویم .

در اینجا با یک بعد عظیم از این مساله مواجه می شویم که اگر شما مدافع یک فرد نجیب ، درستکار و شرافتمند بودید که تحت ظلم واقع شده است ، چه می کردید ؟ آیا حتی به قیمت از دست دادن جان در کنارش می ماندید یا برای نجات جان خودتان فرار می کردید ؟

حسین (ع) در بیابان کشته می شود یارانش همراه او کشته می شوند ، در نگاه و ادبیات بشری ، این ها دانه های بلوطی بیش نبودند و با این حال یادآور ان هستند که دانه های بلوط خدایی تبدیل به درختان عظیم بلوط می شوند ، چون می بینیم با این که 2000 سال از میلاد مسیح (ع) و 1400 سال از زمان حسین (ع) می گذرد ، ما هنوز آن ها را به یاد می آوریم و آن ها برایمان الگو هستند و نام آن ها در زندگی پیروانشان زنده است و به ما هم در مورد زندگی ایمانی خودمان یاداوری می کند مهم نیست اثری که می گذاریم چقدر قابل اندازه گیری است بلکه مهم این است که ما چقدر به دستورات خداوند پایبندیم و این که آن دانه بلوط را بکاریم و اعتماد داشته باشیم کدانه بلوطی که امروز می کاریم ، هر چقدر هم کوچک باشد ، به لطف خدا و هر زمان که خدا بخواهد می تواند به درخت بلوط عظیمی تبدیل شود ، زندگی ایمانی این گونه است  ما در پی نتایج آنی و لحظه ای نیستیم .

دکتر  کریس هیوئر، اسلام شناس و اندیشمند مسیحی اهل ایرلند، از جمله کسانی است که طی سالها مطالعه وتحقیق در باره اسلام، تلاش نموده است تا چهره واقعی اسلام و رهبران بزرگ آن نظیر پیامبر(ص)، امام علی (ع) وامام حسین (ع) را به جامعه غربی وغیر مسلمان معرفی نماید.

http://fa.alkawthartv.com/news/97150

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۸ ، ۱۱:۵۵
محمد نصیری

حرف و صوت و گفت را بر هم زنم /

تا که بی این هر دو با تو دم زنم  (مولوی)

می گفت سکوت ترجمه زبان خداوندی است.

سکوتی که رمز بزرگی هستی را در خود دارد

و خداوند صرفا با زبان هستی و آفریده  هایش با بشر سخن گفته است

چنان سکوتی در این میانه حکمفرماست که دل سنگ را به رحم می آورد

سکوتی بس سنگین و سهمگین تر از اخم بین دو دلداده

بشر در تقلا و دست پا زدن برای شنیدن پیام مستقیم و بی واسطه خداوند برای درمان درد جاودانگی خویش هست که نکند در هستی تنها مانده باشد و آخر هم با مرگ خویش نیست و فانی شود و این اضطراب شدیدی در دل او ایجاد کرده است.

در این اضطراب جاودانگی برای همین هستی را با فریاد بلند خویش مورد هجمه سوال ها و انتقاد های تند و تیز قرار می دهد.

این چه جهانی هست که هیچ صدایی از آفریدگارش بلند نمی شود و همه اش سکوت هست و باز هم سکوت.

این چه غوغایی هست که در عالم به پا شده ولی خبری از صاحب غوغا نیست.

ولی از ذره گرفته تا کهکشان مست این صاحب غوغاست.

و ذره ای نیست که در این عالم قرار داشته باشد همه اش در حال جنب و جوش اند آنهم با نظم و قوانین خاص ریاضی و فیزیک

تناسبات و زیبایی های چنان در هم آمیخته و نقاشی شده اند انگار می خواهند پیامی را به بشر منتقل کنند.

به هر گوشه ای که نگاه می کنی کتابی از حرف در دل خویش پنهان کرده است چقدر عمیق، هر ورق اش دفتری است معرفت کردگار.

بشر می خواهد با آفریدگارش سخن بگوید با نماز و دعا و نیاز و حتی فریاد

اما گاهی این ها حرف و صوت و لقلقه زبانی بیش نیستند

سکوت سهمناکی در هستی حکمفرما شده و این سکوت  انسانی می طلبد که حرف و صوت اش هستی را پریشان نکند

بلکه از عمق جان با معمار هستی سخن بگوید انگار که سمفونی سوزناک عشق در درونش ترتیب داده شده است اما خبری از آن در بیرون اش نیست

ولی  شعله های آن در آنسوی پرچین های زمان برای بیداردلان عالم قابل شنیدن باشد بدون اینکه حرف و صوتی از بین لب ها و زبان بیرون آمده باشد و مثل ذکر "لاالله الا اله" لب تکان نمی خورد.

و بقول مولانا:

حرف چه بود تا تو اندیشی از آن / حرف چه بود خار دیوار رزان 

حرف و صوت و گفت را بر هم زنم/ تا که بی این هر سه با تو دم زنم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۸ ، ۱۸:۰۵
محمد نصیری

استانیسلاو یرژی گفته: "مشاهده جهان رایگان هست فقط برای شرح و تفسیر آن است که باید بهای زیادی بپردازیم."

درباره کتابخوانی هم تقریبا همچنین مقوله ای مطرح است و می توان گفت: مطالعه کتاب گاهی آسان است فقط برای شرح و تفسیر آن است که اندیشه در اعماق باید غواصی بیاموزد.
از اواسط سال گذشته مطالب زیادی درباره موضوعات مختلف مورد علاقه و جدید در Goodreads یا سایر سایت ها خواندم و گاهی گوش دادم و خلاصه برداری کردم و به دوستان دیگر معرفی کردم و هر از گاهی هم نوشتم. سال نسبتا خوبی برایم بود هر چند عادت ها و رفتار مطالعه ام هنوز نیاز به اصلاحات بنیادین دارند. از ریویوها و نوشته های دوستان بهره زیادی بردم و فهمیدم که هنوز پنجره های ذهنم خالی از کتاب های نخوانده هست که دیگران قبلا گوی سبقت را از من ربوده اند. سفر در اقلیم واژه ها همچنان ادامه دارد
سفر کشف وادی های ناشناخته، سفر سیال از اندیشه ای به اندیشه ای دیگر که گاهی در دو سر طیف قرار دارند، سفر از رنج به آغوش معنا و سفر از تاریکی به نور تا شاید این اندیشه سامان یابد. چه خیال خوشی...اندیشه را چه به سامان
در خصوص "رفتارشناسی مطالعه" و هنر مطالعه، مواردی بصورت کلی قابل طرح است و دوست دارم در این چارچوب حرکت کنم تا از پراکندگی و آشفتگی به دور باشم که البته تغییر رفتار رسوب شده سخت هست..اینکه چگونه مطالعه کنم؟ چه کتابی را بخوانم؟ کتاب را چگونه بفهمم و نقد کنم؟ چگونه از کتاب خوانده شده بهره برداری نمایم؟ 

رفتار مطالعه
سیل کتاب های زیادی هر روز از برابر دیده گان ما در گودریدز یا سایر شبکه اجتماعی دیگر رد می شوند بعضی ها از دور دلربایی می کنند و بعضی ها شاید چنگی به دل نزنند و شاید در اولویت من نباشد حالا کدامش را بخوانم فعلا به لیست اضافه می کنم تا ببینم کی بخوانمش.حالا خلاصه اش را بخوانم یا نصفه یا کامل.از یک طرف این بستگی به کشش و نیروی جاذبه کتاب و از طرفی رفتار مطالعه من دارد...کوتاه سخن اینکه روش و رفتارشناسی مطالعه هست تعیین می کند که برداشت ها و خروجی من از مطالعه کتاب مورد نظر چه خواهد بود.پس لازم هست قبلا بر فنون مطالعه هدفمند واقف باشم و درباره هنر و فنون مطالعه چند کتاب خوب خوانده باشم.
رفتار کتاب شناسی
موضوعات مختلفی اولویت خوانش ها را تعیین می کند رشته تخصصی مورد نظر، علایق اندیشه ، کتاب خودیاری و روانشناسی،کتاب علمی، کتاب ادبی و رمان ، کتاب مذهبی و متافیزیک و کتاب کاربردی و مورد نیاز مقطعی... حالا کدام کتاب خودیاری ، رمان و فلسفه را بخوانم علاوه بر علایق درونی ، شناخت کتاب برتر و ارزشمند از کتاب زرد در جغرافیای موضوع مورد نظر مساله ای هست که تعیین کننده هست و زمان کم هست باید در این خصوص وسواس بخرج داد.
رفتار شرح و نقد
شرح و نقد کتاب سخت ترین قسمت ماجرا می باشد به خصوص برای کمال گراها که می خواهند تمامی زوایای متن را بکاوند و بیشتر بدانند و وسواس بیشتری در فهم موضوع دارند. فهم جنبه های متعدد کتاب از لحاظ تکنیک فرم و محتوا بستگی به این دارد که قبلا درخصوص فهم فرم و محتوای متن و نقد و تحلیل متن چند کتاب خوب خوانده باشم.
رفتار بهره برداری از کتاب:
کتاب هایی زیادی می خوانیم ولی عمده آن مثل دودی از ذهن محو می شوند و یا مصرف مقطعی بشکل تفکر درباره موضوع و یا ظهور مقطعی در رفتار و گفتار با دیگران دارند. اینکه کتاب را خواندیم ولی خروجی آن چنانکه باید در ذهن و نوشته ما بسط و تسری نیافت.و شوربختانه تفکر و هدف نویسنده در تفکر و قلم من جاری نشد نکته قابل ملاحظه ای نداشت باید در روش ها یم تجدید نظر کنم.

------
آدمی تا زمانی که سختی هایش را می فهمد، زنده است، ولی وقتی سختی های دیگران را درک می کند آن وقت یک انسان هست-لئو تولستوی

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۸ ، ۱۷:۳۰
محمد نصیری

بعضی پست‌های خوب وبلاگی می‌توانند نطفۀ نگارش یک کتاب خوب باشند.

لینک مطلب مدرسه نویسندگی: ۷۵ جمله دربارۀ تولید محتوا و نویسندگی آنلاین

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۸ ، ۱۶:۲۱
محمد نصیری

خاوریر کرمنت در کتاب بیشعوری های متعددی را بر انسان در جامعه برشمرده است: بی‌شعور اجتماعی ،بی‌شعور تجاری، بی‌شعور مدنی ، بی‌شعور مقدس‌آب ، بی‌شعور عرفان‌باز ، بی‌شعور دیوان‌سالار ، بی‌شعور بیچاره ، بی‌شعور شاکی... کرمنت می گوید آدمی چقدر در اثر مغرور شدن به خود و قدرتش می تواند تمامی معادلات شعور و عقلانیت بشری را زیر پا بگذارد و با ارتعاشات منفی خویش با تمام جهالت خود را سلطان بلامنازع جامعه و همنوعانش قلمداد نماید و همه را با این بیشعوری رنجور و آزرده خاطر سازد با ترفندهایی از قیبل :

 هوشیاری و زیرکیِ فوق العاده برایِ تحلیل امور، با متوسّل شدن به مغلطه و سفسطه، برای توجیه اَعمال خویش، برای نفوذ در محیط اطراف خود.

مُلَبّس شدن به جامۀ خردمندان و متفکران

فریب دادنِ جامعه و اذهان عمومی، برای جا انداختنِ هویّت خود، تحت عنوان اولیاء الهی

تلاشِ بی قید و شرط برای کسبِ موقعیّتهای اجتماعی ممتاز، با قربانی کردن اطرافیان

تلاش برای کسبِ قدرت، با خوار و خفیف کردن دیگران. و امتناعِ وقیحانه از ابراز و بروز صفاتِ انسانی در هر شرایطی

بی توجّهیِ مطلق به کرامتِ خلقتِ انسان و موجودات جهان

توجیه متبحّرانه در انسان زدائی، بر اساسِ مرام فکری خود، با طرحِ دروغها، و متشنّج کردن محیط اطراف خود برای بهره برداری

تبحّری باور نکردنی در ارائۀ دلایل، که قادر است ذهن نابالغ را کور کند

مصادره به مطلوب کردن تمام امور به نفعِ خویش...

واقعیت دردناک آنست که در طول تاریخ، مسببان بیشتر آسیب‌هایی که بشریت متحمل شده‌است، آدم‌های بیشعور بوده‌اند و نه آدم‌های نادان. جنایت‌کاران بزرگ تاریخ همگی آدم‌هایی باهوش و سخت‌کوش بوده‌اند که حاصل‌ضرب استعدادهای شخصی متعدد مثبت آن‌ها با خودخواهی، تعرض به حقوق دیگران و رذالت‌های منفی‌شان، از آن‌ها بیشعورهای عظیم و مخوفی ساخته که دنیا را به آتش کشیده‌اند... دنیا به کام بیشعورهاست و گویی سال‌هاست که بیشعورهای جهان متحد شده‌اند.

علاوه بر موارد اشاره شده توسط خاویر کرمنت باید گفت بالاترین درجه بیشعوری ،بیشعوری متافیزیکی بشر هست و غفلت بشر نسبت به خالق و آفریدگار جهان و به نوعی  بی رحم ترین و ظالمانه ترین و دردآورترین نوع بیشعوری بشر، غافل شدن از تمام نعمت هایی که خالق هستی به انسان ارزانی داشته است نعمت عقل و آگاهی، نعمت سلامتی و توانایی های جسمی ، نعمت های فراوان زمینی و کیهانی.

وجود این  بیشعوری بعلت قطع ارتباط انسان با منشاء و منبع لایزال هستی هست که منجر به جهل و ناآگاهی فزاینده و نهایتا غفلت از بیماری های متعدد بیشعوری ریشه دوانده در وجود ما باشد چون از منبع اصلی آگاهی و خیر و زیبایی مطلق غافل شده ایم و گرنه آثار و جنبه های آن در ما تجلی می یافت و بر درمان این بیماری مهلک بیشتر واقف می شدیم.اینکه ما هیچ نیستیم و ما سایه ای از آن وجود مطلقیم پس نیازی به این همه قدرت نمایی و مدعی شدن نخواهد بود.

بیشعوری متافیزیکی دردآورترین نوع بیشعوری هست که بشر با تمام قدرتی که بدست آورده در جهت سیطره بر هستی می تازد و با تمام جسارت خویش خود را خدای هستی می داند و هستی را فاقد شعور و آگاهی و محصول تصادف و احتمالات کیهانی.

بیشعوری معنوی شکل دیگری از این نوع بیشعوری هست که آدمی را به پوچ گرایی و دوری از معنا سوق می دهد و  انسان را در مغز و ژنها خلاصه می کند و هستی را بدون هیچگونه ارزش معنوی تلقی می نماید و بشر را محصول تصادفی خلقت که پس از مرگ نیست و فانی خواهد شد می داند فلذا تمامی معادلات اخلاق و روح و روان آدمی را متزلزل و عاری از ارزش می نماید.

بیشعوری متافیزیکی شکل دیگری هم به خود می گیرد که بشر در موضوع خیر و شر نقاط خیر خلقت را محصول تصادف طبیعی کیهان می داند و شر آن را به خدا نسبت می دهد.این چه خدایی هست که خلقت را اینگونه خلق کرده است که یکی ناقص متولد می شود و دیگری کامل ، یکی در ثروت متولد می شود دیگری در فقر، یکی در کودکی می میرد دیگری در پیری ، بیماری و زلزله و هر چیزی از این دست را شر تلقی نموده و عدل خدا را زیر سوال می برد.ولی تمام توانایی و ابزارهای هوشمند و مغز انسان ، نظم و زیبایی ها ، نعمت های الوان هستی را محصول تصادف طبیعی می داند.مشکل اینجاست که بشر در تعریف شر مشکل دارد.ظلم هایی که خودش در حق دیگران می کند شر به حساب نمی آورد ولی تناقضات خلقت را شر تلقی می نماید.

بیشعوری متافیزیکی در نهایت منجر به بیشعوری در نحوه ارتباط با خالق هستی می گردد در هستی سه نوع ارتباط برای انسان متصور می باشد ارتباط انسان با طبیعت و کیهان ، ارتباط با انسان ها و ارتباط با خالق.اینکه چگونه در محضر او زانوی ادب زد و سخن گفت چگونه از او به خاطر لطف بیکران و نعمت هایش تشکر کرد.چگونه با او عشق بازی کرد و چگونه خطوط قرمز عفت و حیا را در محضر او رعایت نمود و به خیرخواهی های او در حق تمامی ابنای بشر عمل کرد تا جزو خاسران نشد.چگونه دینش را ابزاری برای قدرت طلبی و زراندوزی استفاده نکرد چگونه او را صرفا بخاطر نیازنفسانی خویش پرستش نکرد و نهایتا چگونه حضور او را علی الدوام در هستی حس کنی و حضور خویش را اعلام کنی.

سراسر زندگی آدم بیشعور،عشق ورزیدن است،منتها به خودش نه خدایش.

بیشعوری های دیگر بشر هم زاییده بیشعوری متافیزیکی وی هست چون وقتی بشر از منبع لایزال هستی خویش غافل باشد میسر خویش را در دریای هستی گم می کند اگر هم خیری ازش سر بزند مثل جرقه آتشی که لحظه ای می جهد و خاموش می شود و تلالوء آن علی الدوام نیست و در بدترین حالتش این می شود که بشر به خودش مغرور می شود و شر و تباهی به بار می آورد و ظلم و ستم در حق همنوعانش رقم می زند و با پیروی از نفس سرکش خویش، نقش فرعونی خویش را در پرده هستی با شر به نمایش می گذارد و در آخر هم ممکن است سر از هیچستان و پوچی در بیاورد.اگر بشر این بر وجود این نوع بیشعوری در خودش واقف باشد قطعا از درمان سایر خطرناکترین بیشعوری های ذکر شده در کتاب خاویر کرمنت واقف خواهد شد.چون واقف شدن بر این نوع بیشعوری بازگشت به خویشتن و سیر در باطن انفسی خویش هست و شناختن ویروس های اخلاقی و رفتاری لانه کرده در آن هست.

خاویر کرمنت می نویسد : "مقدس مابی اخرین دستاویز برای بیشعورهاست.بعضی معتقدند بیشعور مقدس ماب عصاره بیشعوری است. واقعا آدم به کشیش حسودی اش میشود.هم خدا به کارش می اید هم شیطان.این همه امکانات برای یک آدم خیلی زیاد است.این عادلانه نیست" !

به نظر تون آیا توجه نکردن به مولفه های متافیزیکی فوق نوعی بیشعوری نسبت به خالق هستی نیست؟

طبق گفته خاویر کرمنت بیشعورها قواعد نا نوشته ای دارند که بر طبق آن رفتار میکنند:

اول: تمام مشکلات را دیگران به وجود آورده اند 
دوم: اصلاً نیازی به ریشه یابی مشکلات نیست، فقط یکی را پیدا کن که تقصیر را گردنش بیندازی
سوم: کم نیاور، تمام کاستی ها و خطاها را میتوان در پشت نقابی از وقاحت و گستاخی پنهان کرد
چهارم: اگر از قانونی خسته شدی، مطابق نیازت یکی دیگر بساز، اما به محض آنکه به خواسته ات رسیدی آن را هم نقض کن

بیشعوری متافیزیکی

اول: تمام مشکلات را خدا به  وجود آورده است.
دوم: اصلاً نیازی به ریشه یابی مشکلات نیست، فقط خدا را پیدا کن که تقصیر را گردنش بیندازی
سوم: کم نیاور، تمام کاستی ها و گناه ها  را میتوان در پشت نقابی از وقاحت و گستاخی خودپرستی پنهان کرد.
چهارم: اگر از قوانین خداخسته شدی، مطابق نیاز بشری یکی بساز، اما به محض آنکه به خواسته ات رسیدی آن را هم نقض کن

(روزنوشت ها-مرور یک کتاب)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۸ ، ۰۴:۰۸
محمد نصیری

با گذر زمان ذره ذره کم می شوی...

از یقینی که داشتی

از ایمان ،صداقت و خلوصی که داشتی

از زیبابینی و لطافت روحی که داشتی

از عشقی که مثل پرنده پر می کشید

ذره ذره کم می شوی و مثل یخی قطره قطره آب می شوی...

نه مهری نه وفایی

نه دردی نه غمی

همه اش بوی خودخواهی و خودپرستی

و فراموش کردن خود ، خدا و دیگران

و تبدیل شدن به سنگ بی خاصیت

کم می شوی اما چگونه؟

با ماندن در خود با دروغ، ریا،ظلم،بدگویی،طمع،خشم و نفرت،شهوت و عصیان...

با چشم و گوش و زبان بدون پرده

و خلاصه با لبیک گفتن های پی درپی به دعوت شیاطین انس و جن..

با کم شدنت دیگر دلت برای خدا تنگ نمی شود

فرشتگان نیز کم کم از کنار تو دور می شوند

دوستان و آشناهایت هم این کم شدنت را می بینند و کم کم جای آنها خالی می شود

حتی پرندگان و چرندگان نیز با دیدن تو می هراسند و می گریزند

چون تو دیگر مامن آرامش و مهر نیستی

و تبدیل به هیولای هزار شاخ شده ای

می بینی خیلی راحت کم می شوی قطره قطره...

(روزنوشت ها)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۸ ، ۱۷:۰۸
محمد نصیری

این همه منیت تا کی...؟

جان من مگر من های سایه به سایه را نمی بینی؟

همیشه دغدغه داریم که نامی از من در میان جمعی باشد

همیشه مترصد این هستیم که در دلو گوشهایمان نام من را بریزند

همیشه در فکر آنیم که بر روی هر اثری نامی از من بر جای ماند.

هماره چشمهایمان در جستجوی نامی از من در صفحات گیتی است.

هماره زبان ما در تقلا برای زمزمه نام من است.

آری چشم ، گوش و زبان و دست و پا در خدمت من است تا نگذارند ردپای من از صفحات روزگار حذف شود

فکرها می زایند و می گویند "من"...فقط من همه چیز را می دانم و دیگران مستمع محض اند.فقط من حق ام دیگران ناحق.

تخیلات سایه به سایه با مایند و می گویند سهم و امتیاز من باید بیشتر از همه باشد چیزهای خوب و زیبا باید مال من باشد و این خواستن تا جایی ریشه می دواند که همه کره زمین را می خواهد ببلعد.

دل می گوید می خواهم همه نگاه ها به سمت من معطوف بشود و من بشوم بازیگر نقش اول هر صحنه ای و همه باید به من عشق بورزند و دوستم داشته باشند

دل می گوید من زاهد و عاشق حقیقی هستم پس نباید فاصله ای بین عرش و فرش وجود داشته باشد.

با این همه خواستن های خودخواهانه حتی انتظار دارم خدا هم بیشتر از سایرین به من توجه نماید و بیشتر از دیگران به من ببخشد.

این من بی وقفه در وجود من به انعکاس در آمده است و می رود پژواک آن گوش فلک را کر نماید.

این بت ویران گر هر آن می گوید: من...من...من...!!!

این ما و منی جمله ز عقل عقال هست

در خلوت مستان نه منی هست نه مایی

(روزنوشت ها)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۸ ، ۱۶:۱۴
محمد نصیری